کلمه جو
صفحه اصلی

نسک


مترادف نسک : پرهیزگاری، تقوا، زهد، پرستش، عبادت، تطهیر

فرهنگ اسم ها

اسم: نسک (دختر) (فارسی) (تلفظ: nask) (فارسی: نَسک) (انگلیسی: nask)
معنی: نام هر یک از بیست و یک بخش کتاب اوستا

مترادف و متضاد

۱. پرهیزگاری، تقوا، زهد
۲. پرستش، عبادت
۳. تطهیر


فرهنگ فارسی

( اسم ) نام هریک ازبیست ویک بخش کتاب اوستا: ازاطاعت باپدرزردشت پیر خودبه نسک آفرینگان گفته است . ( لبیبی مزدیسنا۱۲۶ ) توضیح درفرهنگهابضم اول ضبط شده ولغه صحیح نیست .
ده مرکزی دهستان نسک بخش شهداد شهرستان کرمان است ٠

فرهنگ معین

(نَ ) (اِ. ) = نرسنک . نرسک : ۱ - عدس . ۲ - خارخسک .
( ~. ) (اِ. ) هر بخش از بیست و یک بخش اوستا که به منزلة فصل و باب است .
(نُ یا نَ یا نِ ) [ ع . ] (مص ل . ) عبادت کردن .

(نَ) (اِ.) = نرسنک . نرسک : 1 - عدس . 2 - خارخسک .


( ~.) (اِ.) هر بخش از بیست و یک بخش اوستا که به منزلة فصل و باب است .


(نُ یا نَ یا نِ) [ ع . ] (مص ل .) عبادت کردن .


لغت نامه دهخدا

نسک. [ ن َ ] ( اِ ) در اراک ( سلطان آباد ): نشک ( عدس ). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نام غله ای است که به عربی عدس می گویند. ( برهان قاطع ). عدس. ( لغت فرس اسدی ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( اوبهی ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ). مرجومک. مرجمک. دانچه. ( یادداشت مؤلف ) :
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز دست تو نتواند برون کشید.
منجیک.
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.
مولوی ( از انجمن آرا ).
|| خار خسک را هم گفته اند و آن خاری است سه پهلو و سه گوشه. ( برهان قاطع ).خار و خسک. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). که به هندی کوکره گویند. ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
همی بینی که چون بر نسک مارم
چگونه صعب و آشفته است کارم.
فخرالدین اسعد.
نسک در چشم آنکه نشناسد
از مس سوخته زبرجد را.
بدر جاجرمی ( از انجمن آرا ).

نسک. [ ن َ ] ( ع مص ) به آب شستن جامه را وپاک کردن آن را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || پاکیزه کردن زمین شوره زار را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || همیشگی کردن به راه نیک. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). گویند: نَسَک َ الی طریقة جمیلة. ( ازمنتهی الارب ). مداومت کردن در راه پسندیده. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || قربانی کردن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) مکان مألوف. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به نَسَک شود.

نسک. [ ن َ / ن ِ / ن ُ / ن ُ س ُ ] ( ع اِ ) پرستش.( منتهی الارب ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || هرچه حق خدای عزوجل باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) پرستیدن. پارسا گردیدن. ( منتهی الارب ). تزهد.تعبد. تقشف. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نسوک. منسکة. ( المنجد ). تقرب جستن به خدا با عبادت و قربانی کردن در راه او. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

نسک. [ ن َ س َ ] ( ع اِ ) جای الفت گرفته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به نَسْک شود.

نسک. [ ن ُ ] ( اِ ) هر دفتر را نام باشد از دفاترپازند. ( غیاث اللغات ). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده وهر نسک را به اسمی موسوم ساخته بدین تفصیل : اول ایتا، دوم اهو، سیم دیر، چهارم یوا، پنجم تار، ششم توش ،هفتم ناد ( که در علوم نجوم و هیأت است )، هشتم اشتاد، نهم جید، دهم هجا، یازدهم ونکهویش ، دوازدهم وزدامنکهو، سیزدهم سیتنا، چهاردهم نام ، پانزدهم انکهیش ، شانزدهم مزدا، هفدهم خشرمچا، هجدهم اهرا، نوزدهم آیم ،بیستم درکوبیو، بیست ویکم واستارم. اکنون چهارده نسک از این جمله تمام است و در میان مجوس یافت شود و هفت نسک ناتمام بوده که در جنگها و فتنه های ایران از میان رفته. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) . قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند که زردشت آن را منقسم کرده است و هر نسکی را یعنی هر قسمی را نامی نهاده. ( برهان قاطع ). محمد معین آرد: به این معنی لغةً به فتح اول است ، در اوستا نَسْک َ به معنی کتاب و سفینه آمده و هر جا که این لغت به کار رفته از آن اجزای کتاب مقدس اراده گردیده است ( از خرده اوستا ص 26 )، اما در یسنا( های 19 بند 22 ) نسکه به معنی خود اوستا و دوره کامل آن ( 21 نسک ) استعمال شده من باب اطلاق جزء به کل. ( یسنا ج 1 ص 166 ). در پهلوی نَسْک ( متن ، کتاب ) آمده. ( تاوادیا ص 163 ). دینکرت در فصل های هشتم و نهم نویسد: اوستا دارای 21 نسک می باشدو در آن نام هر یک از این 21 بخش جداگانه آمده و خلاصه مندرجات آنها تشریح شده است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) :

نسک . [ ن َ ] (اِ) در اراک (سلطان آباد): نشک (عدس ). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام غله ای است که به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع). عدس . (لغت فرس اسدی ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (اوبهی ) (دهار) (غیاث اللغات ). مرجومک . مرجمک . دانچه . (یادداشت مؤلف ) :
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز دست تو نتواند برون کشید.

منجیک .


گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک .

مولوی (از انجمن آرا).


|| خار خسک را هم گفته اند و آن خاری است سه پهلو و سه گوشه . (برهان قاطع).خار و خسک . (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). که به هندی کوکره گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرا) :
همی بینی که چون بر نسک مارم
چگونه صعب و آشفته است کارم .

فخرالدین اسعد.


نسک در چشم آنکه نشناسد
از مس سوخته زبرجد را.

بدر جاجرمی (از انجمن آرا).



نسک . [ ن َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش شهداد شهرستان کرمان است . این دهستان در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری بین دهستان کشیت و گوک قرار دارد و محدود است از شمال به دهستان گوک و از مشرق به دهستان کشیت و از جنوب به دهستان قهرود و از مغرب به دهستان گوک . محصول عمده اش خرما و غلات ، شغل اهالی زراعت است . این دهستان از 13 آبادی با 700 تن جمعیت تشکیل شده و مرکزش قریه ٔ نسک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


نسک . [ ن َ ] (ع مص ) به آب شستن جامه را وپاک کردن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پاکیزه کردن زمین شوره زار را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشگی کردن به راه نیک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). گویند: نَسَک َ الی طریقة جمیلة. (ازمنتهی الارب ). مداومت کردن در راه پسندیده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || قربانی کردن . (از اقرب الموارد). || (اِ) مکان مألوف . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نَسَک شود.


نسک . [ ن َ / ن ِ / ن ُ / ن ُ س ُ ] (ع اِ) پرستش .(منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || هرچه حق خدای عزوجل باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || (مص ) پرستیدن . پارسا گردیدن . (منتهی الارب ). تزهد.تعبد. تقشف . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسوک . منسکة. (المنجد). تقرب جستن به خدا با عبادت و قربانی کردن در راه او. (از اقرب الموارد) (از المنجد).


نسک . [ ن َ س َ ] (ع اِ) جای الفت گرفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نَسْک شود.


نسک . [ ن ُ ] (ع اِ) قربانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). قربانی کردن بهر خدای تعالی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (تاج المصادر بیهقی ). قربانی . (غیاث اللغات ). ذبیحة. (از اقرب الموارد).نُسُک . (اقرب الموارد). || خون قربانی . (ناظم الاطباء). || عبادت . (غیاث اللغات ).


نسک . [ ن ُ س َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرنده ای است . (از اقرب الموارد).


نسک . [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) ذبیحة. (از اقرب الموارد) (المنجد). قربانی یا خون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خون قربانی . (ناظم الاطباء). خون . || عبادت . (از اقرب الموارد) (المنجد). || هر حقی که خداوندتعالی راست . (از اقرب الموارد). || ج ِ نسیکة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). و نسیکة قربانی بود. (از جهانگیری ). ذبیحة. (المنجد).


نسک . [ ن َ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان نسک بخش شهداد شهرستان کرمان است و 55 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


نسک . [ ن ُ ] (اِ) هر دفتر را نام باشد از دفاترپازند. (غیاث اللغات ). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده وهر نسک را به اسمی موسوم ساخته بدین تفصیل : اول ایتا، دوم اهو، سیم دیر، چهارم یوا، پنجم تار، ششم توش ،هفتم ناد (که در علوم نجوم و هیأت است )، هشتم اشتاد، نهم جید، دهم هجا، یازدهم ونکهویش ، دوازدهم وزدامنکهو، سیزدهم سیتنا، چهاردهم نام ، پانزدهم انکهیش ، شانزدهم مزدا، هفدهم خشرمچا، هجدهم اهرا، نوزدهم آیم ،بیستم درکوبیو، بیست ویکم واستارم . اکنون چهارده نسک از این جمله تمام است و در میان مجوس یافت شود و هفت نسک ناتمام بوده که در جنگها و فتنه های ایران از میان رفته . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند که زردشت آن را منقسم کرده است و هر نسکی را یعنی هر قسمی را نامی نهاده . (برهان قاطع). محمد معین آرد: به این معنی لغةً به فتح اول است ، در اوستا نَسْک َ به معنی کتاب و سفینه آمده و هر جا که این لغت به کار رفته از آن اجزای کتاب مقدس اراده گردیده است (از خرده اوستا ص 26)، اما در یسنا(های 19 بند 22) نسکه به معنی خود اوستا و دوره ٔ کامل آن (21 نسک ) استعمال شده من باب اطلاق جزء به کل . (یسنا ج 1 ص 166). در پهلوی نَسْک (متن ، کتاب ) آمده . (تاوادیا ص 163). دینکرت در فصل های هشتم و نهم نویسد: اوستا دارای 21 نسک می باشدو در آن نام هر یک از این 21 بخش جداگانه آمده و خلاصه ٔ مندرجات آنها تشریح شده است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
چه مایه زاهد و پرهیزگار صومعگی
که نسک خوان شد بر عشقش و ایارده گوی .

خسروانی .



نسک . [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، در 42هزارگزی جنوب غربی چگنه ٔ بالا دردامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 137 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و مالداری وابریشم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

عبادت کردن، پرستش کردن.
هریک از قسمت های بیست ویک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد: چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی: شاعران بی دیوان: ۱۲۲ )، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۷۸ ).
۱. ‹نرسک، نرسنگ› عدس.
۲. خار خسک: آن کاو ز سنگ خارا آهن برون کشد / نسکی ز کف او نتوان خود برون کشید (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۶ ).

هریک از قسمت‌های بیست‌ویک‌گانۀ کتاب اوستا که به‌منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد: ◻︎ چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک‌خوان شده از عشقش و ایارده‌گوی (خسروانی: شاعران بی‌دیوان: ۱۲۲)، ◻︎ از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی: شاعران بی‌دیوان: ۴۷۸).


عبادت کردن؛ پرستش کردن.


۱. ‹نرسک، نرسنگ› عدس.
۲. خار‌خسک: ◻︎ آن کاو ز سنگ خارا آهن برون کشد / نسکی ز کف او نتوان خود برون کشید (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۲۶).


دانشنامه عمومی

واژه نَسْک، همسنگ (معادل) پارسی واژهٔ کتاب است. امروزه واژهٔ نسک به طور خاص برای اشاره به بخش ها (کتابها) ی پنجگانهٔ اوستا به کار می رود.
فرهنگ فارسی دهخدا
مجموعه نوشته های زرتشت پیامبر بزرگ ایرانی که اوستا نام دارد از ۲۱ نسک (کتاب) فراهم آمده بود که امروزه پنج نسک از آن باقی است.
لغت نامهٔ دهخدا دربارهٔ واژهٔ «نسک» چنین می نویسد:
هر دفتر را نام باشد از دفاتر پازند. (غیاث اللغات). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده و هر نسک را به اسمی موسوم ساخته بدین تفصیل: اول ایتا، دوم آهو، سیم دیر، چهارم یوا، پنجم تار، ششم توش، هفتم ناد (که در علوم نجوم و هیئت است)، هشتم اشتاد، نهم جید، دهم هجا، یازدهم ونکهویش، دوازدهم وزدامنکهو، سیزدهم سیتنا، چهاردهم نام، پانزدهم انکهیش، شانزدهم مزدا، هفدهم خشرمچا، هجدهم اهرا، نوزدهم آیم، بیستم درکوبیو، بیست ویکم واستارم. اکنون چهارده نسک از این جمله تمام است و در میان مجوس یافت شود و هفت نسک ناتمام بوده که در جنگ ها و فتنه های ایران از میان رفته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند که زردشت آن را منقسم کرده است و هر نسکی را یعنی هر قسمی را نامی نهاده. (برهان قاطع). محمد معین آرد: به این معنی لغةً به فتح اول است، در اوستا نَسْکَ به معنی کتاب و سفینه آمده وهر جا که این لغت به کار رفته از آن اجزای کتاب مقدس اراده گردیده است (از خرده اوستا ص ۲۶)، اما در یسنا (های ۱۹ بند ۲۲) نسکه به معنی خود اوستا و دوره کامل آن (۲۱ نسک) استعمال شده من باب اطلاق جزء به کل. (یسنا ج ۱ ص ۱۶۶). در پهلوی نَسْک (متن، کتاب) آمده. (تاوادیا ص ۱۶۳). دینکرت درفصل های هشتم و نهم نویسد: اوستا دارای ۲۱ نسک می باشد و در آن نام هر یک از این ۲۱ بخش جداگانه آمده و خلاصه مندرجات آن ها تشریح شده است. (از حاشیه برهان قاطع چ معین)

کتاب.


عدس.


دانشنامه آزاد فارسی

نَسْک
(در زبان اوستایی naska و در زبان پهلوی nask به معنای «کتاب، بخش، سینه»)، اوستای مکتوب زمان ساسانی دارای ۲۱ نسک بوده که از آن میان تنها وندیداد (نسک پنجم) به صورت کامل در دست است. در اوستا هرجا واژۀ نسک به کار رفته، از آن اجزاء اوستا اراده شده، ولی در یَسْنْ ها به معنای خود اوستا و دورۀ کامل آن استعمال شده است. اسامی برخی از نسک های اوستایی که ترجمۀ فارسی میانۀ بخش هایی از آن ها در دست است: دام دادنسک، سْپَنْنسک، چهرداد نسک، بَغْ نسک، سودْگر یا سوتْکَرنسک، وَرْشْت مانْسرَنسک، وِشتاسْپ ساسْتْ.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نُسُکٍ: عبادتی که مشتمل بر قربانی و ذبح هم هست
معنی مَّنَاسِکَکُمْ: عبادتهای شما (کلمه منسک مصدر میمی ، و اسم زمان و مکان است از نسک و در عبارت "فَإِذَا قَضَیْتُم مَّنَاسِکَکُمْ فَـﭑذْکُرُواْ ﭐللَّهَ " مصدر میمی و به معنای عبادت است ، عبادتی که مشتمل بر قربانی و ذبح هم هست )
معنی مَنَاسِکَنَا: عبادتهای ما (کلمه منسک مصدر میمی ، و اسم زمان و مکان است از نسک و در عبارت "فَإِذَا قَضَیْتُم مَّنَاسِکَکُمْ فَـﭑذْکُرُواْ ﭐللَّهَ " مصدر میمی و به معنای عبادت است ، عبادتی که مشتمل بر قربانی و ذبح هم هست )
معنی مَنسَکاً: عبادت (کلمه منسک مصدر میمی ، و اسم زمان و مکان است از نسک و در عبارت "فَإِذَا قَضَیْتُم مَّنَاسِکَکُمْ فَـﭑذْکُرُواْ ﭐللَّهَ " مصدر میمی و به معنای عبادت است ، عبادتی که مشتمل بر قربانی و ذبح هم هست )
ریشه کلمه:
نسک (۷ بار)

«نُسُک» در اصل جمع «نَسیکَه» به معنای حیوان ذبح شده است، این واژه به معنای عبادت نیز آمده است. لذا «راغب» در «مفردات»، بعد از آن که «نُسُک» را به عبادت تفسیر می کند، می گوید: این واژه در مورد اعمال حج به کار می رود، و «نَسیکَه» به معنای «ذبیحه» است.
بعضی از مفسران نیز آن را در اصل به معنای شمش های نقره می دانند و این که به عبادت «نُسُک» گفته شده، به خاطر آن است که انسان را خالص، پاک و پاکیزه می کند.
به شخص عبادت کننده «ناسک» گفته می شود، ولی این کلمه بیشتر درباره اعمال حج به کار می رود، و می گویند: مناسک حج.
بعضی احتمال داده اند «نُسُک» در سوره «انعام» به معنای «قربانی» بوده باشد، ولی ظاهر این است که: هر گونه عبادتی را شامل می شود، در واقع نخست اشاره به نماز (صلاة) به عنوان مهم ترین عبادت شده، بعد همه عبادات را به طور کلی بیان کرده است، یعنی هم نماز من و هم تمام عباداتم و حتی زندگی و مرگم، همه برای او است.

پیشنهاد کاربران

نسخه

نسک روستایی در بخش گلباف شهرستان کرمان. . . . نسک نوعی عبادت در ادیان قبل از اسلام است. . . . هم اکنون در این روستا آثار باستانی مخروبه ای از ایام قبل ازاسلام موجود میباشد

واژه نَسْک، همسنگ یا معادل پارسی واژهٔ کتاب است _ نسخه

نسک به معنی گوسفند قربانی شده می باشدتنهااب کشاورزی روستا ازدهنه نسکی سرچشمه می گیردکه تقریبا ۹۰درصدان وقفی میباشد که در گذشته به همین علت گوسفندان زیادی قربانی می کردن به همین علت اسم نسک ( گوسفندقربانی شده ) برروی این ابادی گذاشته شده است

در دینی و. . . بمعنی تمام اعمال

در دینی و. . . بمعنی تمامی اعمال

واژه ی " نسک " از زبان هند و اروپایی علاوه بر زبان فارسی وارد زبان عربی نیز شده است و با تغییر لهجه و معنی در زبان عربی در ریخت " نسخه " دوباره به زبان فارسی بازگشته است . و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی نیز کاربرد دارد .


کلمات دیگر: