کلمه جو
صفحه اصلی

شکایت


مترادف شکایت : بث الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا، تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله مندی

برابر پارسی : دادخواهی، دادخواست، گله مندی، گلایه

فارسی به انگلیسی

beef, complaint, grievance, gripe, grumble, mutter, remonstrance, squawk, cause, prosecution, representation, kick

complaint, grievance


beef, complaint, grievance, gripe, grumble, mutter, plaint, remonstrance, representation, squawk


فارسی به عربی

آهة , احتجاج , انین , دندنة , سخط , شکوی , مقص

مترادف و متضاد

۱. بثالشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا
۲. تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گلهمندی


denunciation (اسم)
اتهام، عیب جویی، شکایت، بد گویی، چغلی

murmur (اسم)
شکایت، زمزمه، غرولند، غرغر، سخن نرم

protest (اسم)
اعتراض، شکایت، پروتست، واخواست رسمی

moan (اسم)
شکایت، ناله، زاری

gripe (اسم)
تسلط، گیر، چنگ، شکایت، گله، درد سخت، تشنج موضعی

groan (اسم)
شکایت، گله، ناله

rumble (اسم)
سر و صدا، شکایت، چغلی، غرولند، چیز پر سر و صدا

complaint (اسم)
شکایت، شکوه، دادخواهی

grievance (اسم)
شکایت

discontent (اسم)
شکایت، گله، نارضایتی، ناخشنودی

بث‌الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا


تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله‌مندی


فرهنگ فارسی

گله کردن، ازجوروستم ورفتارکسی ناله وزاری کردن
۱ - ( مصدر ) گله کردن از کسی نزد دیگری . ۲ - ( اسم ) گله مندی . ۳ - تظلم . ۴ - زاری ناله .

فرهنگ معین

(ش یَ ) [ ع . شکایة ] ۱ - (مص ل . ) گله کردن از کسی نزد دیگری . ۲ - (اِمص . ) داد - خواهی .

لغت نامه دهخدا

شکایت. [ ش ِ ی َ ] ( از ع ، اِمص ) گله کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). گله گزاری. گله مندی. ( ناظم الاطباء ). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل. ( آنندراج ). شکایة. گله کردن. از کسی پیش کسی گله کردن. درددل کردن. شرح درد و رنج و بی برگی خود به کسی بردن. نالیدن. بنالیدن از. نالیدن از کسی یا چیزی. زاریدن. مقابل تشکر و سپاسگزاری. مقابل آزادی . مقابل شکر. ج ، شکایات. شکوه. شکوی. مُستی. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از وی به شکایت قاصدان فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ).
اینهمه هست شکر ایزد را
از چنین کارها شکایت نیست.
مسعودسعد.
هر آه کز تو دارم آلوده شکایت
از سینه گر برآید هم با روان برآید.
خاقانی.
گرچه انعام اومرا شکر است
شکر او را ز من شکایتهاست.
خاقانی.
از مشک خط خود جگرم سوختی ولیک
دل نَدْهدم که در قلم آرم شکایتی.
عطار.
بر هر کسی که می نگرم در شکایت است
در حیرتم که گردش گردون به کام کیست.
؟
اشتکاء؛ شکایت زایل گردانیدن. به شکایت آوردن. ( المصادر زوزنی ). اِعثار؛ شکایت کسی نزد پادشاه کردن. ( منتهی الارب ).
- شکایت آلود ؛ شاکی. گله مند :
بگذشت پدر شکایت آلود
من نیز گذشته گیر هم زود.
نظامی.
- شکایت آوردن پیش کسی ؛ درددل کردن پیش او. اظهار گله و شکوه کردن بدو : شکایت روزگار مخالف پیش من آورد. ( گلستان ).
- شکایت پیشه ؛ شکایت گستر. شکایت مند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گله مند. شاکی :
آسمان را دل نسوزد بر شکایت پیشگان
دایه بیزار است از طفلی که پستان میگزد.
صائب تبریزی.
و رجوع به ترکیب شکایت مند و شکایت کنان شود.
- شکایت خواندن ؛ شکایت کردن. گله نمودن :
به کسی نمی توانم که شکایتت بخوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی.
سعدی.
- شکایت ریختن ؛ گله کردن. شرح شکایت کردن :
ریزم شکایت تو به هر کس که برخورم.
شانی تکلو ( از آنندراج ).
- شکایت سر کردن ؛ شکایت آغازیدن. شکایت نمودن. آغاز به شکایت کردن :
سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن.
صائب تبریزی.

شکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل کردن . شرح درد و رنج و بی برگی خود به کسی بردن . نالیدن . بنالیدن از. نالیدن از کسی یا چیزی . زاریدن . مقابل تشکر و سپاسگزاری . مقابل آزادی . مقابل شکر. ج ، شکایات . شکوه . شکوی . مُستی . (یادداشت مؤلف ) : قاضی از وی به شکایت قاصدان فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408).
اینهمه هست شکر ایزد را
از چنین کارها شکایت نیست .

مسعودسعد.


هر آه کز تو دارم آلوده ٔ شکایت
از سینه گر برآید هم با روان برآید.

خاقانی .


گرچه انعام اومرا شکر است
شکر او را ز من شکایتهاست .

خاقانی .


از مشک خط خود جگرم سوختی ولیک
دل نَدْهدم که در قلم آرم شکایتی .

عطار.


بر هر کسی که می نگرم در شکایت است
در حیرتم که گردش گردون به کام کیست .

؟


اشتکاء؛ شکایت زایل گردانیدن . به شکایت آوردن . (المصادر زوزنی ). اِعثار؛ شکایت کسی نزد پادشاه کردن . (منتهی الارب ).
- شکایت آلود ؛ شاکی . گله مند :
بگذشت پدر شکایت آلود
من نیز گذشته گیر هم زود.

نظامی .


- شکایت آوردن پیش کسی ؛ درددل کردن پیش او. اظهار گله و شکوه کردن بدو : شکایت روزگار مخالف پیش من آورد. (گلستان ).
- شکایت پیشه ؛ شکایت گستر. شکایت مند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گله مند. شاکی :
آسمان را دل نسوزد بر شکایت پیشگان
دایه بیزار است از طفلی که پستان میگزد.

صائب تبریزی .


و رجوع به ترکیب شکایت مند و شکایت کنان شود.
- شکایت خواندن ؛ شکایت کردن . گله نمودن :
به کسی نمی توانم که شکایتت بخوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی .

سعدی .


- شکایت ریختن ؛ گله کردن . شرح شکایت کردن :
ریزم شکایت تو به هر کس که برخورم .

شانی تکلو (از آنندراج ).


- شکایت سر کردن ؛ شکایت آغازیدن . شکایت نمودن . آغاز به شکایت کردن :
سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن .

صائب تبریزی .


- شکایت شمار ؛ که شکایت و گله را بشمار آورد و حساب کند :
جورپذیران عنایت گزار
عیب نویسان شکایت شمار.

نظامی .


- شکایت فزا ؛ که شکایت افزاید. که سبب افزایش شکایت شود. شکایت افزا :
ری نیک بُد ولیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدورشکایت فزای ری .

خاقانی .


- شکایت کنان ؛ شکایت پیشه . شکایت مند.شکایت گستر. گله مند و آنکه عادت وی بر گله و شکایت وناله و زاری باشد. (ناظم الاطباء). شاکی . و رجوع به مترادفات کلمه شود.
- شکایت گفتن ؛ شکایت کردن . شکایت بردن پیش کسی از کسی :
مصلحت بودی شکایت گفتنم
گر به غیر خصم بودی داوری .

سعدی .


شکایت گفتن سعدی مگرباد است نزدیکت
که او چون رعد می نالد تو همچون برق میخندی .

سعدی .


- شکایت مند ؛ شکایت گستر. شکایت پیشه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شاکی . گله مند :
کسی کز ترک درویشی شکایت مند میگردد
به فرقش از مکافات عمل اکلیل شاهی ده .

حاجی باقر شیرازی (از آنندراج ).


و رجوع به ترکیب شکایت پیشه و شکایت کنان شود.
- شکایت نمودن ؛ شکایت کردن . (یادداشت مؤلف ). اعتذار. (منتهی الارب ). و رجوع به ماده ٔ شکایت کردن شود.
|| تظلم . (فرهنگ فارسی معین ). ناله و زاری و فریاد و فغان . دادخواهی . فریادخواهی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. گله کردن از کسی به دیگری، از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا ناله وزاری کردن.
۲. تظلم، دادخواهی.

فرهنگ فارسی ساره

گلایه، دادخواست


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شکایت به معنای ابراز ناخشنودی از چیزی یا کسی و طرح دعوا علیه کسی در دادگاه میگویند
از شکایت به معنای نخست به مناسبت در بابهای طهارت، صلات و تجارت سخن گفته‏ اند. شکایت از بیماری از آداب بیمار ی، پنهان داشتن مرض و شکایت نبردن نزد دیگران با کلماتی همچون «به بیماری و بلایی دچار شده ام که هیچ کس بدان دچار نشده است» می ‏باشد. البته- بر اساس آنچه در روایات آمده- صرف بازگو کردن بیماری شکوه به شمار نمی ‏رود؛ چنان که شکایت کردن نزد مؤمن از بیماری و اصولا از هر مشکلی که برای فرد پیش آمده، جایز است؛ بلکه اعلام بیماری به مؤمنان جهت دعا کردن آنان برای وی یا آمدن به عیادتش و در نتیجه بهره مندی از اجر و پاداش، مستحب است. غسل شکایت از غسلهای مستحب، غسل به نیت شکایت بردن نزد خدا از ستم ستمگر است؛ بدین گونه که ابتدا غسل می‏ کند و سپس دو رکعت نماز می‏ گزارد و دعای وارد شده را می‏ خواند. شکایت یکی از مستثنیات غیبت از مستثنیات حرمت غیبت گله مندی شخص از کسی است که در حق او بدی و ستمی روا داشته است، مانند آنکه کسی به ناروا او را زده باشد. برای وی جایز است آن را نزد دیگران بازگوید. از آداب تجارت، گله مند نبودن از اوضاع کسب و کار و کمی درآمد است.

واژه نامه بختیاریکا

دِرار دِرار؛ دِرار

جدول کلمات

گلایه

پیشنهاد کاربران

عرض

گله

اعتراض

نک و نال


کلمات دیگر: