کلمه جو
صفحه اصلی

نشانی


مترادف نشانی : آدرس، نشان، اثر، یادگار

فارسی به انگلیسی

address, indication, token, proof


address, countersign, indication, token, proof

address, countersign


فارسی به عربی

عنوان , کلمة السر

مترادف و متضاد

آدرس، نشان


اثر


یادگار


address (اسم)
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال

token (اسم)
نشانی، نشان، نشانه، ژتون، رمز، یادبود، علامت، اجازه ورود، یادگار، یادگاری، علامت رمزی، کلمه رمزی، علامت مشخصه، بلیط ورود

password (اسم)
نشانی، رمز عبور، کلمه رمز، اسم رمز، اسم عبور، اسم شب

۱. آدرس، نشان
۲. اثر
۳. یادگار


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شهره مشار الیه علم . ۲ - ( اسم ) آنچه که موجب شناختن شخصی یا شیئی شود . ۳ - علامتی که بین دو تن تعیین شده . ۴ - یادگار اثر . ۵ - نام و نشان آدرس . ۶ - علامت مخصوصی که بر روی گذرنامه یا شناسنامه گذاشته میشود . یا نشانی بدان نشان ( نشانی بان نشان ) . بدان نشانه و علامت ( مقرر ) : پیغام دادمش که نشانی بدان نشان کز گاز بر کناره لعلت نشان ماست . ( خاقانی . سج. ۷۸ )
جلالی زاده مصطفی چلبی از شاعران عثمانی است و بسال ۹۷۴ هجری قمری در گذشته است .

عدد یا نمادی که مکان معینی از حافظه را مشخص کند و با ارجاع به آن بتوان به محتوای آن مکان دست یافت


فرهنگ معین

(نِ ) (اِ. ) ۱ - علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند. ۲ - آدرس .

لغت نامه دهخدا

نشانی . [ ن ِ ] (اِخ ) از احفاد مولانا جلال الدین مولوی و از شعرای قدیم عثمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود.


نشانی . [ ن ِ ] (اِخ ) جلالی زاده مصطفی چلبی از شاعران عثمانی است و به سال 974 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود.


نشانی.[ ن ِ ] ( اِ ) علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند : اکنون دو راه... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت. ( تاریخ بیهقی ص 96 ). گفت حق تعالی بنده ای دوست گرفته ، گفت آن چه نشانی دارد. ( قصص الانبیاء ص 53 ).
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانه ما راست بی تردید و شک.
مولوی.
|| آنچه دلالت بریادداشت کند و آنچه یادآرد. ( ناظم الاطباء ). علامت. علامتی که تذکار امری را برجای نهند. نشانه : چون برخاست [ از خواب ] از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش گفتند ندانیم تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تا سحرگاه پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بوده بازجست و بیافت. ( مجمل التواریخ ). || علامتی و رمزی که بین دو کس باشد :
باز نشانی فرست تا برساند
باقی این خط مرا بغیر تعنف.
سوزنی.
|| علامت مخصوص که بر روی گذرنامه ها یا شناسنامه ها گذاشته می شود و نشانی را بیشتر از رنگ مو یا چشم یا اثرهای بریدگی یا زخم در چهره معین می کنند. ( از لغات فرهنگستان ). صفت بارز و علامت مشخص هیأت و قیافه هرکس. || قرینه. امارت. ( لغات فرهنگستان ). اَمارة. ( یادداشت مؤلف ).
- نشانی ها ؛ قرائن و امارات.( لغات فرهنگستان ).
|| نشانه. نشان. دلیل. حجت. علامت. آیت :
افسر به دست خویش پدر بر سرت نهد
و این را نشانی آنکه تو زیبای افسری.
فرخی.
پس آنکه مردنی است می میراند و آن دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها ونشانی هاست از برای جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. ( تاریخ بیهقی ص 307 ).
این نشانی ها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
ناصرخسرو.
|| وصف و رسم و حد و عنوان کسی یا چیزی. صفت. وصف. نعت. نشان. نشانه. علامت. ( یادداشت مؤلف ) :
هرچ آورد به دست همه بهره تو است
و این اندر او نشانی کلب معلم است.
سوزنی.
هرگز نشان ز چشمه کوثر شنیده ای
کو را نشانی از دهن بی نشان تست.
سعدی.
|| نشان. سراغ. آدرس. ( یادداشت مؤلف ). || ردّ. اثر. علامت. نشان و علامتی که بر وجود چیزی یا کسی دلالت کند :

نشانی .[ ن ِ ] (اِ) علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند : اکنون دو راه ... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت . (تاریخ بیهقی ص 96). گفت حق تعالی بنده ای دوست گرفته ، گفت آن چه نشانی دارد. (قصص الانبیاء ص 53).
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانه ٔ ما راست بی تردید و شک .

مولوی .


|| آنچه دلالت بریادداشت کند و آنچه یادآرد. (ناظم الاطباء). علامت . علامتی که تذکار امری را برجای نهند. نشانه : چون برخاست [ از خواب ] از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش گفتند ندانیم تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تا سحرگاه پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بوده بازجست و بیافت . (مجمل التواریخ ). || علامتی و رمزی که بین دو کس باشد :
باز نشانی فرست تا برساند
باقی این خط مرا بغیر تعنف .

سوزنی .


|| علامت مخصوص که بر روی گذرنامه ها یا شناسنامه ها گذاشته می شود و نشانی را بیشتر از رنگ مو یا چشم یا اثرهای بریدگی یا زخم در چهره معین می کنند. (از لغات فرهنگستان ). صفت بارز و علامت مشخص هیأت و قیافه ٔ هرکس . || قرینه . امارت . (لغات فرهنگستان ). اَمارة. (یادداشت مؤلف ).
- نشانی ها ؛ قرائن و امارات .(لغات فرهنگستان ).
|| نشانه . نشان . دلیل . حجت . علامت . آیت :
افسر به دست خویش پدر بر سرت نهد
و این را نشانی آنکه تو زیبای افسری .

فرخی .


پس آنکه مردنی است می میراند و آن دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها ونشانی هاست از برای جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. (تاریخ بیهقی ص 307).
این نشانی ها ترا بر وعده ٔ ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.

ناصرخسرو.


|| وصف و رسم و حد و عنوان کسی یا چیزی . صفت . وصف . نعت . نشان . نشانه . علامت . (یادداشت مؤلف ) :
هرچ آورد به دست همه بهره ٔ تو است
و این اندر او نشانی کلب معلم است .

سوزنی .


هرگز نشان ز چشمه ٔ کوثر شنیده ای
کو را نشانی از دهن بی نشان تست .

سعدی .


|| نشان . سراغ . آدرس . (یادداشت مؤلف ). || ردّ. اثر. علامت . نشان و علامتی که بر وجود چیزی یا کسی دلالت کند :
تن خسته و کشته چندی کشید
ز بهرام جائی نشانی ندید.

فردوسی .


نشانی ز پیروز خسرو بجست
بیاورد بیگانه مردی درست .

فردوسی .


گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید
هرچند که جویند نیابند نشانیش .

ناصرخسرو.


- نشانی به آنکه ، نشانی بر آنکه ؛ به علامت و قرینه ٔ آن که :
آخر گیتی است نشانی بر آنک
دفتر دلها ز وفا پاک شد.

خاقانی .


- نشانی به آن نشان یا نشانی به آن نشانی ؛ به آن علامت و قرینه و دلیل و امارت :
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز برکناره ٔ لعلت نشان ماست .

خاقانی .



نشانی . [ ن ِ ] (اِخ ) علی احمد مُهر کن دهلوی (مولانا...) از پارسی گویان و صوفیان هند است . و به روایت مؤلف روز روشن «در عهد محمد اکبر پادشاه در [ سلک ] منشیان شاهی کار می کرد و به عهد جهانگیری ... بر مناصب علیا عروج نمود، میان او و فیضی فیاضی مطارحه و مناظره می ماند و در فن مهرکنی وی و پدرش نادره کار بودند» وفات او را به اختلاف روایات بین سالهای 1018 تا 1025 هَ . ق . نوشته اند. او راست :
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آئینه رو برو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته مو به مو گوید.
مرا هر شب چو دزدان خواب گرد چشم تر گردد
دلم را با غمت بیدار بیند زود برگردد.
(از تذکره ٔ حسینی ص 347) (مجمعالفصحا، ج 4 ص 150) (ریاض العارفین ص 155) (نگارستان سخن ص 121) (مقالات الشعراء ص 711) (روز روشن ص 820) (فرهنگ سخنوران ص 602) (قاموس الاعلام ج 6).


فرهنگ عمید

۱. = آدرس
۲. علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد.
۳. علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند.
۴. نام ونشان.
۵. علامت.

دانشنامه عمومی

نشانی (فیلم). نشانی (فیلم) فیلمی به کارگردانی فریدون حسن پور و نویسندگی فریدون حسن پور، محمدعلی طالبی ساختهٔ سال ۱۳۸۶ است.
رضا عطاران
فاطمه صادقی
سعید هنرور
دانیال رضوانی
ابوذر جلالی
سعید میرزایی
مرضیه بردبار
ریحانه رنجبر
نگار نادری
بهمن صادق حسنی
محمدعلی حقانی فر

دانشنامه آزاد فارسی

نشانی (Address)
(یا: آدرس) کدی که محل داده ها را در حافظه اصلی رایانه یا روی یک وسیله ذخیره سازی مثل دیسک سخت یا فلاپی دیسک مشخص می کند. برنامه های رایانه ای از آدرس برای دسترسی به اطلاعات حافظه استفاده می کنند. اصطلاح آدرس همچنین برای آدرس پست الکترونیکی و یا آدرس شبکه یک رایانه یا منبع اطلاعاتی به کار می رود.

فرهنگستان زبان و ادب

{address} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] عدد یا نمادی که مکان معینی از حافظه را مشخص کند و با ارجاع به آن بتوان به محتوای آن مکان دست یافت

واژه نامه بختیاریکا

پِی تُر

جدول کلمات

ادرس


کلمات دیگر: