مترادف پیچ : نبش، انحنا، خمیدگی، خم، کجی، چین، شکنج، شکن، کرس، گشت، میخ
پیچ
مترادف پیچ : نبش، انحنا، خمیدگی، خم، کجی، چین، شکنج، شکن، کرس، گشت، میخ
فارسی به انگلیسی
twist, turn, curl, curve, involution, twining plant, vine, screw, bolt, [fig.] complication, intrcacy
bend, bolt, coil, screw, turn, worm, wring
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
نبش
انحنا، خمیدگی، خم، کجی
چین، شکنج، شکن، کرس
گشت
میخ
۱. نبش
۲. انحنا، خمیدگی، خم، کجی
۳. چین، شکنج، شکن، کرس
۴. گشت
۵. میخ
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- خمیدگی کجی گردش گشت : امیر المومنین علی مردی را دید سر در پیش افکندهیعنی که پارسا امگفت:ای جوانمرد. این پیچ که در گردن داری در دل آر ... ۲- هریک از خمهای چیزی ( مانند زلف پیشانی و غیره ) شکن ماز : شش چیز در آن زلف تو دارد معدن پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن . ( قابوس وشمگیر ) ۳- ( اسم ) میخ باشکال گوناگون که بر دیوار. آن فرو رفتگی و بر آمدگی از بالا یا از نیمه تا پایین بگردد مقابل مهره . ۴- رزه ای که ته آن پیچ دارد. ۵- کلید مانندی بر یک سوی سر پیچ لامپا که در میان چرخی کوچک و با دندانه دارد و از درون سر پیچ بگذارد : و با گرداندن آن دندانه های چرخ به فتیله در آویزد و بر اثر گرداندن فتیله را پایین و بالا آورد. ۶- نوعی قفل که خود انواع دارد مقابل پره دار. ۷- آلتی نوک تیز و پیچان که بدان چوب پنب. سر بطری را بیرون کشند. ۸- قسمی بخاری آهنین یا چدنی ( و غیره ) . ۹- قسمی دوختن . ۱٠- ( اسم ) در بعضی کلمات مرکب بجای پیچنده آید پای پیچ مچ پیچ . ۱۱- ( اسم ) در بعضی کلمات مرکب بجای پیچیده آید:رختخواب.پیچ سوال پیچ کاغذ پیچ گوش پیچ . یا پیچ خیابان جاده و غیره. آنجا که خیابانجاده و غیره از خط مستقیم منحرف شود و بطرف دیگر ( بصورت زاوی. حاده یا قریب بقائمه ) روی نهد خم جاده . یا مثنوی پیچ . نوعی آهنگ موسیقی که بهنگام خواندن اشعار مثنوی آنرا بکار برند. ۱۲- کتوس . ۱۳- تاجریزی سرخ . ۱۴- پیچش . ۱۵- نام نوعی از گلها و گیاهان پیچنده برخی گلهای که ساق محکم ندارند و بر درخت یا دیوار بالا روند و آن شامل اقسام ذیل است : یا پیچ امین الدوله . ( اسم ) گیاهی از تیر. بداغ ها که بصورت درختچه ای بالا رونده و پیچنده است.این گیاه مخصوص نواحی معتدل است و گونه های زیاد دارد و هم. آنها دارای گلهای معطر میباشند. غالبا گلهایش سفید و گاهی زرد است و در بهار گل میکند. گیاه مزبور را باغبان بهر طریقی قیچی کند بهمان وضع درمی آید . در نقاط آفتاب رو بهتر عمل می آید و تکثیرش بوسیل. قلمه یا خوابانیدن و یا تخم انجام میشود. برگهایش مرکب شانه یی وشاخه های جوانش شکننده است پیچ باغی شونگ شجره الطحال زهرالعسل پلا خور شن سفیدال اوچ قد دقزدون دقز دانه ام الشعرائ سلطان الجبلماطر شلبهخامانخانم الی خانم پار ماغیبریقلیمنونسلطان الغابه صریمه الجدیپیانی خانم الی.یا پیچ اناری. ( اسم ) گیاهی از تیر. یاسمن شیپوری که بصورت درخت یا درختچه میباشد . برگهایش مرکب شانه یی و مخصوص نواحی گرم است . گلهایش قرمز یاسفید و چوبش معطر است و در منبت کاری بکار میرود تکومه تکوم . یا پیچ بادنجانی . تاجریزی سرخ.یا پیچ باغی.پیچ امین الدوله. یا پیچ تلگرافی . نوعی پیچ پروانش . یا پیچ حصیری.گیاهی از تیر. مار چوبه ها که جزو نباتات زمینی است .اصل این گیاه از آمریکای شمالی است . گیاهی است پایا با برگهای کوچک و بیضوی و ساقه هایش یک تا دو متر درازی پیدا میکند. این ساقه ها بدور دار بست گلدان میپیچند و گلهایش بشکل چترهای کوچکی در انتهای ساقه مجمتع شده اند. یا پیچ درختی . یا پیچ ساعتی . گل ساعتی . یا پیچ شبدر. سس
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و جعد و شکن.
به پیچ کرده همی جعد او حکایت لام.
گم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین.
وندر آن پیچ صدهزار شکن.
بجای هر گره او شکنج و حلقه هزار.
زلف آن نکو بودکه بدو در عقد بود.
نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز.
تا عهد میان ما بماند بی پیچ.
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پرخمی.
در پیچ عنبرینت آن را نثار کرده.
ترکیب ها ( در دو معنی اخیر ):
- انگشت پیچ . بادپیچ. بارپیچ. بسیارپیچ. برپیچ :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.
بدو گفت روزی که دارم بسیچ
گرم پیش پا زد فلک پای پیچ.
چرخ پیچ :
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ.
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و جعد و شکن .
فرخی .
بحلقه کرده همی زلف او حکایت جیم
به پیچ کرده همی جعد او حکایت لام .
فرخی .
معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او
گم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین .
فرخی .
تا بود در دو زلف خوبان پیچ
وندر آن پیچ صدهزار شکن .
فرخی .
بجعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج و حلقه هزار.
فرخی .
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد
زلف آن نکو بودکه بدو در عقد بود.
منوچهری .
نه بدستش در خم و نه بپایش در عطف
نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز.
منوچهری .
ناساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عهد میان ما بماند بی پیچ .
(از اسرارالتوحید).
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پرخمی .
ناصرخسرو.
دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
در پیچ عنبرینت آن را نثار کرده .
خاقانی .
کور؛ پیچ از هر چیزی و پیچ دستار. (منتهی الارب ). || آنجا که چیزی بسوی دیگر رود برخلاف سوی اولین خود. آنجای از کوچه یا خیابان که راه بگردد مثلاً راه شمالی و جنوبی ، شرقی و غربی شود یا بالعکس . آنجا که ناگزیر راه بسوی دیگر رود و از جهتی بجهت دیگر منحرف شود: پیچ خیابان و پیچ کوچه و پیچ رود؛ خم خیابان و خم کوچه و خم رود. محل گردش خیابان و کوچه و رود. || (نف مرخم ) مخفف پیچنده . که پیچد. || (ن مف مرخم ) پیچیده : کاهوی پیچ . کلم پیچ . کتیرای پیچ .
ترکیب ها (در دو معنی اخیر):
- انگشت پیچ . بادپیچ . بارپیچ . بسیارپیچ . برپیچ :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.
سعدی .
پاپیچ . پای پیچ :
بدو گفت روزی که دارم بسیچ
گرم پیش پا زد فلک پای پیچ .
نظامی .
رجوع به پاپیچ شود.
چرخ پیچ :
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ .
نظامی .
سرپیچ (در چراغ ). سرپیچ (که سر پیچد). پیچ واپیچ . پیچ اندر پیچ . پیچاپیچ . پی پیچ . حناپیچ . زورپیچ (دل پیچه ، پیچ ). سیگارپیچ . رختخواب پیچ . سؤال پیچ . طناب پیچ . عنان پیچ . عمامه پیچ . فحش پیچ (ناسزا گفتن بسیار). قباله پیچ . کاغذپیچ (بسیار بکسی نامه فرستادن ). گلوله پیچ (گلوله باریدن علی الدوام ). گوش پیچ (گوشمال ) :
وگر نه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ .
نظامی .
گل پیچ . مارپیچ (خمیده چون مار). معنی پیچ . مچ پیچ . نمدپیچ . نیزه پیچ . نی پیچ (قلیان ). نسخه پیچ . نخ پیچ . || (اِ) مقابل مُهره . میخ به اشکال گوناگون که بر دیواره ٔ آن فرورفتگی و برآمدگی از بر یا از نیمه تا فرود بگردد.
|| رزه ای که ته آن پیچ دارد . پیچ حلقه دار.
|| کلیدگونه ای بر یک سوی سرپیچ لامپا که در میان چرخی خرد و با دندانه دارد و از درون سرپیچ بگذرد و با گرداندن آن دندانه های چرخ به فتیله درآویزد و بر اثر گرداندن فتیله را فرود برد و برآورد. || جنسی از قفل که انواع دارد، مقابل پرده دار. || آلتی فلزین نوک تیز و پیچان که بدان چوب پنبه ٔ سر بطری را بیرون کشند . || بخاری . قسمی بخاری آهنین . بخاری که از آهن یا چدن و کاشی و امثال آن سازند. || قسمی دوختن . || نامی نوع گلها و گیاهان پیچنده را . هر گل که ساق محکم ندارد و بر درخت یا دیوار یا طناب پیچد. هر گیاه که بر درخت یا دیوار دَوَد. نوع گیاهان که بر درختان بر شوند و زینتی بوند. انواع درختها که بر درخت یا ستون بپیچد و بالا خزد. هر برگ و گل زینتی که ساق باریک و پیچان دارد. قسمی عشقه و آن را انواع است : پیچ امین الدوله ، پیچ معین التجاری ، پیچ بادنجانی ، پیچ تلگرافی ، شمعدانی پیچ ، که شاخهای دراز و پیچان دارد. || دل پیچه . پیچاک . مغص . سحج . زورپیچ . شکم روش . پیچش . درد در امعاء.دردی در امعاء چون با اسهال باشد. اسهال پیچ ؛ ذرب . (تاج المصادر بیهقی ). || مثنوی پیچ ؛ نوعی آهنگ بهنگام خواندن اشعار مثنوی مولوی . || بهندی اسم تخم نباتات است .
فرهنگ عمید
۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود.
٣. قطعه ای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.
٤. (زیست شناسی ) هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود: پیچ امین الدوله، پیچ برفی.
٥. هریک از خَم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب: به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی: ۱۰۹ ).
٦. (موسیقی ) مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور.
٧. (بن مضارعِ پیچیدن ) = پیچیدن
٨. پیچیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سؤال پیچ، کاغذپیچ.
٩. هرچیزی که مانندِ حلقه به دور چیزی می پیچند، پیچنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پاپیچ، مچ پیچ.
١٠. حلقه.
١١. [قدیمی، مجاز] کجی، ناراستی، انحراف.
١٢. [قدیمی، مجاز] صعوبت، دشواری.
* پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ برپیچ، پرپیچ، پرپیچ وخم.
* پیچ خوردن: (مصدر لازم )
۱. پیچیدن.
۲. پیچ وتاب پیدا کردن.
۳. خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن.
۴. پیچیدن و جابه جا شدن رگ، پی، یا استخوان.
* پیچ دادن: (مصدر متعدی ) چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن.
* پیچ وتاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ وخم، پیچیدگی.
* پیچ وخم:
۱. چین وشکن.
۲. پیچ وتاب.
۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.
۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.
٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.
٤. (زیستشناسی) هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود: پیچ امینالدوله، پیچ برفی.
٥. هریک از خَمهای چیزی؛ خمیدگی؛ خموتاب: ◻︎ به جعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره / بهجای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی: ۱۰۹).
٦. (موسیقی) مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور.
٧. (بن مضارعِ پیچیدن) = پیچیدن
٨. پیچیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سؤالپیچ، کاغذپیچ.
٩. هرچیزی که مانندِ حلقه به دور چیزی میپیچند؛ پیچنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاپیچ، مچپیچ.
١٠. حلقه.
١١. [قدیمی، مجاز] کجی؛ ناراستی؛ انحراف.
١٢. [قدیمی، مجاز] صعوبت؛ دشواری.
〈 پیچپیچ: پیچدرپیچ؛ پیچبرپیچ؛ پرپیچ؛ پرپیچوخم.
〈 پیچ خوردن: (مصدر لازم)
۱. پیچیدن.
۲. پیچوتاب پیدا کردن.
۳. خمیدگی پیدا کردن؛ پیچیدگی پیدا کردن.
۴. پیچیدن و جابهجا شدن رگ، پی، یا استخوان.
〈 پیچ دادن: (مصدر متعدی) چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن؛ پیچاندن؛ پیچانیدن؛ تاب دادن.
〈 پیچوتاب: گردش چیزی به دور خود؛ پیچوخم؛ پیچیدگی.
〈 پیچوخم:
۱. چینوشکن.
۲. پیچوتاب.
دانشنامه عمومی
نوع خط الراس های حلزونی یا نوع رزوه به صورت رزوه مثلثی، رزوه مربعی، رزوه ذوزنقه ای و رزوه نیم دایره ای و غیره می باشد که سطح استوانه پیچ را احاطه کرده است.
رزوه ها به دو روش ایجاد می شوند:
ایجاد رزوه با روش رولینگ (بدون براده برداری)
برای همه x در دامنه از fاست.
هر پیچ یک bijection دارد.
نقشه هویت یک نمونه بدیهی از پیچ است. مثال های رایج ریاضیات از پیچ های غیر بدیهی شامل ضرب در منفی ۱ در حساب، گرفتن متقابل، مکمل در نظریه مجموعه و ترکیب پیچیده ای است. نمونه های دیگر عبارتند از: دایره وارونه، نیمه چرخش و متقابل رمزهای مانند تبدیل ROT13.
ریخت شناسی گل های بیشتر گیاهان گلدار متکی بر چهار پیچ است.
۱. کاسه گل: پیچی از کاسبرگ ها از پایین
۲. جام گل: پیچی از گل برگ ها بالای کاسه گل
پیچ یکی از آخرین ماشین های ساده ای بود که ساخته شد. پیچ ابتدا در یونان باستان پدیدار شد و در سده نخست پیش از میلاد مسیح در پرس پیچی و پیچ ارشمیدس به کار می رفت، اما زمان پیدایش آن نامعلوم است.
دانشنامه آزاد فارسی
قطعه ای استوانه ای یا مخروطی شکل، از جنس فلز یا پلاستیک، با شیاری مارپیچ روی آن. قبلاً نوع چوبی آن هم ساخته می شد. هر دوری که پیچ می پیچد، به اندازۀ گام، یا فاصلۀ بین دو رزوۀ مجاور، به جلو یا عقب می رود. مزیت مکانیکی پیچ برابر(فرمول ۱)است که در آن، P گام پیچ و r شعاع رزوه است.فرمول ۱:
بنابراین، مزیت مکانیکی چوب پیچِ مخروطی شکل، با پیشروی در چوب افزایش می یابد.
گویش مازنی
نوعی طناب الیافی