مترادف ترک : آذری، ترک تبار، ترک نژاد، آذربایجانی | ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ، تروتازه، مرطوب، نوعی حلوا | رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول، دست کشیدن، هشتن، کلاه خود، مغفر، سوار پشت سر
برابر پارسی : واگذاشتن، واهشتن، رهاکردن
abandonment
back, pillion
[informal] crevice, creck
Turk(ish)
abandonment, break, breakaway, chink, cleavage, cleft, crack, crevice, defection, dereliction, desertion, fission, fissure, flaw, leak, Turkish, renunciation, rift, split, Turk
ترک , رهاسازي , واگذاري , دل کندن
کلاهخود، مغفر
سوار پشت سر
آذری، ترکتبار، ترکنژاد، آذربایجانی
صفت
ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ
تروتازه، مرطوب
نوعیحلوا
رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول
دست کشیدن، هشتن
۱. ثلمه، چاک، درز، رخنه، سوراخ، شکاف، فاق، منفذ
۲. تروتازه، مرطوب
۳. نوعیحلوا
۱. رها، صرفنظر، واگذاری، واگذار، ول
۲. دست کشیدن، هشتن
۳. کلاهخود، مغفر
۴. سوار پشت سر
هر شکستگی بازی که دو بخش آن از هم جدا نشده باشد
( ~.) [ ع . ] (مص م .) واگذاشتن ، رها کردن .
( ~.) (اِ.) کسی که پشت سر سوار (اسب ، موتور و...) می نشیند.
(تُ) (اِ.) زیباروی ، معشوق .
(تَ) (اِ.) ترگ ، کلاهخود، مغفر.
(تَ رَ) (اِ.) شکاف ، رخنه .
( ~.) (اِ.) هر صدا و آوازی که از شکستن و ترکیدن چیزی آید.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
منوچهری .
(گرشاسبنامه ).
ازرقی (از فرهنگ رشیدی ).
نظامی .
مسعودسعد.
عطار.
حافظ.
حافظ.
سوزنی .
انوری .
حافظ.
ترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از مضافات آذربایجان . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء). قصبه ای است از دهستان کندوان که در بخش ترک شهرستان میانه و 23 هزارگزی شمال میانه و 14هزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز قرار دارد. این قصبه مرکز بخش ترک و دارای اداره ٔ پست و بهداری و دبستان و چند دکان است . مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و 46 دقیقه . عرض 37 درجه و 37 دقیقه و 50 ثانیه . ارتفاع از سطح دریا تقریباً 1450 متر و اختلاف ساعت آنجا با تهران 14 دقیقه و 32 ثانیه است یعنی ساعت 12 در قصبه ترک ، ساعت 12 و 14 دقیقه و 32 ثانیه تهران است . کوهستانی و معتدل است و 2899 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رود ترک و محصول آنجا غلات ، عدس ، نخود، و بزرک است و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ترک . [ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان میانه است که در شمال خاوری شهرستان مزبور قرار دارد. این بخش از شمال به شهرستان سراب و از جنوب و خاور به شهرستان خلخال و از باختر به بخش ترکمان محدود است . آب و هوای این بخش بواسطه ٔ کوهستانی بودن ، ییلاقی و سردسیر است و آب قسمتی از دهات بخش از رودخانه ٔ گرم و رود ترک وسفیدرود تأمین میشود. محصول عمده ٔ آنجا غله و حبوبات و درختان بی میوه مانند تبریزی ، چنار و قره آغاج ومختصری پنبه و بزرک است . و تمام راههای روستاهای بخش بجز ترک که مرکز بخش است و تا میانه 24 هزار گز است و راه ماشین رو دارد سایرین دارای راه مالرو است .
تقسیمات اداری بخش عبارتست از: دهستان گرم با 58 آبادی و 16480 تن سکنه . کندوان با 32 آبادی و 14191 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ترک . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تَرکة. (منتهی الارب ). واحد ترکه . (از متن اللغة). تخمهای شترمرغ که جوجه از آنها درآید و در بیابان ترک شود. (از متن اللغة). و رجوع به ترکة و تریکة شود.
سوزنی .
سعدی .
سعدی (بوستان ).
سلمان ساوجی .
سعدی .
(گلستان ).
مولوی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
ترک . [ ت َ رَ ] (اِ) خندقی را گویند که بر دور حصار و باغ و قلعه و امثال آن بکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
قدرت تست باغبان ربع زمینش مزرعی
فیض بحور سبعه را ساخته گرد او ترک .
خواجه عمید لویکی (از فرهنگ جهانگیری ). || بمعنی رخنه و تراک باشد. (برهان ). رخنه و شکاف . (ناظم الاطباء). شکستگی بی انفصال در چینی و شیشه و دیوار و سقف و جز اینها و با خوردن و برداشتن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).l50k
ترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است نزدیک دربند شروان . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ازانجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رود بزرگی است که از ارتفاع چهار هزارگزی کوههای قفقاز سرچشمه گرفته از چرکستان و قبرطای می گذرد و وارد دره ٔ وسیع و عمیقی می گردد آنگاه چند رود بآن می پیوندند و پس ازعبور از نواحی مختلف منجمله از قصبه ٔ موزدوق و قیزلر، بسوی شرق جاری می گردد سپس دو شعبه شده با تشکیل دلتایی وارد دریای خزر می گردد. طول این رود، 592 هزارگز است و بزبان ارمنی این رود را تِرخ نامند. (از لاروس کبیر و قاموس الاعلام ترکی ): ...این عده (لشکر برکای ) از دربند قفقازیه گذشته بطرف شروان سرازیر گردیدند هولاگو هم در شوال 660 هَ . ق . بشماخی آمد و قشون برکای را منهزم نمود ولی برکای باز تهیه ٔ جمعیتی دیده در حوالی نهر تَرَک بر لشکر اباقاخان (پسر هلاگو) زد و ایشان را در جمادی الاولی 661 هَ . ق . در هم شکست و اباقاخان بداغستان برگشت و هولاگو به تبریز آمد. (تاریخ مغول اقبال ص 197).
ترک . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
ترک . [ ت َ رَ ] (ع مص )در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
ترک . [ ت ِ رِ ] (اِخ ) سرزمین ترک یکی از ایالات قدیمی روسیه است که شامل آووه و دره ٔ رود ترک می باشد و مساحت این سرزمین 69467 هزار گز مربع است که 933000 تن سکنه دارد این سرزمین در شمال غربی داغستان واقع است و مرکز آن ولادی قفقاز است در سال 1920 م . ایالت مستقلی بهمین نام تشکیل یافت و سپس در سال 1924 م . جزء قفقاز شمالی گردید. (از لاروس کبیر و قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به ترک (رود) شود.
دقیقی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
ناصرخسرو.
سنایی .
خاقانی .
ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکمران در بخش شیروان شهرستان قوچان که در 17 هزارگزی شمال باختری شیروان و بر سر راه مالرو عمومی زیارت به فوری دربند قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 306 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و بافتن قالیچه و گلیم است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ شهرستان ملایر است که در شمال شهرستان ملایر قرار دارد و از شمال و شمال باختر به شهرستان همدان و از جنوب به دهستانهای حومه و آور زمان و از خاور به بخش شراء شهرستان اراک و از باختر به شهرستان تویسرکان محدود است . قسمت عمده ٔ دهستان کوهستانی است وقریه های آن در دره های خاوری کوه الوند واقع است و آب و هوای آن خوش و دارای تابستان معتدلی است . راه شوسه ٔ ملایر به همدان تقریباً از وسط دهستان می گذرد و از اکثر قریه های مهم آن اتومبیل میتوان برد. آب قریه های دهستان از قنات ها و چشمه سارهای کوهستانی تأمین میشود. محصول عمده ٔ آنجا غلات دیمی و آبی و لبنیات و مختصری انگور و دیگر میوه ها است . بافتن قالیچه و جاجیم بین زنان دهستان مرسوم و قالیچه ٔ بافت قریه ٔ قوزان بهتر از سایر قریه های دهستان است . سنگ سفید که در بلورسازی مصرف دارد در زمنیهای ازندریان استخراج میگردد. در 50 آبادی تشکیل دهنده ٔ این دهستان 32 هزار تن سکونت دارند. مرکز دهستان علی آباد دمق و قریه های مهم آن بشرح زیر است : ازندریان ، ازمنگاوی ، کمری ، کردخورد، قوزان ، اشاق قلعه علوی ،طاسبندی ، طجر علوی ، دهنوعلی آباد، دهنه ٔ اسداﷲخان ، ارزانفوت . الفاوت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ترک . [ ت ُ ] (ع اِ) حلقه ای که در گوش کنند و قسمت داخلی آن با قلم زنی تزبین شده باشد ج ، تِراک . (از دزی ج 1 ص 145).
ترک . [ت ُ ] (اِخ ) بگفته ٔ برخی از نسابان از فرزندان یافث بن نوح و جد اقوام تورانی است ، و ظاهراً دو مرد بنام مغول و تاتار که دو قوم نیز بهمین نام شهرت یافته انداز احفاد وی هستند ولی این قول محل تأمل است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2270).
فردوسی (ایضاً ص 2271).
فردوسی (ایضاً ص 2414).
ترک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد و در 6 هزار و 500 گزی جنوب باختری هروآباد و دو هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 226 تن سکنه دارد آب آن از سه رشته چشمه است و محصول آنجا غلات و سردرختی است شغل مردم زراعت و گله داری و کارگری است راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
(از لغت فرس ص 215).
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
(گرشاسبنامه ).
ناصرخسرو.
خواجه عبداﷲ انصاری .
سنایی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
فرقدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
کسایی .
عماره .
فرخی (دیوان ص 21).
فرخی .
معروفی .
منوچهری .
منوچهری .
سنائی .
سوزنی (از یادداشت دهخدا).
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
مغربی (از امثال و حکم دهخدا).
(بوستان ).
سعدی .
خاقانی .
سلمان ساوجی .
نظامی .
نظامی .
نظامی (شرفنامه ص 467).
نظامی .
خاقانی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
فردوسی .
سعدی .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 175).
فردوسی .
منوچهری .
۱. مرطوب.
۲. تروتازه.
۳. (اسم، صفت) دوشیزه و دختر زیبا.
۴. (اسم) نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند.
۱. وا گذاشتن؛ ول کردن؛ رها کردن.
۲. دست برداشتن از کاری.
۱. کلاه آهنی که در جنگ بر سر گذارند؛ کلاهخود؛ مغفر.
۲. درز کلاه یا تکههای پارچه که به کلاه دوخته شود.
۳. نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانۀ ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است؛ تاج. Δ گویند شاهاسماعیل صفوی برای ترویج مذهب شیعه فرمان داد کلاههای دوازدهترک دوختند و در هر ترکی نام یکی از دوازده امام را نوشتند.
۴. پشت سر سوار در روی مرکب.
۱. شکاف؛ رخنه.
۲. (اسم صوت) ‹تراک، طراق، تراغ› صدایی که از شکستن یا ترکیدن چیزی برآید.
۳. [قدیمی] خندقی که گرداگرد حصار و قلعه حفر کنند.
۱. شعبۀ بزرگی از نژاد سفیدپوست بومی آسیای مرکزی که به زبان ترکی تکلم میکنند.
۲. (اسم، صفت) هریک از افراد این نژاد.
۳. (اسم، صفت) هریک از افراد با نژادهای دیگر که به زبان ترکی تکلم میکنند: ترک تبریز.
۴. (اسم، صفت) از مردم کشور ترکیه.
۵. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] زیباروی.
۶. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] غارتگر.
۷. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] سپاهی؛ جنگجو.
۸. [قدیمی، مجاز] معشوق.
۹. (موسیقی) = بیات۲ 〈 بیات تُرک
افتاب
ترک شکاف
ترک – نژاد ترک – ترک زبان
۱قسمت پشت زین اسب و پالان خر وغیره ۲پشت
کبوتر صحرایی
تر،پسوند تفصیلی وک پسوند تقلیل می باشدمانند:کمترک یعنی:اندازه ...