مترادف اخته : ( آخته ) برافراشته، برکشیده، کشیده، کوک، نواخته | آغا، بی خایه، خصی، خواجه، مقطوع النفس، مقطوع النسل
اخته
مترادف اخته : ( آخته ) برافراشته، برکشیده، کشیده، کوک، نواخته | آغا، بی خایه، خصی، خواجه، مقطوع النفس، مقطوع النسل
فارسی به انگلیسی
castrated
مترادف و متضاد
خواجه، اخته، خصی، خواجه حرمسرا
اخته، خروس اخته
آغا، بیخایه، خصی، خواجه، مقطوعالنفس، مقطوعالنسل
فرهنگ فارسی
( آخته ) ( اسم ) ۱ - بر آورده کشیده بیرون کشیده : تیغ آخته . ۲ - بر افراشته بالا برده مرفوع . ۳ - بردوخته به ( چشم دیده ). ۴ - کنده ( جامه ) بر کنده . ۵ - کشیده ( صف رده ) . ۶ - پیوسته متصل . ۷ - نواخته بسامان کرده کوک کرده ( آلت موسیقی ).
کشیده بیرون کرده خایه برکشیدن
( صفت اسم ) ۱ - حیوانی که بیضه هایش را بیرون آورده باشد ( خصوصااسب ) بی خایه مقطوع النسل آخته خصی . ۲ - مرد خصی مرد بی خای. فاقد موی چهره .
کشیده بیرون کرده خایه برکشیدن
( صفت اسم ) ۱ - حیوانی که بیضه هایش را بیرون آورده باشد ( خصوصااسب ) بی خایه مقطوع النسل آخته خصی . ۲ - مرد خصی مرد بی خای. فاقد موی چهره .
فرهنگ معین
( آخته ) (تِ )(ص مف . ) ۱ - برآورده ، کشیده ، بیرون کشیده .۲ - برافراشته ، بالا برده . ۳ - کشیده ، مقابلِ منحنی . ۴ - گشوده ، باز کرده .
(اَ تِ ) [ تر. ] (ص . اِ. )انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند،بی خایه . خواجه نیز گویند.
(اَ تِ ) [ تر. ] (ص . اِ. )انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند،بی خایه . خواجه نیز گویند.
(اَ تِ) [ تر. ] (ص . اِ.)انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند،بی خایه . خواجه نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
( آخته ) آخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) اَخْته. آهخته. آهیخته. کشیده. برکشیده. آهنجیده. لنجیده. مسلول. مشهر. بیرون کرده. برآورده. بیرون کشیده. مستخرج. || درازکرده. ممدود. ممدوده. مبسوط. || برافراشته. مرفوع. بلندکرده. برفراشته. || بردوخته به ( چشم ). || کنده. برکنده ( جامه ). || کشیده ( صف و رده ). || پیوسته. متصل. || نواخته. بساز و بسامان کرده. و رجوع به آختن شود.
آخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ترکی ، ص ) خایه برکشیده. خصی کرده از جانوران و خاصه اسب و خروس. اَخته.
اخته. [ اَ ت َ / ت ِ ] ( ترکی ، ص ، اِ ) خایه بیرون کشیده. ( برهان ). بی خایه. جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده. مقطوع. آخته. خصی. خواجه : خروس اخته. یابوی اخته. ج ، اختگان ، اخته ها ( در مورد اسب ).
شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله
می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد.
سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند ، نظیر: سرمه را از چشم می زند ( یا می رباید )؛ بسیار در دزدی چابک و چست است. ( امثال و حکم ).
آخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ترکی ، ص ) خایه برکشیده. خصی کرده از جانوران و خاصه اسب و خروس. اَخته.
اخته. [ اَ ت َ / ت ِ ] ( ترکی ، ص ، اِ ) خایه بیرون کشیده. ( برهان ). بی خایه. جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده. مقطوع. آخته. خصی. خواجه : خروس اخته. یابوی اخته. ج ، اختگان ، اخته ها ( در مورد اسب ).
شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله
می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد.
سلمان ساوجی.
- امثال :سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند ، نظیر: سرمه را از چشم می زند ( یا می رباید )؛ بسیار در دزدی چابک و چست است. ( امثال و حکم ).
اخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) خایه بیرون کشیده . (برهان ). بی خایه . جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده . مقطوع . آخته . خصی . خواجه : خروس اخته . یابوی اخته . ج ، اختگان ، اخته ها (در مورد اسب ) .
شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله
می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد.
- امثال :
سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند ، نظیر: سرمه را از چشم می زند (یا می رباید)؛ بسیار در دزدی چابک و چست است . (امثال و حکم ).
شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله
می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد.
سلمان ساوجی .
- امثال :
سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند ، نظیر: سرمه را از چشم می زند (یا می رباید)؛ بسیار در دزدی چابک و چست است . (امثال و حکم ).
فرهنگ عمید
( آخته ) ۱. بیرون کشیده شده، آهیخته، برکشیده، برآورده.
۲. برافراشته: گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱: ۱۳۷ )، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲: ۳۷۰ ).
= اخته
۱. ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه اش را کشیده باشند، خایه کشیده.
۲. [عامیانه، مجاز] ویژگی مرد ترسو و فاقد صفات مردانگی.
۳. (اسم ) [قدیمی] اسب.
۲. برافراشته: گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱: ۱۳۷ )، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲: ۳۷۰ ).
= اخته
۱. ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه اش را کشیده باشند، خایه کشیده.
۲. [عامیانه، مجاز] ویژگی مرد ترسو و فاقد صفات مردانگی.
۳. (اسم ) [قدیمی] اسب.
۱. ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضهاش را کشیده باشند؛ خایهکشیده.
۲. [عامیانه، مجاز] ویژگی مرد ترسو و فاقد صفات مردانگی.
۳. (اسم) [قدیمی] اسب.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اخته (خصیّ) در دو معنای بی خایه و تخم کشیده به کار رفته است. از آن در باب های حج، تجارت، نکاح، ظهار، ایلاء، صید و ذباحه، قصاص و دیات سخن گفته شده است.
اخته در ابواب مختلفی از فقه کاربرد دارد که به آنها اشاره می شود:
← عدم کفایت حیوان اخته از قربان حج
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۱۹، ص۱۴۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۱، ص۳۳۷.
...
اخته در ابواب مختلفی از فقه کاربرد دارد که به آنها اشاره می شود:
← عدم کفایت حیوان اخته از قربان حج
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۱۹، ص۱۴۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۱، ص۳۳۷.
...
wikifeqh: خصی
پیشنهاد کاربران
آخته : آویخته
دکتر ثروتیان در مورد واژه ی آخته در بیت زیر می نویسد : ( ( احتمال ترکی بودن لفظ بعید نیست چنانکه در ترکی " آخته یا اخته " به هر حیوان نر خصی شده و عقیم گردیده گفته می شود و همچنین محتمل است در زمان شاعر " آخته کدو " در معنی " کدو تنبل " امروزی معمول بوده ؟؟ ) )
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بد آخته کدوئی چند
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن برید به گاز
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 582 )
دکتر ثروتیان در مورد واژه ی آخته در بیت زیر می نویسد : ( ( احتمال ترکی بودن لفظ بعید نیست چنانکه در ترکی " آخته یا اخته " به هر حیوان نر خصی شده و عقیم گردیده گفته می شود و همچنین محتمل است در زمان شاعر " آخته کدو " در معنی " کدو تنبل " امروزی معمول بوده ؟؟ ) )
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بد آخته کدوئی چند
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن برید به گاز
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 582 )
بی خایه، خواجه، بدون بیضه
به معنای بیرون کشیده است و اشاره به آلت تناسلی مردان دارد که اخته میشود
هیختن و اَهیختن دو کلمه متضاد هستند.
هیختن از هی و خَتن تشکیل شده است و به معنی خودآورنده و زندگی دهنده است که خود آورند همان تولید مثل است.
ختن همان خودآی است و هی زندگی و درود است.
هیختن با گرفتن پیشوند《 اَ》به اهیختن تبدیل میشود و معنی کسی که نمی تواند تولید مثل کند می دهد و اَهیختن کوتاه شده به اخته تبدیل میشود.
هیختن از هی و خَتن تشکیل شده است و به معنی خودآورنده و زندگی دهنده است که خود آورند همان تولید مثل است.
ختن همان خودآی است و هی زندگی و درود است.
هیختن با گرفتن پیشوند《 اَ》به اهیختن تبدیل میشود و معنی کسی که نمی تواند تولید مثل کند می دهد و اَهیختن کوتاه شده به اخته تبدیل میشود.
اخته واژه ایرانی هست که به زبان مغولی و ترکی راه یافته است
و همان واژه آهیختن هست به معنی بیرون کشیدن و اقته چی به معنی کسی بود که کارش بیرون آوردن تخم و خایه "الاغ" و "گاو" و دیگر حیوانات و گاهی حتی نوع انسانها بود هماننددر اورده شدن خایه های آغا محمد خان قاجار )
آما به دلیل اینکه درزبان ترکی /h/ آواها ی h/ & kh/ وجود نداشته گویشوران مغول و ترک آن را اکته چی آوا گویی می کردند. و /ک/ ترکی چیزی نزدیک به ق بوده است . متاسفانه شاد روان دهخدا لغت دانی خوبی بودند ولی واژه شناس نبودند وشور بختانه لغت نامه دهخدا از نظر ریشه شناسی افتضاح هست
و همان واژه آهیختن هست به معنی بیرون کشیدن و اقته چی به معنی کسی بود که کارش بیرون آوردن تخم و خایه "الاغ" و "گاو" و دیگر حیوانات و گاهی حتی نوع انسانها بود هماننددر اورده شدن خایه های آغا محمد خان قاجار )
آما به دلیل اینکه درزبان ترکی /h/ آواها ی h/ & kh/ وجود نداشته گویشوران مغول و ترک آن را اکته چی آوا گویی می کردند. و /ک/ ترکی چیزی نزدیک به ق بوده است . متاسفانه شاد روان دهخدا لغت دانی خوبی بودند ولی واژه شناس نبودند وشور بختانه لغت نامه دهخدا از نظر ریشه شناسی افتضاح هست
اخته و بخته بخمه بچم خایه بیرون کشیده انکه خایه اش اهیخته اند و انچه ثروتیان گفته درست نمی باشد
آونگ - آونگان - آویج - آویزه - آهنگ - آخته - گلاویزان - اویخته - فرازده
بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت
بر بدستی جای بر، جولان کند چون بابزن
ستای شمع
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بد آخته کدوئی چند
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن برید به گاز
بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت
بر بدستی جای بر، جولان کند چون بابزن
ستای شمع
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بد آخته کدوئی چند
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن برید به گاز
در پهلوی:
آختن: axtan
آهیختن: ahixtan
آهنجیدن: ahanjitan
( فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آهیختن" می نویسد : ( ( آهیختن به معنی بدر کشیدن در پهلوی در ریخت اَهختن ahīxtan و اَهنجیتن بکار می رفته است. ) )
( ( ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و ز سرشان برآهیخت پوست؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )
آختن: axtan
آهیختن: ahixtan
آهنجیدن: ahanjitan
( فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آهیختن" می نویسد : ( ( آهیختن به معنی بدر کشیدن در پهلوی در ریخت اَهختن ahīxtan و اَهنجیتن بکار می رفته است. ) )
( ( ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و ز سرشان برآهیخت پوست؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )
کنده خایه ؛ آنکه خایه ٔ او را برآورده باشند. خصی. ( فرهنگ فارسی معین ) . اخته و خایه برآورده. ( ناظم الاطباء ) . خصی کنده شده. ( آنندراج ) .
خصی بصی. [ خ َ صی یُن ْ ب ِ صی یُن ْ ] ( ع ص مرکب، از اتباع ) خایه کشیده. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
مجبوب . [ م َ] ( ع ص ) ساده کرده . ( مهذب الاسماء ) . خصیه برآورده . ( از منتهی الارب ) . اخته و خایه کشیده . ( ناظم الاطباء ) . مرد شرم از بیخ بریده . ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . بریده شرم و گندبریده . خایه بریده . مقطوع . ( یادداشت ایضاً ) : و بسیار باشد که به سبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید یا مجبوب و یا ممسوح . ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) .
- خصی مجبوب ؛ خواجه ٔ خایه کشیده . ( ناظم الاطباء ) .
|| جب ؛ انداختن هر دو سبب مفاعیلن است ، �مفا� بماند فَعَل بجای آن نهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند. ( المعجم چ دانشگاه ص 52 ) .
- خصی مجبوب ؛ خواجه ٔ خایه کشیده . ( ناظم الاطباء ) .
|| جب ؛ انداختن هر دو سبب مفاعیلن است ، �مفا� بماند فَعَل بجای آن نهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند. ( المعجم چ دانشگاه ص 52 ) .
کلمات دیگر: