کلمه جو
صفحه اصلی

پیچ


مترادف پیچ : نبش، انحنا، خمیدگی، خم، کجی، چین، شکنج، شکن، کرس، گشت، میخ

فارسی به انگلیسی

twist, turn, curl, curve, involution, twining plant, vine, screw, bolt, [fig.] complication, intrcacy


bend, bolt, coil, screw, turn, worm, wring


فارسی به عربی

ابزیم , برغی , برمة , تعرج , تعلیة , تلمیح , حلقة , رکبة , عقدة , لیة , مزلاج , منحنی

مترادف و متضاد

loop (اسم)
خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

curve (اسم)
خم، منحنی، خمیدگی، پیچ، خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحناء

ramp (اسم)
خشم، پیچ، دست انداز، پلکان، سطح شیب دار، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب

vortex (اسم)
حلقه، پیچ، گرداب

knee (اسم)
خم، زانویی، زانو، پیچ، دو شاخه

bolt (اسم)
پیچ، توپ پارچه، سرند

screw (اسم)
پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن

twist (اسم)
پیچ، پیچیدگی، تاب، پیچ خوردگی، نخ یا ریسمان تابیده

twine (اسم)
پیچ، ریسمان چند لا، نخ قند

buckle (اسم)
پیچ، قلاب، سگک، تسمه فلزی

convolution (اسم)
حلقه، پیچ، پیچیدگی

furl (اسم)
پیچ، پیچیدگی، طومار

rick (اسم)
توده، پشته، پیچ، کومه، پیچ خوردگی

wimple (اسم)
خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی

crisping (اسم)
پیچ

embroglio (اسم)
پیچ، گیر، موضوع غامض، سوتفاهم

insinuation (اسم)
اشاره، زیرکی، نفوذ، پیچ، تاب، دخول غیر مستقیم، رخنه یابی، خود جاکنی، دخول تدریجی

involution (اسم)
پیچ، قوه یابی، عود چیزی، توان یابی، پیچدارکردن عبارت

kink (اسم)
پیچ، گیر، غرابت، تاب، پیچ خوردگی، ویژهگی، حمله ناگهانی

meander (اسم)
گردش، دور، خم، پیچ، راه پر پیچ و خم، چم اب

vis (اسم)
قوت، قدرت، نیرو، پیچ، زور

whorl (اسم)
حلقه، پیچ

winder (اسم)
پیچ، پیچنده، کوک کننده، کلید کوک، نخ پیچ

نبش


انحنا، خمیدگی، خم، کجی


چین، شکنج، شکن، کرس


گشت


میخ


۱. نبش
۲. انحنا، خمیدگی، خم، کجی
۳. چین، شکنج، شکن، کرس
۴. گشت
۵. میخ


فرهنگ فارسی

خم وتاب، حلقه، خمیدگی، نوعی میخ فلزی بادنده
( اسم ) ۱- خمیدگی کجی گردش گشت : امیر المومنین علی مردی را دید سر در پیش افکندهیعنی که پارسا امگفت:ای جوانمرد. این پیچ که در گردن داری در دل آر ... ۲- هریک از خمهای چیزی ( مانند زلف پیشانی و غیره ) شکن ماز : شش چیز در آن زلف تو دارد معدن پیچ و گره و بند و خم و تاب و شکن . ( قابوس وشمگیر ) ۳- ( اسم ) میخ باشکال گوناگون که بر دیوار. آن فرو رفتگی و بر آمدگی از بالا یا از نیمه تا پایین بگردد مقابل مهره . ۴- رزه ای که ته آن پیچ دارد. ۵- کلید مانندی بر یک سوی سر پیچ لامپا که در میان چرخی کوچک و با دندانه دارد و از درون سر پیچ بگذارد : و با گرداندن آن دندانه های چرخ به فتیله در آویزد و بر اثر گرداندن فتیله را پایین و بالا آورد. ۶- نوعی قفل که خود انواع دارد مقابل پره دار. ۷- آلتی نوک تیز و پیچان که بدان چوب پنب. سر بطری را بیرون کشند. ۸- قسمی بخاری آهنین یا چدنی ( و غیره ) . ۹- قسمی دوختن . ۱٠- ( اسم ) در بعضی کلمات مرکب بجای پیچنده آید پای پیچ مچ پیچ . ۱۱- ( اسم ) در بعضی کلمات مرکب بجای پیچیده آید:رختخواب.پیچ سوال پیچ کاغذ پیچ گوش پیچ . یا پیچ خیابان جاده و غیره. آنجا که خیابانجاده و غیره از خط مستقیم منحرف شود و بطرف دیگر ( بصورت زاوی. حاده یا قریب بقائمه ) روی نهد خم جاده . یا مثنوی پیچ . نوعی آهنگ موسیقی که بهنگام خواندن اشعار مثنوی آنرا بکار برند. ۱۲- کتوس . ۱۳- تاجریزی سرخ . ۱۴- پیچش . ۱۵- نام نوعی از گلها و گیاهان پیچنده برخی گلهای که ساق محکم ندارند و بر درخت یا دیوار بالا روند و آن شامل اقسام ذیل است : یا پیچ امین الدوله . ( اسم ) گیاهی از تیر. بداغ ها که بصورت درختچه ای بالا رونده و پیچنده است.این گیاه مخصوص نواحی معتدل است و گونه های زیاد دارد و هم. آنها دارای گلهای معطر میباشند. غالبا گلهایش سفید و گاهی زرد است و در بهار گل میکند. گیاه مزبور را باغبان بهر طریقی قیچی کند بهمان وضع درمی آید . در نقاط آفتاب رو بهتر عمل می آید و تکثیرش بوسیل. قلمه یا خوابانیدن و یا تخم انجام میشود. برگهایش مرکب شانه یی وشاخه های جوانش شکننده است پیچ باغی شونگ شجره الطحال زهرالعسل پلا خور شن سفیدال اوچ قد دقزدون دقز دانه ام الشعرائ سلطان الجبلماطر شلبهخامانخانم الی خانم پار ماغیبریقلیمنونسلطان الغابه صریمه الجدیپیانی خانم الی.یا پیچ اناری. ( اسم ) گیاهی از تیر. یاسمن شیپوری که بصورت درخت یا درختچه میباشد . برگهایش مرکب شانه یی و مخصوص نواحی گرم است . گلهایش قرمز یاسفید و چوبش معطر است و در منبت کاری بکار میرود تکومه تکوم . یا پیچ بادنجانی . تاجریزی سرخ.یا پیچ باغی.پیچ امین الدوله. یا پیچ تلگرافی . نوعی پیچ پروانش . یا پیچ حصیری.گیاهی از تیر. مار چوبه ها که جزو نباتات زمینی است .اصل این گیاه از آمریکای شمالی است . گیاهی است پایا با برگهای کوچک و بیضوی و ساقه هایش یک تا دو متر درازی پیدا میکند. این ساقه ها بدور دار بست گلدان میپیچند و گلهایش بشکل چترهای کوچکی در انتهای ساقه مجمتع شده اند. یا پیچ درختی . یا پیچ ساعتی . گل ساعتی . یا پیچ شبدر. سس

فرهنگ معین

۱ - (اِمص . ) خم هر چیز کج . ۲ - (اِ. ) نوعی میخ . ۳ - در ترکیب به معنی پیچنده ، پاپیچ . ۴ - (ص مف . ) در ترکیب به معنی پیچیده ، رختخواب پیچ .

لغت نامه دهخدا

پیچ. ( اِ ) اسم از مصدر پیچیدن. هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده. گردش. گشت. خمیدگی. کجی. چرخ. ثنی. مطوی. عطف. تاب. خم. تا. انثناء. حلقه. شکن. تای. ماز :
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و جعد و شکن.
فرخی.
بحلقه کرده همی زلف او حکایت جیم
به پیچ کرده همی جعد او حکایت لام.
فرخی.
معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او
گم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین.
فرخی.
تا بود در دو زلف خوبان پیچ
وندر آن پیچ صدهزار شکن.
فرخی.
بجعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج و حلقه هزار.
فرخی.
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد
زلف آن نکو بودکه بدو در عقد بود.
منوچهری.
نه بدستش در خم و نه بپایش در عطف
نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز.
منوچهری.
ناساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عهد میان ما بماند بی پیچ.
( از اسرارالتوحید ).
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پرخمی.
ناصرخسرو.
دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
در پیچ عنبرینت آن را نثار کرده.
خاقانی.
کور؛ پیچ از هر چیزی و پیچ دستار. ( منتهی الارب ). || آنجا که چیزی بسوی دیگر رود برخلاف سوی اولین خود. آنجای از کوچه یا خیابان که راه بگردد مثلاً راه شمالی و جنوبی ، شرقی و غربی شود یا بالعکس. آنجا که ناگزیر راه بسوی دیگر رود و از جهتی بجهت دیگر منحرف شود: پیچ خیابان و پیچ کوچه و پیچ رود؛ خم خیابان و خم کوچه و خم رود. محل گردش خیابان و کوچه و رود. || ( نف مرخم ) مخفف پیچنده. که پیچد. || ( ن مف مرخم ) پیچیده : کاهوی پیچ. کلم پیچ. کتیرای پیچ.
ترکیب ها ( در دو معنی اخیر ):
- انگشت پیچ . بادپیچ. بارپیچ. بسیارپیچ. برپیچ :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.
سعدی.
پاپیچ. پای پیچ :
بدو گفت روزی که دارم بسیچ
گرم پیش پا زد فلک پای پیچ.
نظامی.
رجوع به پاپیچ شود.
چرخ پیچ :
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ.
نظامی.
سرپیچ ( در چراغ ). سرپیچ ( که سر پیچد ). پیچ واپیچ. پیچ اندر پیچ. پیچاپیچ. پی پیچ. حناپیچ. زورپیچ ( دل پیچه ، پیچ ). سیگارپیچ. رختخواب پیچ. سؤال پیچ. طناب پیچ. عنان پیچ. عمامه پیچ. فحش پیچ ( ناسزا گفتن بسیار ). قباله پیچ. کاغذپیچ ( بسیار بکسی نامه فرستادن ). گلوله پیچ ( گلوله باریدن علی الدوام ). گوش پیچ ( گوشمال ) :

پیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز :
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و جعد و شکن .

فرخی .


بحلقه کرده همی زلف او حکایت جیم
به پیچ کرده همی جعد او حکایت لام .

فرخی .


معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او
گم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین .

فرخی .


تا بود در دو زلف خوبان پیچ
وندر آن پیچ صدهزار شکن .

فرخی .


بجعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج و حلقه هزار.

فرخی .


سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد
زلف آن نکو بودکه بدو در عقد بود.

منوچهری .


نه بدستش در خم و نه بپایش در عطف
نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز.

منوچهری .


ناساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عهد میان ما بماند بی پیچ .

(از اسرارالتوحید).


کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پرخمی .

ناصرخسرو.


دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
در پیچ عنبرینت آن را نثار کرده .

خاقانی .


کور؛ پیچ از هر چیزی و پیچ دستار. (منتهی الارب ). || آنجا که چیزی بسوی دیگر رود برخلاف سوی اولین خود. آنجای از کوچه یا خیابان که راه بگردد مثلاً راه شمالی و جنوبی ، شرقی و غربی شود یا بالعکس . آنجا که ناگزیر راه بسوی دیگر رود و از جهتی بجهت دیگر منحرف شود: پیچ خیابان و پیچ کوچه و پیچ رود؛ خم خیابان و خم کوچه و خم رود. محل گردش خیابان و کوچه و رود. || (نف مرخم ) مخفف پیچنده . که پیچد. || (ن مف مرخم ) پیچیده : کاهوی پیچ . کلم پیچ . کتیرای پیچ .
ترکیب ها (در دو معنی اخیر):
- انگشت پیچ . بادپیچ . بارپیچ . بسیارپیچ . برپیچ :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.

سعدی .


پاپیچ . پای پیچ :
بدو گفت روزی که دارم بسیچ
گرم پیش پا زد فلک پای پیچ .

نظامی .


رجوع به پاپیچ شود.
چرخ پیچ :
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ .

نظامی .


سرپیچ (در چراغ ). سرپیچ (که سر پیچد). پیچ واپیچ . پیچ اندر پیچ . پیچاپیچ . پی پیچ . حناپیچ . زورپیچ (دل پیچه ، پیچ ). سیگارپیچ . رختخواب پیچ . سؤال پیچ . طناب پیچ . عنان پیچ . عمامه پیچ . فحش پیچ (ناسزا گفتن بسیار). قباله پیچ . کاغذپیچ (بسیار بکسی نامه فرستادن ). گلوله پیچ (گلوله باریدن علی الدوام ). گوش پیچ (گوشمال ) :
وگر نه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ .

نظامی .


گل پیچ . مارپیچ (خمیده چون مار). معنی پیچ . مچ پیچ . نمدپیچ . نیزه پیچ . نی پیچ (قلیان ). نسخه پیچ . نخ پیچ . || (اِ) مقابل مُهره . میخ به اشکال گوناگون که بر دیواره ٔ آن فرورفتگی و برآمدگی از بر یا از نیمه تا فرود بگردد.
|| رزه ای که ته آن پیچ دارد . پیچ حلقه دار.
|| کلیدگونه ای بر یک سوی سرپیچ لامپا که در میان چرخی خرد و با دندانه دارد و از درون سرپیچ بگذرد و با گرداندن آن دندانه های چرخ به فتیله درآویزد و بر اثر گرداندن فتیله را فرود برد و برآورد. || جنسی از قفل که انواع دارد، مقابل پرده دار. || آلتی فلزین نوک تیز و پیچان که بدان چوب پنبه ٔ سر بطری را بیرون کشند . || بخاری . قسمی بخاری آهنین . بخاری که از آهن یا چدن و کاشی و امثال آن سازند. || قسمی دوختن . || نامی نوع گلها و گیاهان پیچنده را . هر گل که ساق محکم ندارد و بر درخت یا دیوار یا طناب پیچد. هر گیاه که بر درخت یا دیوار دَوَد. نوع گیاهان که بر درختان بر شوند و زینتی بوند. انواع درختها که بر درخت یا ستون بپیچد و بالا خزد. هر برگ و گل زینتی که ساق باریک و پیچان دارد. قسمی عشقه و آن را انواع است : پیچ امین الدوله ، پیچ معین التجاری ، پیچ بادنجانی ، پیچ تلگرافی ، شمعدانی پیچ ، که شاخهای دراز و پیچان دارد. || دل پیچه . پیچاک . مغص . سحج . زورپیچ . شکم روش . پیچش . درد در امعاء.دردی در امعاء چون با اسهال باشد. اسهال پیچ ؛ ذرب . (تاج المصادر بیهقی ). || مثنوی پیچ ؛ نوعی آهنگ بهنگام خواندن اشعار مثنوی مولوی . || بهندی اسم تخم نباتات است .

فرهنگ عمید

۱. قطعه ای فلزی مانند میخ با دنده های مارپیچی که با پیچ گوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته می شود.
۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود.
٣. قطعه ای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.
٤. (زیست شناسی ) هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود: پیچ امین الدوله، پیچ برفی.
٥. هریک از خَم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب: به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی: ۱۰۹ ).
٦. (موسیقی ) مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور.
٧. (بن مضارعِ پیچیدن ) = پیچیدن
٨. پیچیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سؤال پیچ، کاغذپیچ.
٩. هرچیزی که مانندِ حلقه به دور چیزی می پیچند، پیچنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پاپیچ، مچ پیچ.
١٠. حلقه.
١١. [قدیمی، مجاز] کجی، ناراستی، انحراف.
١٢. [قدیمی، مجاز] صعوبت، دشواری.
* پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ برپیچ، پرپیچ، پرپیچ وخم.
* پیچ خوردن: (مصدر لازم )
۱. پیچیدن.
۲. پیچ وتاب پیدا کردن.
۳. خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن.
۴. پیچیدن و جابه جا شدن رگ، پی، یا استخوان.
* پیچ دادن: (مصدر متعدی ) چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن.
* پیچ وتاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ وخم، پیچیدگی.
* پیچ وخم:
۱. چین وشکن.
۲. پیچ وتاب.

۱. قطعه‌ای فلزی مانند میخ با دنده‌های مارپیچی که با پیچ‌گوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته می‌شود.
۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می‌شود.
٣. قطعه‌ای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.
٤. (زیست‌شناسی) هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود: پیچ امین‌الدوله، پیچ برفی.
٥. هریک از خَم‌های چیزی؛ خمیدگی؛ خم‌وتاب: ◻︎ به جعدش اندر سیصد‌هزار پیچ و گره / به‌جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی: ۱۰۹).
٦. (موسیقی) مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور.
٧. (بن مضارعِ پیچیدن) = پیچیدن
٨. پیچیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سؤال‌پیچ، کاغذپیچ.
٩. هرچیزی که مانندِ حلقه به دور چیزی می‌پیچند؛ پیچنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاپیچ، مچ‌پیچ.
١٠. حلقه.
١١. [قدیمی، مجاز] کجی؛ ناراستی؛ انحراف.
١٢. [قدیمی، مجاز] صعوبت؛ دشواری.
⟨ پیچ‌پیچ: پیچ‌در‌پیچ؛ پیچ‌برپیچ؛ پرپیچ؛ پرپیچ‌وخم.
⟨ پیچ خوردن: (مصدر لازم)
۱. پیچیدن.
۲. پیچ‌وتاب پیدا کردن.
۳. خمیدگی پیدا کردن؛ پیچیدگی پیدا کردن.
۴. پیچیدن و جابه‌جا شدن رگ، پی، یا استخوان.
⟨ پیچ دادن: (مصدر متعدی) چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن؛ پیچاندن؛ پیچانیدن؛ تاب دادن.
⟨ پیچ‌وتاب: گردش چیزی به دور خود؛ پیچ‌وخم؛ پیچیدگی.
⟨ پیچ‌وخم:
۱. چین‌وشکن.
۲. پیچ‌وتاب.


دانشنامه عمومی

پیچ نوعی از اتصالات است که به صورت استوانه ای رزوه شده می باشد که معمولاً از جنس فلزی یا فولادی می باشد.
نوع خط الراس های حلزونی یا نوع رزوه به صورت رزوه مثلثی، رزوه مربعی، رزوه ذوزنقه ای و رزوه نیم دایره ای و غیره می باشد که سطح استوانه پیچ را احاطه کرده است.
رزوه ها به دو روش ایجاد می شوند:
ایجاد رزوه با روش رولینگ (بدون براده برداری)

پیچ (ریاضیات). در ریاضیات یک (ضد) پیچ یا یک تابع involutory یک تابع f که معکوس آن برابر است با:
برای همه x در دامنه از fاست.
هر پیچ یک bijection دارد.
نقشه هویت یک نمونه بدیهی از پیچ است. مثال های رایج ریاضیات از پیچ های غیر بدیهی شامل ضرب در منفی ۱ در حساب، گرفتن متقابل، مکمل در نظریه مجموعه و ترکیب پیچیده ای است. نمونه های دیگر عبارتند از: دایره وارونه، نیمه چرخش و متقابل رمزهای مانند تبدیل ROT13.

پیچ (گیاه شناسی). در گیاه شناسی پیچ یا حلقهٔ مارپیچی نوعی آرایش و ترتیب کاسبرگ ها، گلبرگ ها، برگ ها، گوشوارک ها یا شاخه ها است که از یک نقطه منفرد منشعب شده و ساقه را احاطه کرده یا در اطراف آن می پیچد. یک پیچ حداقل شامل سه عنصر است؛ یک جفت برگ مقابل هم پیچ نامیده نمی شوند.
ریخت شناسی گل های بیشتر گیاهان گلدار متکی بر چهار پیچ است.
۱. کاسه گل: پیچی از کاسبرگ ها از پایین
۲. جام گل: پیچی از گل برگ ها بالای کاسه گل

پیچ (ماشین ساده). پیچ سازوکاری است که حرکت چرخشی را به حرکت خطی و گشتاور (نیروی چرخشی) را به نیروی خطی تبدیل می کند. پیچ یکی از شش نوع ماشین ساده ابتدایی است. متداولترین شکل آن شامل یک شفت استوانه ای است با شیارهای مارپیچ یا برجستگی هایی در قسمت خارجی که رزوه نامیده می شوند. پیچ از میان سوراخی از جسمی یا واسطه ای دیگر می گذرد با رزوه هایی در قسمت داخلی سوراخ که با رزوه های پیچ جفت می شوند. هنگامی که شفت پیچ نسبت به رزوه های ثابت می چرخد، پیچ در امتداد محور خود نسبت به واسطه ای که آن را احاطه کرده حرکت می کند. برای مثال چرخاندن یک پیچ چوب آن را به درون چوب فرومی کند.
پیچ یکی از آخرین ماشین های ساده ای بود که ساخته شد. پیچ ابتدا در یونان باستان پدیدار شد و در سده نخست پیش از میلاد مسیح در پرس پیچی و پیچ ارشمیدس به کار می رفت، اما زمان پیدایش آن نامعلوم است.

دانشنامه آزاد فارسی

پیچ (screw)
قطعه ای استوانه ای یا مخروطی شکل، از جنس فلز یا پلاستیک، با شیاری مارپیچ روی آن. قبلاً نوع چوبی آن هم ساخته می شد. هر دوری که پیچ می پیچد، به اندازۀ گام، یا فاصلۀ بین دو رزوۀ مجاور، به جلو یا عقب می رود. مزیت مکانیکی پیچ برابر(فرمول ۱)است که در آن، P گام پیچ و r شعاع رزوه است.فرمول ۱:
بنابراین، مزیت مکانیکی چوب پیچِ مخروطی شکل، با پیشروی در چوب افزایش می یابد.

پیچ (ریاضیات). رجوع شود به:مارپیچ

پیچ (معماری). رجوع شود به:زغره

گویش مازنی

/pich/ نوعی طناب الیافی

نوعی طناب الیافی


واژه نامه بختیاریکا

پیت؛ خَلی؛ دِر؛ لِر

پیشنهاد کاربران

خم

پیچ ( Pitch ) [اصطلاح پاراگلایدر]: حرکت یک بال در حالتی که جلوی بال متمایل به بال و پایین میشود - دوران حول محور عرضی

پیچ ( Pitch ) [اصطلاح دریانوردی]:حرکات عمودی سینه و پاشنه کشتی حول محور عرضی کشتی ناشی از امواج دریا .

میشه ( fastener ) تا جایی که میدونم این میشه. 🇬🇧

من اهل ترکیه و ژاپن هستم و بندر ترکیه باکو و بندر ژاپن شیزونه است


کلمات دیگر: