کلمه جو
صفحه اصلی

پیغمبر


مترادف پیغمبر : رسول، مرسل، نبی، وخشور

فارسی به انگلیسی

prophet, sibyl

prophet


فارسی به عربی

نبی

مترادف و متضاد

seer (اسم)
پیش بینی کننده، غیب گو، بیننده، پیغمبر

prophet (اسم)
رسول، فرستاده، پیغام بر، پیامبر، نبی، پیغمبر

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- پیغام گزار پیام ده رسول . ۲- فرستاد. خدا نبی رسول : ز چیزی که گفتند پیغمبران همان دادگر موبدان و سران ... ( شا. بخ ۳ ) ۲۳٠۲ : ۸- ( اسم ) پیغمبر اسلام محمد بن عبدا... صلی الله علیه و آله : و پیغمبر علیه السلام فرموده است ... کافرش خوانم و کنم ثابت کافر است او بشرع پیغمبر . ( وحشی ) یا به پیغمبر . سوگند به پیغمبر اسلام . یا پیغمبر اسلام . محمد بن عبدالله صلی ا... علیه و آله . یا پیغمبر چاهی . یوسف بن یعقوب صلی ا... علیه و آله . یا پیغمبر عربی . محمد بن عبدا... صلی ا... علیه و آله . یا پیغمبر گم کرده فرزند. یعقوب صلی ا... علیه و آله . یا پیغمبر مختار. محمد بن عبدا... صلی ا... علیه و آله . یا خاتم پیغمبران محمد بن عبدا... صلی ا... علیه و آله . و به آواز بلند بر خاتم پیغمبران و ناسخ ادیان دیگران صلوات فرستاد.
دهی جزئ دهستان بخش خرقان شهرستان ساوه

فرهنگ معین

(پِ غَ بَ ) (ص فا. ) نک پیامبر.

لغت نامه دهخدا

پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] ( نف مرکب ) پیغام برنده. پیغامبر. رسول. نبی. فرستاده خدا. وخشور. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). پیامبر. پیمبر. نذیر. ( منتهی الارب ) :
بشاه جهان [گشتاسپ ] گفت [زرتشت ] پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم.
دقیقی.
چنین گفت با شاه گندآوران
نشانست خوابت ز پیغمبران.
فردوسی.
بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیر گیها بدین آب شوی.
فردوسی.
بر آئین زرتشت پیغمبرم
ز راه نیاکان خود نگذرم.
فردوسی.
هرچند در ازل رفته بود که وی پیغمبر خواهد بود، بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم ترشد. ( تاریخ بیهقی ). معجزاتی که میگویند این دو تن را ( اردشیر و اسکندر را ) بوده است چنانکه پیغمبران را بوده است. ( تاریخ بیهقی ). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او، که بر ایشان باد درود، گفته شده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317 ). بحق پیغمبران که فرستاده شده اند بسوی خلق... ( تاریخ بیهقی ).
نور پیغمبرش همی خواندند
یاش سایه اله میگوید.
خاقانی.
شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر چه میمانی بگو.
مولوی.
- امثال :
هیچکس در خانه پیغمبر نشد.
تو بهتر میدانی یا پیغمبر خدا؟
|| ( اِخ ) پیغمبر اسلام ، یعنی محمد مصطفی ( ص ). پیغمبر مختار. نور. ( منتهی الارب ) :
که من شهر علمم علی ام در است
درست این سخن گفت پیغمبر است.
فردوسی.
به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانش بر یک بیک همچنین.
فردوسی.
همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل.
منوچهری.
مابجانب عراق... مشغول گردیم و وی بغزنین و هندوستان تا سنت پیغمبر ما... بجای آورده باشیم. ( تاریخ بیهقی ).
ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمد فرستاده بهترش.
اسدی.
خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی بخانه پیغمبر.
ناصرخسرو.
اندر حمایتی تو ز پیغمبر خدای
مشکن حمایتش که بزرگست حشمتش.
ناصرخسرو.
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری.
مولوی.
- پیغمبر عربی ؛ محمد مصطفی ( ص ).
- پیغمبر چاهی ؛ یوسف بن یعقوب علیه السلام.
- پیغمبر گم کرده فرزند ؛ یعقوب علیه السلام. ( آنندراج ).

پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (اِخ ) (اشموئیل پیغمبر) دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه . واقع در 24 هزارگزی مرکز بخش و 18 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سردسیر دارای 276 تن سکنه . آب آن از قنات کوچک و محصول آن غلات . شغل اهالی آن زراعت . راه آنجا مالرو است و زیارتگاهی بنام اشموئیل پیغمبر دارد. در یک هزارگزی ده غاری بنام چیچه بار وجود داردکه از سقف آن آب قطره قطره بحوض وسط غار میریزد و غار طبیعی بنظر می آید. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغام برنده . پیغامبر. رسول . نبی . فرستاده ٔ خدا. وخشور. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پیامبر. پیمبر. نذیر. (منتهی الارب ) :
بشاه جهان [گشتاسپ ] گفت [زرتشت ] پیغمبرم
ترا سوی یزدان همی رهبرم .

دقیقی .


چنین گفت با شاه گندآوران
نشانست خوابت ز پیغمبران .

فردوسی .


بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیر گیها بدین آب شوی .

فردوسی .


بر آئین زرتشت پیغمبرم
ز راه نیاکان خود نگذرم .

فردوسی .


هرچند در ازل رفته بود که وی پیغمبر خواهد بود، بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم ترشد. (تاریخ بیهقی ). معجزاتی که میگویند این دو تن را (اردشیر و اسکندر را) بوده است چنانکه پیغمبران را بوده است . (تاریخ بیهقی ). عهدی است که بر پیغمبران و فرستاده های او، که بر ایشان باد درود، گفته شده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). بحق پیغمبران که فرستاده شده اند بسوی خلق ... (تاریخ بیهقی ).
نور پیغمبرش همی خواندند
یاش سایه ٔ اله میگوید.

خاقانی .


شیر را بچه همی ماند بدو
تو به پیغمبر چه میمانی بگو.

مولوی .


- امثال :
هیچکس در خانه پیغمبر نشد .
تو بهتر میدانی یا پیغمبر خدا؟
|| (اِخ ) پیغمبر اسلام ، یعنی محمد مصطفی (ص ). پیغمبر مختار. نور. (منتهی الارب ) :
که من شهر علمم علی ام در است
درست این سخن گفت پیغمبر است .

فردوسی .


به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانش بر یک بیک همچنین .

فردوسی .


همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل .

منوچهری .


مابجانب عراق ... مشغول گردیم و وی بغزنین و هندوستان تا سنت پیغمبر ما... بجای آورده باشیم . (تاریخ بیهقی ).
ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمد فرستاده ٔ بهترش .

اسدی .


خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی بخانه ٔ پیغمبر.

ناصرخسرو.


اندر حمایتی تو ز پیغمبر خدای
مشکن حمایتش که بزرگست حشمتش .

ناصرخسرو.


گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری .

مولوی .


- پیغمبر عربی ؛ محمد مصطفی (ص ).
- پیغمبر چاهی ؛ یوسف بن یعقوب علیه السلام .
- پیغمبر گم کرده فرزند ؛ یعقوب علیه السلام . (آنندراج ).
- پیغمبر مختار ؛ پیغمبر اسلام . (ص 647 رودکی ج 1).
|| فرستاده . فرسته . پیغامبر. که پیام برد. پیک . قاصد. پیام آور :
چو آگاهی آمد به پرویز شاه
که پیغمبر قیصر آمد ز راه ...

فردوسی .


که پیغمبر قیصر آمد بشاه
پر از درد و پوزش کنان از گناه .

فردوسی .


شنیدم که خراد از ایران زمین
بیامد به پیغمبری سوی چین .

فردوسی .


کنون نو شود در جهان داوری
چو موبد بیاید به پیغمبری .

فردوسی .


رود سوی رستم به پیغمبری
بگوید همه هرچه شد داوری .

فردوسی .


برفروز آذر برزین که در این فصل شتا
آذر برزین پیغمبر آزار بود.

منوچهری .


(برای فهم مقصود منوچهری از پیغمبر آذر رجوع به قصیده ٔ او بمطلع: بر لشکر زمستان نوروز نامدار... شود).

پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 14 هزارگزی جنوب علیشاه عوض و 7 هزارگزی شمال ایستگاه راه آهن رباط کریم . در جلگه و معتدل و دارای 158 تن سکنه . آب آنجا از قنات محصول آن غلات و باغات انگور. شغل اهالی آنجا زراعت است و از طریق لارماشین بدانجا میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

۱. هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی، و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، پیغامبر، پیامبر، پیمبر.
۲. آن که پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد. &delta، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند، مانند یونس نسبت به موسی.
* پیغمبر اولوالعزم: پیامبری که تابع پیغمبر دیگر نباشد. &delta، پیغمبران اولوالعزم پنج تن بوده اند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، و محمد که آخرین پیغمبران است.

۱. هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی، و یا به‌واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند؛ پیغامبر؛ پیامبر؛ پیمبر.
۲. آن‌که پیغامی از طرف کسی برای دیگری ببرد. Δ برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده‌اند، مانند یونس نسبت به موسی.
⟨ پیغمبر اولوالعزم: پیامبری که تابع پیغمبر دیگر نباشد. Δ پیغمبران اولوالعزم پنج تن بوده‌اند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، و محمد که آخرین پیغمبران است.


دانشنامه عمومی

پیامبر، نبی.


پیغمبر (رباط کریم). پیغمبر (رباط کریم)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان رباط کریم در استان تهران ایران است.
این روستا در دهستان منجیل آباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۶۶۱ نفر (۴۱۴خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

پیامبر

پیام آور

انتقال دهنده پیام

1_نبی
2_ رسول

صفت فاعلی است
اسم ( فارسی )

پیغمبر: پیغمبردر پهلوی پیگامبر paygāmbar بوده است.
( ( به گفتار ِ پیغمبرت راه جوی ،
دل از تیرگیها ، بدین آب ، شوی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 207 )
در زبان انگلیسی به پیامبر Prophet گفته می شود . که معنی پیشگو و غیب گو را می دهد . یهودیان به خصوصیات غیب گویی و پیشگویی پیامبران بیشتر اهمیت می دادند تا به راهنمایی و ارشاد آنان . لذا به دستورات و ارشاد های پیامبران اهمیت نداده و از دستورات آنها سر پیچی می کردند بخصوص اگر در ظاهربه نفعشان نبود . ( نگارنده )


رسول، مرسل، نبی، وخشور

بیشتر از پیغام می یاد. پیام آور ، پیام دهنده

فرسته

پیام رسان


کلمات دیگر: