کلمه جو
صفحه اصلی

خنجر


مترادف خنجر : آهن خشک، تیغ، چاقو، شمشیر، دشنه، قمه، کارد، نیزه، سرنیزه

برابر پارسی : دشنه، خونبر، سرنیزه

فارسی به انگلیسی

dagger, poniard, bowie knife, stiletto

dagger, poniard


bowie knife, dagger, poniard, stiletto


مترادف و متضاد

bodkin (اسم)
خنجر، نوعی جوالدوز

dirk (اسم)
خنجر، دشنه، جنجر

poniard (اسم)
خنجر، دشنه

stylet (اسم)
خنجر، دشنه، سیخ، قلم گراور سازی و حکاکی

bowie knife (اسم)
خنجر، دشنه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سلاحی بانداز. کارد که نوک دار و تیغه اش کج و برنده است دشنه. ۲ - سر نیز. تفنگ . یا خنجر زر . ۱ - سرزدن آفتاب . ۲ - عمود صبح . یا خنجر زرفشان . خنجر زر . یا خنجر سیم . عمود صبح . یا خنجر فلک . ۱ - دمیدن صبح . ۲ - طلوع آفتاب .
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو دارای ۱۲۶ تن سکنه . آب آن از رود مشکین و محصول آن : غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و راه ارابه رو است .

فرهنگ معین

(خَ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) سلاحی به اندازة کارد که نوک تیز دارد و تیغه اش کج و برنده است .

لغت نامه دهخدا

خنجر. [ خ َ /خ ِ ج َ ] ( ع اِ ) دشنه. دشنه کلان. چاقوی کلان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). سلاحی نوکدار و برنده. ( ناظم الاطباء ). دشنه. ( بحرالجواهر ) ( محمودبن عمر ). نوعی از کارد یا شمشیر کوتاه نوک تیز هلالی جنگ را. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خناجر :
اگر سر همه سوی خنجر بریم
بروزی بزادیم و روزی مریم.
فردوسی.
هر آن کس کز آن تخمش آمد بمشت
بخنجر هم اندر زمانش بکشت.
فردوسی.
همی گوید این لشکر بی بهاست
سر خنجر این را که گفتم گواست.
فردوسی.
همه آسمان گرد لشکرگرفت
همه دشت شمشیر و خنجر گرفت.
حکیم اسدی ( از فرهنگ جهانگیری ).
چو روباه شد شیر جنگی چو دید
قوی خنجر شیرخوار علی.
ناصرخسرو.
دیوانه وار راست کند ناگه
خنجر بسوی سینه ات و زی حنجر.
ناصرخسرو.
مشکل تنزیل بی تاویل او
بر گلوی دشمن دین خنجر است.
ناصرخسرو.
خنجرت هست صف شکستن کو.
سنائی.
خنجر فتنه چو گشت کند در ایام تو
حنجر خصم تو است خنجر او را فسان.
خاقانی.
تو بر خاقانی بیچاره دایم
گهی تیغ و گهی خنجر کشیدی.
خاقانی.
تو مرا می کشی بخنجر لطف
من در آن خون بناز می غلطم.
خاقانی.
خنجر سبزش چو سرخ آید بخون
حصرم و می را نشان بینی بهم.
خاقانی.
جز خستگی سینه مرا نیست چاره ای
زین خاطر چو تیر و زبان چو خنجرم.
خاقانی.
چون خنجر جزع گون برآرد
لعل از دل سنگ خون برآرد.
نظامی.
در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری.
سعدی.
از خنجر گوشتین کس نمرد.
امیرخسرو دهلوی.
خنجر خسرو است کلک وزیر
سپر کلک روز گیراگیر.
اوحدی.
مدتی بر خویشتن خندید خصمت همچو گل
دست تقدیرش نهاد از خنجرت ناگاه خار.
ابن یمین.
نیست ممکن که من از خط تو بردارم سر
که نهندم چو قلم خنجر برّان بر سر.
خواجه جمال سلمان ( از آنندراج ).
لب تشنه ام و وقت شهادت به گلویم
آبی بجز از خنجر قصاب نگجند.
باقر کاشی ( از آنندراج ).

خنجر. [ خ َ ج َ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خنجرة. رجوع به خنجرة شود.


خنجر. [ خ َ /خ ِ ج َ ] (ع اِ) دشنه . دشنه ٔ کلان . چاقوی کلان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سلاحی نوکدار و برنده . (ناظم الاطباء). دشنه . (بحرالجواهر) (محمودبن عمر). نوعی از کارد یا شمشیر کوتاه نوک تیز هلالی جنگ را. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خناجر :
اگر سر همه سوی خنجر بریم
بروزی بزادیم و روزی مریم .

فردوسی .


هر آن کس کز آن تخمش آمد بمشت
بخنجر هم اندر زمانش بکشت .

فردوسی .


همی گوید این لشکر بی بهاست
سر خنجر این را که گفتم گواست .

فردوسی .


همه آسمان گرد لشکرگرفت
همه دشت شمشیر و خنجر گرفت .

حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری ).


چو روباه شد شیر جنگی چو دید
قوی خنجر شیرخوار علی .

ناصرخسرو.


دیوانه وار راست کند ناگه
خنجر بسوی سینه ات و زی حنجر.

ناصرخسرو.


مشکل تنزیل بی تاویل او
بر گلوی دشمن دین خنجر است .

ناصرخسرو.


خنجرت هست صف شکستن کو.

سنائی .


خنجر فتنه چو گشت کند در ایام تو
حنجر خصم تو است خنجر او را فسان .

خاقانی .


تو بر خاقانی بیچاره دایم
گهی تیغ و گهی خنجر کشیدی .

خاقانی .


تو مرا می کشی بخنجر لطف
من در آن خون بناز می غلطم .

خاقانی .


خنجر سبزش چو سرخ آید بخون
حصرم و می را نشان بینی بهم .

خاقانی .


جز خستگی سینه مرا نیست چاره ای
زین خاطر چو تیر و زبان چو خنجرم .

خاقانی .


چون خنجر جزع گون برآرد
لعل از دل سنگ خون برآرد.

نظامی .


در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری .

سعدی .


از خنجر گوشتین کس نمرد.

امیرخسرو دهلوی .


خنجر خسرو است کلک وزیر
سپر کلک روز گیراگیر.

اوحدی .


مدتی بر خویشتن خندید خصمت همچو گل
دست تقدیرش نهاد از خنجرت ناگاه خار.

ابن یمین .


نیست ممکن که من از خط تو بردارم سر
که نهندم چو قلم خنجر برّان بر سر.

خواجه جمال سلمان (از آنندراج ).


لب تشنه ام و وقت شهادت به گلویم
آبی بجز از خنجر قصاب نگجند.

باقر کاشی (از آنندراج ).



یعنی امیرغازی ترخان که آب فتح
چون شبنمش ز سبزه ٔ خنجر فروچکد.

طالب آملی (از آنندراج ).


- خنجر آبگون ؛ بهترین نوع خنجر :
من اکنون بدین خنجر آبگون
جهان پیش چشمت کنم قیرگون .

فردوسی .


یکی خنجر آبگون برکشید
سرش را همی خواست از تن برید.

فردوسی .


- خنجر کابلی ؛ از انواع خنجر که در کابل می ساخته اند :
زره دار با خنجر کابلی
بسر بر نهاده کلاه یلی .

فردوسی .


سر مژه چون خنجر کابلی
دو زلفش چو پیچان خط بابلی .

فردوسی .


ببندید یکسر میان یلی
ابا گرز و با خنجر کابلی .

فردوسی .


- خنجر مهند ؛ تیغ هندی . (آنندراج ) :
وآنکه بر فرق آفتاب زند
قهر او خنجر مهند را.

بدرچاچی (از آنندراج ).


|| روشنایی آتش و ماه و خور و امثال آن و بدین معنی تیغ وشمشیر نیز آمده اند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
پیش شمشیر قهرت از دهشت
صبح صادق بیفکند خنجر.

ظهیر فاریابی (از شرفنامه ٔ منیری ).


|| سرنیزه ٔ تفنگ و شمشیر. (ناظم الاطباء).

خنجر. [ خ َ ج َ ] (اِخ )دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو. دارای 126 تن سکنه . آب آن از رود مشکین و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

حربۀ بُرنده به اندازۀ کارد که تیغه اش کج و هر دو دم آن تیز باشد، دشنه.

دانشنامه عمومی

خَنجَر (به انگلیسی: Dagger) نوعی سلاح سرد است کوتاه، به اندازه کارد، که دو دَم آن تیز و بُرنده است. خنجر های شرقی بیشتر خم است و خنجر های اروپایی بیشتر شبیه یک شمشیر کوتاه است.این سلاح نباید با «دشنه» (به انگلیسی: Stiletto) استباه شود.کلمه خنجر معربِ خونگر در فارسی است.

دانشنامه آزاد فارسی

سلاحی سرد شبیه کارد و دشنه با تیغه ای کوتاه و معمولاً خمیده از جنس فولاد. در نبردهای تن به تن، در میان پارتیان، به کار می رفت. خنجرهای دورۀ صفوی دو گونه بود: کردی و هندی. خنجرهای کردی کوچک و هلالی شکل با تیغه های شیاردار دودَمه ساخته می شد و سر و ته دستۀ آن ها یکسان بود. خنجرهای هندی بزرگ تر، با نوک بسیار باریک دسته ای استخوانی مخروطی بود. تیغۀ آن ها فقط از یک سو تیزی و برندگی داشت. خنجرها نیز مانند کاردها مزّین به زر و کنده کاری هایی بر روی تیغه و دسته بودند. خنجر را مانند کارد در نیام می گذاشتند و در شال کمر جای می دادند یا در دو سوی ران از کمر می آویختند. نیام خنجرها بندهایی از قیطان یا یراق های زربفت داشت که آن ها را روی شال کمر محکم می کرد. برخی مردان و همچنین زنان دورۀ صفوی گاه در پر شال خود دو خنجر می نهادند که نوعی تفاخر به شمار می رفت. بهترین نوع خنجر، خنجر آبگون بود. سرنیزۀ تفنگ یا شمشیر را نیز خنجر می نامیدند. اصطلاح خنجر آجین کردن نیز بدین معنا بود که خنجرهای متعددی در جای جای بدن کسی فرو کنند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: xanǰar
طاری: xanǰar
طامه ای: xanǰar
طرقی: xanǰar
کشه ای: xanǰar
نطنزی: xanǰar


جدول کلمات

دشنه

پیشنهاد کاربران

برگرفته از واژه "خونگر" پارسی!

خنجر در اصل فارسی است در زبان عربی به جای حرف ( ج ) ( گ ) گذاشته می شودو چون در زبان عربی این حرف را نداریم مثلا . ( گرگان ، جرجان ) ( گوگل ، جوجل ) بعد از فراموش شدن خون گر و کاربرد بیشتر خنجر این کلمه جایگزین کلمه خون گر شده.

دشنه با خنجر ( خونگر ) متفاوت است دشته و خنجز نباید با هم اشتباه گرفته بشوند. �دشنه� ( به انگلیسی: Stiletto )

آهن خشک، تیغ، چاقو، شمشیر، دشنه، قمه، کارد، نیزه، سرنیزه


خنجر:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خنجر" می نویسد : ( ( ریشه و خواستگاه خنجر بر من روشن نیست ، اگر ستاگ واژه خنج باشد ، آن را می توان ریختی از هنج شمرد که در " آهنجیدن" ، به معنی بدر کشیدن و آهیختن به کار برده شده است . بر این پایه ، معنای بنیادین و نخستین خنجر " آنچه از نیام به در می کشند " می توانسته است بود. ) )
( ( همان تیز خنجر کشید از نیام
نه بگشار راز و نه برگفت نام . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 319. )
در زبان ترکی به خنجر "خَشْگار " یا خَشْگَر گفته می شود به معنی ابزاری که خَش می اندازد .


واژه ی خنجر برگرفته از خونگر است.

خنجر:چاقو، تیغ، کارد♡


کی میدونه معنی رخش چیه؟
🦄


کلمات دیگر: