کلمه جو
صفحه اصلی

نشانه


مترادف نشانه : آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف

فارسی به انگلیسی

indication, sign, token, symptom, aim, memento, reminder, reminiscence, butt, target, mark, character, emblem, emblematic, evidence, expression, forerunner, ideogram, indicative, landmark, manifestation, marker, marking, notation, note, semblance, suggestion, suspicion, symbol, symptomatic, trace, vestige, whiff, witness, spark

indication, sign, token, symptom, aim, butt, target, memento, reminder


mark, character, emblem, emblematic, evidence, expression, forerunner, ideogram, indication, indicative, landmark, manifestation, marker, marking, notation, note, semblance, sign, suggestion, suspicion, symbol, symptomatic, target, token, trace, vestige, whiff, witness


فارسی به عربی

اشارة , برهان , حکایة , رمز , شعار , طالع , علامة , نذیر

مترادف و متضاد

آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف


allegory (اسم)
حکایت، تمثیل، کنایه، نشانه

proof (اسم)
محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل

indication (اسم)
اشاره، نشان، نشانه، قرینه، بروز، علامت، دلالت

token (اسم)
نشانی، نشان، نشانه، ژتون، رمز، یادبود، علامت، اجازه ورود، یادگار، یادگاری، علامت رمزی، کلمه رمزی، علامت مشخصه، بلیط ورود

sign (اسم)
اعلان، اثر، نشان، نشانه، صورت، علم، تابلو، رمز، علامت، ژست، ایت، امضاء، نشان گذاشتن

mark (اسم)
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، خط، پایه، مارک، داغ، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص

emblem (اسم)
نشان، تمثیل، نشانه، شعار، علامت، ارم

symptom (اسم)
اثر، نماینده، نشان، نشانه، علامت، دلیل، هم افت، علائم مرض

reminiscence (اسم)
نشانه، یاداوری، یادداشت، یادبود، خاطره

presage (اسم)
نشان، نشانه، شگون، فال

omen (اسم)
نشانه، پیش گویی، فال، علامت، ایت

impress (اسم)
اثر، مهر، نشان، نشانه، نشان گذاردن، نقش

sacrament (اسم)
نشانه، ایین دینی، سوگند ملایم، رسم دینی

marker (اسم)
نشانه، نشان گذار، نشانگر

portent (اسم)
نشانه، علامت، خبر بد، فال بد

emblematic (صفت)
رمزی، نشانه، حاکی، کنایه دار

فرهنگ فارسی

نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی برای تیراندازی
( اسم ) ۱ - آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشان . ۲ - اثر . ۳ - حصه بهره . ۴ - خال شامه . ۵ - هدف تیر آماج . ۶ - فرمان دولتی و رسمی مبنی بر انتصاب کسی بسمتی ( نمونه این نوع نشانه ها در اسناد و مکاتبات تاریخی از تیمور تا شاه اسماعیل تالیف و تدوین دکتر نوائی ) ۷ - شعار .

فرهنگ معین

(نِ نِ ) (اِ. ) ۱ - هدف ، آماج . ۲ - علامت ، علامت مشخصی برای شناختن چیزی .

لغت نامه دهخدا

نشانه. [ ن ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) علامت. ( ناظم الاطباء ). آیت. ( ترجمان القرآن ). نشان. نمودار. دلیل. امارة. امارت. سمة :
قلم نشانه عقل است و تیغ مایه جور
یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی.
ناصرخسرو.
|| آنچه که بعنوان نشانی و علامت و به قصد بازشناختن بر جائی نهند :
ای دل نهان ز غیر چه بوسی زمین دوست
لختی ز جان نشانه بر آن بوسه گاه نه.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- نشانه فرسنگ ؛ مراد میل فرسنگ است. ( آنندراج ) :
یکچند پای خود به رهت لنگ می کنم
همراهی نشانه فرسنگ می کنم.
یحیی کاشی ( از آنندراج ).
|| هدف. آماج. بوته. غرض. برجاس. نشان :
گشاده برت باشد و دست راست
نشانه بنه ز آن نشان کت هواست.
فردوسی.
خدنگی بپیوست و بگشاد دست
نشانه به یک چوبه درهم شکست.
فردوسی.
نشانه نهادند در اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس.
فردوسی.
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان.
اسدی.
چنانکه سهم تو افتد سوی نشان عدو
نشانه را نزند تیر هیچ تیرانداز.
قطران.
چو تیر سخن را نهم پرّ حجّت
نشانه شود ناصبی پیش تیرم.
ناصرخسرو.
گویم چرا نشانه تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا.
ناصرخسرو.
بر دوستی عترت پیغمبر
کردندمان نشانه بیغاره.
ناصرخسرو.
تیر فرمانش بر نشانه قصد
سخت سوفار و تیزپیکان باد.
مسعودسعد.
این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد کی تیرکی بر نشانه زنند و ساعتی نیک فروشد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 87 ). و هر آینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگرخویشتن در آن افکند نشانه تیر ملامت باشد. ( کلیله ودمنه ).
کجا دو تیر گشاید گه نشانه زدن
بود بحکم ز سوفار این نشانه آن.
سوزنی.
هرکه بر تو گشاد تیر سؤال
اگر اعمی بود اگر اعمش
به نشانه رسد درست و صواب
همچو از شست و قبضه آرش.
سوزنی.
نمی افتاد فرصت در میانه
که تیر خسرو افتد بر نشانه.
نظامی.
زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه.
نظامی.
مرد کز صید ناصبور افتد

نشانه . [ ن ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) علامت . (ناظم الاطباء). آیت . (ترجمان القرآن ). نشان . نمودار. دلیل . امارة. امارت . سمة :
قلم نشانه ٔ عقل است و تیغ مایه ٔ جور
یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی .

ناصرخسرو.


|| آنچه که بعنوان نشانی و علامت و به قصد بازشناختن بر جائی نهند :
ای دل نهان ز غیر چه بوسی زمین دوست
لختی ز جان نشانه بر آن بوسه گاه نه .

طالب آملی (از آنندراج ).


- نشانه ٔ فرسنگ ؛ مراد میل فرسنگ است . (آنندراج ) :
یکچند پای خود به رهت لنگ می کنم
همراهی نشانه ٔ فرسنگ می کنم .

یحیی کاشی (از آنندراج ).


|| هدف . آماج . بوته . غرض . برجاس . نشان :
گشاده برت باشد و دست راست
نشانه بنه ز آن نشان کت هواست .

فردوسی .


خدنگی بپیوست و بگشاد دست
نشانه به یک چوبه درهم شکست .

فردوسی .


نشانه نهادند در اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس .

فردوسی .


زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان .

اسدی .


چنانکه سهم تو افتد سوی نشان عدو
نشانه را نزند تیر هیچ تیرانداز.

قطران .


چو تیر سخن را نهم پرّ حجّت
نشانه شود ناصبی پیش تیرم .

ناصرخسرو.


گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا.

ناصرخسرو.


بر دوستی عترت پیغمبر
کردندمان نشانه ٔ بیغاره .

ناصرخسرو.


تیر فرمانش بر نشانه ٔ قصد
سخت سوفار و تیزپیکان باد.

مسعودسعد.


این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد کی تیرکی بر نشانه زنند و ساعتی نیک فروشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 87). و هر آینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگرخویشتن در آن افکند نشانه ٔ تیر ملامت باشد. (کلیله ودمنه ).
کجا دو تیر گشاید گه نشانه زدن
بود بحکم ز سوفار این نشانه ٔ آن .

سوزنی .


هرکه بر تو گشاد تیر سؤال
اگر اعمی بود اگر اعمش
به نشانه رسد درست و صواب
همچو از شست و قبضه ٔ آرش .

سوزنی .


نمی افتاد فرصت در میانه
که تیر خسرو افتد بر نشانه .

نظامی .


زنم چندان تظلم در زمانه
که هم تیری نشانم بر نشانه .

نظامی .


مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.

نظامی .


خدنگ غمزه زدی بر نشانه ٔ دل من
خدنگ چون بنشان از نشانه بازآورد.

خاقانی .


تیرم همه برنشانه شد راست
هرچند کمان به چپ کشیدم .

خاقانی .


اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس
که تیر آه سحر برنشانه می آید.

سعدی .


گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه بارد جان منش نشانه .

سعدی .


که ای تیر ملامت را نشانه .

حافظ.


ای تیر غمت را دل عشاق نشانه .

شیخ بهائی .


هر چند به تیری نتوان زد دو نشانه .

صائب (آنندراج ).


- تیر نشانه ؛ تیری که راست رود بر نشانه خورد :
بس بگرانی روی گهی سوی مسجد
سوی خرابات همچو تیر نشانه .

ناصرخسرو.


|| نشانی . خبر. اثر. نشان :
گریان همه اهل خانه ٔ او
از گم شدن نشانه ٔ او.

نظامی .


یا وصل ترا نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی .

خاقانی .


با تو از دل نشانه یافته ام
خبر از دزد خانه یافته ام .

صائب (از آنندراج ).


|| نشانی . آدرس :
گفتی به طلب رسی به کوی ما
خود کوی ترا نشانه بایستی .

خاقانی .


من آن نیم که به قاصد دهم نشانه ٔ خویش
که سازدش ز پی مدعا بهانه ٔ خویش .

کمال خجندی (از آنندراج ).


|| سرمشق . مصداق . (یادداشت مؤلف ) :
بکوشید تا رنج ها کم کنید
دل غمگنان شاد و خرم کنید
بر این گفتها برنشانه منم
سر راستی را بهانه منم .

فردوسی .


|| نمونه . علامت : فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا، تا وی نشانه ای بود و تو به کدخدائی قیام کنی . (تاریخ بیهقی ص 398). || عَلَم . (ترجمان القرآن ) (دهار). مشارٌبالبنان . انگشت نما. سرشناس . مشهور. شهره :
بباشی ، اگر دل بدانش نشانی
به اندک زمانی به دانش نشانه .

ناصرخسرو.


نشانه کردم خود را به گونه گونه گناه
نشانه ٔ چه که بر جای تیر خذلانم .

سوزنی .


خداوندا بزرگانند پیش تخت تو حاضر
نشانه بوده در هر فضل و فتنه گشته در هر فن .

شهاب سمرقندی .


کم باش نشانه در هنر ز آنک
تیر فلکی نشانه جوی است .

عمیدالدین بلخی .


|| حلیة. (ترجمان القرآن ). نشان . زیور. رجوع به نشان شود. || وصف . صفت . نعت . (یادداشت مؤلف ) رجوع به نشان شود. || تخمی از تخمهای مرغ خانگی که برنگیرند و بجای مانند تا مرغ جای تخم کردن گم نکند. (یادداشت مؤلف ). || قرطاس . (یادداشت مؤلف ). || عُرضَة. (یادداشت مؤلف ) :
چون شب به نشانه ٔ خود آید
هر مرغ به خانه ٔ خود آید.

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. = نشان۱
۲. = نشانی
۳. آماج، هدف.
۴. چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی.
* نشانه کردن: (مصدر متعدی ) هدف تیر قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی: ۷۹ ).

۱. = نشان۱
۲. = نشانی
۳. آماج؛ هدف.
۴. چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی.
⟨ نشانه کردن: (مصدر متعدی) هدف تیر قرار دادن: ◻︎ کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی: ۷۹).


دانشنامه عمومی

نشانه یا علامت (به انگلیسی: Sign) چیزی است که بر وجود یا حضورِ واقعیت، کیفیت یا حالت دیگری دلالت می کند. نشانه عنصری اساسی در ارتباطات است و نشانه های زبانی (حرف ها، واژه ها و …)، غیر زبانی (تصاویر، اشیاء و …) و هر چیز دیگری را که بتوان از آن معنایی استنباط کرد، در بر می گیرد.
گاهی این نشانه ها «داستانی» و تصویری اند؛ ولی تصویری بودن نشانه های ترسیمی الزامی نیست.
گاهی نشانه های ترسیمی «تصوری» هستند. این نشانه ها، در عین اینکه تجریدی اند، رابطه عینی مشخصی با موضوع خود ندارند. برای مثال دو خط افقی موجدار که نشانه ای از آب است.
برخی از نشانه های ترسیمی، به کلی «تجریدی» هستند. این نشانه ها، هیچ رابطه عینی با تصوراتی که باید نشانگر آن ها باشند، ندارند. بیشتر حروف، اعداد و علائم ریاضی ساده از این قبیل اند.
فلاسفه بارها تلاش کرده اند با برچسب هایی چون حیوان ابزارساز، حیوان اجتماعی، حیوان هوشمند و... ما را از دیگر جانداران مجزا کنند. اما یافته های جانورشناسان نشان داده سایر ساکنان کره زمین نیز کمابیش در درجاتی ناهمسان از همه این توانایی ها برخوردارند.شاید تنها نیرویی که بتوان با اطمینان آن را ویژه انسان دانست توانایی اندیشیدن انتزاعی و نمادپردازی باشد. اندیشه انتزاعی هنگامی شکل می گیرد که به مفاهیم تجریدی (آنچه حس های پنجگانه از درکش ناتوانند) فکر می کنیم. نمادپردازی نیز آنجایی آغاز می شود که انسان برای یک جسم یا مفهوم، نامی (برچسب یا واژه ای) بر می گزیند و یا آن را با شکل، رنگ یا علامتی به تصویر می کشد.
نشانه های ترسیمی دارای انواع گوناگون هستند.
با وقوع انقلاب در صنعت حمل و نقل، امروزه، میلیون ها جهانگرد در جهان جابجا می شوند که با زبان و فرهنگ کشور مقصد ناآشنا هستند. انقلاب در صنعت حمل و نقل همچنین باعث شده است تا فواصل برای جابجایی کالاها و محصولات به حداقل برسد. نشانه های ترسیمی زبان مشترک مردم جهان است. گستره کاربردی وسیع نشانه های ترسیمی از تابلوهای اخطاری تا روی جعبه ها و کارتن محصولات، اسباب و البسه، کلیدهای دستگاه های الکتریکی و الکترونیکی، تابلوی فروشگاه ها و حتی داخل اتومبیل را شامل می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{arms, armes (fr. )} [عمومی] نشان ویژۀ دولت یا مؤسسه یا نهاد
{sign} [باستان شناسی، پزشکی، زبان شناسی] [پزشکی] مشخصۀ عینی بیماری [زبان شناسی] در زبان شناسی سوسوری، واحدی متشکل از دال یا صورت و مدلول یا معنا

واژه نامه بختیاریکا

دریشُم؛ کِل
لاز
هماچ

جدول کلمات

ایت

پیشنهاد کاربران

ایه

لوگو

نماد

آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف، سیبل



کلمات دیگر: