کلمه جو
صفحه اصلی

ریشه


مترادف ریشه : اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال

فارسی به انگلیسی

base, derivation, root, origin, offspring, fringe, matchwood, radical, frill, root or stump, stem

root, fringe, frill, origin, root or stump, stem


derivation, fringe, matchwood, origin, radical, root


فارسی به عربی

جرثومة , جزر , جزع , رادیکالی , عقب , موضوع

عربی به فارسی

بدمينتن , نوعي بازي تنيس باتوپ پردار , پر , پروبال , باپر پوشاندن , باپراراستن , بال دادن


مترادف و متضاد

base (اسم)
باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر

stub (اسم)
ریشه، کوتوله، ته، کنده، ته چک، ته سیگار، ته سوش، ته بلیط

germ (اسم)
جنین، ریشه، اصل، میکرب

ammonium (اسم)
امونیاک، ریشه

root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

stem (اسم)
ریشه، دودمان، دنباله، میله، دسته، اصل، تنه، گردنه، ساقه

radical (اسم)
ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی

pedigree (اسم)
ریشه، تبار، دودمان، نژاد، اشتقاق، شجره نامه

background (اسم)
ریشه، سابقه، زمینه، نهانگاه

genesis (اسم)
ریشه، پیدایش، سنخیت، منشاء، تولید، تکوین، سفر پیدایش، طرز تشکیل، پسوند به معنی ایجاد کننده

theme (اسم)
شاهد، ریشه، زمینه، انشاء، موضوع

germination (اسم)
ریشه، جوانه زنی، رویش

stump (اسم)
ریشه، خپله، ته سیگار، از پا درامده، بیخ و بن، کنده درخت، صدای افتادن چیز سنگین، کوتاه قد

اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه


رگه


جذر، رادیکال


۱. اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه
۲. رگه
۳. جذر، رادیکال


فرهنگ فارسی

بیخ، بن، اصل، هریک ازتارهاورشته هاونخهای چادر
۱ - قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفهاش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ . ۲ - اصل هر چیز بیخ بن . ۳ - هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است . ۴ - اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است : یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا : ریشه حقیقی فعل گرفتن [[ گیر ]] است که به صورتهای ذیل در آید : گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر . یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند : ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده ( قبفهی ) .
ریش و زخم و جراحت یا بیماری رشته و عرقی مدنی .

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند. ۲ - اصل هر چیز. ، ~کسی را خشکاندن کنایه از: آن را یکسره از میان بردن .

لغت نامه دهخدا

( ریشة ) ریشة. [ ش َ ] ( ع اِ ) یک پر مرغ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).

ریشة. [ ش َ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است. ( منتهی الارب ).
ریشه. [ ش َ/ ش ِ ] ( اِ ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || طره دستار. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه گلیم. ریشه کلاغی. ریشه دستمال. آنچه رشته رشته و تارتار آویزداز کار فرش و جز آن زینت را. شمله دستار. علاقه دستار. فش دستار. دنبوقه دستار. ( یادداشت مؤلف ). کناره بعضی چیزها که رشته رشته آویخته باشند: ریشه ردا. ریشه مقنعه. ریشه دستار. ( آنندراج ) :
تاتو آن خیش ببستی پسر اندر پسرا
بردلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش.
کسایی.
دارم بسی ز ریشه پوشی خیالها
یابم ز عقد طره دستار حالها.
نظام قاری.
آنکه دستار طلادوز علم گردانید
کرد چون ریشه پریشان من سرگردان را.
نظام قاری.
درشده ریشه دید به والا غداد مشک
از سر گرفت دل هوس زلف و خال دوست.
نظام قاری.
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه نعلک زده نعلم در آتش می کند.
نظام قاری.
- ریشه دستار ؛ طره دستار. ( از ناظم الاطباء ). علاقه دستار که آن را در عرف هند طره گویند. ( آنندراج ) :
آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار.
منوچهری.
تخت خاقان به گوشه بالش
تاج قیصر به ریشه دستار.
انوری ( از آنندراج ).
- ریشه سبحانیه ؛ کسوتی مر مرشدان را که بر سر بندند. ( ناظم الاطباء ).
- ریشه ناخن ؛ آنچه بعد از چیدن ناخن در کنار جای ماند و آزار دهد در عرف هند کور گویند. ( آنندراج ) :
مشکل که ولی زاده اذیت نرساند
یارب که برافتد ز جهان ریشه ناخن.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| نوارگونه با رشته و تارهای آویخته جدابافته که بر کنار جامه دوزند برای زینت. ( یادداشت مؤلف ). || هر یک از تارهای گوشت. قسمتهای گوشت به درازا که طبعاً از آن خردتر نباشد. ( یادداشت مؤلف ). || زلف. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). || موی در اندام آدمی. || لیف و تارهای انبه. || الیاف خرمابن.. || دستک درخت انگور. || پلک چشم. ( ناظم الاطباء ). اما استوار نمی نماید. || هر چیز تافته شده مانند پلیته چراغ و فتیله توپ. ( ناظم الاطباء ). || بیخ هر چیز. ( ناظم الاطباء ). بیخ. اصل. بن. در یونانی «ریزا» .

ریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) ریش و زخم .جراحت . || بیماری رشته و عرق مدنی . (ناظم الاطباء). به معنی رشته که مرضی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مرضی است که آن را عرق بدنی گویند. (برهان ). رجوع به رشته شود. || در اصطلاح جانورشناسی زایده هایی است در بدن روی قسمت تحتاتی . (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 248). رجوع به همان صفحه شود.


ریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).


ریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).


ریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه ٔ گلیم . ریشه ٔ کلاغی . ریشه ٔ دستمال . آنچه رشته رشته و تارتار آویزداز کار فرش و جز آن زینت را. شمله ٔ دستار. علاقه ٔ دستار. فش دستار. دنبوقه ٔ دستار. (یادداشت مؤلف ). کناره ٔ بعضی چیزها که رشته رشته آویخته باشند: ریشه ٔ ردا. ریشه ٔ مقنعه . ریشه ٔ دستار. (آنندراج ) :
تاتو آن خیش ببستی پسر اندر پسرا
بردلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش .

کسایی .


دارم بسی ز ریشه ٔ پوشی خیالها
یابم ز عقد طره ٔ دستار حالها.

نظام قاری .


آنکه دستار طلادوز علم گردانید
کرد چون ریشه پریشان من سرگردان را.

نظام قاری .


درشده ریشه دید به والا غداد مشک
از سر گرفت دل هوس زلف و خال دوست .

نظام قاری .


کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه ٔ نعلک زده نعلم در آتش می کند.

نظام قاری .


- ریشه ٔ دستار ؛ طره ٔ دستار. (از ناظم الاطباء). علاقه ٔ دستار که آن را در عرف هند طره گویند. (آنندراج ) :
آویخته چون ریشه ٔ دستارچه ٔ سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه ٔ دستار.

منوچهری .


تخت خاقان به گوشه ٔ بالش
تاج قیصر به ریشه ٔ دستار.

انوری (از آنندراج ).


- ریشه ٔ سبحانیه ؛ کسوتی مر مرشدان را که بر سر بندند. (ناظم الاطباء).
- ریشه ٔ ناخن ؛ آنچه بعد از چیدن ناخن در کنار جای ماند و آزار دهد در عرف هند کور گویند. (آنندراج ) :
مشکل که ولی زاده اذیت نرساند
یارب که برافتد ز جهان ریشه ٔ ناخن .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| نوارگونه با رشته و تارهای آویخته ٔ جدابافته که بر کنار جامه دوزند برای زینت . (یادداشت مؤلف ). || هر یک از تارهای گوشت . قسمتهای گوشت به درازا که طبعاً از آن خردتر نباشد. (یادداشت مؤلف ). || زلف . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || موی در اندام آدمی . || لیف و تارهای انبه . || الیاف خرمابن . . || دستک درخت انگور. || پلک چشم . (ناظم الاطباء). اما استوار نمی نماید. || هر چیز تافته شده مانند پلیته ٔ چراغ و فتیله ٔ توپ . (ناظم الاطباء). || بیخ هر چیز. (ناظم الاطباء). بیخ . اصل . بن . در یونانی «ریزا» .
- امثال :
ریشه ٔ بیداد بر خاکستر است .
- ریشه ٔ دندان ؛ بن آن . ثاهة. (یادداشت مؤلف ).
- ریشه ٔ کلمه ؛ ماده ٔ آن . (از یادداشت مؤلف ).
|| جزر در حساب . (از لغات فرهنگستان ). جزر در ریاضی .
- ریشه ٔ سوم ؛ کعب (در حساب ) .
|| آن جزء از درخت که در زیر خاک می باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). ریشه ٔ درخت . (انجمن آرا). بیخ درخت . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ). عروق اشجار و نباتات که در زمین باشد و گاهی بر بیخ اشجار اطلاق کنند. (از آنندراج ). عرق . بیخ . اردمه . آن قسمت از نبات که به شعب خرد و درشت در زیر زمین باشد. (یادداشت مؤلف ). ریشه اولین عضوی است که از دانه خارج می شود و به سمت مرکز زمین متوجه می گردد و انتهای آن از دیگر قسمتها متورم و تیره می باشد و کلاهک نامیده می شود. در بالای کلاهک ناحیه ٔ صافی وجود دارد که سلولهای مولد ریشه در منتهی الیه آن قرار گرفته و نمو طولی ریشه و کلاهک بوسیله ٔ همین سلولهاست از این رو اگر انتهای ریشه را قطع کنند رشد و نمو آن نیز قطع می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی ص 208) :
تا برون ریشه ٔ گیا بینی
ز اندرون ریش ده کیا منگر.

خاقانی .


ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای .

مولوی .


تا ریشه در آب است امید ثمری هست .

عرفی شیرازی .


در گیاه شناسی ثابتی برای ریشه اقسام زیر آمده :ریشه ٔ اصلی ، ریشه ٔ افشان ، ریشه ٔ اولیه ، ریشه ٔ برگ مانند، ریشه ٔ تکمه ای ، ریشه ٔ تنفس کننده ، ریشه جانبی ، ریشه ٔ منظم ، ریشه ٔ جوانه دار، ریشه ٔ فرعی ، ریشه ٔ مرکب ، ریشه ٔ مکینه ، ریشه ٔ نابجا. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 162 تا 172 و برای شرح هر یک از آنها رجوع به فهرست لغات همان کتاب شود.
- از ریشه برآوردن ؛ از بیخ برکندن . (از یادداشت مؤلف ).
- بی ریشه ؛ بی اصل .
- ریشه ٔ آلیسا ؛ در تداول عامه ، مصحف ریشه ایرسا. بیخ ایرسا. ریشه زنبق کبود. اصل سوسن آسمانجونی . ریشه ٔ زنبق . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔایرسا شود.
- ریشه ٔ اراقیطون ؛ ریشه ٔ باباآدم . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔ باباآدم شود.
- ریشه انداختن ؛ ریشه دوانیدن . رجوع به ترکیب ریشه دواندن شود.
- ریشه ٔ ایرسا؛ بیخ بنفشه . ریشه ٔ آلیسا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔ آلیسا شود.
- ریشه ٔ باباآدم ؛ اصل اللوف . (ناظم الاطباء). ریشه ٔ اراقیطون . (یادداشت مؤلف ). ریشه ٔ اریسا (باردان بزرگ ) . رجوع به باباآدم وترکیب ریشه ٔ اراقیطون شود.
- ریشه بُر ؛ از آلات کشاورزی است . (یادداشت مؤلف ).
- || بیخ بر. از بن برکننده .ریشه کن .
- ریشه بر شدن ؛ از ریشه برآمدن . به کلی محو و نابود شدن . از میان رفتن .
- ریشه بستن ؛ ریشه دوانیدن . استوار ساختن بیخ و ریشه . پابرجا گشتن :
نبندد ریشه نخل آرزو در خاک آزادی
به تاراج دمیدن داد همت حاصل ما را.

ناصرعلی (از آنندراج ).


- ریشه بند کردن ؛ ریشه بستن . (ازآنندراج ). پابرجا شدن . استوار گشتن :
چو در حقه ٔ سیم گوهر نهند
درو همچو گوهر کند ریشه بند.

وحید (از آنندراج ).


- ریشه ٔ بنفشه ؛ ایرسا. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب ریشه ٔ ایرسا شود.
- ریشه پیچیدن بر چیزی ؛ ریشه داشتن در چیزی . (آنندراج ).بدو پیچیدن . جزٔبجزء بدو متصل شدن :
نپیچد بر دل کس ریشه ٔ شوق گرفتاری
چو نخلم تا گره وا می کنی سرتا به پا دامم .

بیدل (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب ریشه داشتن در چیزی شود.
- ریشه ٔ جوز ؛ خولنجان . (ناظم الاطباء). از ادویه است . (یادداشت مؤلف ).
- ریشه ٔ خردل ؛ رفور . از تیره ٔ کروسیفر است و قسمت قابل مصرف آن سوش تازه ، و ماده ٔ مؤثر آن کلوکز ید سولفوره است . (از کارآموزی داروسازی ص 181).
- ریشه داشتن در چیزی ؛ ریشه بردن بر چیزی . (آنندراج ). ریشه دار شدن . ریشه دوانیده شدن :
کی رود از خاطر آشفته ام سودای ناز
کز خط او ریشه دارد در دلم غوغای ناز.

بیدل (از آنندراج ).


- ریشه دواندن یا دوانیدن ؛ بیخ گرفتن . ریشه راندن . ریشه کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 179) :
نهال همت طالب به عرش ریشه دواند
ولی چه سود که نخل سعادتش پست است .

طالب آملی (از آنندراج ).


رجوع به ریشه کردن شود.
- ریشه راندن ؛ ریشه دواندن . (آنندراج ). ریشه کردن . ریشه دواندن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 589). بیخ زدن . بیخ گرفتن :
به احباب از شهره شهدی چشاند
که در کامشان چاشنی ریشه راند.

ظهوری (از آنندراج ).


رجوع به مدخل ریشه کردن شود.
- ریشه شیرین ؛ قسمی شیرین بیان در کرج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین بیان شود.
|| در شعر ذیل از فردوسی کلمه ٔ ریشه با توجه به اینکه در نسخه ای از شاهنامه «پشه » ضبط شده است ، معنی سبک و ناچیز و کم وزن می دهد :
به دست وی اندر یکی ریشه ام
وزآن آفرینش پراندیشه ام .

(شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 306).



فرهنگ عمید

۱. بیخ، بن، اصل.
۲. هریک از تارها، رشته ها، و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده، یا چیز دیگر آویزان می کنند.
۳. (زیست شناسی ) عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند.
۴. (زبان شناسی ) صورت کهن کلمه: ریشهٴ لغت «رفتن» چیست؟.
* ریشهٴ باباآدم: (زیست شناسی ) [قدیمی] ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته.

۱. بیخ؛ بن؛ اصل.
۲. هریک از تارها، رشته‌ها، و نخ‌هایی که در حاشیۀ چادر، پرده، یا چیز دیگر آویزان می‌کنند.
۳. (زیست‌شناسی) عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون ‌آمده و در زمین فرومی‌رود و گیاه به‌وسیلۀ آن آب و مواد‌غذایی را از زمین جذب می‌کند.
۴. (زبان‌شناسی) صورت کهن کلمه: ریشهٴ لغت «رفتن» چیست؟.
⟨ ریشهٴ باباآدم: (زیست‌شناسی) [قدیمی] ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم‌کردۀ آن به ‌عنوان مدر و صاف‌کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می‌رفته.


دانشنامه عمومی

ریشه بخشی از گیاه است که معمولاً زیر خاک قرار دارد و گیاه با آن، آب و مواد معدنی را جذب می کند. ریشه، گیاه را محکم در خاک نگه می دارد. ریشه ها متناسب با نوع گیاه و نوع محیط در سطح خاک پخش شده یا به اعماق خاک فرومی روند. ریشه ها ممکن است در هوا یا در اب وجود داشته باشند. ریشه های گیاه به کمک (تارهای کشنده) که مانند مو هستند اب و دیگر مواد را می گیرد تا آن ها را به برگ و ساقه برساند.ریشه مهم ترین قسمت گیاه است و گیاهان بدون ان نمی توانند حتی اندکی رشد کنند. بعضی ریشه ها مثل هویج و تربچه خوراکی اند. به طور ساده ریشه ها را به دو گروه راست و افشان تقسیم می کنند.ریشه گیاهان بخش مهمی از گیاه می باشد که در رشد گیاهان نیز مؤثر است مثلاً اگر فشردگی (تراکم) خاک در زمان رشد گیاه زیاد باشد ارتفاع رشد محصول کم شده و اگر پیوستگی ذرات خاک کمتر باشد رشد گیاه بیشتر خواهد بود در نتیجه باعث افزایش طول گیاهان می شود.

ریشه (ابهام زدایی). معانی ریشه:
بیخ و بن هر چیز.

ریشه (ترانه). «ریشه» تک آهنگی از هنرمند اهل مجارستان جوسی پاپی است که در سال ۲۰۱۷ میلادی منتشر شد. این ترانه نماینده مجارستان در یوروویژن ۲۰۱۷ بود که به رتبه هشتم رسید.
این تک آهنگ در چارت های مجارستان جزو ده ترانه اول قرار گرفت.

ریشه (زبان شناسی). ریشه ابتدایی ترین واحد لغوی یک کلمه یا یک خانواده است (ریشه را اساس کلمه نیز می نامند) که مهم ترین بعد مفاد معنایی را حمل می کند و نمی تواند به اجزای کوچکتر تقسیم شود. تقریباً همه زبانها دارای کلمات گنجایشی هستند و ممکن است تنها از تکواژهای ریشه مرکب شوند. اگرچه گاهی اوقات عبارت ریشه برای توصیف کلمه منهای پایان صرفی ان اما با پایان لغوی ان در محل استفاده می شود. برای مثال: chatters ریشه صرفی دارد یا اصل آن که chatter است اما ریشه لغوی ان chat می باشد. ریشه های صرفی اغلب stems (ریشه) نامیده می شوند و یک ریشه، در مفهوم صریح ممکن است یک stem تکواژکی فرض شود.
واژه
واج
هجا
کلمه
جمله
یک تعریف متداول به ریشه اجازه می دهد که یا تکواژ آزاد با شد یا تکواژ اشتقاقی. تکواژهای ریشه برای پیوستگی و مرکب بودن ضروری اند. اگرچه در زبانهای پلی سنتتیک در سطح بالایی از ریخت شناسی، عبارت ریشه بطور کلی مترادف تکواژ آزاد است. بسیاری از این زبانها شمار محدود شده ای از این تکواژها دارند که می توانند به تنهایی به عنوان یک کلمه واقع شوند، مثلاً:، yup'ikبیش از دو هزار کلمه ندارد.
ریشه یک کلمه واحدی از معناست (تکواژ) یعنی یک انتزاع است، گرچه معمولاً می تواند در نوشته مانند یک کلمه نشان داده شود. برای مثال:میتوان گفت که ریشه فعل انگلیسی running و run است یا ریشه صفت عالی اسپانیایی amplisimo، ampl است، زیرا این کلمات بطور واضح از شکل های ریشه به وسیلهٔ پسوندهای ساده اشتقاق یافته اند که در هیچ صورت ریشه را تغییر نمی دهند. به ویژه انگلیسی، صرف فعل اندکی دارد، از این رو تمایلی برای داشتن کلماتی که با ریشه شان برابر است وجود دارد. اما صرف پیچیده تر به خوبی مراحل دیگر می تواند ریشه را مبهم کند، مثلاً:ریشه mice، mouse است (یک کلمه معتبر)، و ریشه intrupt، بطور قابل بحثی rupt می باشد، کلمه ای که در انگلیسی نیست و تنها در شکل های اشتقاقی ظاهر می شود (مانند: disrupt، corrupt، rupture و غیره). ریشه rupt طوری نوشته شده است، انگار که یک کلمه بوده است اما این طور نیست.
این فرق بین کلمه به عنوان یک واحد گفتاری و ریشه به عنوان یک واحد معنایی در مورد زبانها بسیار مهم است، جایی که ریشه ها شکل های بسیار متفاوتی دارند و در کلمات دقیقی استفاده می شوند، همین طور در مورد زبانهای سمتیک. در این ها ریشه ها تنها به وسیلهٔ حروف بی صدا شکل گرفته اند و کلمات متفاوت (مربوط به نقشهای متفاوت) از ریشه یکسانی به وسیله حروف صدا دار مندرج مشتق شده اند. مثلاً:در زبان عبری، ریشه gdl، معنی بزرگی را نشان می دهد و از ان ما gadol و gdola را داریم (شکل مذکر و مؤنث «بزرگ»)، gadal «او بالغ شد»، higdil «او بزرگ کرد» و magdelet «درشت نما» و همراه با کلمات بسیار دیگری مانند: godel «اندازه» و migdal «برج».

دانشنامه آزاد فارسی

ریشه (۱)(root)
در ریاضیات، ریشۀ عددی مفروض، عددی است که اگر به توانرسانده شود، برابر عدد مفروض باشد. ریشه معکوس نمایا توان است. مثلاً، ۳ ریشۀ دوم ۹، و ریشۀ سوم ۲۷ است. در ماشین حساب، ریشه را می توان با استفاده از گزینه هایx ۱/y یا inv xy به دست آورد. مثلاً، ریشۀ سوم ۲۷ با فشردن ۲۷، و سپسinv xy به دست می آید، که برابر ۳ است. ریشۀ یک چندجمله ایp(x) عددی است مانند a که p(a) = ۰. نیز ←رادیکال

ریشه (رایانه). ریشه (رایانه)(Root)
اصلی ترین یا بالاترین سطح از یک مجموعه سازمان یافتهو سلسله مراتبی از اطلاعات. ریشه، نقطه ای است که از آن، زیرمجموعه هامنشعب می شوند. این انشعاب ها ترتیبی منطقی دارند و تا یک نقطه نهایی یا مقصد، ادامه پیدا می کنند.

ریشه (گیاه شناسی). ریشه (گیاه شناسی)(root)
ریشه
ریشه
ریشه
بخشی از گیاه. معمولاً زیر زمین قرار دارد و وظایف اولیۀ آن اتصال گیاه به زمین و جذب آب و نمک های معدنی حل شده در آب است. ریشه معمولاً به سمت پایین و به طرف آب رشد می کنند، به این معنی که زمین گراییو آب گراییمثبت دارد. (← گرایش). گیاهانی مانند ارکیده های رورُست (اپی فیت)، که بالای سطح زمین رشد می کنند، با تولید نوعی ریشه های هوایی رطوبت اتمسفر را جذب می کنند. برخی گیاهان دیگر، مانند عشقه، ریشه های بالا روندهدارند که از ساقه حاصل می شوند و گیاه را به درخت یا دیوار متصل می کنند. بخش هایی از ریشه که وظیفۀ جذب آب و مواد غذایی را بر عهده دارند، با ایجاد تعداد بسیاری تار کشندۀ نازک در نزدیکی نوک ریشه افزایش می یابند. کلاهک ریشه (کالیپترا)نوک ریشه را در برابر ساییدگی حین رشد در درون خاک محافظت می کند. ارتباطات مبنی بر همزیستی بین ریشۀ برخی گیاهان، مانند شبدر، و انواع باکتری ها مشاهده می شود که باعث تثبیت ازت(نیتروژن) هوا می شود (← تثبیت_نیتروژن). برخی از انواع ریشه عبارت اند از ریشۀ انقباضی، هوا برها (پنماتوفورها)، ریشۀ راست، و ریشۀ حایل.
تکامل. تکامل سیستم های ریشه در گیاهان زمینی بسیار سریع بوده است. گیاهان نخستین در حدود ۴۱۰میلیون سال پیش ریشه هایی به طول چند میلی متر داشتند، اما طی ۲۰میلیون سال، طول آن ها به ۵۰ سانتی متر رسیده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{etymon} [باستان شناسی، زبان شناسی] معنا یا صورت اولیۀ واژه که از دیدگاه تاریخی معنا یا صورتی دیگر از آن مشتق می شود
{root} [پزشکی-دندان پزشکی، زبان شناسی] [پزشکی-دندان پزشکی] بخش پایینی دندان که در آرَک جای دارد [زبان شناسی] تکواژی که معنای اصلی واژه را در بر داشته باشد و قابل تفکیک به جزء کوچک تری نباشد
{sag} [مهندسی مواد و متالورژی] زائده ای پرمانند در ضخامت های متفاوت با سطوح خشن و نامنظم که عموماً از گوشه های زیرین قطعه با زوایای باز امتداد یافته است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به اندامهای گیاهی معمولا زیرزمینی که کار آن جذب آب و مواد غذایی است ریشه می گویند که از احکام مرتبط با آن به مناسبت در بابهایی نظیر حج، صلح، مزارعه، مساقات و احیاء موات سخن گفته‏اند.
از ریشه کندن و بریدن درختان و گیاهان حرم - جز آنچه که استثنا شده - حرام و موجب ثبوت کفاره است.
قطع کردن درختی که ریشه‏اش در بیرون حرم، لیکن شاخه هایش در فضای حرم است و یا بالعکس، حرام می‏باشد.

شکار در حرم
شکار کردن صید نشسته بر شاخه درختی که ریشه آن در حرم است، حرام می‏باشد، حتی اگر خود شاخه و صید در خارج حرم باشد.

ریشه درخت همسایه
اگر ریشه درختی به ملک همسایه سرایت کند، وی می‏تواند آن را در محدوده ملک خود قطع کند. در اینکه این کار نیاز به اذن مالک و با خودداری وی، اذن حاکم شرع دارد یا نه و نیز در اینکه بریدن آن بر مالک درخت واجب است یا نه، اختلاف می‏باشد.

ریشه بجای مانده در مزارعه
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: riša
طاری: riša
طامه ای: riša
طرقی: riša
کشه ای: riša
نطنزی: riša


گویش بختیاری

ریشه.


واژه نامه بختیاریکا

بُت؛ تَه بُن؛ تُهم و تِدرگ؛ بُنِه؛ سر گَه؛ بُنچَک

جدول کلمات

بن

پیشنهاد کاربران

بیخ

پایه

در جدولستان :بن

ریشه در کرسی چینی : عرض کرسی از هر طرفِ دیوار باربر ، بین ۵ تا ۱۰ سانتیمتر بیشتر در نظر گرفته می شود تا توزیع وزن دیوار ، در سطح بزرگتری از پی انجام شود . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

ریشه:[ اصطلاح فرش بافی ]به پایه و اساس هر چیزی ریشه گویند که در فرش پایه و اساس را جفت چله ها ( یک چله زیر و یک چله رو ) یعنی همان ریشه ها انجام می دهند. بدیهی است که اگر ریشه های فرش ( جفت چله ها ) را از ساختمان فرش خارج کنیم آن فرش کاملاً از هم گسیخته می شود و این ریشه ها هستند که پس از نصب بر روی دار امکان بافت را میسر ساخته و ابعاد و رجشمار فرش را مشخص می نمایند.

اصل، بن، بنیاد، بیخ، پایه، رگه، جذر، رادیکال

ریشه، ریجه
ری، روی، سطح بالایی، مثل روی میز،
ریشه، ریجه: ری، روی، شه، جه
جایگاه روین، جایگاه بالایی، محل بالا رفتن و رشد یافتن، محلو زمان تولد و تولید شدن


کلمات دیگر: