کلمه جو
صفحه اصلی

ترک


مترادف ترک : آذری، ترک تبار، ترک نژاد، آذربایجانی | ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ، تروتازه، مرطوب، نوعی حلوا | رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول، دست کشیدن، هشتن، کلاه خود، مغفر، سوار پشت سر

برابر پارسی : واگذاشتن، واهشتن، رهاکردن

فارسی به انگلیسی

abandonment, turk, turkish, [infml.] crevice, creck, break, breakaway, chink, cleavage, cleft, crack, defection, dereliction, desertion, fission, fissure, flaw, leak, renunciation, rift, split, back, pillion

abandonment


back, pillion


[informal] crevice, creck


Turk(ish)


abandonment, break, breakaway, chink, cleavage, cleft, crack, crevice, defection, dereliction, desertion, fission, fissure, flaw, leak, Turkish, renunciation, rift, split, Turk


فارسی به عربی

اترک , انشقاق , ترک , ترکی , خروج , شاب , شق , کسر , هوس

عربی به فارسی

ترک , رهاسازي , واگذاري , دل کندن


مترادف و متضاد

کلاه‌خود، مغفر


سوار پشت سر


آذری، ترک‌تبار، ترک‌نژاد، آذربایجانی


صفت


ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ


تروتازه، مرطوب


نوعی‌حلوا


رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول


دست کشیدن، هشتن


۱. ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ
۲. تروتازه، مرطوب
۳. نوعیحلوا


۱. رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول
۲. دست کشیدن، هشتن
۳. کلاهخود، مغفر
۴. سوار پشت سر


abandonment (اسم)
واگذاری، رها سازی، ترک، متارکه

dereliction (اسم)
رها سازی، ترک، خبط، فتور و سستی

quit (اسم)
رها سازی، ترک

crack (اسم)
ترک، تق تق، رخنه، شکاف، کاف، ترق و تروق، انشقاق

stop (اسم)
ترک، تعلیق، نقطه، ایست، توقف، تکیه، ایستگاه

turk (اسم)
ترک، اهل کشور ترکیه

fracture (اسم)
ترک، شکاف، شکست، شکستگی، انکسار

renunciation (اسم)
ترک، کناره گیری، چشم پوشی، قطع علاقه

craze (اسم)
ترک، دیوانگی، شوق، شکاف، شور

refuse (اسم)
ترک، اشغال، انصراف، پس مانده، فضولات، ادم بیکاره

chap (اسم)
ترک، خراش، مرد، شکاف، جوانک، مشتری، چانه، فک

proscription (اسم)
ترک، تبعید، محرومیت، محکومیت، تخطئه

split (اسم)
ترک، دو بخشی، انشعاب، رخنه، شکاف، چاک، نفاق

cleft (اسم)
ترک، شکاف، چنگال

desuetude (اسم)
ترک، وقفه، عدم استعمال، موقوف شدگی

interstice (اسم)
ترک، فاصله، شکاف، درز، چاک، سوراخ ریز

pillion (اسم)
ترک، زین زنانه، ترک سوار شدن

turkish (صفت)
ترک، عثمانی، ترکی

فرهنگ فارسی

نام ترک بعنوان قومی بدوی نخستین باردر قرن ششم م. دیده میشود. در همان قرن ترکان دولتی بدوی تاسیس کردند که از مغولستان و سرحد شمالی چین تابحراسودامتداد داشته است.در سال ۵۵۲ م. در گذشت و برادرش ظاهرا تا سال ۵۷۶ زیسته. چینیان از دولت مذبور بنام امپراتوری ترکان مشرق یاد کردند. در سال ۵۸۱ تحت نفوذ سلسه چینی این دو امپراتوری بطور قطع از یکدیگر جدا شدند. حدود سال ۶۸۲ ترکان شمالی موفق شدند استقلال خود را بدست آورند.درباره روابط این ترکان قدیم واخلاف آنان گفتگوهای بسیارشدهکه اینجامجال بحث از آنها نیست . سلسله های ترک که در ایران دوره اسلامی سلطنت کردهاند ازین قرارند: غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهی.
( اسم ) ۱- شکاف رخنه . ۲- شکاف کوه و زمینفواصلی که بین دو قطعه زمین بر اثر زلزله و حرکات دیگر کوه زایی تشکیل گردد تراک .
ناک کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین .

هر شکستگی بازی که دو بخش آن از هم جدا نشده باشد


فرهنگ معین

( ~.) [ ع . ] (مص م .) واگذاشتن ، رها کردن .


( ~.) (اِ.) کسی که پشت سر سوار (اسب ، موتور و...) می نشیند.


(تُ) (اِ.) زیباروی ، معشوق .


(تَ) (اِ.) ترگ ، کلاهخود، مغفر.


(تَ رَ ) (اِ. ) شکاف ، رخنه .
( ~. ) (اِ. ) هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید.
( ~. ) [ ع . ] (مص م . ) واگذاشتن ، رها کردن .
( ~. ) (اِ. ) کسی که پشت سر سوار (اسب ، موتور و... ) می نشیند.
(تُ ) (اِ. ) زیباروی ، معشوق .
(تَ ) (اِ. ) ترگ ، کلاهخود، مغفر.

(تَ رَ) (اِ.) شکاف ، رخنه .


( ~.) (اِ.) هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید.


لغت نامه دهخدا

ترک . [ ت َ ] (اِ) کلاه خود. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خودآهنی . (غیاث اللغات ). کلاه خود باشد یعنی کلاه آهنی که در روزهای جنگ بر سر نهند و بعربی مغفر خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). و آنرا خود و خوی و سرپایان و کبر و لیرت نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). کلاه خود و مغفر که در روز جنگ بر سر نهند. (ناظم الاطباء). فارسیان برای معنی خود آهنی در بعض محل بکاف فارسی نیز استعمال کرده اند. (غیاث اللغات ). و رجوع به ترگ شود :
برافکند پر مایه برگستوان
ابا جوشن و تیغ و ترک گوان .

فردوسی .


چو روزش فراز آمد و بخت شوم
شد آن ترک پولاد برسان موم .

فردوسی .


که جز ترک رومی نبیند سرم
مگر کین بهرام بازآورم .

فردوسی .


این بدرد ترک رویین را چو هیزم را تبر
وان شود در سینه ٔ جنگی چو در سوراخ مار.

منوچهری .


جرس ماننده ٔ دو ترک زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل .

منوچهری .


پدر شادمان شد گرفتش ببر
زره خواست با ترک و زرین سپر.

(گرشاسبنامه ).


بروز جنگ ز یک میل ترک دشمن تو
دو نیمه گردد و باز اوفتد بصورت دال .

ازرقی (از فرهنگ رشیدی ).


در آن ره رفتن از تشویق تاراج
به ترک تاج کرده ترک را تاج .

نظامی .


- نیم ترک ؛ کلاه خود را گویند و آن کلاهی باشد از آهن که در روزهای جنگ بر سر نهند. (برهان ) و رجوع به معنی بعد و ترکیب آن شود.
|| سوزه ٔ کلاه و خیمه . (فرهنگ جهانگیری ) بخشها و سوزه های کلاه و خیمه و امثال آن را نیز گفته اند. (برهان ). سوزه ٔ کلاه . (شرفنامه ٔ منیری ). بخش و سوزه ٔ کلاه و خیمه و مانند آن همچو کلاه سه ترک و چهارترک . (ناظم الاطباء). و ترک ترک قطعه قطعه کلاه و عرقچین را گویند چنانکه چهارترک و دوازده ترک در عرقچین و کلاه درویشی متداول بوده چه شاه اسماعیل صفوی مروج طریقه ٔ شیعه ٔ اثناعشری برای تمیز این طبقه از دیگران از ماهوت سرخ کلاه های دوازده ترک درویشانه دوختن فرموده بود و هر ترکی نام یکی از ائمه ٔ اثناعشر دوخته و این اعلا خلعتی و افسری بود که به بزرگان شیعی داده میشد و به جهت این کلاه سرخ لقب آن طایفه قزلباش باش گردید.... (انجمن آرا) (آنندراج ) :
که این هفت اختر تابان مطیعند
کلاهی را که ترک او چهار است .

مسعودسعد.


در کلاه فقر می باشد سه ترک
ترک دنیا ترک عقبی ترک ترک .

عطار.


شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک کلاه زو.

حافظ.


طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی .

حافظ.


خیمه ٔ نه ترک گردون سایبان جاه تو
کلامی (از یوسف ضیاءالدین در لغت نامه ٔ فارسی به ترکی ).
- نیم ترک ؛ در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 24) آمده : «و دیگر روز چون بار بگسست و اعیان ری به جمله آمده بودند بخدمت [مسعود] با این مقدمان ، و افزون از ده هزار زن و مرد به نظاره ایستاده و اعیان را به نیم ترک بنشاندند». محشی در ذیل همان صفحه گوید: نیم ترک نوعی بوده از خیمه ، و بنابه حاشیه ٔ یب (ادیب پیشاوری ) نوعی از خیمه ٔ کوچک بوده و در هر حال بفتح تا و سکون است ، و کاف آن تازی یا فارسی هر دومحتمل است چه اگر کلمه مستعار از نیم ترک بمعنی کلاه خود باشد چنانکه در برهان قاطع است قاعدةً با کاف فارسی است (چون ترگ با مرگ قافیه شده است ) و اگر از ترک بمعنی قطعه های کلاه و خیمه باشد با کاف تازی است بنا بتلفظ جاری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ج 4 ص 2233) : و دبیران بر این جمله بنسشتندی وی در طارم آمد و بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیمترک چنانکه در میانه ٔ هر دو مهتر افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139). و حاجب بزرگ بلکاتکین ایشان را به نیم ترک پیش خویش بنشاند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 240). و رجوع به ترک و ترگ و معنی پیشین و ترکیب آن شود.
|| کله کلاه و خیمه و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلاه و گوشه ٔ کلاه . (غیاث اللغات ) :
نجم کلاهدوز که ترک کلاه او
بر تارک غلام نهی شه شود غلام .

سوزنی .


بدو چگونه کسوتی که از شرفش
کلاه گوشه ٔ عرش است ترک شب پوشم .

انوری .


سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده .

حافظ.


|| میان بند عمامه . || آن جای از پشت ستور سواری که در خلف سوار واقع شود و آنچه سوار در خلف خود از بار و اسباب سفر می بندد. (ناظم الاطباء). آنجای از پشت ستور که ردیف نشیند.
- ترک بند ؛ خرجین یا ابزاری که به ترک مرکب بندند. بند و دوالی که بر پشت زین است تا اشیایی را که حمل آن خواهند، بر ترک استوار کنند.
- ترک نشستن ؛ بر پشت سوار بر نشستن .
- ترک نشین ؛ ردیف . مرتدف . آنکه بر پشت سوار نشیند.

ترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از مضافات آذربایجان . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء). قصبه ای است از دهستان کندوان که در بخش ترک شهرستان میانه و 23 هزارگزی شمال میانه و 14هزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز قرار دارد. این قصبه مرکز بخش ترک و دارای اداره ٔ پست و بهداری و دبستان و چند دکان است . مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و 46 دقیقه . عرض 37 درجه و 37 دقیقه و 50 ثانیه . ارتفاع از سطح دریا تقریباً 1450 متر و اختلاف ساعت آنجا با تهران 14 دقیقه و 32 ثانیه است یعنی ساعت 12 در قصبه ترک ، ساعت 12 و 14 دقیقه و 32 ثانیه تهران است . کوهستانی و معتدل است و 2899 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رود ترک و محصول آنجا غلات ، عدس ، نخود، و بزرک است و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


ترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان میانه است که در شمال خاوری شهرستان مزبور قرار دارد. این بخش از شمال به شهرستان سراب و از جنوب و خاور به شهرستان خلخال و از باختر به بخش ترکمان محدود است . آب و هوای این بخش بواسطه ٔ کوهستانی بودن ، ییلاقی و سردسیر است و آب قسمتی از دهات بخش از رودخانه ٔ گرم و رود ترک وسفیدرود تأمین میشود. محصول عمده ٔ آنجا غله و حبوبات و درختان بی میوه مانند تبریزی ، چنار و قره آغاج ومختصری پنبه و بزرک است . و تمام راههای روستاهای بخش بجز ترک که مرکز بخش است و تا میانه 24 هزار گز است و راه ماشین رو دارد سایرین دارای راه مالرو است .
تقسیمات اداری بخش عبارتست از: دهستان گرم با 58 آبادی و 16480 تن سکنه . کندوان با 32 آبادی و 14191 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


ترک . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تَرکة. (منتهی الارب ). واحد ترکه . (از متن اللغة). تخمهای شترمرغ که جوجه از آنها درآید و در بیابان ترک شود. (از متن اللغة). و رجوع به ترکة و تریکة شود.


ترک . [ ت َ ] (ع مص ) دست بداشتن . (تاج المصادربیهقی ). گذاشتن چیزی یا کسی را. (منتهی الارب ). گذاشتن . (آنندراج ). رها کردن ، خلاء و منه : ترک فلان مالاًو عیالاً. (از اقرب الموارد) واگذار کردن چیزی را و رها کردن آن را. (از ناظم الاطباء). رها کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با لفظ گرفتن و کردن و دادن و گفتن مستعمل . (آنندراج ). فرو گذاشتن : و هر گاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هر آینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به ترک حسد بکوشد تا در دلها محبوب گردد. (کلیله و دمنه ).
به ترک شر و باتیان خیردارم امر
همه مخالف امراست ترک و اتیانم .

سوزنی .


ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان .

سعدی .


تمنا کند عارف پاکباز
به دریوزه از خویشتن ترک آز.

سعدی (بوستان ).


- امثال :
ترکت الرأی بالری ؛ مثلی است در مورد ابومسلم مروزی :
آنکه می انداخت سر چون خیمه بر گردن به ری
شد اسیر خواری و مستوجب چندین عذاب
کرد رو بر آسمان کای آسمان تدبیر چیست
آسمان گفتش ترکت الرأی بالری در جواب

سلمان ساوجی .


و اشاره است بدین داستان که منصور، ابومسلم را از مرو به بغداد طلبید و او نرفت منصور سوگندها خورد و عهدها گرفت که او را آزاری نرساند و از مرو به نیشابور و از آنجا به ری شد مؤلف مجمل التواریخ نویسد «چون به ری رسید، رأی و خرد آنجا بگذاشت و به همدان شد» و سرانجام به بغداد رفت و به امر منصور کشته شد.
ترک عادت موجب مرض است ؛ نظیر: باشیر اندرون شده با جان بدر شود. و رجوع بامثال و حکم دهخداج 1 ص 257 شود.
- بترک فرمودن ؛ بازداشتن . پرهیز دادن کسی از چیزی . منع فرمودن کسی از کاری : چندان که مرا... بترک سماع فرمودی . (گلستان چ یوسفی ص 94).
- بترک گفتن ؛ رها ساختن . ترک گفتن . گذاشتن و درگذشتن از چیزی . دست بداشتن از خود یا چیزی یا کسی رجوع به ترک کردن و ترک گرفتن و ترک گفتن شود.
- ترک اولی ؛ گناه پیغمبران در مذهب شیعه . گناه معصومین . چون انبیاء باید معصوم باشند از اینرو خطاهای آنان را گناه نمیگویند و ترک اولی می نامند مثلا خطئه آدم و ذوالنون و امثال آن همه ترک اولی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ترک تکبیر ؛ کنایه از چهارتکبیر نماز جنایز است . اشاره بفنای آثاری و افعالی و صفاتی و ذاتی . (انجمن آرا).
- ترک جان دادن ؛ دست از جان بشستن . رها ساختن جان :
تو برو مصلحت خویش نگهدار که من
ترک جان دادم از آن پیش که دل بسپردم .

سعدی .


و رجوع به ترک دادن شود.
- ترک دنیا ؛ زهد. زهادت . رهبه .رهبانیت . دست از علایق دنیا بداشتن . از دنیا و تنعمات آن دست کشیدن :
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غله اندوزند.

(گلستان ).


|| (اصطلاح عرفانی )... خلاصی از تعلقات جسمانی و خواهش نفسانی و گشتن از ماسوی اﷲ بجذبات حقانی و ترک به این معنی عربی هم هست . (برهان ). از عربی وارد فارسی شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی جذبه ٔ الهی است که سبب کشش و کشش (؟) می گردد و موجب رفع دوئیت و جدایی و ایقاظ از خواب غفلت گردد :
معنی الترک راحت گوش کن
بعد از آن جام بلا را نوش کن .

مولوی .


|| کردن کاری ، از لغات اضداداست . یقال ترکت الحبل شدیداً؛ ای جعلته . (منتهی الارب ). و نیز بمعنی جعل کردن کاری ، یقال ترکت الحبل شدیداً ای جعلته و قوله تعالی و ترکنا علیه فی الاَّخرین (قرآن 107/37)؛ ای اجرینا. (ناظم الاطباء). ابقای چیزی . (از اقرب الموارد). || بمعنی آنچه از راه سهو مانده باشد و بر کنار صفحه نویسند مجاز است . (آنندراج ) :
گم گشته ز تنگی دهنش همچو میانش
ترکیست از آن مصحف رخسار دهانش .

محسن تأثیر (از آنندراج ).



ترک . [ ت َ رَ ] (اِ) خندقی را گویند که بر دور حصار و باغ و قلعه و امثال آن بکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
قدرت تست باغبان ربع زمینش مزرعی
فیض بحور سبعه را ساخته گرد او ترک .
خواجه عمید لویکی (از فرهنگ جهانگیری ). || بمعنی رخنه و تراک باشد. (برهان ). رخنه و شکاف . (ناظم الاطباء). شکستگی بی انفصال در چینی و شیشه و دیوار و سقف و جز اینها و با خوردن و برداشتن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).l50k


ترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است نزدیک دربند شروان . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ازانجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رود بزرگی است که از ارتفاع چهار هزارگزی کوههای قفقاز سرچشمه گرفته از چرکستان و قبرطای می گذرد و وارد دره ٔ وسیع و عمیقی می گردد آنگاه چند رود بآن می پیوندند و پس ازعبور از نواحی مختلف منجمله از قصبه ٔ موزدوق و قیزلر، بسوی شرق جاری می گردد سپس دو شعبه شده با تشکیل دلتایی وارد دریای خزر می گردد. طول این رود، 592 هزارگز است و بزبان ارمنی این رود را تِرخ نامند. (از لاروس کبیر و قاموس الاعلام ترکی ): ...این عده (لشکر برکای ) از دربند قفقازیه گذشته بطرف شروان سرازیر گردیدند هولاگو هم در شوال 660 هَ . ق . بشماخی آمد و قشون برکای را منهزم نمود ولی برکای باز تهیه ٔ جمعیتی دیده در حوالی نهر تَرَک بر لشکر اباقاخان (پسر هلاگو) زد و ایشان را در جمادی الاولی 661 هَ . ق . در هم شکست و اباقاخان بداغستان برگشت و هولاگو به تبریز آمد. (تاریخ مغول اقبال ص 197).


ترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


ترک . [ ت َ رَ ] (ع مص )در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).


ترک . [ ت ِ رِ ] (اِخ ) سرزمین ترک یکی از ایالات قدیمی روسیه است که شامل آووه و دره ٔ رود ترک می باشد و مساحت این سرزمین 69467 هزار گز مربع است که 933000 تن سکنه دارد این سرزمین در شمال غربی داغستان واقع است و مرکز آن ولادی قفقاز است در سال 1920 م . ایالت مستقلی بهمین نام تشکیل یافت و سپس در سال 1924 م . جزء قفقاز شمالی گردید. (از لاروس کبیر و قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به ترک (رود) شود.


ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) ترکستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 298). ولایت ترکستان را نیز بطریق مجاز ترک می گویند. (برهان ). ترکستان . (ناظم الاطباء) :
اکنون فکنده بینی ، از ترک تا یمن
یک چندگاه زیر پی آهوان سمن .

دقیقی .


که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره .

فردوسی .


بدانگه که بهرام شد جنگجوی
از ایران سوی ترک بنهاد روی .

فردوسی .


چه از روم و از چین و از ترک و هند
جهان شد مر او را چو رومی پرند.

فردوسی .


آنگاه کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک . (التفهیم چ همائی ص 194).
افریدون که از جباران پارسیان بوده است . زمین را بخشش به سه قسم کرده است ... پاره ٔ مشرقی که اندر او ترک و چین است پسرش را داد تور... (التفهیم ایضاً).
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
بترک ، خانه ٔ خان و به هند، رایت رای .

عنصری .


گر روم بدو سپاری و گر ترک
شاهنشه ری کنی غلامش را.

ناصرخسرو.


در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو
تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر.

سنایی .


کانعام شه که باج ستاند ز ترک و هند
بخشد هم اسب ترکی و هم فیل هندویی .

خاقانی .


رجوع به ترکستان شود.

ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکمران در بخش شیروان شهرستان قوچان که در 17 هزارگزی شمال باختری شیروان و بر سر راه مالرو عمومی زیارت به فوری دربند قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 306 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و بافتن قالیچه و گلیم است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ شهرستان ملایر است که در شمال شهرستان ملایر قرار دارد و از شمال و شمال باختر به شهرستان همدان و از جنوب به دهستانهای حومه و آور زمان و از خاور به بخش شراء شهرستان اراک و از باختر به شهرستان تویسرکان محدود است . قسمت عمده ٔ دهستان کوهستانی است وقریه های آن در دره های خاوری کوه الوند واقع است و آب و هوای آن خوش و دارای تابستان معتدلی است . راه شوسه ٔ ملایر به همدان تقریباً از وسط دهستان می گذرد و از اکثر قریه های مهم آن اتومبیل میتوان برد. آب قریه های دهستان از قنات ها و چشمه سارهای کوهستانی تأمین میشود. محصول عمده ٔ آنجا غلات دیمی و آبی و لبنیات و مختصری انگور و دیگر میوه ها است . بافتن قالیچه و جاجیم بین زنان دهستان مرسوم و قالیچه ٔ بافت قریه ٔ قوزان بهتر از سایر قریه های دهستان است . سنگ سفید که در بلورسازی مصرف دارد در زمنیهای ازندریان استخراج میگردد. در 50 آبادی تشکیل دهنده ٔ این دهستان 32 هزار تن سکونت دارند. مرکز دهستان علی آباد دمق و قریه های مهم آن بشرح زیر است : ازندریان ، ازمنگاوی ، کمری ، کردخورد، قوزان ، اشاق قلعه علوی ،طاسبندی ، طجر علوی ، دهنوعلی آباد، دهنه ٔ اسداﷲخان ، ارزانفوت . الفاوت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


ترک . [ ت ُ ] (ع اِ) حلقه ای که در گوش کنند و قسمت داخلی آن با قلم زنی تزبین شده باشد ج ، تِراک . (از دزی ج 1 ص 145).


ترک . [ت ُ ] (اِخ ) بگفته ٔ برخی از نسابان از فرزندان یافث بن نوح و جد اقوام تورانی است ، و ظاهراً دو مرد بنام مغول و تاتار که دو قوم نیز بهمین نام شهرت یافته انداز احفاد وی هستند ولی این قول محل تأمل است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


ترک . [ت َ رَ ] (اِخ ) رودی است در ترکستان که وارد سیحون می گردد. لسترنج در شرح آن آرد: رودخانه ٔ ترک که امروزبه رودخانه چرچک موسوم است و از جنوب خاوری چاچ میگذرد چنانکه ابن حوقل گوید از کوههای جدغل در شمال رودخانه ٔ نرین و از منطقه ٔ ترک نشین خرلخ که آنرا بسکام نیز می نامند برمیخیزد. در جنوب این رودخانه ، رودخانه ٔ دیگری کم و بیش به موازات آن می گذشت و موسوم بود به رودخانه ٔ ایلاق امروز. (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 513). و رجوع به همین کتاب ص 507 شود :
چو باشد مناره به پیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2270).


بگویش که تاپیش رود ترک
شما را فرستاد بهرام جک .

فردوسی (ایضاً ص 2271).


چو بگذشت خاقان ز رود ترک
تو گفتی همی تیغ باردفلک

فردوسی (ایضاً ص 2414).



ترک. [ ت ُ ] ( ص ، اِ ) نقیض تازیک باشد. گویند ترکان از اولاد یافث بن نوح اند. ( برهان ). نام طایفه ای است در ترکستان که تاتار و مغول و سایر اتراک از آن طایفه اند و زبان ایشان معین است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گروهی از اولاد یافث بن نوح. ( ناظم الاطباء ). نام قومی منسوب به ترک که مردی بود از فرزندان نوح علیه السلام. ( غیاث اللغات ). ج ، اتراک. ( ناظم الاطباء ). نقیض تازیک طایفه بزرگی از طوایف انسانی را گویند. ج ، ترکان. ( ناظم الاطباء ). نام ترک بعنوان قومی بدوی نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده میشود. در همان قرن ترکان دولتی نیرومند و بدوی تأسیس کردند که از مغولستان و سرحد شمالی چین تا بحر اسود امتداد داشته است. مؤسس حکومت مزبور که چینیان او را «تومن » نامند. در کتیبه های ترکی بومن در سال 552 م. درگذشت و برادرش «ایستامی » ( در طبری ج 1 ص 895 و896: سنجبوخاقان ) که در مغرب فتوحاتی کرده ، ظاهراً تا سال 576 م. زیسته است این دو برادر گویا از آغاز مستقل از یکدیگر حکومت می کردند. چینیان از دولت مزبور بنام امپراطوری ترکان شمال و مشرق یاد کرده اند. درسال 581 م. تحت نفوذ سلسله چینی «سویی » این دو امپراطوری بطور قطع از یکدیگر جدا شدند و بعدها هر دو تابع سلسله چینی «تانگ » ( 618 - 907 م. ) گردیدند. در حدود سال 682 م. ترکان شمال موفق شدند استقلال خود را بدست آورند. درباره روابط این ترکان قدیم و اخلاق آنان بحث های بسیار شده است... برای اطلاع بیشتر رجوع به دائرة المعارف اسلام ذیل ترک شود. سلسله های ترک که در ایران دوره اسلامی سلطنت کرده اند غزنویان ( 351 - 555 هَ. ق. ) سلجوقیان ( 429 هَ. ق. - اواخر قرن ششم ) خوارزمشاهیان ( 470 - 628 هَ. ق. ) ( از حاشیه برهان چ معین ) :
کسی را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشه خویش رامش برد.
فردوسی.
بخندید و آنگه بافسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت.
فردوسی.
که ترکان بدیدن پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.
فردوسی.
میغ چون ترکی آشفته ، که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگرو رخش کمان.
( از لغت فرس ص 215 ).
کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ
که نه اندر دل وی دوستتری از زر و سیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
چون شراب نیرو گرفتی ترکان این دو سالار را به ترکی ستودندی.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220 ). کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 221 ). و این ترک ابله [طغرل ، حاجب امیر یوسف ] این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 250 ).

ترک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد و در 6 هزار و 500 گزی جنوب باختری هروآباد و دو هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 226 تن سکنه دارد آب آن از سه رشته چشمه است و محصول آنجا غلات و سردرختی است شغل مردم زراعت و گله داری و کارگری است راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


ترک . [ ت ُ ] (ص ، اِ) نقیض تازیک باشد. گویند ترکان از اولاد یافث بن نوح اند. (برهان ). نام طایفه ای است در ترکستان که تاتار و مغول و سایر اتراک از آن طایفه اند و زبان ایشان معین است . (انجمن آرا) (آنندراج ). گروهی از اولاد یافث بن نوح . (ناظم الاطباء). نام قومی منسوب به ترک که مردی بود از فرزندان نوح علیه السلام . (غیاث اللغات ). ج ، اتراک . (ناظم الاطباء). نقیض تازیک طایفه ٔ بزرگی از طوایف انسانی را گویند. ج ، ترکان . (ناظم الاطباء). نام ترک بعنوان قومی بدوی نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده میشود. در همان قرن ترکان دولتی نیرومند و بدوی تأسیس کردند که از مغولستان و سرحد شمالی چین تا بحر اسود امتداد داشته است . مؤسس حکومت مزبور که چینیان او را «تومن » نامند. در کتیبه های ترکی بومن در سال 552 م . درگذشت و برادرش «ایستامی » (در طبری ج 1 ص 895 و896: سنجبوخاقان ) که در مغرب فتوحاتی کرده ، ظاهراً تا سال 576 م . زیسته است این دو برادر گویا از آغاز مستقل از یکدیگر حکومت می کردند. چینیان از دولت مزبور بنام امپراطوری ترکان شمال و مشرق یاد کرده اند. درسال 581 م . تحت نفوذ سلسله ٔ چینی «سویی » این دو امپراطوری بطور قطع از یکدیگر جدا شدند و بعدها هر دو تابع سلسله ٔ چینی «تانگ » (618 - 907 م .) گردیدند. در حدود سال 682 م . ترکان شمال موفق شدند استقلال خود را بدست آورند. درباره ٔ روابط این ترکان قدیم و اخلاق آنان بحث های بسیار شده است ... برای اطلاع بیشتر رجوع به دائرة المعارف اسلام ذیل ترک شود. سلسله های ترک که در ایران دوره ٔ اسلامی سلطنت کرده اند غزنویان (351 - 555 هَ . ق .) سلجوقیان (429 هَ . ق . - اواخر قرن ششم ) خوارزمشاهیان (470 - 628 هَ . ق .) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
کسی را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشه ٔ خویش رامش برد.

فردوسی .


بخندید و آنگه بافسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت .

فردوسی .


که ترکان بدیدن پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.

فردوسی .


میغ چون ترکی آشفته ، که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگرو رخش کمان .

(از لغت فرس ص 215).


کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ
که نه اندر دل وی دوستتری از زر و سیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


چون شراب نیرو گرفتی ترکان این دو سالار را به ترکی ستودندی .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220). کسان گماریم تا تضریبها می سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند فراختر زیادتیها می کنند و بازمی نمایند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 221). و این ترک ابله [طغرل ، حاجب امیر یوسف ] این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250).
وفا ناید از ترک هرگز پدید
وز ایرانیان جز وفا کس ندید.

(گرشاسبنامه ).


ترکان رهی و بنده ٔ من بودند
من تن چگونه بنده ٔ ترکان کنم .

ناصرخسرو.


عشق آمد و عقل کرد غارت
ای دل تو بجان بر این بشارت
ترکی عجب است عشق ، دانی
کز ترک عجیب نیست غارت .

خواجه عبداﷲ انصاری .


ما خود ز تو این چشم نداریم از ایراک
ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار.

سنایی .


و شاه ندانست که ترکان را وفا نباشد. (اسکندر نامه ٔ قدیم نسخه ٔ سعید نفیسی ).
رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی
خون من خورد و ندید از دوستی در روی من .

خاقانی .


خونم همی خوری که ترا دوستم بلی
ترک این چنین کند که خورد خون بدوستی .

خاقانی .


ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست .

خاقانی .


صواب آن است که آن را بعبارتی که به افهام نزدیک باشد و ترک و تازی را در آن ادراک افتد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 14). و از خوف مضرت ترکان غز از آمل کوچ کرد، به در مرو رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 228).
غارتی از ترک نبرده ست کس
رخت به هندو نسپرده ست کس .

نظامی .


چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری .

نظامی .


ز بس کآورده ام در چشمها نور
ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور.

نظامی .


روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست .

فرقدی .


آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می برد
ترک از خراسان آمده ست از پارس یغما میبرد.

سعدی .


نگفتمت که به ترکان نگه مکن سعدی
چو ترک ترک نگفتی تحملت باید.

سعدی .


وآنگه تو محصلی فرستی
ترکی که ازو بتر نباشد.

سعدی .


|| کنایه از مطلوب و معشوق و غلام باشد. (برهان ). مجازاً معشوقان را ترک گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) مجازاً بمعنی معشوق . (غیاث اللغات ). معشوق . (ناظم الاطباء). معشوق بی باک و نامهربان . (فرهنگ رشیدی ). غلامان و کنیزان ترک نژاد زیبا بودند بدین مناسبت ترک بمعنی معشوق زیباروی بکار رفته است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کنیزی یا غلامی جمیل از ترکان :
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
ازآن سبب که بخیری همی بپوشم ورد.

کسایی .


بنشان به تارم اندر مرترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با یالغ و کدو.

عماره .


ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست .

فرخی (دیوان ص 21).


گر چون تو بترکستان ای ترک نگاری است
هر روز بترکستان عیدی و بهاری است .

فرخی .


ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش بوعده ها نپخسانی .

معروفی .


ای ترک من امروز نگویی بکجایی
تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی .

منوچهری .


گویی برخ کس منگر جز به رخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرایی .

منوچهری .


ترک چو تو ترک نبود آسان
ترکی تو نه دوغ ترکمانی .

سنائی .


یکی ترک تازی زبان آمدستم
بمهمان پی عشرت و زیج و بازی .

سوزنی (از یادداشت دهخدا).


بسیم و بمی کرد خواهم من امشب
بر آن ترک تازی زبان ترکتازی .

سوزنی .


تو ترک سیه چشمی ، هندوی سپیدت من
خواهی کلهم سازی خواهی کمرم بخشی .

خاقانی .


ترک من کآفتاب هندوی تست
عید جانها هلال ابروی تست .

خاقانی .


جهان پرشور از آن دارد لب شیرین ترک من
که ترکان دوست میدارند دایم شور و غوغا را.

مغربی (از امثال و حکم دهخدا).


تماشای ترکش چنان خوش فتاد
که هندوی مسکین برفتش ز یاد.

(بوستان ).


سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش می نالید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام .

سعدی .


- ترکان چرخ ؛ کنایه از سبعه ٔ سیاره که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان ) (آنندراج ). هفت ستاره ٔ سیاره . (ناظم الاطباء) :
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
کاروان حیات بر حذر است .

خاقانی .


- ترک اَشقَر ؛ مریخ . (ناظم الاطباء).
- ترک بدخواه ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
- ترک پنجم حصار . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
- ترک پنجمین ؛ ترک پنجم حصار. مریخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گر شود ناظر به سقف نیم ترک آسمان
بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین .

سلمان ساوجی .


- ترک جفاگر ؛ ترک بدخواه . از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
- ترک چین ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ). کنایه از آفتاب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء).
- ترک چینی طراز ؛ زیبارویی که درزی و هیأت چینیان باشد :
دخت سقلاب شاه نسرین نوش
ترک چینی طراز رومی پوش .

نظامی .


- ترک حصاری ؛ کنایه از ماه است و آفتاب را نیز گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ماه و آفتاب . (ناظم الاطباء). آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ). قمر. (مجموعه ٔ مترادفات ) :
چو ترک حصاری زکار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد.

نظامی .


- ترک خرگاهی ؛ کنایه از معشوق . از این روی که کار ترکان یعنی سپاهیان نیزه بازی و تیراندازی در میدان جنگ است و محبوبان ، آن سپاهیان اند که به تیر مژه و کمان ابرو و شمشیر غمزه با شیفته ٔ خود در عین خرگاه جنگ می اندازند و مظفر و منصورمی شوند. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
در آن ترک خرگاهی آورد دست
شکنج نقابش زرخ برشکست .

نظامی (شرفنامه ص 467).


- ترک خطای ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک بدخواه و ترک جفاگر شود.
- ترک خو ؛ کنایه از بدخو. بی وفا و بدعهد است :
گشاد این ترک خو چرخ کیانی
ز هندوی دو چشمش پاسبانی .

نظامی .


- ترک دلستان ؛ ترک خطای . از اسمای محبوب است . (آنندراج ) :
ای ترک دلستان ز شبستان کیستی
خوش دلبری ندانم جانان کیستی .

خاقانی .


- ترک دلکش ؛ ترک دلستان از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک ظلم پیشه و ترک طناز و ترک هندو خال شود.
- ترک روستایان ؛ کنایه از سیر برادر پیاز است که به عربی ثوم و فوم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
- ترک زاد ؛ ترک زاده که زنی ترک او را زاده باشد. فرزند ترک :
بدو گفت بهرام ای ترک زاد
به خون ریختن تا نباشی تو شاد.

فردوسی .


و بمنتصف ماه جمیدی الاخرة سنه ٔ ثلاثین پسر دیگر آورد هم ترک زاد. ابومنصور بویه نام کردش . (مجمل التواریخ و القصص ). و رجوع به ترک و ترک زاده (اِخ ) شود.
- ترک زاده ؛ ترک زاد. ابن ترک . فرزند ترک :
که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را بشاهی خریدار نیست .

فردوسی .


یکی ترک زاده چو زاغ سیاه
برین کوه بگرفت راه سپاه .

فردوسی .


و رجوع به ترک و ترک زاد شود.
- ترک زرد کلاه ؛ آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
- ترک سلطان شکوه ؛ آفتاب . (ناظم الاطباء).
- ترک سنان گذار ؛ آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
- ترک شیرازی ؛ ترکی که در شیراز بسر برد و گویا مانند ترک خطایی از نامهای محبوب است :
ز دست ترک خطایی کسی جفا چندین
نمی برد که من ازدست ترک شیرازی .

سعدی .


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ.


- ترک طناز ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). رجوع به ترک بدخواه و ترک دلکش شود.
- ترک ظلم پیشه ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک خطای و ترک دلکش و ترک هندو خال شود.
- ترک فلک ؛ کنایه از کوکب مریخ است و آفتاب را هم گفته اند. (برهان ) (از غیاث اللغات ). مریخ وآفتاب . (ناظم الاطباء) :
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید بدور قدح اشارت کرد.

حافظ.


- ترک گردون ؛ کنایه از مریخ است . (آنندراج ).
- ترک معربد ؛ بمعنی ترک فلک است که کنایه از کوکب مریخ باشد. (برهان ). مریخ . (آنندراج )(ناظم الاطباء). ترک فلک . (فرهنگ رشیدی ).
- ترک نشین ؛ جایی که ترکان سکونت کنند، چون دیهی ترک نشین یا محلی ترک نشین ، یا قرای ترک نشین .
- ترک نیمروز ؛ کنایه از آفتاب جهان آراست . (برهان ). ترک چین ، کنایه از آفتاب است . (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ).
- ترک وار ؛ ترک مانند، مثل ترک :
تهمتن یکی جامه ٔ ترک وار
بپوشید و آمد نهان تا حصار.

فردوسی .


- ترک هندوخال ؛ از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ترک طناز و ترک خطای و ترک دلستان شود.
- رخ ترک ؛ رخ زیبا و دل انگیز :
هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز
گر به چین سر زلفت به خطا مینگرم .

سعدی .


|| در فهرست ولف اشعار زیر از فردوسی بمعنی غلام آمده است :
چو زان سو پرستندگان دید زال
کمان خواست از ترک و بفراخت یال
به ترک آنگهی گفت زان سو گذر
بیاورتو آن مرغ افگنده پر
بکشتی گذر کرد ترک سترک
خرامید نزد پرستنده ترک .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 175).


ورا پنج ترک پرستنده بود
پرستنده و مهربان بنده بود.

فردوسی .


- ترک دواتدار ؛ غلامی که دوات و قلم منشیان درباری را حمل کند : و بونصر ترجمه ٔ معما به ترک دواتدار داد، امیر بخواند و بنوشتند و به بونصر بازدادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445).
|| مجازاً بمعنی سپاهی . (غیاث اللغات ). || در ترکی بمعنی شجاع و دلیر و سخت ... در چینی تو کو در یونانی تورخویی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
دل بازده بخوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری .

منوچهری .



فرهنگ عمید

۱. وا گذاشتن، ول کردن، رها کردن.
۲. دست برداشتن از کاری.
۱. شعبۀ بزرگی از نژاد سفید پوست بومی آسیای مرکزی که به زبان ترکی تکلم می کنند.
۲. (اسم، صفت ) هریک از افراد این نژاد.
۳. (اسم، صفت ) هریک از افراد با نژادهای دیگر که به زبان ترکی تکلم می کنند: ترک تبریز.
۴. (اسم، صفت ) از مردم کشور ترکیه.
۵. (اسم، صفت ) [قدیمی، مجاز] زیباروی.
۶. (اسم، صفت ) [قدیمی، مجاز] غارتگر.
۷. (اسم، صفت ) [قدیمی، مجاز] سپاهی، جنگجو.
۸. [قدیمی، مجاز] معشوق.
۹. (موسیقی ) = بیات۲ * بیات تُرک
۱. مرطوب.
۲. تروتازه.
۳. (اسم، صفت ) دوشیزه و دختر زیبا.
۴. (اسم ) نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند.
۱. کلاه آهنی که در جنگ بر سر گذارند، کلاه خود، مغفر.
۲. درز کلاه یا تکه های پارچه که به کلاه دوخته شود.
۳. نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانۀ ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است، تاج. &delta، گویند شاه اسماعیل صفوی برای ترویج مذهب شیعه فرمان داد کلاه های دوازده ترک دوختند و در هر ترکی نام یکی از دوازده امام را نوشتند.
۴. پشت سر سوار در روی مرکب.
۱. شکاف، رخنه.
۲. (اسم صوت ) ‹تراک، طراق، تراغ› صدایی که از شکستن یا ترکیدن چیزی برآید.
۳. [قدیمی] خندقی که گرداگرد حصار و قلعه حفر کنند.

۱. مرطوب.
۲. تروتازه.
۳. (اسم، صفت) دوشیزه و دختر زیبا.
۴. (اسم) نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند.


۱. وا گذاشتن؛ ول ‌کردن؛ رها کردن.
۲. دست برداشتن از کاری.


۱. کلاه آهنی که در جنگ بر سر گذارند؛ کلاه‌خود؛ مغفر.
۲. درز کلاه یا تکه‌های پارچه که به کلاه دوخته شود.
۳. نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانۀ ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است؛ تاج. Δ گویند شاه‌اسماعیل صفوی برای ترویج مذهب شیعه فرمان داد کلاه‌های دوازده‌ترک دوختند و در هر ترکی نام یکی از دوازده امام را نوشتند.
۴. پشت سر سوار در روی مرکب.


۱. شکاف؛ رخنه.
۲. (اسم صوت) ‹تراک، طراق، تراغ› صدایی که از شکستن یا ترکیدن چیزی برآید.
۳. [قدیمی] خندقی که گرداگرد حصار و قلعه حفر کنند.


۱. شعبۀ بزرگی از نژاد سفید‌پوست بومی آسیای مرکزی که به زبان ترکی تکلم می‌کنند.
۲. (اسم، صفت) هریک از افراد این نژاد.
۳. (اسم، صفت) هریک از افراد با نژادهای دیگر که به زبان ترکی تکلم می‌کنند: ترک تبریز.
۴. (اسم، صفت) از مردم کشور ترکیه.
۵. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] زیباروی.
۶. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] غارتگر.
۷. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] سپاهی؛ جنگجو.
۸. [قدیمی، مجاز] معشوق.
۹. (موسیقی) = بیات۲ ⟨ بیات تُرک


دانشنامه عمومی

ترک می تواند به مفهوم های زیر اشاره داشته باشد:
مردمان ترک، اقوامی که به زبان های ترکی تبار سخن می گویند
ترک های آناتولی
مردم آذربایجانی
ترک (شهر) شهری در استان آذربایجان شرقی
ترک (خلخال) روستایی در شهرستان خلخال
رود ترک در گرجستان و روسیه
تَرَک، شکستگی و ازهم گسستگی سطوح

افتاب


دانشنامه آزاد فارسی

تَرْک
(در لغت به معنای رهاکردن و واگذاردن) در اصطلاح اهل عرفان و دین، چشم پوشیدن و بُریدن هر نوع تعلق خاطر به غیر از معبود حقیقی یعنی خداوند. در نظر اهل عرفان، ترک شرایط و آداب و اقسام مختلفی دارد که بدون آن ها سالک به سر منزل مقصود نمی رسد. هریک از اقسام ترک نیز طلب و خواسته ای را دنبال می کند، ازجمله ترک دنیا در طلب آخرت، ترک هوای نفس برای صفای باطن، و ترک خواب در طلب بیداری باطن. اقسام ترک از شروط سلوک سالکان است و هر سالک با انجام هریک از آن ها رتبه ای ارتقا می یابد و قدمی به حق نزدیک تر می شود. اصلی ترین و مهم ترین مراحل ترک نزد عارفان و صوفیان ترک جاه و مقام، گناه، مال و ریاست طلبی است. ترک کمابیش در همۀ نظام های اخلاقی وجود دارد. در اسلام از برترین اعمال ترک محرمات است. مثلاً روزۀ ماه رمضان که مبتنی بر ترک های گوناگون است، ثواب بسیار و پاداش الهی دارد. آیین بودا مبتنی بر ترک امیال شخصی است و آیین هندو در نهایت، پس از بارها مرگ و نوزایی، توفیق گسیختن پیوند با دنیای مادی را حاصل می کند. شریعت موسوی نیز پُر از دستورهای ترک منهیات است که در مسیحیت تداوم می یابد.

فرهنگستان زبان و ادب

{crack} [زمین شناسی] هر شکستگی بازی که دو بخش آن از هم جدا نشده باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ترک یعنی انجام ندادن، مقابل فعل است.
ترک، در فقه موضوع احکام پنجگانه تکلیفی قرار گرفته است.

حرام
وجوب هر فعل، مقتضی حرمت ترک آن- که نقیض فعل «ضدّ عام» به شمارمی‏رود-‏باشد. البتّه در اینکه حرمت ترک، عقلی است یا شرعی مولوی، اختلاف است.


واجب
میان فقها در متعلق نهی اختلاف است. برخی، مطلوب در نهی را «ترک»- که امری عدمی است- دانسته و حکم به وجوب آن کرده‏اند

مستحب و مکروه
...

[ویکی الکتاب] معنی تَرَکَ: ترک کرد
معنی مَا تَرَکَ: وا نمی گذاشت - رها نمی کرد
معنی مَا وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرده ( از مصدر تودیع به معنی ترک کردن)
معنی نَّتْرُکَ: که ترک کنیم
معنی تَرَکْتُ: ترک کردم
معنی مَهْجُوراً: متروک - ترک شده
معنی هَجْراً: ترک و جدایی
معنی تَرَکْتُمُوهَا: آن را ترک کردید
معنی تَرَکُواْ: بر جا گذاشتند-ترک کردند
معنی تَارِکٌ: ترک کننده
معنی تَارِکُواْ: ترک کننده ها
معنی تَارِکِی: ترک کننده ها
تکرار در قرآن: ۴۳(بار)
واگذاشتن برای مردان بهره‏ای است از آنچه پدر و مادر و نزدیکان واگذاشته‏اند. ترک در ترک عمدی و غیر عمدی هر دو به کار می‏رود غیر عمدی مثل آیه فوق، و عمدی مثل . در آیه ، که درباره چند نفر از پیغمبران آمده مراد از آن نام نیک یا بقاء شریعت آنهاست و «ترکنا» در باقی گذاردن به کار رفته است. به نظر المیزان مراد از آن بقاء شریعت آنها است تا روز قیامت. چنانکه در ، نیز آنطور گفته است. مجمع البیان گوید: ترکنا به معنی اَبْقَیْنا است. اقرب الموارد گفته: «تَرَکَهذ: خَلّاه... وَ اَبْقاهُ» ناگفته نماند باقی گذاشتن با واگذاشتن می‏سازد زیرا دست کشیدن از چیزی فی الواقع باقی گذاشتن آنست.

[ویکی فقه] ترک (رودخانه). تِرِک (به روسی: Те́рек)، (به گرجی: თერგი) رودخانه ای است در ناحیه قفقاز شمالی که از گرجستان سرچشمه گرفته و پس از پیمودن یک مسیر طولانی در داخل سرزمین های روسیه، در پایان به دریای خزر می ریزد.جنگ و درگیری بین مسلمانان قفقاز و قوای روسیه در پیرامون تِرِک در دوره هولاکو، شاه عباس دوم، شیخ منصور (تا اواخر سدۀ ۱۸م) و جنگ جهانی دوم از وقایع تاریخی مرتبط با این عنوان است. در این مقاله اشاره هایی اجمالی به این وقایع خواهیم کرد.
تِرِک، رودخانه ای در شمال قفقاز. این رود با درازای حدود ۶۰۰ کم ، در شمال شرقی قفقاز در دو کشور جمهوری گرجستان و جمهوری فدرال روسیه جریان دارد و مساحت حوضۀ آبریز آن حدود ۴۳ هزار کمـ۲ است.۱. Trk (ترک)۲. Tukiue (توکیو)۳. Tutsziue (توتسزوو)۴. Tu-che (تو-چه)۵. Torkhoy (ترخی)۶. Trkt (ترکت)۷. Trkz (ترکز)۸. Turkyt (تورکیت)تـرک از دامنـه های جنوبی کـوه های قفقاز بـزرگ از رشته ـ کوه های آب پخشان و یخچال های کوه زیلگاخوخ در گرجستان سرچشمه می گیرد و به سوی شمال جریان می یابد و از راه تنگۀ داریال به سمت شهر ولادی قفقاز، مرکز جمهوری خودمختار آلان (اوستیای شمالی سابق) در فدراسیون روسیه جریان یافته، در شمال این شهر با دریافت چندین شاخابه به مسیر خود ادامه می دهد و در شمال شهر مایسکی به سمت شرق تغییر جهت داده، به رودی پرآب بدل می گردد. پس از آبیاری شهرها و روستاهای بسیار، در شمال جمهوری های خودمختار اینگوش و چچـن، در شمال غـربی شهر گـودِرمس با جهـت غربـی ـ شمال شرقی تا جنوب شهر قیزلار در جمهوری خودمختار داغستان پیش می رود و رود سونژا به آن می پیوندد و پس از پیمودن مسیری، دلتـایی بـاتلاقی بـه وسعت حـدود ۰۰۰۴ کم ۲ تشکیل می دهد و در خلیج آقراخان به دریای مازندران می ریزد.
GeograficheckiĮ entsiklopedicheskiĮ slovar, Moscow, ۱۹۸۶، ج۱، ص۴۲۴.
بر اساس آگاهیهای موجود، سرزمین های پیرامون رود ترک از سدۀ ۳ق م می بایست محل آمد و شد اقوام چادرنشین آلان (ه م) بوده باشد،
Grousset, R, LEmpire des Steppes, Paris, ۱۹۴۸، ج۱، ص۱۱۶.
(۱) آوتر خانُف، عبدالرحمان، مسئلۀ اقلیتهای ملی در شوروی، ترجمۀ فتح الله دیده بان، تهران، ۱۳۷۱ش.(۲) براکساپ، مری، روسیه و قفقاز شمالی، دو قرن مبارزۀ مسلمانان قفقاز، ترجمۀ غلامرضا تهامی، تهران، ۱۳۷۷ش.(۳) بینگسن، الکساندر و مری براکساپ، مسلمانان شوروی، گذشته حال و آینده، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، ۱۳۷۰ش.(۴) جنگ کبیر میهنی اتحاد جماهیر شوروی، ۱۹۴۱-۱۹۴۵م، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران، ۱۳۶۱ش.(۵) حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، ۱۳۳۱ق/۱۹۱۳م.(۶) رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.(۷) گوگچه، جمال، قفقاز و سیاست امپراتوری عثمانی، ترجمۀ وهاب ولی، تهران، ۱۳۷۳ش.(۸) مترولی، روئین، گرجستان، ترجمۀ بهرام امیر احمدیان، تهران، ۱۳۷۵ش.(۹) وحید قزوینی، محمدطاهر، عباس نامه، به کوشش ابراهیم دهگان، اراک، ۱۳۲۹ش.(۱۰) Baddeley, J F, The Russian Conquest of the Caucasus, Richmond, ۱۹۹۹.(۱۱) Barthold, W W, Sochineniya, Moscow, ۱۹۶۵.(۱۲) Blanch, L, The Sabres of Paradise, London, ۱۹۶۰.(۱۳) Britannica Atlas, Chicago, ۱۹۹۶.(۱۴) The Columbia Encyclopedia, ۲۰۰۱-۲۰۰۵.(۱۵) EI۲.(۱۶) Encarta reference Library, ۲۰۰۴.(۱۷) Gammer, M, Muslim Resistance to the Tsar, London, ۱۹۹۴.(۱۸) GeograficheckiĮ entsiklopedicheskiĮ slovar, Moscow, ۱۹۸۶.(۱۹) Grousset, R, LEmpire des Steppes, Paris, ۱۹۴۸.(۲۰) GSE.(۲۱) Howorth, H H, History of the Mongols, New York, ۱۸۷۶.

[ویکی فقه] ترک (قوم). تاریخ قوم ترک به قرن ششم میلادی بر می گردد. و در کشورهایی همچون مغولستان، چین، روسیه، قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان، ایران، جمهوری آذربایجان، عراق، ترکیه، قبرس، یونان، گستره مهاجرت داشتند. و در آسیای شمالی، مرکزی و غربی، مغولستان، سیبری جنوبی، شمال غربی چین و بخش هایی از اروپای شرقی ساکن اند و به زبان هایی از خانوادهٔ زبان های ترکی تبار سخن می گویند و اشتراکات تاریخی و فرهنگی میان آن ها مشاهده می شود. پذیرش آیین های گونه گون چون مسیحیت، آیین بودا و مانوی نمودار سازگاری آنان و مؤید آن است که آنان با سهولت به ادیان بزرگ جهان روی می آوردند. این نیز خود عامل بزرگی بود که در تشکل مدنی و فرهنگی ترکان مؤثر می افتاد. آن ها خودشان را تماماً تسلیم اسلام کردند که این از مشخصه های اسلام ترکی ست.از دیگر ویژگی های ترکان نیروی سازمان دهی آنان است. ترکان اجتماع اقوامی را که غالباً از نژادهای مختلف بودند، سازمان دادند. ترکان امپراتوری های معتبری در جهان پدید آوردند که بیش تر با احیای امپراتوری های کهن غیرترک همراه بود. شاید در این کار شخصیت های سیاسی و فرهنگی غیرترک چون نظام الملک و دیگران دخالت داشتند، ولی عمده سازگاری ترکان است.
تُرْک، یا تورک۱، مجموعۀ اقوام و قبایلی کوچنده که در سدۀ ۶م امپراتوری کوچندۀ بزرگی را در گسترۀ وسیعی از اراضی مغولستان و مرزهای شمالی چین تا حدود دریای سیاه پدید آوردند.
Barthold, W W, Sochineniya, Moscow, ۱۹۶۳، ج۵، ص. ۵۷۶.
مفهوم واژۀ تورک طی ۵۰۰‘۱ سال، بارها دگرگونی پذیرفت. در سدۀ ۵م قبیله ها و اردوهایی که با قبایل «آشینا» درآمیختند، خود را «تورک» نامیدند. اینان در سده های ۶- ۸م قوم کوچکی را تشکیل می دادند، ولی قوم همسایه که با آنان هم زبان بودند و به ترکی سخن می گفتند، ترک نامیده نمی شدند. عربان همۀ کوچندگان آسیای مرکزی را بی اندک توجه به اختلاف قومی و نژادی، ترک می نامیدند. رشید الدین فضل الله نخستین کسی بود که به جدا کردن ترکان از مغولان پرداخت و آنان را از دیدگاه زبانی جدا کرد.
رشیدالدین، فضل الله، جامع التواریخ، ج۱، ص۶۵، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
در قدمت تورکیوت های منطقۀ آلتای، شمال مغولستان، بخشی از اراضی شمال چین و سیبری تردید نیست. با این وصف محققان ۵۴۵م را که سال ظهور دولت بزرگ «آشینا» است، سرآغاز تاریخ ترکان دانسته اند. در این سال آتش جنگ در اراضی شمالی چین شعله ور گشت.
ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ص۴۷، رضا، عنایت الله، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، ۱۳۶۵ش.
...

گویش مازنی

ترک شکاف


/terk/ ترک – نژاد ترک – ترک زبان & قسمت پشت زین اسب و پالان خر وغیره - پشت & کبوتر صحرایی & تر، پسوند تفصیلی وک پسوند تقلیل می باشدمانند: کمترک یعنی: اندازه ای پایین تر از کمتر & ترک شکاف

ترک – نژاد ترک – ترک زبان


۱قسمت پشت زین اسب و پالان خر وغیره ۲پشت


کبوتر صحرایی


تر،پسوند تفصیلی وک پسوند تقلیل می باشدمانند:کمترک یعنی:اندازه ...


واژه نامه بختیاریکا

( تَرَک ) شَق؛ هُقُره؛ لفکه

پیشنهاد کاربران

تُرک نام قومیت است که ازکلمه ( ( تَکرُوّ ) ) گرفته شده به معنی پیشتاز، خودمختار، جسور و جنگجو، کم هماهنگبا دیگران، رقیب مستقل، استقلال طلب، انزواخواه درعین مشارکت با اجماع


کلمات دیگر: