کلمه جو
صفحه اصلی

مکی

فارسی به انگلیسی

meccan

Meccan


مترادف و متضاد

pause (اسم)
وقفه، مکی، سکوت، توقف، درنگ

halt (اسم)
سکته، ایست، مکی، درنگ

intermittence (اسم)
تناوب، نوبت، مکی، فاصله

backset (اسم)
بازداشت، عقب زنی، وارونه، مکی، عود

check (اسم)
حواله، مکی، برات، بوته، چک، بررسی، چک بانک

breather (اسم)
مکی، استراحت

cunctation (اسم)
مکی، تعلل، تاخیر، قصور، تعویق

delay (اسم)
مکی، تعلل، تاخیر

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان مرکزی بخش ریوش شهرستان کاشمر. محصول : غلات میوه ابریشم.
( صفت ) منسوب به مکه ۱ - آنچه که در مکه بدست آید . ۲ - از مردم مکه اهل مکه جمع : مکیان : [ مکیان گفتند ما را علم نیست ما ندانستیم کانجا کود کیست . ] ( مثنوی . نیک . ۳ ) ۳۳۳: ۴ - سوره ای از قران که در مکه نازل شده : [ وان تک حسنه برفع قرائت مکی است و مدنی . ] ( کشف الاسرار ۵٠۵: ۲ )

فرهنگ معین

(مَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - منسوب به مکه . ۲ - سوره هایی از قرآن که در مکه نازل شده .

لغت نامه دهخدا

مکی . [ م َک ْ کی ] (اِخ ) ابن ابی طالب حموش بن محمدبن مختار الاندلسی القیسی ، مکنی به ابومحمد (355 - 437 هَ . ق .). از علمای تفسیر و عربیت بود. در قیروان ولادت یافت و در شهرهای مشرق بگشت و سرانجام در قرطبه اقامت گزید و در همانجا درگذشت . او راست : «مشکل اعراب القرآن » و تألیفات دیگر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1067).


مکی . [ م َک ْ کی ] (اِخ )ابن ریان بن شبة الماکسینی ، مکنی به ابوالحرام (متوفی 603 هَ . ق .). شاعری نابینا بود که در ماکسین (از اعمال الجزیره به کنار نهر خابور) ولادت یافت . به بغدادو شام مسافرت کرد و سرانجام در موصل رحل اقامت افکند و در همانجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1067).


مکی . [م َک ْ کی ] (ص نسبی ) منسوب به مکه . رجوع به مکه شود. || اهل مکه . ج ، مکیان : مکیان از بیم وی زهره نداشتندی که رسول خدا را رنجانیدندی . (کشف الاسرار ج 3 ص 476).
چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا.

سنائی .


ما را برون ز حکمت یونانیان چو هست
تقلید مکیان و قیاسات کوفیان .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 704).


موکب مجد مجلس اسمی از قرب جوار کعبه ٔ عزت و قبله ٔ مکیان بازرسید. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 71).

مکی. [م َک ْ کی ] ( ص نسبی ) منسوب به مکه. رجوع به مکه شود. || اهل مکه. ج ، مکیان : مکیان از بیم وی زهره نداشتندی که رسول خدا را رنجانیدندی. ( کشف الاسرار ج 3 ص 476 ).
چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید
گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا.
سنائی.
ما را برون ز حکمت یونانیان چو هست
تقلید مکیان و قیاسات کوفیان.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 704 ).
موکب مجد مجلس اسمی از قرب جوار کعبه عزت و قبله مکیان بازرسید. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 71 ).

مکی. [ م َک ْ کی ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش ریوش است که در شهرستان کاشمر واقع است و 696 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

مکی. [ م َک ْ کی ] ( اِخ ) ابن ابی طالب حموش بن محمدبن مختار الاندلسی القیسی ، مکنی به ابومحمد ( 355 - 437 هَ. ق. ). از علمای تفسیر و عربیت بود. در قیروان ولادت یافت و در شهرهای مشرق بگشت و سرانجام در قرطبه اقامت گزید و در همانجا درگذشت. او راست : «مشکل اعراب القرآن » و تألیفات دیگر. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1067 ).

مکی. [ م َک ْ کی ] ( اِخ )ابن ریان بن شبة الماکسینی ، مکنی به ابوالحرام ( متوفی 603 هَ. ق. ). شاعری نابینا بود که در ماکسین ( از اعمال الجزیره به کنار نهر خابور ) ولادت یافت. به بغدادو شام مسافرت کرد و سرانجام در موصل رحل اقامت افکند و در همانجا درگذشت. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1067 ).


فرهنگ عمید

۱. از مردم مکه.
۲. سوره هایی از قرآن که در مکه نازل شده.

دانشنامه عمومی

مَکی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
سوره مکی
مکی (کاشمر) روستایی است در استان خراسان رضوی ایران.
حسین مکی

مِکیْ:(meki) در گویش گنابادی یعنی می کرد ، انجام می داد ، به سرانجام می رساند


پیشنهاد کاربران

مکی ؛مک، با کسره م، در گویش شهر بابکی نام گیاهی است که به آن شیرین بیان هم می گویند، نام این گیاه ز فعل مکیدن گرفته شده، وریشه ی آن خاصیت درمانی دارد

روستایی در دهستان برکوه، در شهر ریوش از توابع بخش کوهسرخ شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی.

مکی ( موکی ) در لغت


کلمات دیگر: