چ
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
یکی از حروف صامت و حرف هفتم از الفبای فارسی است و آن در زبان عرب وجود ندارد و در حساب جمل مانند ج ( جیم ) آنرا سه محسوب دارند. این حرف بصورتهای : چ چ نوشته میشود مانند چاچ لچک هیچ
فرهنگ معین
(حر. ) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عددِ ۳ می باشد و در زبان عرب وجود ندارد.
لغت نامه دهخدا
چ. ( حرف ) نشانه حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه عدد هفت است.
ابدالها:
> گاه به «ج » بدل شود:
چوزه = جوجه. رجوع به «ج » شود.
و گاه با «ج » هم قافیه شود :
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود.
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
> گاه به «د» بدل شود:
کوچک = کودک.
ماچه = ماده. ( ماچه خر = ماده خر ).
> گاه به «ز» بدل شود:
نایچه = نایزه.
ایچه = ایزه.
بچشک = پزشک.
مشکیچه = مشکیزه.
> گاه به «ژ» بدل شود:
کاچ = کاژ.
دانچه = دانژه.
> گاه به «س » بدل شود:
چریش = سریش.
> گاه به «ش » بدل شود:
لخچه = لخشه :
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه.
چاچ = شاش.
کریچ = کریش
کریچه = کریشک.
لوچ = لوش
لوچه = لوشه.
سپچ = سپش ( شپش ).
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش :
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست.
پاچیدن = پاشیدن.
چنبر = شنبر.
پوچال = پوشال.
پرخچ = پَرَخش. ( آنندراج ) :
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش .
> گاه به «ک » بدل شود:
پوچ = پوک.
چلپاسه = کربسه. کلباسو
چمچه = کمچه.
کرچ = کرک ( مرغ... ).
انچوچک = انچوکک.
> گاه به «گ » بدل شود:
چِل = گِل.
> گاه به «ی » بدل شود:
ماچه = مایه.
پاچه = پایه.
مورچانه = موریانه :
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ.
کفچل = کفل.
کچل = کل.
ابدالها:
حرف چ در فارسی :
>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنندراج آرد: «و صاحب برهان لوت به لام به معنی عریان و برهنه و پوک به بای فارسی و واو مصروف و کاف تازی به معنی بی مغز و میانه تهی آورده و این اگر به اثبات رسد مبدل لوچ و پوچ تواند شد» - انتهی.> گاه به «ج » بدل شود:
چوزه = جوجه. رجوع به «ج » شود.
و گاه با «ج » هم قافیه شود :
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود.
فردوسی
دلش گرچه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
سعدی.
رجوع به «ج » شود.> گاه به «د» بدل شود:
کوچک = کودک.
ماچه = ماده. ( ماچه خر = ماده خر ).
> گاه به «ز» بدل شود:
نایچه = نایزه.
ایچه = ایزه.
بچشک = پزشک.
مشکیچه = مشکیزه.
> گاه به «ژ» بدل شود:
کاچ = کاژ.
دانچه = دانژه.
> گاه به «س » بدل شود:
چریش = سریش.
> گاه به «ش » بدل شود:
لخچه = لخشه :
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه.
بدر چاچی.
پخج = پخش.چاچ = شاش.
کریچ = کریش
کریچه = کریشک.
لوچ = لوش
لوچه = لوشه.
سپچ = سپش ( شپش ).
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش :
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست.
احمد شیخ ژنده پیل.
بهرام چوبین = بهرام شوبین.پاچیدن = پاشیدن.
چنبر = شنبر.
پوچال = پوشال.
پرخچ = پَرَخش. ( آنندراج ) :
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش .
مختاری.
فرخچ = فرخش.> گاه به «ک » بدل شود:
پوچ = پوک.
چلپاسه = کربسه. کلباسو
چمچه = کمچه.
کرچ = کرک ( مرغ... ).
انچوچک = انچوکک.
> گاه به «گ » بدل شود:
چِل = گِل.
> گاه به «ی » بدل شود:
ماچه = مایه.
پاچه = پایه.
مورچانه = موریانه :
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ.
سعدی ( از آنندراج ).
> گاه زایده باشد:کفچل = کفل.
کچل = کل.
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .
ابدالها:
>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنندراج آرد: «و صاحب برهان لوت به لام به معنی عریان و برهنه و پوک به بای فارسی و واو مصروف و کاف تازی به معنی بی مغز و میانه تهی آورده و این اگر به اثبات رسد مبدل لوچ و پوچ تواند شد» - انتهی .
> گاه به «ج » بدل شود:
چوزه = جوجه . رجوع به «ج » شود.
و گاه با «ج » هم قافیه شود :
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود.
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
رجوع به «ج » شود.
> گاه به «د» بدل شود:
کوچک = کودک .
ماچه = ماده . (ماچه خر = ماده خر).
> گاه به «ز» بدل شود:
نایچه = نایزه .
ایچه = ایزه .
بچشک = پزشک .
مشکیچه = مشکیزه .
> گاه به «ژ» بدل شود:
کاچ = کاژ.
دانچه = دانژه .
> گاه به «س » بدل شود:
چریش = سریش .
> گاه به «ش » بدل شود:
لخچه = لخشه :
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه .
پخج = پخش .
چاچ = شاش .
کریچ = کریش
کریچه = کریشک .
لوچ = لوش
لوچه = لوشه .
سپچ = سپش (شپش ).
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش :
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست .
بهرام چوبین = بهرام شوبین .
پاچیدن = پاشیدن .
چنبر = شنبر.
پوچال = پوشال .
پرخچ = پَرَخش . (آنندراج ) :
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش .
فرخچ = فرخش .
> گاه به «ک » بدل شود:
پوچ = پوک .
چلپاسه = کربسه . کلباسو
چمچه = کمچه .
کرچ = کرک (مرغ ...).
انچوچک = انچوکک .
> گاه به «گ » بدل شود:
چِل = گِل .
> گاه به «ی » بدل شود:
ماچه = مایه .
پاچه = پایه .
مورچانه = موریانه :
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ .
> گاه زایده باشد:
کفچل = کفل .
کچل = کل .
کفچ = کف .
لفچ = لف :
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ .
نایچ =نای :
هزار ناله زدم بی گل رخت در باغ
به درد دل که شنیدم فغانی از نایچ .
نمچ = نم :
سنگ بی نمچ و آب بی زایش
بهتر از جاهلی به آرایش .
> به «ج » بدل شود:
چلغوز = جلغوز.
> گاه به «س » بدل گردد:
چراغ = سراج .
> گاه به «ش » بدل شود:
چوبک = شوبق .
چالوس = شالوس .
چموش = شموس .
چهارسو = شهارسو.
چادر = شوذر.
چنبر = شنبر. (خیار...).
چاچ = شاش .
چاه بهار = شاه بهار.
چغانیان = شغانیان .
چین = شین .
ابن البیطار وقتی می خواهد بگوید ایرانیان مملکت مشهور چین (صین ) را چه می نامندمیگوید: «انّهم یسمون الصین ، شین ». (ابن البیطار درشرح کلمه ٔ راوند).
چنگ = شنگ (شنج ) (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 205 سطر 6).
> گاه به «ص » بدل گردد:
چنگ = صنگ . (صنج ).
چلیپا = صلیب .
چنار = صنار.
چرم = صرم .
بلوچ = بلوص .
چهاربخت = صهاربخت .
چارو = صاروج .
گچ = جص .
دارچین = دارصین .
چغانیان = صغانیان .
چول = صول .
چندن = صندل .
چیدنی = صیدنه .
چین = صین .
رچاچ = رصاص .
چک = صک .
چغانه = صغانه .
چا = صا.
رسم الخط. در رسم الخط قدیم «چه » موصوله را در بعضی موارد بدون «ها» می نوشته اند : تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی . (فارسنامه ص 93). از آنچ تا هزار ناداشت باشد یک توانگر تواند بود. (فارسنامه ص 87). و در مواردی با «ها مختفی » نوشته میشده : و هرچه شاهنشاه فرماید آن کنیم . (فارسنامه ص 67). و بر خصوص حاجب درگاه و منشی تنوق هر چه تمامتر کرد. (فارسنامه ص 92). هرچه از وی بپرسیدندی به زجر بگفتی . (فارسنامه ص 97).
و گاه «چه » استفهامی در مواردی ، از قبیل : «چه گونه » و «چه تواند بود» و امثال آن با حذف «ها» به کلمه ٔ بعد وصل میشده است : روز اول مرا چگونه بشناختی ؟. (فارسنامه ص 87). کسری او را بخواند و این احوال با او بگفت و پرسید کی چتواند بودن ؟ (فارسنامه ص 97). و گاه در رسم الخط قدیم بجای «چه » «چی » می نوشته اند : به لغت دری آورد چی دانست که فایده ٔ آن عامتر باشد. (المعجم ص 18 چ مدرس رضوی ). و اگر غلط به نساخ حوالت کنیم هم نیک نیست چی آب را به التهاب صفت نکنند. (المعجم ص 236 چ مدرس رضوی ). چی هر کرا به تنصیص این تخصیص داده اند کی ، الرجال قوامون علی النساء. (قرآن 34/4) (سندبادنامه ص 112). چی هر ضیافتی کی اطعمه ٔ او کوتاه مزه بود آن ضیافت سراسر وبال و بزه بود. (سندبادنامه ص 168). چی یافتن منال بی وسیلت مال دشخوار و ناممکن بود. (سندبادنامه ص 293).|| حرف «چ » مانند «چه » گاهی موصول است و معنی «چیز» را رساند و در این مورد غالباً «چ » را بعد از «هر» یا «آن » آورند :
و آنچ از پس اوست از این پنج روز همه جشن هاست . (التفهیم لاوایل صناعة التنجیم از سبک شناسی ج دوم ص 30). من خواستم کی کتابی بنا کنم و هرچ شایسته اندر او یاد کنم . (الابنیه عن حقایق الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 24). تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی . (فارسنامه ص 93).
زبانم خود چنین پر زخم از آن است
که هرچ او میدهد زخم زبان است .
ابدالها:
حرف چ در فارسی :
>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنندراج آرد: «و صاحب برهان لوت به لام به معنی عریان و برهنه و پوک به بای فارسی و واو مصروف و کاف تازی به معنی بی مغز و میانه تهی آورده و این اگر به اثبات رسد مبدل لوچ و پوچ تواند شد» - انتهی .
> گاه به «ج » بدل شود:
چوزه = جوجه . رجوع به «ج » شود.
و گاه با «ج » هم قافیه شود :
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود.
فردوسی
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
سعدی .
رجوع به «ج » شود.
> گاه به «د» بدل شود:
کوچک = کودک .
ماچه = ماده . (ماچه خر = ماده خر).
> گاه به «ز» بدل شود:
نایچه = نایزه .
ایچه = ایزه .
بچشک = پزشک .
مشکیچه = مشکیزه .
> گاه به «ژ» بدل شود:
کاچ = کاژ.
دانچه = دانژه .
> گاه به «س » بدل شود:
چریش = سریش .
> گاه به «ش » بدل شود:
لخچه = لخشه :
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه .
بدر چاچی .
پخج = پخش .
چاچ = شاش .
کریچ = کریش
کریچه = کریشک .
لوچ = لوش
لوچه = لوشه .
سپچ = سپش (شپش ).
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش :
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست .
احمد شیخ ژنده پیل .
بهرام چوبین = بهرام شوبین .
پاچیدن = پاشیدن .
چنبر = شنبر.
پوچال = پوشال .
پرخچ = پَرَخش . (آنندراج ) :
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش .
مختاری .
فرخچ = فرخش .
> گاه به «ک » بدل شود:
پوچ = پوک .
چلپاسه = کربسه . کلباسو
چمچه = کمچه .
کرچ = کرک (مرغ ...).
انچوچک = انچوکک .
> گاه به «گ » بدل شود:
چِل = گِل .
> گاه به «ی » بدل شود:
ماچه = مایه .
پاچه = پایه .
مورچانه = موریانه :
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ .
سعدی (از آنندراج ).
> گاه زایده باشد:
کفچل = کفل .
کچل = کل .
کفچ = کف .
لفچ = لف :
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ .
؟ (از آنندراج ).
نایچ =نای :
هزار ناله زدم بی گل رخت در باغ
به درد دل که شنیدم فغانی از نایچ .
؟ (از آنندراج ).
نمچ = نم :
سنگ بی نمچ و آب بی زایش
بهتر از جاهلی به آرایش .
عنصری (از آنندراج ).
این حرف در عربی نیست و در تعریب :
> به «ج » بدل شود:
چلغوز = جلغوز.
> گاه به «س » بدل گردد:
چراغ = سراج .
> گاه به «ش » بدل شود:
چوبک = شوبق .
چالوس = شالوس .
چموش = شموس .
چهارسو = شهارسو.
چادر = شوذر.
چنبر = شنبر. (خیار...).
چاچ = شاش .
چاه بهار = شاه بهار.
چغانیان = شغانیان .
چین = شین .
ابن البیطار وقتی می خواهد بگوید ایرانیان مملکت مشهور چین (صین ) را چه می نامندمیگوید: «انّهم یسمون الصین ، شین ». (ابن البیطار درشرح کلمه ٔ راوند).
چنگ = شنگ (شنج ) (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 205 سطر 6).
> گاه به «ص » بدل گردد:
چنگ = صنگ . (صنج ).
چلیپا = صلیب .
چنار = صنار.
چرم = صرم .
بلوچ = بلوص .
چهاربخت = صهاربخت .
چارو = صاروج .
گچ = جص .
دارچین = دارصین .
چغانیان = صغانیان .
چول = صول .
چندن = صندل .
چیدنی = صیدنه .
چین = صین .
رچاچ = رصاص .
چک = صک .
چغانه = صغانه .
چا = صا.
رسم الخط. در رسم الخط قدیم «چه » موصوله را در بعضی موارد بدون «ها» می نوشته اند : تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی . (فارسنامه ص 93). از آنچ تا هزار ناداشت باشد یک توانگر تواند بود. (فارسنامه ص 87). و در مواردی با «ها مختفی » نوشته میشده : و هرچه شاهنشاه فرماید آن کنیم . (فارسنامه ص 67). و بر خصوص حاجب درگاه و منشی تنوق هر چه تمامتر کرد. (فارسنامه ص 92). هرچه از وی بپرسیدندی به زجر بگفتی . (فارسنامه ص 97).
و گاه «چه » استفهامی در مواردی ، از قبیل : «چه گونه » و «چه تواند بود» و امثال آن با حذف «ها» به کلمه ٔ بعد وصل میشده است : روز اول مرا چگونه بشناختی ؟. (فارسنامه ص 87). کسری او را بخواند و این احوال با او بگفت و پرسید کی چتواند بودن ؟ (فارسنامه ص 97). و گاه در رسم الخط قدیم بجای «چه » «چی » می نوشته اند : به لغت دری آورد چی دانست که فایده ٔ آن عامتر باشد. (المعجم ص 18 چ مدرس رضوی ). و اگر غلط به نساخ حوالت کنیم هم نیک نیست چی آب را به التهاب صفت نکنند. (المعجم ص 236 چ مدرس رضوی ). چی هر کرا به تنصیص این تخصیص داده اند کی ، الرجال قوامون علی النساء. (قرآن 34/4) (سندبادنامه ص 112). چی هر ضیافتی کی اطعمه ٔ او کوتاه مزه بود آن ضیافت سراسر وبال و بزه بود. (سندبادنامه ص 168). چی یافتن منال بی وسیلت مال دشخوار و ناممکن بود. (سندبادنامه ص 293).|| حرف «چ » مانند «چه » گاهی موصول است و معنی «چیز» را رساند و در این مورد غالباً «چ » را بعد از «هر» یا «آن » آورند :
و آنچ از پس اوست از این پنج روز همه جشن هاست . (التفهیم لاوایل صناعة التنجیم از سبک شناسی ج دوم ص 30). من خواستم کی کتابی بنا کنم و هرچ شایسته اندر او یاد کنم . (الابنیه عن حقایق الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 24). تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی . (فارسنامه ص 93).
زبانم خود چنین پر زخم از آن است
که هرچ او میدهد زخم زبان است .
نظامی (خسرو و شیرین ص 203).
فرهنگ عمید
هفتمین حرف الفبای فارسی، چِ. &delta، در حساب ابجد: «۳ ».
نام واج «چ».
نام واج «چ».
هفتمین حرف الفبای فارسی؛ چِ. Δ در حساب ابجد: «۳ ».
نام واج «چ».
دانشنامه عمومی
چ حرف هفتم در الفبای فارسی است. این حرف در الفبای عربی وجود ندارد.
چ یکی از همخوان ها (صامتها) است و هفتمین حرف از الفبای فارسی، هشتمین حرف از الفبای اردو و چهارمین حرف الفبای ترکی است.این حرف در الفبای عربی وجود ندارد.
در فارسی در قدیم آن را جیم مَعْقود و جیم فارسی نیز نامیده اند.ارزش عددی آن را در حساب جمل، مانند «ج»، سه در نظر می گیرنداز لحاظ آواشناسی، «چ» صامتی شُشی، برون سو، سخت، بی واک، دمیده، انفجاری ـ سایشی و لثوی ـ کامی است.
چوب، چاپ، چرک، چک، چانه، چیز، چیت، چیره،چتر، چرا، چون، چفیه، چهار، چاد، چماق، پرچم، پوچ، چپ، بچه، ساچمه، داچ، پارچ، آچمز، ار، چهارچوب، چشم، چسب، چرخ، چِت
چ یکی از همخوان ها (صامتها) است و هفتمین حرف از الفبای فارسی، هشتمین حرف از الفبای اردو و چهارمین حرف الفبای ترکی است.این حرف در الفبای عربی وجود ندارد.
در فارسی در قدیم آن را جیم مَعْقود و جیم فارسی نیز نامیده اند.ارزش عددی آن را در حساب جمل، مانند «ج»، سه در نظر می گیرنداز لحاظ آواشناسی، «چ» صامتی شُشی، برون سو، سخت، بی واک، دمیده، انفجاری ـ سایشی و لثوی ـ کامی است.
چوب، چاپ، چرک، چک، چانه، چیز، چیت، چیره،چتر، چرا، چون، چفیه، چهار، چاد، چماق، پرچم، پوچ، چپ، بچه، ساچمه، داچ، پارچ، آچمز، ار، چهارچوب، چشم، چسب، چرخ، چِت
wiki: فیلم آمریکایی به کارگردانی استیون سودربرگ محصول سال ۲۰۰۸ (میلادی)
چ (فیلم)٬ نام فیلمی به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا
چ (فیلم)٬ نام فیلمی به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا
wiki: ایرانی به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و محصول سال ۱۳۹۲ می باشد. این فیلم داستان ۲ روز از زندگی مصطفی چمران طی نبرد پاوه به تصویر می کشد. این فیلم برنده ۶ سیمرغ بلورین از سی و دومین جشنواره فیلم فجر شده است.
فریبرز عرب نیا در نقش چمران
سعید راد در نقش تیمسار فلاحی
مریلا زارعی در نقش هانا
بابک حمیدیان در نقش علی اصغر وصالی
مهدی سلطانی در نقش عنایتی
اسماعیل سلطانیان در نقش نظیف
امیررضا دلاوری در نقش سیروان
خسرو شهراز در نقش لطیفی
مژگان خالقی در نقش پرستار مجروح
پیام لاریان در نقش محافظ چمران
رضا نوری در نقش محافظ چمران
عرفان برزین در نقش پسر چمران
موسیقی متن این فیلم ساخته فردین خلعتبری می باشد. مدیر تولید در این فیلم سید علی قائم مقامی و طراحی صحنه و لباس بر عهده عباس بلوندی بود.در سکانس پایانی این فیلم که در یکی از پادگان های نظامی تهران فیلمبرداری شد، به دلیل حضور نیافتن فریبرز عرب نیا سر صحنه، کارگردان از یک بدل به جای وی استفاده نمود.
فیلم چ دارای ۵۲۰ پلان است و در مقایسه با فیلم های دیگر ژانر سینمای جنگی ایرانی، دارای جلوه های ویژه و صحنه آرایی های نظامی کم نظیری است. فیلمبرداری این فیلم ۵ ماه، صداگذاری ۶ ماه و مونتاژ ۴ ماه و همگی به صورت بی وقفه انجام شد. همچنین عملیات خلاقه ویژوال افکت ۱۶ ماه به صورت هم زمان با دیگر کارهای فیلمسازی به طول انجامید.
عده ای معتقدند نام فیلم، یادآور نام چه گوارا است و سازنده با این کار قصد داشته تا میان چمران و چه گوارا قیاس کند.
فریبرز عرب نیا در نقش چمران
سعید راد در نقش تیمسار فلاحی
مریلا زارعی در نقش هانا
بابک حمیدیان در نقش علی اصغر وصالی
مهدی سلطانی در نقش عنایتی
اسماعیل سلطانیان در نقش نظیف
امیررضا دلاوری در نقش سیروان
خسرو شهراز در نقش لطیفی
مژگان خالقی در نقش پرستار مجروح
پیام لاریان در نقش محافظ چمران
رضا نوری در نقش محافظ چمران
عرفان برزین در نقش پسر چمران
موسیقی متن این فیلم ساخته فردین خلعتبری می باشد. مدیر تولید در این فیلم سید علی قائم مقامی و طراحی صحنه و لباس بر عهده عباس بلوندی بود.در سکانس پایانی این فیلم که در یکی از پادگان های نظامی تهران فیلمبرداری شد، به دلیل حضور نیافتن فریبرز عرب نیا سر صحنه، کارگردان از یک بدل به جای وی استفاده نمود.
فیلم چ دارای ۵۲۰ پلان است و در مقایسه با فیلم های دیگر ژانر سینمای جنگی ایرانی، دارای جلوه های ویژه و صحنه آرایی های نظامی کم نظیری است. فیلمبرداری این فیلم ۵ ماه، صداگذاری ۶ ماه و مونتاژ ۴ ماه و همگی به صورت بی وقفه انجام شد. همچنین عملیات خلاقه ویژوال افکت ۱۶ ماه به صورت هم زمان با دیگر کارهای فیلمسازی به طول انجامید.
عده ای معتقدند نام فیلم، یادآور نام چه گوارا است و سازنده با این کار قصد داشته تا میان چمران و چه گوارا قیاس کند.
wiki: چ (فیلم)
دانشنامه آزاد فارسی
چوب پا
هفتمین حرف از الفبای فارسی است و در نظام الفبایی عربی (ابتثی) نیست؛ زیرا یکی از چهار حرف «پ، چ، ژ، گ» است که مخصوص زبان فارسی است. به همین سبب، در گذشته، هنگام تلفظ، بیشتر به «ج» و «ز، د، س، ص» تبدیل می شده است و شاعران گاه این حرف را با «ج» قافیه کرده اند. مثلاً در این بیت از بوستان سعدی: دلش گرچه در حال از او رنجه شد ـ دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد. حرف «چ» از نظر آوایی نمایندۀ ثابت پیش کامی ـ سایشی بی واک است. در حساب جمل نمایندۀ عددی نیست مگر آن را مانند جیم، معادل هفت به حساب آورده اند. در رسم الخط قدیم، گاهی ضمیر مبهم و پرسشیِ «چه» را به صورت «چ» می نوشتند، مثلاً آنچ به جای آنچه، هرچ به جای هرچه، چبود به جای چه بود.
هفتمین حرف از الفبای فارسی است و در نظام الفبایی عربی (ابتثی) نیست؛ زیرا یکی از چهار حرف «پ، چ، ژ، گ» است که مخصوص زبان فارسی است. به همین سبب، در گذشته، هنگام تلفظ، بیشتر به «ج» و «ز، د، س، ص» تبدیل می شده است و شاعران گاه این حرف را با «ج» قافیه کرده اند. مثلاً در این بیت از بوستان سعدی: دلش گرچه در حال از او رنجه شد ـ دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد. حرف «چ» از نظر آوایی نمایندۀ ثابت پیش کامی ـ سایشی بی واک است. در حساب جمل نمایندۀ عددی نیست مگر آن را مانند جیم، معادل هفت به حساب آورده اند. در رسم الخط قدیم، گاهی ضمیر مبهم و پرسشیِ «چه» را به صورت «چ» می نوشتند، مثلاً آنچ به جای آنچه، هرچ به جای هرچه، چبود به جای چه بود.
wikijoo: چ
نقل قول ها
چ (فیلم). چ فیلم ایرانی به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و محصول سال ۱۳۹۲ می باشد. این فیلم داستان ۲ روز از زندگی مصطفی چمران را در پاوه به تصویر می کشد.
•
•
wikiquote: چ_(فیلم)
واژه نامه بختیاریکا
( چُ ) جا
پیشنهاد کاربران
یه حرف در الفبای پارسی
در عربی نویسی، الفبای یکم: چ
در لاتین نویسی، الفبای دوم: Cc
در عربی نویسی، الفبای یکم: چ
در لاتین نویسی، الفبای دوم: Cc
کلمات دیگر: