گوجه
فارسی به انگلیسی
greengage, glum
plum
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) درختی است از تیر. گل سرخیان و از دست. بادامیها که شاخه هایش بی خار و میوه اش شفت است یعنی دارای میان بر آبدار و هسته ای سخت میباشد ( هسته در میوه های شفت از مجموع درون برکه سخت و چوبی است و دانه بوجود آمده است ) میو. گوجه خوراکی است و گونه های مختلف دارد که در اکثر نقاط ایران کشت میشود . میو. گونه های مختلف گوجه برنگهای سبز زرد قرمز تیره متمایل بسیاه و باقسام مختلف ریز و درشت میباشند . از گونه های گوج. معروف ایران گوج. برغانی است که نسبه درشت و مایل بسرخ تیره است . دیگر گوج. گلستان است که سبز رنگ و درشت و شیرین و آبدار است و در حوالی مشهد کشت میشود گوج. گیلانی آلوی گیلی . یا گوجه فرنگی . ( اسم ) گیاهی است یکساله از تیر. بادنجانیان که علفی است و برگهایش متناوب و دندانه دار و خوشبو است و گلهایش زرد رنگ و دارای آرایش گرزن میباشد . میو. این گیاه خوراکی است و مصرف غذایی دارد و قرمز رنگ و باشکال مختلف است بادمجان فرنگی تمات طماطم باذنجان قوطه قوطه . توضیح کشت گوجه فرنگی در عهد ناصرالدین شاه در ایران متداول گردید . یا گوج. گیلانی . گوجه . یا گوج. وحشی . گون. وحشی گوجه که ریزتر از گوج. معمولی است و ساقه هایش خاردار است و غالبا میوه اش بسیار ترش میباشد ولی گونه هایی دارد که تا حدی میو. آنها شیرین است . غالبا گوج. معمولی را بپایه های گوج. وحشی پیوند میکنند . گونه های مختلف گوج. وحشی با سامی آلوچه و آلوچه سگک مشهورند .
در لهجه کاشان زگیل ثولول . پالو . آژخ . ژخ . کار .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
گوجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرکهنه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری قوچان به شیروان . جلگه و هوای آن سرد است و 108 تن سکنه دارد. آب آن از قنات است . محصولش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گوجه . [ ج َ / ج ِ] (اِ) در له-ج-ه ٔ کاش-ان ، زگی-ل . ثؤل-ول . پال-و. آژخ . ژخ . ک-ار. (لهج-ه ٔ ملای-ر) (یادداش-ت م-ؤلف ).
گوجه . [ گ َ / گُو ج َ / ج ِ ] (اِ) قسمی از آلوچه ٔ بزرگ و آبدار. (ناظم الاطباء). از خانواده ٔ روزاسه ، پرونوس اسپینوزا . (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2). آن را در کجور، آستارا و طوالش آلوچه ، درلاهیجان و دیلمان و رودسر الو و هلو ، در نور و آمل هلی و در گیلان خلی ، خولی یا خالودار مینامند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 241). آلوچه ٔ درشت . گرجه .
- گوجه ٔ برقانی ؛ آلوی برقانی .
- گوجه ٔ پرپر ؛ پرونوس تریلوبا .
- گوجه ٔ گیلانی ؛ پرونوس سیریاکا . (واژه نامه ٔگیاهی تألیف اسماعیل زاهدی ).
- گوجه برقانی ؛ آلوی برقانی.
- گوجه پرپر ؛ پرونوس تریلوبا .
- گوجه گیلانی ؛ پرونوس سیریاکا . ( واژه نامه ٔگیاهی تألیف اسماعیل زاهدی ).
گوجه. [ ج َ / ج ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهرکهنه بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری قوچان به شیروان. جلگه و هوای آن سرد است و 108 تن سکنه دارد. آب آن از قنات است. محصولش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
گوجه. [ ج َ / ج ِ] ( اِ ) در له-ج-ه کاش-ان ، زگی-ل. ثؤل-ول. پال-و. آژخ. ژخ. ک-ار. ( لهج-ه ملای-ر ) ( یادداش-ت م-ؤلف ).
فرهنگ عمید
۲. درخت این میوه که کوتاه و دارای برگ های بیضی است.
۳. = گوجه فرنگی
دانشنامه عمومی
گوجه، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان قوچان در استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان قوچان عتیق قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ۶۹۷ نفر (۱۶۹ خانوار) بوده است.
به دلیل گرد بودن و شکل گوی بودن تنباته آن را گویچه (گوجه) می گویند
گویش مازنی
گوجه فرنگی
پیشنهاد کاربران
در اوستا، سئوکنته به معنی گوگرد است و سوگند خوردن یعنی خوردن گوگرد که نوعی آزمایش برای تشخیص گناهکار یا بی گناه بوده که در قدیم مقداری آب آمیخته به گوگرد به متهم می خورانیدند و از تٲثیر آن گناهکار بودن یا بی گناهی او را تعیین می کردند. ( این هم پیوند منطقی ) .
( ( رند ) ) : کسی که درون و بیرونش یکی نباشد. واینکه شما این واژه را برابر ولگرد و بی سر و پا می پندارید، تنها یک نما از هزاران نمایی است که یک آدم رند می تواند باشد، پس ولگرد اینهمان با رند نیست.
( ( دستور ) ) :این واژه به دیس دست وَر یا دستووَر بوده است و از آنجایی که وَر پسوند فاعلی است، می تواند نه تنها به وزیر بلکه به هر فرمان دهنده ای نسبت داده شود. پس پیوند منطقی این واژه در فرمان و فرماندهی است. مغالطه شما این است که معنای یک واژه را در یک بافتار ( متن ) به بافتارهای دیگر هم می هَروینید ( تعمیم می دهید ) .
واژه دررفتن هم مغالطه کردید، چرا که بستگی دارد فرد فاعل از کجا به کجا در می رود؟ اگر من در جایی باشم و فرد x نیز در همانجا باشد و یک آن بگریزد، من خواهم گفت او دررفت ( یعنی در آنجایی که هستم این فرد نمی باشد و گریخته است. ولی هنگامی که فرد x به جایی که برای من شناخته شده است و من به آنجا علم دارم، وارد شود، خواهم گفت: فرد x درون آمد یا درآمد که با واژه دررفتن پادواژه ( متضاد ) است. پس دررفتن یک معنی بیشتر ندارد و آن هم بیرون رفتن است.
( باز یا بازکردن ) : در گذشته ( پارسی میانه ) واژه باز = baz ـ 1ـ باز، گشوده، مفتوح 2ـ شاهین، باز . . . بوده و به همین معنا بوده است، پس سخن شما درباره کاربرد نوی آن نادرست است چراکه این واژه در گذشته بکار می رفته است و امروز هم به همین معناست. ( تاوان بی سوادی شما را ما نباید بپردازیم. شما پانمغولان چهار تا واژه در مدرسه به زبان پارسی آموختید، گمان می کنید که به زبان پارسی چیرگی یافتید، وگرنه آنقدر ساده درباره واژگان پارسی اظهار فضل نمی کردید. ) در بیشتر آن واژگانی هم که نوشتید یکی از کاربردهای آن واژه را به معنای ان واژه گرفتید که نادرست است، چرا که بسته به یک بافتار به معنای واژه می توان پی برد. برای نمونه واژه سبک. یا واژه رعنا ( که به معنای خوش اندام و خوش قد و بالا می باشد، این واژه هیچگاه به معنای ناب احمق نیست، بلکه یک آدم بلندبالا می تواند احمق هم باشد ) . . . . اینها نمایانگر مغالطه یا پاراگویی شماست، چرا که همانند واژه شیر معنای یک واژه در بافتار یا متن مشخصی نمایانده می شود: اینکه برای نمونه من شیر آب را ببندم به معنای ان نیست که درباره جانوری بنام شیر سخن می گویم. پیوند واژه گوجه و آبی هیچگونه تناظری با واژگانی که در بالا به آن پرداخته شد، ندارد. و در چه بافتاری و کاربردی من می توانم معنای آبی را از گوجه نتیجه بگیرم؟در هیچ بافتاری. اینکه گوجه آبی که من تاکنون ندیده ام و اگر هم باشد، مدت کمی از وجود چنین میوه ای می گذرد، با نخستین کس یا گروهی که واژه گوجه را برای این میوه نامگذاری کرد، نه از نظر زمانی و نه از نظر منطقی پیوندی ندارد. پس روشن است که افسانه سرایی می کنید. اینکه از گوجه به گالری یاشیل رسیده اید، نشان از گسیختگی روانی شما دارد. اینکه می گویی شهرستانِ جمهوریِ خودخوانده باکو ( بادکوبه ) در راستای سره سازی واژگانش هست، بسیار پوچ و دروغ است، چرا که هنگامیکه واژگان بسیاری ( چه در زمینه دانشی یا دیگر زمینه ها ) را در ویکیپدیا به زبانهای گوناگون جستجو می کنیم، با آوردن روی هر زبانی، برابر آن واژه آشکار می شود، که نشان از همه چیز است. . . برای نمونه می توانید واژگان برنامه ( رایانه ) یا بادپَر ( هواگردها ) یا همانگویی ( در منطق ) یا فرهنگ ( به قول ترکیه ای ها kulturخخخ ) یا هر واژه دیگری را جستجو کنید تا بُن مایه زبان شما آشکار شود. من بخوبی می دانم که شما دشواری و ستیز با زبان پارسی ندارید بلکه حسادت به توانایی زبان پارسی دارید، از همین روست که آرزویتان این است که هیچ کسی به این زبان سخن نگوید وگرنه از بامداد تا شامگاه به جای زبان وارداتیتان درباره زبان پارسی اظهارنظر نمی کردید و در فرهنگنامه زبان پارسی دیدگاههای هرزگویانه خود را بیان نمی کردید. شما هم نگران نباش، اگر زبان مغولی توانایی داشت، ترکیه یا باکو زودتر از شما پیشگام می شدند، پس آن آرزو را مزدوران به گور خواهند بُرد. پس به جای اینکه زمان خود را در رویارویی با زبان پارسی سپری کنی، در تارنماهای زبان مغولی دیدگاه خود را بازگو کنید تا بیش از این واژگان بیگانه در زبان مغولی دیده نشود. جای اینکه این زیر پیام بگذاری، بجنب که دیر است. خخ
گوی به معنای گرد
و
چه گرفته شده است
واژه "گوی در معنای گرد" مگه فلزه آخه! و اینکه مگر فقط گوجه گرده، هلو، نارنگی، پرتقال و. . . به هندونه بگید گوی گنده، این چه ریشه یابی مسخره ایه آخه.
گوجه = گؤوجه و گؤیجه = گؤی ( سبز ) جه ( اک ) = سبزه ، آلوچه سبز ، این اسم بعدها با آمدن گوجه قرمز بصورت گوجه فرنگی و حتی گوجه بدان تعلق می گیرد. جالب اینکه به آلوچه ، گوجه سبز می گویند درحالیکه گوجه خودش در معنای سبز است. فعلاً ترکها علاوه بر گؤیجه ، پامادور ( روسی ) هم می گویند.
1 - گوی= guy گوی ( چیزی که گرد است ) : در پارسی باستان پهلوی
2 - ( چه ) پسوند کوچکساز پارسی که در واژگانی همچون دیباچه، پاچه، باغچه، آلوچه، بچه، کوچه، ایوانچه، تپانچه، دریاچه ، پارچه، آنچه ( آنک ) ، دریچه، غنچه و . . . بکار می رود.
در گفتار کاربر بالا ناسازواره و آخشیج گویی ( تناقض ) به چشم می خورد: می گوید که در فلان زبان ( گوی ) در گوجه به مانای سبز می باشد و از آن سو واژه گوجه سبز را بکار می برد؛پرسش اینجاست که اگر گوی به چم و مانای سبز بود، دیگر چه نیازی بود که پس از گوجه، صفت سبز بکار آید.
افزون بر آن، کسانی که نام گوجه را برآن گذاشتند، از سرخی آن آگاه نبودند؟!
برپایه گفتار ما: گوجه سبز: چیزی که گرد کوچک و سبز است.
برپایه گفتار کاربر بالا: گوجه سبز: چیزی که سبز است و سبز است. آیا این حشو نیست؟
برپایه گفتار کاربر بالا که می فرماید ( فرنگی ) به دلیل سرخ بودن بر واژه گوجه حمل می شود:پس:گوجه فرنگی چیزی است که سبز است و هم سرخ.
آیا تاکنون واژه ای بوده که همزمان به دو رنگ اشاره کند؟؟ برای نمونه بگوییم سبزه بنفش! ( اصل امتناع تناقض ساده ترین اصل منطقی است که معنای واژه یا گزاره همزمان نمی تواند هم آ باشد و هم نایش ( نفی ) آ. شما می گویید هم سبز است و هم نایش ( نفی ) سبز بودگی که همانا هر رنگی است به جز سبز. پس بُنداشت امتناع تناقض را درنظر نگرفتید. )
در پایان نیاز به یادآوری است که ( َک یا َگ ) در زبان پهلوی اینهمان با ( چه ) است؛ برای نمونه واژه پهلوی ( ( زاتَک= zatak = فرزند، بچه، زاده شده یا زاییچَک= zayichak = زایچه، بوزَک= buzak بچه بز، بزک و. . . بنابراین در زبان پهلوی َک یا َگ پسوند کوچکساز برابر با ( چه ) می باشد نه در دیگر زبانها. ) )
ببین که با چه کسانی نشسته ام به سخن!
که هندُوانه نفهمد زبان ترک ختن
#اردم
بداهه بالا از بنده تقدیم اینان.
◀️ "اسلم تۆرکی" کاتب امام حسین ( ع ) بود.
◀️ وی تۆرک و از اهالی دیلم قزوین بود.
◀️ در کتاب فتوح البلدان نوشته بلاذری و سپس التدوین رافعی به حمله و جنگ اعراب مسلمان با دیلیمیان اشاره شده که اسلم از جمله اسیران قزوینی این جنگها بود.
◀️ اسلم در روز واقعه رجز می خواند و دشمنان را از پای درمی آورد تا جایی که زخم های فراوان بدنش و حلقه تنگ محاصره اسلم را به خاک نشاند،
◀️ امام حسین ( ع ) با شتاب خود را به او رساند و سر اسلم را بر دامن گرفت یعنی همان کاری که با علی اکبرش کرد.
◀️ اسلم با لبخند بر لب و گفتن این که 《من مثلی و ابن رسول الله واضع خده علی خدی》 کیست مثل من خوشبخت که پسر پیغمبر صورت بر صورتم نهاده. . . به دیدار معشوق شتافت.
◀️ در کتاب های تاریخ فراوانی به حضور اسلم بن دیلم قزوینی به عنوان مولی در کنار امام حسین ( ع ) اشاره شده است.
◀️ مولی درواقع به افرادی گفته می شد که عهد اخوت و پیمان یاری با امام بسته بودند.
◀️ در این منابع از اسلم بانام های مختلفی یاد شده است اما ویژگی های مطرح شده با ویژگی های اسلم برابر است.
.
الله رحمتت کند اسلم تورکی
الحمد لله که مدرکی دیگر برای اثبات تورک بودن آذربایجان قبل از دوره سلجوقیان کشف شد.
و این تبیین میکند که قزوین هم آذربایجان است.
و فاشیست و پانفارس و ایرانشهری دفعه ای آخر هم درحال سوزشند.
اسلم ایرانی نبود. بلکه تورک بود. اگر چیزی به نام ایران در آن زمان وجود داشت باید یکبار هم در کتاب نهج البلاغه اسم "ایران" می آمد.
ولی نام أذربیجان 14 دفعه در نهج البلاغه آمده است.
بلد فرس و بلد تورک آذربایجان یکی نیستند.
.
در منابع معتبر و کتب تاریخ مانند: مناقب ج ۴ ص۱۰۴٫ لسان العرب ج ۱۱ ص ۴۴، اعیان الشیعه: ج ۱، ص ۶۱۲، ذخیره الدارین: ص ۲۶۶٫ ابصار العین:ص۱۴۴و۱۴۵٫ انصار الحسین:ص ۷۳و ۷۴ ویسله الدارین: ص ۴۲۸٫ فرسا الهیجاء: ج ۲ ص ۱۳۴و ۱۳۵ . الحدائق الوردیه: ص ۱۰۴ ناسخ التواریخ: ج ۲ ص۳۰۶٫ تنقیح المقال: ج ۱، ص ۱۲۵ به وی اشاره شده است.
.
یاشاسین تورک سِوَنلَر
واژه همان گویجه - g�ycə به معنی به صورت سبز ( گوی گاها به معنی سبز است. گویرمک سبز شدن )
/شاهمرسی : میوه ای کروی یا بیضی شکل خوراکی و درشت به رنگ سبز نارس و رسیده آن را میخورند.
به صورت گوجه وارد زبان فارسی شده است. /
به رنگ سبز - به فرم سبز
میوه ای که رنگ آن سبز است.
ماجرا واضح است فرم ترکی آن g�ycə است و به گوجه فرنگی g�ycə گویند. ♦️
گوجه یعنی گوی چه، که نیاز به معنی کردن ندارد.
جناب اردم گفته اند مگه فقط گوجه گرده، بیشتر میوه ها گردند. ولی در پارسی گردو را هم داریم، ولی مگه فقط گردو گرده؟ ( ولی هیچ گردی، گردو نمیشه ) پس این دلیل آوری جناب اردم غلطه.
پیش از آمدن گوجه فرنگی به ایران، نام گوجه به شکل گوجه سبز به آلوچه گفته می شد که آلوچه، کوچکترین میوه گرد است، بنابراین مناسب واژه گویچه یا گوجه است.
و پس از آمدن گوجه فرنگی که میوه ای ناشناخته و بی نام بود، ایرانیان واژه گوجه را برای نامیدن آن بکار بردند، و نگران کمبود واژه نبودند چون آلوچه نیز وجود داشت.
واژه همان گویجه - g�ycə به معنی به صورت سبز ( گوی گاها به معنی سبز است. گویرمک سبز شدن )
/شاهمرسی : میوه ای کروی یا بیضی شکل خوراکی و درشت به رنگ سبز نارس و رسیده آن را میخورند.
به صورت گوجه وارد زبان فارسی شده است. /
به رنگ سبز - به فرم سبز
میوه ای که رنگ آن سبز است.
ماجرا واضح است فرم ترکی آن g�ycə است و به گوجه فرنگی g�ycə گویند. ♦️
یا
دانشمندان و عالمان اثبات کرده اند که گوجه ها در سابق به رنگ آبی هم وجود داشته اند. کما اینکه امروزه هم میتوان گوجه آبی تولید کرد.
و گوی در ترکی به معنای آبی و گویجه به معنای "مانند آبی آسمان" است
اگر در سابق، گوجه آبی وجود داشته، خب داشته دیگه، این که نیاز به اثبات دانشمندان نداره!
وانگهی! این گوجه آبی، کِی وارد ایران شده که ترکا اسم گوی یعنی آبی را روش گذاشتن؟
جناب ع از روی سخن شاهمرسی گفت گوجه از واژه گوی یعنی سبز گرفته شده، حالا میگه از گوی یعنی آبی گرفته شده چون در سابق گوجه آبی هم بوده!!! قضاوت با دوستان.
دنیا پر از دروغ و فریب شده و هرچه پیشتر میریم، بدتر هم میشه. هرکسی باید خودش عاقل باشه.
تو ترکی اگه رنگ قرمز یک شیء خیلی خیلی قشنگ باشه بهش دیگه قرمز نمیگن. بهش میگن **طلایی**
و اگه رنگ سبز یک شیء خیلی خیلی قشنگ باشه بهش **آبی** هم نسبت میدن
نه اینکه واقعا منظورشون اینه. ولی این genius زبانشونه.
ریشه ی واژه ی #گوجه ✅
واژه همان گویجه - g�ycə به معنی به صورت سبز ( گوی گاها به معنی سبز است. گویرمک سبز شدن )
/شاهمرسی : میوه ای کروی یا بیضی شکل خوراکی و درشت به رنگ سبز نارس و رسیده آن را میخورند.
به صورت گوجه وارد زبان فارسی شده است. /
به رنگ سبز - به فرم سبز
میوه ای که رنگ آن سبز است.
ماجرا واضح است فرم ترکی آن g�ycə است و به گوجه فرنگی g�ycə گویند. ♦️
یا
گوجه ها در سابق به رنگ آبی هم وجود داشته اند. کما اینکه امروزه هم میتوان گوجه آبی تولید کرد.
و گوی در ترکی به معنای آبی و گویجه به معنای "مانند آبی آسمان" است
( مثل هویج که قبلا بنفش هم بوده و الان هم هست )
کذب و فریب کاری برای شماهاست. در صورت ندانستن کلمات ترکی, بیشتر تحقیق کنید تا بعد از شنیدن جواب ششرمنده نشوید!
متخصصهای رنگ شناس دنیا هم از این حرفای شما گیج شدند!
اصلا تو ترکی، گوی معنی آبی و آسمون داره و آذریها به جای سبز، خودِ سبز رو میگن، حالا اگه یه رنگ سبزی به قول شما خیلی خیلی خیلی . . . قشنگ و خوشگل باشه، آیا از دایره رنگ سبز بیرون میره و آبی ( گوی ) میشه؟و اگه یه آبی خیلی خوشگل باشه، چی بهش میگن؟ شاید بنفش!
وانگهی، رنگ سبز گوجه ی نرسیده، هیچ زیبایی خاصی نداره و سبز خیلی بیحالیه که بیشتر بهش میاد سفید ( آق ) بگن تا آبی ( گوی ) ، مگر این که شماها تو علم زیبایی شناسی هم دست برده باشید.
دوستِ متفکرمون میگه، گوجه از گویجه گرفته شده به معنای "مانند آبی آسمان" !!!. آخه گوجه، چه سبزش چه قرمزش، چه ربطی به آسمون و رنگش داره؟ گوجه آبی هم هنوز 10 سال از تولیدش نمیگذره!
افاضات آقایان، خیلی هم به دردنخور نیست، دستکم انگیزه شد از تاریخچه 9 ساله گوجه آبی آگاه بشیم، که گزیده وار پیشکش علاقه مندان می گردد:
//برخلاف گفته جناب دودانگه که فرمودند، در سابق گوجه آبی وجود داشته!، برداشت و بذرگیری این نوع گوجه تراریخته، نخستین بار در سال 2012 در دانشگاه اورِگان در آمریکا انجام شد و بعد از آن تولید صنعتی گوجه آبی آغاز گردید.
این گونه ی گوجه از ترکیب ژنهای گوجه معمولی و ژنهای گیاهی به نام گل میمون یا دهان اژدها و گرده افشانی دوسویه ( رو در رو ) این دو گیاه انجام گرفت. درهر صورت از دید برخی دانشمندان، خوردن این نوع گوجه مانند دیگر فرآورده های تراریخته پیشنهاد نمی گردد. //
گوجه بیش از صدسال است که وارد ایران شده و همین نام را گرفته، ولی شاید کسانی که نام گوجه را از گوی یعنی آبی گرفتند!، پیش بینی گوجه آبی را در صد سال بعد می کرده اند!!!
در genius یک زبان نمیتوان اشکال گرفت. مثلا:
watch out هیچ وقت به معنای "بیرون رو نگاه کن" نمیده, بلکه به معنای "مراقب باش" هستش. اینکه در ترکی به رنگ قرمز وقت هایی طلایی و به سبز هم آبی گفته میشود, مربوط به genius زبان است.
چرا به زبان انگلیسی در این نوع اصطلاحات ایراد نمیگیرید؟ یا حتی به زبان عربی مثلا:
نحر = معنای اول "قربانی کردن" معنای دوم "بالا آوردن دست ها تا گوش"
( فاشیست ها مشکلشون فقط با ترکی هستو حامیان ترکی رو پانترک, عربی رو پانعرب, بلوچی رو پانبلوچ, گیلانی رو پانگیلان میخونن. واقعا که! )
کلمات ترکی مانند عربی و چینی و. . . فقط یک معنی نمیدهند.
گوی = معنای اصلی آبی ( سماوی یا غیرسماوی ) , معنای دوم سبز
قیزیل = معنای اصلی طلایی , معنای دوم قرمز
یاشیل = معنای اول سبز, معنای دوم سبزه
اُوت = معنای اول "علف" معنای دوم "دوا" معنای سوم "سم و زهر"
کتاب عربی �#التیجان_فی_ملوک_حمیر� اثر #ابن_هشام که در حدود سال 200 قمری نگاشته شده است یکی از اسناد حضور اقوام و طوایف تورک در #آذربایجان پیش از اسلام است.
.
.
عبیدبن شریة جرهمی در دوره جاهلیت در #یمن به دنیا آمده، یکی از مهم ترین جهاندیدگان دوره خلافت معاویه بوده است. معاویه او را به دمشق دعوت کرد و از اخبار عرب و ملوک آن قوم جویا شد و وی به پرسش های معاویه پاسخ داد. به دستور معاویه اخبار او تدوین گردید.
.
اخبار عبید بعدها به دست ابن هشام معروف افتاده و او آن را بانضمام کتاب التیجان فی ملوک حمیر که خود بواسطه سه نفر از وهب ابن منبه ( 114 – 34 ه ) روایت کرده در یک جا گرد آورده است.
.
این اثر ابن هشام در سال 1347 ه. /1928 م. به تصحیح زین العابدین موسوی در حیدر آباد به چاپ رسیده است. در جریان گفتگوی عبید با معاویه دو بار از آذربایجان سخن به میان آمده است.
.
⚀به صفحات 416 و 449 این کتاب دقت کنید.
👈صفحه 416 سطر پانزدهم و شانزدهم:
قال معاویه: و ما بال آذربیجان لله انت؟
قال: له انها کانت من ارض الترک و اجتمعوا له.
.
👈همچنین در صفحه 449:
. . . فلقیهم علی حد آذربایجان و موصل. . . ثم انه هزم الترک. . .
قال معاویه: وما اترک و آذربیجان؟ قال عبید: هما بلادهم یا امیرالمومنین.
.
.
لطفا پی دی اف اصل این کتاب را دانلود بکنید و درصفحات 416 و 449 جملات مورد استناد را ببینید.
.
یعنی اینکه در دورۀ معاویه در حدود 1200 سال قبل، از آذربایجان به عنوان "ترک" نام برده میشود . . . یعنی اینکه قبل از سلجوقی هم از آذربایجان ترک باید نام برد، بطوریکه این جنگهای بین ترک و عرب حتی باعث مهاجرت یک قسم از ترکان اوغوز به شمال و جاهای دیگر هم میشود.
.
کلا تئوری جعلی آذری ارانی - کسروی چیزی مردود بوده و نه بر مبنای تحقیقاتی درست بلکه فقط بر مینای نفرت از ترک و پیش فرض این نفرت زاده میشود. . . . بدین سان بوسیلۀ جعلیات کسروی و ارانی"ترکان" که بومیان واقعی آذربایجان هستند بیگانه معرفی میگردند.
.
⚁مطابق تئوری کسروی - ارانی آذری ، آذربایجانی ها تا آمدن سلجوقی ها سرزمینی غیر ترک و کلا فارس بوده ( از نظر او تاتی فارسی پهلوی است؟؟؟ ) و بعد از سلجوقی و سپس مغول و صفوی این تاتها تغییر زبان داده و ترکزبان شده اند ( لغت ترکزبان بجای ترک از اینجا ناشی میشود ) و این ترکزبانهای غیر ترک باید ترکزدایی گشته و دوباره فارس گردند.
به جای اینکه از این شاخ به اون شاخه بپری، یا با اصطلاحاتی مانند" ژنیوس" ( هوش و نبوغ ) ، فرافکنی کرده و مسیر فکری ونبوغ خواننده ی این نوشتار را دچار لغزش کنی، لطفا به پرسشی که در نوشته بالاتر پرسیدم، پاسخ بده!
اینکه واژه ای چند معنا داشته باشد، در هر زبانی، چیزی فراگیر است و نیاز به گفتن ندارد و هرکس با نگاهی به فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی آن را درمی یابد.
و همچنین همین "گوی" که معنی آبی و آسمان دارد و در ترکی قدیمی، معنی سبز هم داشت ( مانند زبان ژاپنی ) .
ولی این در حقیقت، ضعف و سستی یک زبان است که واژه ای در یک حیطه، مانند حیطه رنگ، بیش از یک معنا را برساند و باعث گنگی و پیچیدگی زبان گردد، مثلا گوی، هم آبی معنی بدهد هم سبز، یا قیزیل، هم طلایی معنی بدهد هم قرمز.
همه زبانها، هرکدام به نوعی در حال پیشرفت و بازسازی هستند، ترکی آذری نیز در روند بازسازی خود، بجز واژه های سبز و قرمز، واژگان بسیاری را از زبان آذری - زبان کهن آذربایجان - و پارسی گرفته است که در زمینه رنگ، واژه های چهرایی ( صورتی ) ، پورتاقالی ( پرتقالی، نارنجی ) ، یَشمی، خورمایی ( خرمایی ) ، زریشی ( زرشکی ) و واژه های دیگر را می توان نام برد ( البته اگه جناب ع برای آنها ریشه ترکی کشف نکنه )
در ترکی استانبولی نیز واژه های رنگ، سیاه، قهوه رنگی ( قهوه ای ) ، تورونجو ( ترنجی، نارنجی ) ، لاجیورت ( لاجوردی، سرمه ای ) ، هاکی ( خاکی ) از پارسی و واژه های بیاض ( سفید ) ، ماوی ( ماء - ی=آبی ) ازعربی وجود دارد.
سخن بر سر بنواژه ی گوجه بود. آنجناب فرمودند گوجه از گویجه به معنی "مانند آبی آسمان" !!!گرفته شده.
بنده ناچیز نیز دوباره می پرسم: با توجه به این که در گذشته، گوجه آبی وجود نداشته و رنگ سبز گوجه ی نرسیده نیز، کمرنگ و بیحال است و زیبایی خاصی ندارد و نمی توان طبق قانون ژنیوس شما! آن را به گوی ( آبی ) ربط داد و گوجه رسیده نیز قرمز است، پس گوجه ای با این ویژگیها را چگونه میتوان به گویجه یعنی مانند آبی آسمان پیوند زد؟
گوجه ( گوی - چه=گوی کوچک ) ، چه ربطی به آبی آسمان ( یا رنگها و اجرام سماوی و غیر سماوی ) دارد؟
لطفا فرافکنی و گمراه سازی ننمایید!
درباره ی سخنان بی ربطی که در ادامه گفتی و در جاهای دیگر هم بازگو کرده ای، پاسخِ بایسته را در آبادیس، پانوشت واژه قشنگ خواهی یافت و از بازنویسی آن نوشتار و بافتار ( متن ) خودداری می کنم.
تنها به دیدگاهت نسبت به کسروی و ارانی اندکی می پردازم.
کسروی و دکتر ارانی خود از مردم آذربایجان و ترکزبان بودند ولی از ترکتبار نبودن خود و آذریان به خوبی آگاهی داشتند و همانا راستینگی را فدای تعصب و کوردلی نکردند.
ازدیگر روشنفکران و پژوهشگران آذربایجان درباره زبان آذری، میتوان دکتر ریاحی خویی، دکتر زریاب خویی، عبدالعلی کارنگ، استاد شهریار و استاد دانشمند اقرار علی اُف از جمهوری آذربایجان را نام برد.
اولا سبز در ترکی وجود داشته که الان هم مثل قبل یاشیل گفته میشه
دوما آذری زبان نیست
سوما قرمز یک کلمه ترکی هستش
چهارما ما در ترکی "چهرایی" استفاده نمیکنیم، ( ما تو زنگان همچین کلمه ای نداریم. تو تبریز و اردبیل هم نشنیدم، ولی تو جمهوری آذربایجان بعضی ها میگن ) بلکه میگیم "آلسی"
پنجما به جای نارنجی رو 40 درصد میگیم ولی از "تورونجو" استفاده میکنیم.
ششما ما هیچ وقت خاکی نمیگیم بلکه میگی "تورپاقلی"
هیچ وقت بیاض نمیگیم بلکه میگیم "آغ"
مشکی هم نمیگیم بلکه میگی "قارا" یا "قره"
ماوی هم نداریم بلکه "گوی" هستش.
لاجوردی هم نداریم بلکه میگیم "لیللی"
قهوه ای رو هم سی درصد میگیم ولی کلمه ترکیش "قونور" هست
درضمن:
"ولی این در حقیقت، ضعف و سستی یک زبان است که واژه ای در یک حیطه، مانند حیطه رنگ، بیش از یک معنا را برساند "
شیر - خویش - ریش - چین - شانه - دوش - بار - داد - زاد - باز - سیر - و. . . . .
آیا هیچ وقت تو دری ( فارسی ) درباره فهمیدنشون اشتباه میکنی؟ - خیر
آیا ما در ترکی درباره فهمیدن اینجور کلمات اشتباه میکنیم؟ - خیر
شیر = سود ( سوت ) ( خوراکی )
شیر = آسلان ( حیوان )
شیر = بوروق ( شیرآب )
آیا این یکسانی لغات دلیل بر سستی و ضعف و. . . یک زبان است؟ - خیر
�الان میگی این مثال هایی که زدی تو یه حیطه مخصوص نیستند یلکه در حیطه های مختلف هستند پس اشتباه نمیشه!
^نکته خیلی مهمی که باید توجه بشه اینه که" معانی دوم و. . . . کلمات در یک زبانی غیر از زبان اصلی دلیل بر معنی دادن همان کلمه در زبان اصلی نمیشود. "
مثلا شیر واجد سه معنی مختلف هست ولی در ترکی "گوی" همیشه آبی هست. هیچ ترکی وقتی صحبت میکنه و از کلمه "گوی" استفاده میکنه رنگ سبز نمیاد تو ذهنش. ولی معنای دومِ درونی در زبان های دیگه به صورت لغات متفاوت ترجمه میشه.
مثلا "کواعب" در عربی وجود دارد ولی باید به این صورت ترجمه شود: "إمرات هایی که صدرشان درحال کبیر شدن است"
ولی این کلمه در عربی این" مفهوم درونی" رو میرسونه. و وقتی از یک عرب بپرسی "کاعب" چیه میگه "صدر" اونی که من ترجمه کردم رو نمیگه! چون اون معنی در مفهوم و داخل کلمه مخفی هستش.
عزیز جان، چرا اینقدر خودت رو اذیت می کنی؟ یه بار بگو در معنی کردن واژه گوجه اشتباه کردم و جون خودت رو راحت کن.
کی گفته، آدمی که زمین میخوره باید تا آخرش سینه خیز بره؟
آخه این معنای دوم درونی که شما میگی، باید با شکل بیرونی اون چیز، یه ربط منطقی و قابل درک داشته باشه یا نه؟ همین جور الکی که نمیتونیم نام یک چیزی رو به معنای درونی اون پیوند بدیم!
درباره گوجه، رنگ اون رو در هیچ شرایطی نمیشه به آبی ربط داد! حالا شما میخوای در زوایای درونی و پنهان ذهنت و با دلایل سفسطه آمیز، این ربط رو برای خودت بسازی، خب میل خودته، مث اسمت که یهو لاتینش کردی!. شما می تونی تا آخرش سینه خیز بری. منم دیگه در این زمینه با شما بحثی ندارم.
در مورد مطلبی که درباره رنگها نوشتم، ظاهرا شما مطلب رو درست نمی خونی و سرسری از روش رد میشی، شایدم مغلطه بازی درمیاری،
بازم بخون، گفتم واژه های سیاه، قهوه رنگی، خاکی، لاجیورت، تورونجو ( ترنجی ) ، بیاض و ماوی در ترکی استانبولی وارد شده! نه ترکی آذری.
واژه چهرایی که در آذربایجان ( به گفته شما فقط در جمهوری آذربایجان ) به کار میرود، واژه ای کلیدیست. چهرایی یعنی چهره ای ( صورتی ) ، درحالیکه این واژه در پارسی کاربرد ندارد. در زبان پهلوی هم به آن گلگون گفته می شد. چهرایی به معنی رنگ چهره، از کجا وارد ترکی آذری شده؟
به گمان بسیار همان زبان ایرانی آذری باید باشد که شما نسبت به آن فوبیا دارید و از آن می گریزید. ( و نیز واژه پِساب که در ترکی قدیم تبریز معنی آبِ دورریختنی می داده )
واژه یاشیل نیز در ترکیه کاربرد دارد و در ترکی آذری کاربردی نداشته بلکه بیشتر سبز به کار میرود.
در مورد واژه قرمز، این واژه در پهلوی کِرمِس یا کرمست بوده؛ رنگی که از نوعی کرم قرمز رنگ درختی گرفته می شده یعنی رنگ سرخی که از کرمست
و این "کرمست" به مرور به قرمز تبدیل شده است.
"کی گفته، آدمی که زمین میخوره باید تا آخرش سینه خیز بره؟"
- کسی که این عمل را انجام دهد بی لیاقت است.
"آخه این معنای دوم درونی که شما میگی، باید با شکل بیرونی اون چیز، یه ربط منطقی و قابل درک داشته باشه یا نه؟ "
- نه لزوما. چرا؟
سوگند = معنای قدیم "گوگرد" معنای جدید "قسم" شما ربطشونو بگو؟!
شوخ = معنای قدیم "چرک" معنای جدید "بذله گو"
دستور= معنای قدیم "وزیر" معنای جدید "فرمان"
رعنا = قدیم "احمق" جدید"زیبا"
سبک = قدیم "سریع" جدید"کم وزن"
در رفتن = قدیم "وارد شدن" جدید"فرار کردن"
باز کردن = قدیم "تراشیدن مو یا گرفتن ناخن" جدید "گشودن"
رند = قدیم "ولگرد" جدید"زیرک"
گوی = قدیم "سبز" جدید"آبی"
باکمال احترام ولی جمله خودت به خودت شبیهِ:
"ظاهرا شما مطلب رو درست نمی خونی و سرسری از روش رد میشی، شایدم مغلطه بازی درمیاری"
شکرلله مردم جمهوری آذربایجان هم دارن از لغات روسی و عربی و دری خودشون رو خلاص میکنن. ( واجد احتمال هم هست تا کمتر از 5 سال به خلوص 90 درصد برسه. اگر در ایران هم "تورکجه دیل قورومو" ( فرهنگستان زبان ترکی ) هم بشه دیگه محشره! انشاء الله به حق باری تعالی و عمی ( کوری ) عیون حسود و بخیل ( والله با شما نیستم )
به یقین حتمی "قرمز" کلمه تکی هست.
چون در یاکوت ها هم دربخش هایی این کلمه هنوز در تلفظ قدیمیش استفاده میشود. و هیچ دری و پهلوی زبانی هم تاحالا پاشو اونجا نذاشته که ادعا بکند که این لغات مال ماست و به آنها وارد شده!
مگه ما گفتیم "پساب" ترکی هست؟! - ما کلمات خودمون رو داریم که از قبل استفاده میشده
پساب = tullantı - su . atıq - su
یاشیل هم فقط در ترکیه کاربرد ندارد. اینجا زنگان هم بچه های کوچک و پیر مردها و زنها از یاشیل استفاده میکنند. تویه تبریز و اردبیل هم فراوونه.
حتی تو کرج هم یه گالری مبل هست اسمش "گالری مبل یاشیل" هست.
ولی
یه قستمتش واقعا مسخره بود:
" من بخوبی می دانم که شما دشواری و ستیز با زبان پارسی ندارید بلکه حسادت به توانایی زبان پارسی دارید"
ـ - چه کسی به لهجه فارسی زبان دری حسادت میکند؟ - هیچ کس
چه حسادتی وقتی زبان من میتونه بینهایت ( تاکیید میکنم �بی نهایت� ) کلمه با معنی تولید کنه. نه صد هزار نه صد میلیون نه صد میلیارد بلکه بینهایت
- "در بیشتر آن واژگانی هم که نوشتید یکی از کاربردهای آن واژه را به معنای ان واژه گرفتید که نادرست است"
خیر همه رو درست نوشتم
مطالع بیشتر و از منابع "معتبر" کمکت میکنه.
( میدونی که وقتی یه لغت رو بین " " میذاری معنیش چیه دیگه )
k�lt�r هم خنده نداره. من نفهمیدم خندش کجاست!!!!!!!!
سوتیِ کاربر دودانگه که می گوید زبانش بی نهایت واژه دارد:
پاسخ: هیچ زبانی توانایی ساخت بی نهایت واژه را ندارد:چرا؟ چون همه زبانها شمار متناهی آوا ( حرف ) دارند یکی 32 تا، دیگری 28 تا و. . .
و هر واژه ای از کنار هم جای گرفتنِ شمار متناهی آوا ساخته می شود . . . یک واژه چهار آوا، یک واژه پنج آوا و. . .
اکنون زبانها که شمارِ متناهی آوا دارند و هر واژه ای در آن از شمار متناهی آوا ساخته می شود ، چگونه توانایی ساخت شمارِ نامتناهی واژه را دارند؟؟؟
همه زبانها فرهنگ واژگانی دارند که در یک کتاب گردآوری می کنند ( شمار متناهی واژه در آن کتاب ) و با انگاره ی ( فرض ) افزودن واژگان نو بازهم با شمار متناهی واژه روبرو خواهیم بود.
بینهایت هم هَدارش ( تعریف ) روشنی دارد که بوسیله دانشمند مزداهیک دان ( ریاضی دان ) کانتور پیش کشیده شده است برای نمونه
شمارای نامتناهی ( گردایه عددهای طبیعی ) و ناشمارای نامتناهی ( گردایه عددهای حقیقی ) و. . . .
kultur آنجاش خنده دار است که یک واژه آلمانی ( die Kultur ) است. . . کاربری که می فرمایی مغولی بینهایت واژه دارد. کمی از همان بی نهایت واژگان خرج کن تا از گونی گونی ریخته شدن واژگان انگلیسی، فرانسوی و آلمانی به زبان مغولی اردوگان و الهام جوون پیشگیری شود، تا ما ناچار نباشیم در مغولی به برنامه بگوییم programm.
همان زبان پارسی دری بزرگانی به خود دیده که تا این جهان برپاست، هیچ مغول تباری نه به خود دیده و نه می بیند و نه خواهد دید. همانهایی که اردوگان و الهام جوون در آرزوی داشتن یکی از آنها هستند و این دو مغول پندار در ساختن تاریخسازی دروغینشان فروگذاری نمی کنند.
اگر حسادت به زبان پارسی نداشتی که در فرهنگنامه زبان پارسی زمانت را سپری نمی کردی و به زبان وارداتیِ مغولیت می پرداختی.
قابیق - قابیقلا - قابیقلام - قابیقلاما - قابیقلامالا - قابیقلامالاییش - قابیقلامالاییشلا - قابیقلامالاییشلاماق و. . . . الی ما شاء الله و لایتنهی.
تماما هم با معنی و بعضی ها هم مترادف. تماما به لطف لاحقه "لا" و لاحقه "لَ"
گفتی "اگر حسادت به زبان پارسی نداشتی که در فرهنگنامه زبان پارسی زمانت را سپری نمی کردی و به زبان وارداتیِ مغولیت می پرداختی. "
- تمضیه زمان برای ابلاغ حقیقت حسادت نیست. فی ضمن ترکی لغة غریبه در ایران عزیز نیست. بلکه دری ( فارسی ) لغتی است که در ایران غریبه میباشد. عربی و تورکی از قبل از ورود آریایی ها در ایران وجود داشتند و تا ابد الدهر هم خواهند ماند. وأنتم تعلمون
زبان مغولی!؟!؟!؟!
از همین جا سوادت معلومه!
تورک تورکه و مغول هم مغول!
- اگه خیلی دلت میخواد که بدونی "program" به تورکی ( نه مغولی ) چیه، بویور ( بفرما ) :
باغدارلاما
باغداما
اوندم
ایزلنجه ( معادل شائع و مشترک )
دوزونجه ( برای برنامه های کامپیوتر و غیره )
وریلیش ( برنامه تلویزیونی )
( با رسم الخط عربی قادر به کتابة صحیح تلفظ های این کلمات نبودم )
- یه نکته ای من اینجا بگم که جدیدا میگن 60 درصد یا 70 یا 80 درصد عربی از دری ( فارسی ) هستش!!!
این حرف غلطه چون طبق نظریه عالمان غرب حیات انسانها از آفریقا شروع شده است. و لغویون هم میگویند زبان ناس آن منطقه ریشه لغة سامی هست. یعنی لغة آدم ( ع )
طبق نظریه های جدید عالمان مسلم دنیا و آیات قرآن این نظریه صحیح است.
قرآن به طور سینین اشاره میکند که منظور اون طوری که در فلسطین هست نیست.
طور سینین در سودان هست. جایی که در آنجا سه معبد به طرف کعبه قرار دارند که با آیات قرآن که اولین قبله انسان ها بکه ( کعبه ) بوده درست در می آید.
آدم ( ع ) در جنة ارضی به سمت بلاد عربستان هبوط داده شد و لغة از این طریق به ذریه های آدم ( ع ) انتقال داده شد.
قبل از طوفان نوح ( ع ) تعداد کثیری از ذریه های آدم مهاجرت را آغاز کرده و به سائر بلادها کوچ کرده و نسول و اقوام را به وجود آوردند.
در طوفان نوح هم مردم آن بلد غرق شدند نه تمام دنیا.
لغة نوح هم لغتی پروسامی بوده است. هکذا لغة آدم ( ع )
لذا لغات قدیمی که ادعای دری ( فارسی ) بودنشان هست، تماما پروسامی هستند.
مزگت لغتی از ریشه سامی و پروسامی از مسجد. آنا ( در تورکی یعنی مادر ) ریشه در پروسامی و سامی از "أم". seven در انگلیسی از سبعة سامی و پروسامی. کلمه tower در لغات اروپایی از لغت طور در سامی و پروسامی. آناتا در ژاپنی به معنی "تو" ریشه در سامی و پروسامی از "أنت". برنامه از پروسامی و سامی.
البته این دلیل بر ورود نشدن کلمات از سائر زبان ها به سامی نیست.
مثلا "باش" از تورکی به عربی
یا از انگلیسی هم همین طور
و همین طور از دری ( فارسی )
جناب دودانگه، تاکنون داشتی تاریخ رو هم میزدی حالا زدی به جغرافی و فلسفه!
طور سینا یا سینین یا جبل موسی همان کوهیست که در آن خداوند با واسطه درخت زیتون آتشینی با موسی سخن گفت و نزولگاه تورات این کوه است که در شبه جزیره سینا در شمال خاوری مصر و هم مرز با فلسطین و اردن قرار دارد، چگونه آن را با سودان پیوند دادی؟!
گویا این هم مانند همان واژه بی نهایت است که معنیش را در نمی یابی.
اگر واژگان همه زبانهای جهان از زنده و مرده همراه با واژگانی که بتوانند بسازند، همه را یکجا گردآوری کنند، بازهم شمارگانش کرانمند و محدود خواهد بود چراکه هرچیز که وابسته به جهانی باشد که کرانمند و محدود است، خود نیز کرانمند خواهد بود. درواقع این ناشدنی و محال ست که چیزی بی کران در چیزی کرانمند بگنجد.
و تنها خداوند است که در کرانمندیها نگنجیده و بی کران و بی مرز است.
این گزاره " زبان پروسامی" هم که می گویی، از آن گزاره های کمیاب بلکه نایاب است که می خواهی آن را زبان نخستین مردمان و همچنین آن را پیوسته با زبانهای سامی بدانی.
زبانِ نخستینِ بشری ( نیا زبان ) یا زبان حضرت آدم هرچه که بوده، پیوند ویژه تری با زبانهای سامی ندارد بلکه زبان نیای همه زبانهای جهان به یک اندازه است.
او ( پارسی ) ، هو ( عربی ) ، he ( انگلیسی ) - باب، بابا، پاپا، اَبا، آتا، آدم، دَدی، دَده - مام، ماما، اُم، آنا، ننه، نانی و. . . چنین واژگانِ همسانی که از زبانهایی با ریشه های ناهمگون است، نشان از بودن یک" نیا زبان" که دیباچه و زبان مادر همه زبانهاست، می باشد.
این نیا زبان یا زبان مادر، چه در آفریقا پدید آمده باشد چه عربستان و یا سراندیب یا هرجای دیگری،
یعنی فرودگاه آدم هرجایی که بوده، زبان آن جناب را نمی توان پروسامی نامید و آن را یکراست به زبانهای سامی که نگرش شما از آن، عربی است، پیوست کرد بلکه آدم همانطور که به یک اندازه پدر همه انسانهاست، زبانش نیز به یک اندازه نیای همه زبانهاست.
و به گفته دوستمون، بازم به جاده خاکی زدی و ابن سینا، ابوریحان، مولوی و. . . ( نام هر دانشمند، شاعر، فیلسوف و. . . که شنیده اید! ) را ترک کردی؟
دلی هم از الهام به دست می آوردی و نظامی را هم می گفتی!
تالس و آناکسیمنس و هراکلیتوس فیلسوف و هرودوت تاریخ نگار که از میلِتوس و هالیکارناس و اِفِسوس ( شهرهایی در آناتولی ) که اکنون جزء خاک ترکیه است، شاید ترک بوده اند، آنها را هم می گفتی!
چه اردو چه الهام یک کلمه از شعر فاخر شاعران پارسی گو سر در نمیاورند، حتا شما ظاهربینان هم از مفاهیم و اصطلاحات عارفانه شعر مولانا، برداشتی کودکانه دارید و حتا به صورت ابلهانه ای واژگان ترک و گرگ را همقافیه کرده و با جعلسازیِ بی شرمانه ای به نظامی نسبت می دهید.
و آری، بسیاری از دانشمندان و بزرگان دانش و ادب و هنر، ایرانی بوده اند.
به گفته پیامبر بزرگوار : " اگر دانش ( یا دین ) به ستاره ثریا ( خوشه پروین ) بسته شود، مردانی از پارس به آن دست یابند.
که نگرش از پارس ( فارس ) ، همه ایرانیان هستند.
ابن خلدون ( تاریخ نگار و جامعه شناس سده هشتم ه ) : " از شگفتیهایی که واقعیت دارد این است که بجز موارد نادر، بیشتر دانشوران چه در دانش شرع، چه دانشهای خردوارانه ( عقلی ) عجمی هستند و اگر عرب نژادی هم در این میان باشد، استادانش عجمی بوده اند. در علم نحو، سیبویه ( شیرازی ) و به دنبال او ( ابو الحسین ) فارسی و زجاج بودند که همه آنها از نظر نژاد ایرانی بودند . . . و همه عالمان اصول فقه و همه دانشمندان علم کلام و بیشتر مفسران، ایرانی ( پارسی ) بودند. . . و مصداق گفته پیغمبر پدید آمد که فرمود. . . و علوم عقلی نیز ویژه پارسیان شد و تازیان آنها را فرو گذاشتند. . . "
دانش همیشه نزد ایرانیان گرامی بوده و دانشگاه گُندی شاپور با پیشینه حدود 18 سده، از مهمترین هسته های علمی خاورمیانه و شاید نخستین دانشگاه جهان که به دستور شاپور یکم ( 242 تا 272 م ) ساخته شد که در زمینه های پزشکی، فلسفه، ادبیات و دیگر علوم فعال بود و همچنین کتابخانه این دانشگاه که توسط خسرو انوشیروان پایه گذاری شد ونیز "بیمارستان به عنوان نهاد درمانی و آموزش پزشکی" اولین بار در این دانشگاه شکل گرفت و بیمارستان این دانشگاه همراه با بخشهای داروسازی و داروخانه، مهمترین مرکز پزشکی جهان باستان بود.
دانش آموختگان پزشکیِ دانشگاه گندی شاپور که نام آنها در تاریخ ثبت است، تا قرنها، پزشکان تراز اول دربار عباسی بودند و با وجود آنها کسی به اطبای عرب توجهی نداشت و حتا در زمان کنونی نیز بیماران بسیاری ازکشورهای دیگر برای درمان به ایران می آیند.
و همچنین نخستین بیمارستان شهر بغداد ( بیمارستان عضدی ) که به دست عضد الدوله دیلمی راه اندازی گردید و کسانی مانند جبرئیل بختیشوع شیرازی و زکریای رازی، رئیس این بیمارستان بودند.
در کتاب دینکرد آمده است که در دوران ساسانی و در بندر سیراف و بندر هرمز، نوعی دانشکده افسری به نام " ناو ارتشتارستان" وجود داشت که به آموزش افسران کشتیهای نظامی ایران می پرداخت.
فرمانده ناوگان دریایی، ناوبُد و سرفرمانده نیروی دریایی ایران، ناوبد سالار نامیده می شدند که خویشکاری ( وظیفه ) این نیرو، پاکسازی دریای پارس از دزدان دریایی و نگه داری از کرانه های جنوبی این دریا از پیشروی اعراب در آن و پاسداری از راه دریایی ابریشم و امن سازی بازرگانی دریایی بود.
و حضور نظامی ایران در یمن نیز توسط همین نیرو و به درخواست فرستاده ی یمنیان از انوشیروان انجام گرفت.
به گفته طبری، پادشاهی مسیحی حبشه ( از اقمار روم ) به فرماندهی ابرهه، یمن را اشغال می کند، این رویداد بر ایران که رقیب روم بود سنگین می نمود و با درخواست یمنیان، انوشیروان شمار هشتصد نیروی ایرانی را با هشت فروند کشتی به یمن گسیل می کند که با سازماندهی یمنیان در جنگ و شکست اشغالگران، تاریخ پیوند و وابستگی یمن به ایران آغاز می گردد که هنوز نیز ادامه دارد.
این تنها گوشه بسیار کوچکی از تلاش و کنشگری ایرانیان در زمینه دانش بود که اگر قرار باشد حق مطلب ادا شود، در هریک از زمینه های دانش و ادب و هنر و فلسفه و عرفان و. . . کتابها میتوان نگاشت.
.
شوربختانه با ترکتازیهای عرب و ترک و مغول که دانش برای آنها معنا نداشت، بسیاری از کتابخانه ها و اندوخته های علمی و پشتوانه های ادبی و هنری این سرزمین در این تاخت ُ تازها سوزانده یا به آب انداخته و نابود شدند که اگر باقی می ماندند به جرئت می توان گفت جهان با دروازه ای از دانش به نام ایران روبرو بود.
به گفته پیامبر بزرگوار : " اگر دانش ( یا دین ) به ستاره ثریا ( خوشه پروین ) بسته شود، مردانی از پارس به آن دست یابند.
اگر این حدیث رو به عنوان حدیث صحیح بگیرید پس باید این هم حتما صحیح باشد:
رسول الله: لغة ترکی را بیاموزید چرا که فرمانروایی طولانی خواهند داشت
قرمز خوشگل میگن طلایی در صورتی که این طور نیست 🤨 تازه بعد این همه توضیحات آقای کشاورز دیدی تیرت به هدف
نخورده پای دین رو کشیدی وسط به جان خودم الان خدا و پیامبر نشستن به حرفای تو میخندن 🤣🤣🤣🤣🤣
خواهشا اطلاعات نداری از خودت تاریخ نساز 😒 یه گوجه ارزش این حرفا رو نداره 🍅 گاهی وقتا که درستی چیزی رو
نمیدونی باید سکوت کنی من قول میدم به همه اطلاع بدم شما قدرت کلام داری !!! !!!!!!!
چرا میگیم.
چون قرآن میفرماید: نبی الله در لیلة المعراج از مسجد الاقصی عروج پیدا کردند.
آیا در زمان رسول الله مسجدی در بلد فلسطین وجود داشت؟ - خیر
در زمان خلیفه دوم عمر در آن مکان مسجد ساخته شد.
ولی در سودان عماراتی وجود دارد که به عصر سلیمان نبی و قبل از آن رجوع میابد
کعبه شبیه به کعبه مکه وجود دارد. عماراتی شبیه مساجد وجود دارند. آن عمارات متعلق به مسیحیون و یهودیین است امروزه
لینک های زیر رو به ترتیب ببینید: اگه به ترتیب نبینید حتما گیج میشید. لطفا وقت بذارید آقای کشاورز روی این ویدیوها
https://www. youtube. com/watch?v=1KPBKuCe9eI
https://www. youtube. com/watch?v=U - IBLJnlVag
https://www. youtube. com/watch?v=3v9xqJeoWIM
https://www. youtube. com/watch?v=6WZl0gXTCFg
https://www. youtube. com/watch?v=IzfLGK7iXKk
https://www. youtube. com/watch?v=QPM8HIn4hWQ
آقای باقری درست گفتند که در ترکی به کال "گؤی" هم گفته میشه. "آلا - دَیمیش" و . . . هم میگند.
برای نمونه ما در همه زبان ها می توانیم بگوییم:فلان میوه نارَس ( کال ) است یا فلان میوه رسیده ( پخته ) است.
ولی اگر معنای کال و نارَس، به گوجه دلالت کند، آنگاه به زبان ترکی چنین می شود:
نارَس ( =گوجه ) ، نارَس است. ( ( نارَس نارَس است ) یک گزاره اینهمانی در منطق است که همواره " راست" است ولی هنگامیکه کسی گزاره یِ ( گوجه نارس است ) را به زبان می آورد، حقیقتاً منظورش این است که گوجه فلان ویژگی را دارد و در همه حال نمی تواند این گزاره راست باشد، چراکه می تواند رسیده هم باشد. )
یا گزاره یِ:
نارَس ( =گوجه ) ، رسیده است. ( این گزاره آشکارا متناقض است: یک چیز نارَس نمی تواند رسیده باشد ) .
پس در می یابیم که ( گوی ) در اینجا معنای ( کال و نارَس ) هم نیست و هنگامیکه کسی ( یا گروهی ) برای نخستین بار واژه گوجه را برایِ این میوه برگزید، از گرد بودن آن و از نارس و رسیده بودن آن نیز آگاه بوده است، که در این صورت اگر نارس بودن را به این واژه دلالت دهیم، در آنصورت به رسیده بودن آن میوه چه خواهیم گفت؟
گفتن این نکته اهمیت دارد که ما درباره زبانهای"طبیعی"سخن می گوییم و نه زبانهای"منطقی عاری از لغزش"، ولی زبان های طبیعی با وجود لغزش هایی، دستکم از تناقض های آشکار می پرهیزند ( برای نمونه همین دلالتِ نارَس بودن به گوجه، در حالیکه نام گذارنده از این واقعیت آگاهی دارد که هر میوه نارَسی، در یک روند طبیعی رسیده خواهد شد. پس هنگامی که کسی یا گروهی برای "نخستین بار" واژه ای را برای برابرایستایی ( یک چیز عینی ) برمی گزیند، ویژگی های ثابت آن را در روند طبیعی در نظر می گیرد. گِرد بودن یک میوه بواسطه روندهای غیرطبیعی ( همچون فشردن آن میوه، شکافتن آن ) از گرد بودن خارج شود ولی در روند طبیعی گرد می ماند ؛دربرابر آن ، نارس بودن یک میوه ، در یک روندطبیعی دستخوش دگرگونی ( رسیده یا پخته ) می شود . پس هیچ کدام از این حالتهای نارَسی و رَسیدگی نمی توانند به معنای یک میوه درنظر گرفته شود، چراکه دلالت یکی، حالت دیگر را به پرسش می کشد، درست بمانند سبز بودن و سرخ بودن این میوه. چنانچه گوجه را جزء دسته دیگری از خوردنی ها و نَه میوه به شمار آورید، باز همین آخشیج گویی ها پیش می آید. همچنین که من تاکنون نشنیده ام مردمانی، کال و نارَس بودن را به معنای یکی از میوه ها بکار ببرند. هدف از بیان این دیدگاه، گنگی زدایی ( ابهام زدایی ) بود که گوی نمی تواند به معنای کال یا نارَس یا سبز باشد.
گوی = سبز - کال
جه = لاحقه ای به معنای "به صورت" " شبیه" و. . . .
گویجه = سبزی که شبیه یا به صورت کال میباشد
گزاره پایانی شما یک مغلطه بود: سبزی که شبیه یا به صورت کال هست!!!! بنابر فرمایش خودتان گوی یا باید سبز باشد یا کال و اینکه بگویید سبزی که به صورت کال هست، جدای از اینکه گوی را در هر دو معنای کال و سبز به تور ( طور ) همزمان بکار برده اید، باز دچار همان ناسازواره های پیشین خواهید شد چرا که کال و سبز مانند بودن، رسیده و سُرخ شدن را تجربه خواهد کرد.
بیانگار که آدمی گوجه رسیده را بدست گرفته و پیش خود اردشمیدس وار بگوید:یافتم!یافتم!این میوه را ( نارَس مانند ) یا ( کال مانند ) یا ( سبزمانند ) نام گذاری می کنم!خخخخ
اگر گوی سبز باشد، گرفتاری های بالا بمانند گوجه سبز و بنداشت امتناع تناقض را خواهیم داشت.
اگر گوی کال و نارس ( مانند ) بودن باشد آخشیج گویی ( تناقض ) های بیشتری خواهیم داشت همانگونه که در بالا نشان دادم.
اگر گوی همزمان کال و سبز بودن را به گونه ای نشان دهد، هر دوی تناقض های بالا را خواهیم داشت چرا که ( وَ ) یک نشانه ربطی و اشتراکی است.
ولی گوی به معنای گرد با خرد آدمی سازگارتر است بمانند واژه گردو. افزون بر این پسوند ( جه ) در اینجا دگرگون شده یِ پسوند ( چه ) بمانند واژه آلوچه می باشد، حال می خواهد در هر زبانی این دگرگونی رخ داده باشد ولی بنمایه ای پارسی دارد.
آقای فرتاش ندارید .
و من به شما رای مثبت میدهم. و در تلاش یاخچی الئمک خودم خواهد بود.
یاشاسین تورک سِوَنلَر
افزون بر اینکه بنابر سخن دوستان گوجه فرنگی از باخترزمین به ایران آمده و گمانم این است که نخست خود گوجه فرنگی رسیده ( سرخ ) آمده است تا گونه یِ کال آن یا تخم آن برای کاشتن؛ اگر هم یک ایرانی خودش در فرنگ بوده و این میوه را نام گذاری کرده، به گمانم نخست رَسیده ِیِ این میوه را دیده است، پس کال و سبز برای گوجه فرنگی نمی تواند درست باشد ( هر چند این گمانِ من است ) . جدای از آن، کوشش کردم به شیوه منطقی تناقض های ادعای برخی کاربران را بیاُستانم و منطق نیز از احساس و دیدگاهِ من و دیدگاهِ کاربرانِ x و y پیروی نمی کند.
تنها به همین نکته بسنده می کنم: این گفته ( ( میوه ای که با وجود رسیده بودن کال بنظر رسد ) ) ، در منطق با نام اصل امتناع تناقض یا ناسازگاری شناخته می شود. افزون بر آن، چه چیز باعث شده که گمان رود میوه ای با وجود رسیده بودن، نارَس بنظر رسد:چه ویژگی از آن میوه؟؟ آیا سفتی؟؟رنگ؟مزه؟اگر مراد سفتی باشد که با فرض درستی برای گوجه سبز، برایِ گوجه فرنگی از نوع رسیده اش، نه تنها سفت نیست بلکه نسبت به گونه نارَسش بسیار ناهمسان وتغییر یافته تر است. پس این خود نشان دهنده این است که گوجه نمی تواند به معنای سبز یا نارَس یا گفته یِ درونِ کمانک بالا باشد، چراکه ( گوجه ) در گوجه سبز و گوجه فرنگی باید یک معنا داشته باشد و سخن من این است که آیا در گوجه فرنگی، این گفته که ( ( میوه ای که با وجود رسیده بودن کال بنظر می رسد ) ) دُرست و صادق است؟مسلما خیر.
اگر هم بگویید گوجه به معنای سبز است، پس با بکارگیری بنداشت ( اصل ) جایگزینی، گوجه سبز=سبزِ سبز. . . . ( که این حشو می باشد ) .
جناب دودانگه دیگه داره کیسه دلایل پانترکانه رو وارونه می کنه و ته و توی اون رو هم می ریزه بیرون!
شما که برای هرچه ادعا کرده بودید پاسخ علمی و خردمندانه دریافت کرده اید، اگر انسان منصفی هستید و واقعن به دنبال یافتن حقایق باشید، گفتارهای ارائه شده به اندازه کافی نمایان و روشن کننده ذهن خواهد بود، اگر هم همچنان به دنبال مغلطه کاری باشید، مانند همان خود بخواب زده ای هستید که هرگز نتوان بیدارش کرد و ادامه چنین بحثهایی هم بیفایده خواهد بود.
و اکنون درباره اسلم، شهید شاید ایرانی کربلا:
تبار اسلم و زندگینامه او چندان روشن نیست، آنچه از زندگی او می دانیم آن هم اندک، مربوط به دوران پس از اسارت او در جنگ مسلمانان با دیلمیان در قزوین تا شهادتش در رویداد کربلاست و آنچه مربوط به پیش از آن است برای تاریخ پژوهان کاملن مبهم است.
هر تاریخ نویسی، وی را به نامی و تباری شناسانده، یکی او را دیلمی، دیگری ترک و سومی هم او را اصلن از یکی عشیره های عرب دانسته.
چه ترک بوده باشد چه دیلمی، بیگمان نامش اسلم نبوده و پس از اسارت، این فرنام یا لقب را دریافت کرده ولی نام پدرش چطور؟
بیشتر تاریخ نگاران او را" اسلم بن عمر ترکی دیلمی" معرفی کرده اند!
نام عمر یا عمرو هم بی شک ترکی یا دیلمی نیست مگر اینکه اینگونه گمان کنیم که خودش یا پدرش از اعراب جاهلی بوده که خود را در صف دیلمیان قرار داده! ناممکن نیست ولی دور از تصور.
تاریخنویسان پرسش بالا را بی پاسخ گذاشته اند و این پرسش را هم که " ترکی دیلمی" چه معنا دارد؟!
اگر ترک بوده که دیگر دیلمی نیست و اگر دیلمی بوده که در این صورت ترک نخواهد بود، اگر هم نام پدرش عمر بوده که خب دیدگاه تاریخنویس سوم عاقلانه تر می نماید.
در هنگام تازش اعراب مسلمان به قزوین، دیلمیان به یاری مردم قزوین می آیند که پس از یک جنگ سخت، سرانجام دیلمیان عقب نشینی می کنند و احتمالن اسلم در همین جا گرفتار شده و به عنوان غلام به مدینه برده می شود.
اگر از یاری گران بوده که دیلمی ست که نژاد و زبانی همانند گیلکها و تالشیها داشتند و اکنون تاتهای رودبار و منجیل و قزوین را بازماندگان آنان می دانند و اگر از مردم قزوین باشد، که مردم قزوین از ابتدا از کاسیان ( کاسپیان ) که از اقوام بومی یا آریایی ( ثابت شده نیست ) بودند و نام کاشان و دریای کاسپین از نام آنها گرفته شده، در هرصورت ترک نبوده اند.
اگر احتمال دهیم که اسلم ترک بوده، باید اینگونه پنداشت که فرد یا افرادی بوده اند که به هر ترتیبی از مناطق ترک نشین شمال شروان، به دیلم یا قزوین راه یافته و رودر روی مسلمانان قرار گرفته اند مانند بسیاری از جنگها چه در گذشته یا حالِ حاضر که مزدوران بیگانه در یک یا هر دو سوی میدان نبرد حاضر هستند و این موضوع ناآشنایی نیست.
به هرحال چنین روایات پر از تناقض و ابهامی، از نظر علمی، دستمایه کارهای تحقیقاتی نیستند و از اینگونه مطالب نتیجه تاریخی نمی توان گرفت ولی از
آنها به عنوان خوراک پای منبر و مجلس مردم کوچه بازار می توان استفاده کرد مانند کتاب التیجان که جای دیگه ای مثال زده بودی.
چند بار گفته ای که 14 بار نام آذربایجان در نهج البلاغه آمده، خب که چی؟! - گیریم که 140 بار آمده باشد، نتیجه؟ مگر امام شما را به عنوان تورکِ آذربیجان مفتخر نموده اند؟ مگر در جایی گفته اند که آذربیجان ترک اولسون؟
فقط کافیست یک بار در اینترنت نام سرزمینهایی که در نهج البلاغه آمده را جستجو کنی، می بینی که نام آذربایجان تنها یک بار آمده، آن هم در نامه ای که امیر مومنان به فرماندار خود اشعث بن قیس در آذربایجان می نویسد. آن که نامش 14 بار آمده، شهر کوفه است، چون پایتخت حکومت بوده، پس نامش هم بسیار بیشتر از شهرهای دیگر تکرار شده، البته این اصلن موضوعی نیست که اهمیت داشته باشد.
من شما را به دروغگویی متهم نمی کنم چون فقط در حال کپی کردن و رونوشت تحویل دادن از دروغپردازیهای پانترکانی هستید که مخاطبشان را مثل خودشان ابله و ملغمه ای از بیسوادی و بیشعوری*** فرض می کنند در غیر این صورت فاشیست و پان هستند که در حال سوزشند!
و خوش باورانه کمترین پرس وجویی هم نمی کنید که شاید 1 درصد این مطالب نادرست باشد و باعث آبروریزیتان گردد.
-
جناب دودانگه! کسی که برای اثبات ادعایی در تاریخ، دلیلی میاره، اگر اون دلیل رو به سنگ زدیم، باید سنگ رو خرد کنه، وگرنه اگه آب بیاد اون دلیل رو بشوره یا باد بیاد اونو ببره، تنها مورد ریشخند قرار گرفتن خودش رو باعث میشه!
ببخشید
*** بخشی از جمله معروفی از دکتر جواد طباطبایی که خود فرزند آذربایجان است
۱ - آلو یا آلئ : که بر رنگ" آل" به معنی قرمز استوار است و این نیز به خاطر آن است که نوع خاصی از آن به رنگ قرمز می باشد
۲ - آلما : به معنی سیب قرمز که بر واژه "آل" به معنی قرمز استوار است که بعدها به طور کلی برای تمامی انواع سیب ها به کار رفته است
۳ - آلچا یا آلئچا یا آلوچا : که به آلوچه گفته می شود که بر رنگ "آل" به معنی قرمز استوار است که چون آلوچه از لحاظ حالت و کیفیت رنگی سبز رنگ همانند آلو نارس دارد و مانند آلو نارس کوچک می باشد از روی میوه آلو ( که رسیده آن خودش می تواند قرمز باشد ) به آن اسم آلوچا یا آلچا داده شده است
۴ - یشَرتی که در حالت جمع به سبزیجات نیز گفته می شود بارنگ یِشیل به معنی سبز هم ریشه است
۵ - یِشیللیک که به منطقه پر از گیاه و سبزه زار گفته می شود که بر رنگ یِشیل به معنی سبز استوار است
۶ - گویچه یا گویجه که بر واژه "گوی " به معنی سبز ، بنفش و کبود یا سرخ و کبود ( در این مورد ) استوار است
و. . . .
اما در مورد رنگ ها در ترکی باید اشاره کرد که کلمات مورد استفاده جهت اشاره به رنگ ها به سه دسته تقسیم می شوند :
۱ - کلماتی که فقط نماینده یک رنگ می باشند و برای اشاره به یک رنگ خاص مورد استفاده قرار می گیرند مانند
- آغ =سفید
- ساری = زرد
- قئرمئزئ = سرخ
- مُر = بنفش
- قارا = سیاه
- یاشئل یا یِشیل = سبز
- تورونجو = نارنجی
- بُز = توسی
و. . . .
۲ - کلماتی که برای اشاره به چند رنگ به طور مشترک به کار می روند مانند :
- آل = قرمز ، سرخ ، طلایی
- گوی = آبی ، سبز ، بنفش ، کبود رنگ
- قئزئل = طلایی ، سرخ
و. . .
۳ - کلماتی که برای اشاره به رنگ بر پایه شی ای که دارای آن رنگ می باشد به کار می روند مانند :
- تُپراقسئ = خاکی ، قهوه ای که بر واژه تُپراق به معنی خاک استوار است
- کُزومسو = خاکستری که بر واژه کُز ( با اُ نرم ) به معنی خاکستر استوار است
- آلتئنسئ = طلایی که بر واژه آلتئن به معنی طلا استوار است
- کیرازئ = قرمز یا صورتی که بر واژه کیراز به معنی گیلاس استوار است
- تُزسو یا تُزسئ = توسی که بر واژه تُز به معنی گرد و غبار یا گرد و خاک استوار است
و. . . . .
اما رنگ ها در ترکی هر کدام دارای فعل نیز می باشند مانند :
آغارماق = سفید شدن
قئزارماق = سرخ شدن
قارالماق = سیاه شدن
سارالماق = زرد شدن
مُرارماق = بنفش شدن
بزارماق = رنگپریده شدن ، توسی شدن
یاشئللاشماق = سبز شدن
کُزَرمک = خاکستری شدن
گویَرمک = سبز شدن ، جوانه زدن، رشد کردن گیاهان و میوه ها ، بنفش شدن ، کبود شدن
گویلَشمَک = آبی شدن ، سبز شدن
و. . . . .
اما ریشه" گوی" با معنی سبز در کلمه گویچه به حالت نارس و کوچک هر گونه میوه نیز اشاره دارد چون که بسیاری از میوه ها در حالت نارس خود معمولا به رنگ سبز می باشند
از طرفی با توجه به این که "گوی" هم به معنای سبز و هم به معنای بنفش یا کبود ( یا به نحوی سرخ کبود ) به کار می رود ، به کار گیری واژه "گویچه" برگرفته از آن برای نامیدن میوه ای که در ابتدای رشد به رنگ سبز بوده و در پایان و در حالت رسیده می تواند به رنگ بنفش ، کبود یا سرخ کبود در آید کاملا منطقی است
میوه ها دارای سه ویژگی اساسی می باشند
- همگی در نتیجه جوانه زدن و سبز شدن شکل می گیرند ( گویرمک )
- معمولا بیشترشان در ابتدای رشد به رنگ سبز می باشند ( گوی = سبز )
- بعد از رسیده شدن یا به رنگ سبز می باشند و یا به رنگ بنفش ، کبود ، سرخ کبود ( گوی ) در می آیند
پس با در نظر گرفتن ویژگی های فوق بیان اسم یک میوه با واژه ای چون "گویچه" با هسته معنایی سبز ، بنفش ، کبود ، سبز شدن ، جوانه زدن و. . . . ( به عنوان حالات و کیفیت های موجود در میوه ها ) امری منطقی است
نکته :
۱ - از طرفی پسوند "چه" در واژه "گویچه" پسوند حالت یا کیفیت محسوب می شودو ترکی است یعنی :
- گویچه = دارای کیفیت یا حالت سبز رنگی
- گویچه = دارای کیفیت یا حالت بنفش رنگی یا کبود رنگی یا سرخ رنگی
- گویچه = دارای حالت یا ویژگی سبز شدن ، جوانه زدن ، رشد کردن
یعنی "چه" در این واژه پسوند صغارت محسوب نمی شود
۲ - "چه" به عنوان پسوند صغارت فارسی نیست بلکه ترکی است و اشکال مختلف آن عبارتند از :
- چه
- چا
- چَک یا جَک
- چاق یا جاق و. . .
- چیک یا جیک یا چئق یا جئق و. . .
- چوک یا جوک یا چوق یا جوق و. . . .
که شکل "چه" تنها یکی از این اشکال می باشد که وارد فارسی شده است
و این منطق که گوجه از دو بخش گوی و چه ساخته شده و گوی یعنی گرد و "چه" به اصطلاح پسوند فارسی است کاملا غلط و غیر منطقی و نامرتبط است
اما باز هم با طرح این سوال قضاوت را به عهده خودتان می گذاریم :
- اگر امروز میوه ای وارد شود و ما بخواهیم برای آن اسم گذاری کنیم آیا استفاده از کلمات پیش فرضی چون توپچه ، دایره چه ، گردچه، کُرَویچه و. . . برای نامگذاری را ترجیح می دهید یا مثلا به موز بگوییم لوله چه یا به پیاز بگوییم لایه چه ؟
یا ترجیح می دهید همانند نارنگی که با رنگ نارنجی همریشه است برای نامگذاری میوه جدید از کلماتی که به رنگ ها و رشد کردن ، جوانه زدن و سبز شدن و. . . اشاره دارند ، استفاده کرده و روی بیاورید؟
جواب شما به این سوال است که تعیین می کند کدام نظر صحیح است.
در متن هیچ اشکالی به وجود نمی آید.
گوی میتواند معانی متعددی بدهد
گوی یمیشی = میوه کال
گوی گویرتیسی = یاشیل گویرتیسی = سبزیجات سبز
گوم گوی = خیلی آبی
گوی = آبی, سبز, کال. که دوره های زمانی مختلف معانی خودشون رو داشتند و این کلمات هم به ما رسیده است.
ما از چیزی طفره نمیریم فرتاش
از جناب فرتاش درباره رنجه ای که برای نوشتن بافتارهایی دانشی و اندیشه ورزانه بر خود هموار کردند و همچنین کوششی که در نوشتن برابر پارسی واژگان عربی دارند، سپاسگزارم.
اگر برخی کسان به چنین نوشته هایی "چرت و پرت" بگویند، هیچ جای شگفتی نیست، یکی از همین کسان را، هنگامی که به دیگر سخنانش در جاهای دیگر سر بزنید، به منش و چگونگی او پی خواهید برد، مانند این است که کودک خردسالی، کتاب شفای پور سینا یا اسفار ملاصدرا را بخواند!
خب، اگر بگوید چرت و پرت، چاره ای نیست، از او می پذیریم.
اما کسانی هم هستند که نوشته هایشان، بیشتر به دیدگاههای سوفسطائیان یونان باستان همانند است که با سفسطه گویی، برای هر گزاره آشکار و استواری، دستاویزی برای نپذیرفتن می آورند، در برابر هر فرنودی ( دلیلی ) ، نارواپردازی کرده و در برابر هر گواهی خواهی، تنها با واژگان بازی می کنند.
نادرستی هر روش و گفته یشان که ثابت گردد، از راهی دیگر وارد می شوند تا دست آخر که همه راهها را بسته یافتند انگ چرت و پرت و مانند آن را به گفتار طرف می چسبانند.
به هرکسی حتا ترکزبان، بگویی گوجه چه رنگیست؟ خواهد گفت - - - ، آنوقت اینها می گویند گوجه از گوی یعنی سبز گرفته شده، سپس می گویند از گوی یعنی آبی گرفته شده!، هنگامی که دانسته شد از عمر گوجه آبی، ده سال هم نمی گذرد، می گویند نه، از گوی یعنی کال گرفته شده!
انگار فقط گوجه بوده که پیش از رسیده شدن، مرحله کال و نارس یا سبز بودن داشته و دیگر میوه ها از ابتدا رسیده بوده اند!، و به خاطر این وجهِ تمایز مهم بین گوجه و میوه های دیگر، نام گوجه را از گوی یعنی نارس یا سبز گرفته اند!
یعنی به میوه های دیگر، چون از اول رسیده بوده اند! نمی توان گفت گوجه یعنی سبز و نارس، ولی به گوجه می توان گفت، چون یه روزی سبز بوده!
.
جناب دودانگه! درباره آن حدیث که از پیامبر گفتم که درباره دانش پارسیان ( ایرانیان ) بود، می توانی به کتاب قرب الاسناد نوشته عبدالله بن جعفر حمیری مراجعه کنی که از فقیهان و راویان بزرگ شیعه در زمان امامان هادی و عسکری بود و سند احادیث نقل شده از او به طور مستقیم به امام معصوم رسیده و شیخ کلینی نیز از او روایات بسیاری نقل می کند.
در تفسیر آیه 54 سوره مائده آمده است، هنگامی که آیاتی از قرآن در نکوهش قوم عرب به خاطر عدم پایداری در ایمان و تهدید جایگزینی مردمی دیگر به جای آنها برای پذیرش ایمان فرستاده شد مانند این آیه، اصحاب از پیامبر پرسیدند منظور از این مردم، چه کسانیند؟
در این هنگام که سلمان در کنار پیامبر ( ص ) بود، پیامبر بر پا ( یا شانه ) سلمان زد و فرمود: منظور این مرد و قوم اوست. سوگند به کسی که جانم در دست اوست، اگر دانش ( یا دین ) به ستاره ثریا بسته شود مردانی از پارس به آن دست یابند.
چنین احادیثی افتخار برای همه ایرانیان ازجمله شماست، چرا بیهوده موضع می گیرید و به حدیث نبوی اتهام جعلی بودن می زنید؟
اگر آنطور که دلپسند شماست نقل شده بود بازهم این سخن را می گفتید؟
البته در گذشته و در صدر اسلام به همه ایرانیان، پارس گفته می شد و منظور تنها قوم پارس کنونی نیست بلکه مراد، همه مردم ایران بزرگ در صدر اسلام است.
حتا اگر چنین احادیثی هم نبود، پیشینه درخشان ایرانیان در دانشدوستی و پیشرفت علم در زمینه های گوناگون چه پیش از اسلام و چه پس از آن که نمونه کوچکی از آن را در نوشتار پیشین یادآور گشتم، تاییدکننده گفتار خواهد بود.
با سپاس فراوان
آقای کشاورز شما هم مثل فرتاش
در رابطه با حدیث که گفتی شیخ کلینی در کتاب او مملو از مطالب شرک آمیز است و نمیتوان گفت این حدیث شما درست است چون فقط در منابع شیعه امده.
ولی حدیث رسول الله که "لغت تورکی را بیاموزید چراکه فرمانرواییطولانی خواهند داشت" هم از نظر تاریخی درست هست و هم در منابع شیعه و اهل سنت هم آمده.
درخشنده ترین شخصیت هم ابن سینا هست که تورک ازبک بوده
ابوریحان بیرونی تورک بوده. والله لأَنْ أُهْجَى بالعربیة أحبُّ إلیَّ من أنْ أُمدح بالفارسیة"
[ترجمه] : "به الله قسم اگر به عربی به من فحش داده شود برایم محبوب تر از آن است که به زبان فارسی مرا مدح کنند
شاعران تورک مثل نظامی و مولانا و غیره.
این سوزش پان فارس و فاشیست و ایرانشهریه که داره همه چی رو به اسم خودش میزنه.
شما از تورک وحشت دارید
یاشاسین دوزلوک سِوَن
مطالب کتاب شیخ کلینی از دیدگاه مثلن عالمان بدون بینش اهل سنت، پر از مطالب شرک آمیز است!
دانشمندان شیعه چنین سخنی نگفته اند بلکه هرچه هست تایید کتاب کلینی ( الکافی ) به عنوان یکی از کتابهای چهارگانه و پر ارج شیعه می باشد.
همخوانی دیدگاه شما با علمای سنی باعث شگفتیست مگر اینکه شما هم سنی باشید!
و حدیثی که من گفتم اصلن به کلینی مربوط نیست بلکه در کتاب عبدالله بن جعفر حمیری ( قرب الاسناد ) آمده که حدیث را بی واسطه از امام معصوم ( ع ) نقل می کند و از دیدگاه تاریخی نیز پیشینه ایرانیان در دستیابی به دانش، پیش و پس از اسلام، این حدیث را به درستی تایید می کند.
دیدگاه نوین جناب دودانگه درباره درست بودن حدیث: نمی توان گفت این حدیث درست است چون فقط در منابع شیعه آمده!!!
بنده ی خدا، اصلن برای شیعه اهمیتی ندارد که سنی حدیثی را تایید کند یا نکند مانند احادیث پیامبر در معرفی امامان و جانشینان برحقِ پس از خودشان که در روز غدیر و جاهای دیگر بارها فرموده اند ولی در منابع سنی نیامده پس از دیدگاه شما آن احادیث درست نیستند؟
ملاک شیعه برای درستی یک حدیث، شیعه بودن و موثق بودن همه راویان آن حدیث است بگونه ای که اگر حتا یکی از راویان، سنی یا شیعه ناموثق باشد آن حدیث دیگر محل رجوع نخواهد بود مگر اینکه از سلسله راویان موثق دیگری هم نقل شده باشد.
اگر هم در جایی دانشمند شیعه ای می گوید که فلان حدیث، هم در منابع شیعه آمده و هم سنی، درواقع مخاطبِ این سخن سنیها هستند یعنی که ای اهل سنت ببینید حدیثی که حقانیت شیعه را ثابت می کند را حتا عالمان شما هم تایید کرده اند مانند حدیث ثقلین.
حدیث دستیابی مردان پارسی به دانش، از نظر منبع، مورد تایید عالمان شیعه است و دیدگاه اهل سنت هم برای ما شیعیان ارزشی ندارد.
درباره حدیث ادعایی خودتان هم، آن حدیث فقط در دیوان لغات الترک کاشغری آمده که سلسله راویان شناخته شده ای، حتا در بین اهل سنت هم ندارد. البته اصل همان کتاب هم صد سالی بیشتر نیست که کشف و یافته شده! ولی خب برای امثال شما همان هم غنیمت است.
از نظر تاریخی نیز با اینکه ترکان حکومت طولانی داشته اند ولی کسی نیازی نداشت که ترکی بیاموزد بلکه این حاکمان ترک بودند که زبان پارسی یا عربی می آموختند چون ترکی را زبان دیوانی و حکومت و سیاست نمی دانستند.
پس حکمت این حدیث ادعایی نیز درست نخواهد بود.
درباره ابن سینا، اگر شما با دلایل روشن و خدشه ناپذیر ثابت کردی که ترک بوده ( قطریها هم ادعا کرده اند که عرب بوده! ) ، من هم ثابت خواهم کرد که نظامی و مولوی که هیچ!، هرودوت و تالس و برخی دیگر فیلسوفان یونانی چون در آناتولی می زیسته اند آنها هم ترک بوده اند.
و جالب است که جناب دودانگه انگار همه عمرش را در وب گردی گذرانده و اینطرف آنطرف می گردد بلکه کوچکترین مطلبی بیابد در نکوهش ایرانی و زبان فارسی حتا اگر از زبان سنیها و عربهای متعصب ضد ایرانی و ضد شیعه باشد، یک نمونه در آغاز بافتار ( متن ) آمد، نمونه ی دیگر سخن منسوب به ابوریحان بیرونی است که سنیهای وهابی گاهی روی آن مانور می دهند.
شاید ضد ایرانیها از روی آن جمله بیرونی، بخواهند ثابت کنند که ابوریحان عرب بوده ( استدلال آبکی ) ، ولی جناب دودانگه به این نتیجه رسیده که وی تورک بوده! ( استدلالی از روی بادی که از - - - بیرون می آید )
ابوریحان زاده 362هجری در یکی از روستاهای پیرامونی شهر کاث ( مرکز خوارزم ) است که به همین دلیل، به بیرونی نامور گشت، زبان آن دوران در خوارزم، خوارزمی نامیده می شد که شاخه ای از زبانهای ایرانی شمال شرقی و شبیه به سغدی و پشتویی بود.
کتابهای ابوریحان به جز یکی، همگی به عربیست چون به ناچار زبان علمی و همه فهم ِ آن زمان، عربی بود ولی کتاب التفهیم که یکی از بزرگترین کتابهای او و درباره دانش ستاره شناسی ست را به پارسی نگاشته است که به مدت چند قرن کتاب آموزشی ریاضیات و نجوم بود.
بیرونی در کتاب آثارالباقیه خود آورده است: " و اما اهل الخوارزم، و ان کانو غصناً مِن دوحة الفرس. "
برگردان: " و آنگاه مردم خوارزم، آنها شاخه ای از درخت پارسیان هستند. "
که در این جمله، تبار مردم خوارزم و به طور ضمنی خودش را روشن کرده است.
که البته این جمله بیرونی پیش از آن بوده که خوارزم ( ازبکستان کنونی ) و شمال خراسان به مدد سلجوقیها از عنصر غز مستفیض گردد.
خدای را سپاس که ما ایرانیان هیچ نیازی نداریم که مانند برخی کشورهای بی مایه ی منطقه، با جعل و فریبکاری چیزی یا شخصیتی را به نام خود بزنیم بلکه خود آن شخصیتها خودشان را به اندازه کافی شناسانده اند و این قضیه مانند داستان سومر نیست که به گفته ی مینورسکی، هر بی مایه ای به سوی آن دست دراز کند.
و ترس و وحشت از ترکان را هم بیشتر خود مردم آذربایجان داشته اند که پیش از اسلام و سده های ابتدایی اسلام، مورد هجوم قبایل ترک ازجمله خزرها از شمال و سپس مورد هجوم و کشتار توسط ترکان عثمانی بودند بطوریکه نسلکشی مردم آذربایجان ازجمله تبریز به دست لشکر عثمانی، از یاد و حافظه تاریخ پاک شدنی نیست.
لشکر عثمانی به کمک مردم تورک اورمو ( ارومیه ) آمد و به آنها کمک کرد.
مشاهیر معروف تورک تبار و نژاد مثل ابن سینا، نظامی، مولانا و غیره هیچ وقت فارس نبودند.
اگر میخواهی بدانی که ابن سینا تورک بوده فقط تو آبادیس سرچ کن.
خوارزم منطقه ای تورک هست و بوده.
عالم عظیم اسلام إبوریحان بیرونی رحمة الله علیه :
.
.
🔼" والله لأَنْ أُهْجَى بالعربیة أحبُّ إلیَّ من أنْ أُمدح بالفارسیة"
[ترجمه] : "به الله قسم اگر به عربی به من فحش داده شود برایم محبوب تر از آن است که به زبان فارسی مرا مدح کنند"
این اتراک هستند که تاریخ در سرزمین های مختلف ساختند و مساوات فرهنگی را اجرا کردند.
ولی الان لغة خودشان هم ممنوع است.
.
چیزی به اسم ایران وجود نداره. این اسم زمان بهلوی ساخته شده.
اگه وجود داشت باید حتی یکبار هم در نهج البلاغه اسمش میامد.
ولی 14 بار اسم أذربیجان در نهج امام آمده است.
بلد فرس، بلد فرس و نه بلد ایران.
در زبان فارسی باستان و اوستایی واژه آریْیَه یا ariya ( بخوانید آری - یَ ) و در زبان پهلوانیک ( اشکانی - پارتی ) اَریان ( aryān ) و در زبان پارسیگ ( پهلوی ساسانی یا پارسی میانه ) اِران ( ērān ) هستند .
در زبان اوستایی واژه اَری - یانِمْخْشَثْرَ به چم گستره آریایی است که در زمان ساسانیان این مفهوم برابر با واژه اِرانشَتْر ( ایرانشهر ) است. همچنین واژه آریاوَرته در سانسکریت نیز وجود داشته که ورته همان است که امروز به شیوه ورطه می نویسیم.
2 - در زبان پارسی کهن و در سنگ نبشته ی داریوش بزرگ هخامنشی سرزمین خوارزم به گونه ی �اووآرَزمیَه� ( Uvarazmiya ) نوشته شده و در اوستایی خوایی ریزم ( Xvairizem ) است. این نام در زبان پهلوی به شکل خوارزم درآمده و به همین ترتیب وارد زبان پارسی نو شده است. در نوشته های یونانی خورَسمیه ( Chorasmia ) نوشته شده است. از دید ریشه شناسی، آن را از دو بخش �خواره� �زمیه� دانسته اند. مک کنزی معنای بخش اول را پایین و فرودست ( مانند �خوار� ) و زاخائو آن را پرورنده ( nourishing ) دانسته اند. بخش دوم نیز همان �زمین� است. پس خوارزم یعنی سرزمین پرورنده یا سرزمین فرودست.
3 - ابوریحان بیرونی در کتاب �آثار الباقیه� به این پیوستگی تیره ی خوارزمیان با دیگر ایرانیان تاکید کرده است: �و أما اهل خوارزم، و ان کانوا غصناً من دوحه الفُرس�: ترجمه: �و مردم خوارزم، آنان شاخه ای از درخت استوار پارسیان ( ایرانیان ) هستند�. ابوریحان بیرونی در همین کتاب چون زبان مادری خودش خوارزمی بوده است واژه های فراوانی به ویژه نام ماه ها و روزهای هفته و جشن ها را به زبان خوارزمی نیز آورده است. در کتاب دیگر خود به نام �التفهیم� هم نام ستارگان و جرم های آسمانی را نیز به زبان خوارزمی آورده است.
4 - عبدالله پدر پورسینا اهل بلخ بود و در زمان سلطنت نوح دوم سامانی از پادشاهان سامانی از بلخ به بخارا آمد و از ده نزدیکی بنام افشنه با دختری بنام ستاره ازدواج کرد و اولین فرزندش را حسین نام گذاشت که همان پورسیناست. ( پانمغولان آیا ستاره که نام مادر پورسینا می باشد واژه ای مغولی است؟ ) .
پورسینا سروده هایی به زبان پارسی دارد.
پورسینا برای بیان مفاهیم نو به فارسی در آثار خود دست به ( واژه سازی سره پارسی ) زده است ( واژگان در ویکیپدیا نوشته شده است ) . به گمانت یک مغول چنین کاری انجام می دهد؟خخخ.
نظامی که پدرش را ( دهقان فصیح پارسی زاد ) در لیلی و مجنون معرفی می کند. و گفته : همه عالم تن است و ایران دل. . . ( پانمغولان به خواری خودشان ببخشند که ننوشته همه عالم تن است و دشت اورخون دل ) .
مولوی هم که از پارسیان بلخ هست و بسیار روشن.
⏪ نظر ابوریحان بیرونی دانشمند تۆرک جهان اسلام، در خصوص زبان های عربی و فارسی:
◀️ به زبان های عربی و فارسی پرداختم.
◀️ در هر یک از آنها ( زبان های عربی و فارسی ) تازه وارد هستم.
◀️ به زحمت آن ها را ( زبان های عربی و فارسی ) آموختم.
◀️ اما نزد من، دشنام دادن به زبان عربی، خوش تر از ستایش به زبان فارسی است.
البته اگه درست ترجمه کرده باشند و اون نگفته دری
.
آیا مادر نظامی کُرد بود ؟
آنهایی که مادر نظامی را کرُد و از تبار کُردها می پندارند استناد به این شعر نظامی می کنند که گفته:
" گر مادر من رئیسه ی کرد مادر صفتانه پیش من مُرد "
✅ چون در زمان نظامی نوشتن حرف " گ " در زبان دری ( فارسی ) مرسوم نبود و شعرا در اشعارشان هر کلمه ی فارسی را که حرف " گ " داشت با حرف " ک " می نوشتند ، لذا نظامی هم اشعارش را به همین روش نوشته است ، اما در زمان حاضر نظامی شناسان با توجه به معانی کلمات و با استفاده از حرف " گ " و " ک " ، اشعار نظامی را اصلاح کرده به چاپ می رسانند .
مثلا در همین مصرع : " گر مادرِ من رئیسه ی کرد " مطمئنا نظامی ، هم حرف " گ " کلمه " گر " را را با حرف " ک " نوشته و هم حرف " ک " کلمه " کرد " را ؛ اما اصلاح کنندگان دیوان بنا به برداشت خود " کر " اولیه را " گر = اگر " کرده اند ، اما " کرد " دومی را به تصور اینکه این کلمه " کُرد " است به همین شکل باقی گذاشته اند .
✅ به نظر نمی آید در این بیت منظور نظامی آنی باشد که محققین ایرانی از آن برداشت کرده اند! تصحیح کنندگان دیوان نظامی به عمد و یا به سهو کلمه " کرد " را " کُرد " کرده اند ! در حالی که با توجه به این بیت و دو بیت دیگر شعر نظامی " :
گر مادر من رئیسه ی کرد مادر صفتانه پیش من مرد ،
از لابه گری ( 6 ) که را کُنم یاد ؟ تا پیش من آرَدَش به فریاد
غم بیشتر از قیاس خورده است گردابه ( 7 ) فزون ز قدّ مُرده است!. . .
✅ می بینیم نظامی از شخصیت مادرش که " رئیس ه = کاردان ، با شهامت " " گُرد = دلاور و پهلوان ) بوده اما "مادر صفتانه ( معصوم ) " پیشش از دنیا رفته به سختی ناراحت است و در ادامه و بیت دوم میگوید از این به بعد پیش چه کسی زاری ( ناله ) کنم تا مثل مادرم شتابان و به فریاد، پیش من بیاید ؟ " در بیت سوم هم میگوید : او ( مادرش ) از اینکه بیشتر از حد و قیاس غم خورده است ، مثل امواج و طوفان پرقدرتی بوده که با تمام قامت بلند و سرفرازش فرو افتاده است !
✅ در این بیت کلمه " رئیسه " به معنی رئیس با حرف " ه " مؤنث ، یعنی زن و مادر رئیس و کاردان و با شهامت است ( اگر نام مادرش هم رئیسه بوده خواسته است شبیه سازی کند ) و "کرد" هم " گُرد " است یعنی دلاور و پهلوان ؛ یعنی " مادر من که رئیس ، کاردان ، پهلوان و دلاور بود معصومانه پیش من از دنیا رفت " اما چون در آن زمان حرف " گ " کاربردی نداشته ، نظامی حرف اول کلمه " گُرد " را با " ک " نوشته است . اما تصحیح کنندگان دیوان نظامی آنرا " کُرد " دانسته اند ، در حالی که هر کس به حال و هوای شعر دقت کند متوجه می شود که نظامی در این شعر از شهامت ، رشادت و مراتب بالای مادر سخن به میان می آورد که با دارا بودن این صفات " مادر صفتانه " ( معصومانه ) از دنیا رفته است ؛ در حالی که کُرد بودن مادر نظامی نمی تواند امتیاز و افتخار بزرگی باشد که نظامی بخواهد آنرا در این شعر اینهمه وصف کند ، چرا که در شعر دیگری و 3 صفحه بعد از این ابیات با عنوان " تمثیل " و با شعر :
کُردی خرَکی به کعبه گُم کرد در کعبه دوید و اُشتُلُم ( 8 ) کرد
که این بادیه را رَهی دراز است گم گشتنِ خَر ز من چه راز است ؟
این گفت و چو گفت ، باز پس دید خَر دید و چو دید خَر ، بخندید
گفتا: خَرَم از میانه گم بود وایافتَنَش به اُشتُلُم بود
گر اُشتُلُمی نمی زد آن کُرد " خَر" می شد و بار نیز می بُرد . . . .
.
از آنجائیکه خود #نظامی در دیوانش در اثر ” #هفت_پیکر ” و دیگر آثارش به #تُرک بودن خود #افتخار می کند در ترک بودن وی و پدرش شکی باقی نمی ماند :
.
⚀گفت: من ترک نازنین اندام / از پدر ترکتاز دارم نام
گفتم :از همدمی و هم کیشی / نامها را بهم بود خویشی
ترکتاز است نامت، این عجب است / ترکتازی مرا همین لقب است
خیز تا ترک وار در تازیم / هندوان را در آتش اندازیم
. ( هفت پیکر ( بهرامنامه ) _کاظم عابدینی_ص۶۴۵ )
.
در این ابیات ، در مصرع اول بیت اول ” ترک” در معنای ” زیبا روی ” و در مصرع دوم ” ترکتاز ” در معنای شیردل و نترس و شجاع است ، در بیت سوم #نظامی میگوید :
اگر نام تو ” ترکتاز ” است ، لقب منهم ” ترکتازی ” است که #نظامی هم خودرا ترک #شجاع و نترس معرفی می کند و در بیت چهارم میگوید :
حالا که چنین شد ( هم تو و هم من ترسی از کسی نداریم ) بپا خیز تا باهم مثل ترکها ( دانایان ) بر هندوان ( نادانان ، تباهی ها ، سیاهیها ، ناکامیها ) برتازیم و آنها را از بین ببریم .
.
#حکیم_نظامی در جای دیگر دیوانش و در موضوع ستایش سخن و حکمت و اندرز میگوید :
.
⚁تورکی ام را در این حبش نخرند / لاجرم دوغبای خوش نخورند .
( همان کتاب ، ص۵۷۲ ) .
در این بیت منظور #نظامی از ” ترکی ام ” ، ضمن معرفی خود به عنوان ترکی که سخنان #ترکانه ( #حکیمانه ) ، روشنگرانه و خردمندانه برای مردم دارد اما در اجتماعی که تاریکی فکر ( #حبش ) بر آن حاکم است این سخنان خریداری ندارد، گله مند است!
#شاعر #گنجه در #شرفنامه ( #خردنامه_اسکندری ) به وسعت جمعیت ترکان در جغرافیای آن زمان نیز اشاره ای دارد:
.
⚂ز کوهِ خزر تا به دریای چین / همه تُرک بر تُرک بینم زمین .
( همان کتاب، شرفنانه، ص۹۹۵ )
.
یعنی از کوههای #قفقاز گرفته تا دریای چین محل سکونت ترکان است . شاعر قدرت، مهارت و برتری ترکان را نیز بدینگونه شرح میدهد :
.
⚃به پیکان ترکانِ این مرحله / توان ریخت بر پای روس آبله .
( همان کتاب، شرفنامه، ص۹۹۶ )
.
یعنی باتوانایی و تیر سهمگین ترکان ، روسها را می توان مغلوب خود کرد.
.
ابن سینا هم تورک بوده
جناب دودانگه! در سخنی که از بیرونی نقل کردی و همچنین در سخنی که از پورسینا در جای دیگری نقل کرده ای، آن دو بزرگوار گفته اند که زبان پارسی را آموختنداما در کجا گفته اند که زبانشان ترکی بوده؟
شاید شما با بینش ویژه ای که دارید و ما از آن بی بهره ایم در تفسیر و معنای درونی این سخنان، به چنین برداشتی دست یافته اید که البته این استعداد بی نظیر شما، چیزی فراتر از توان مغزی و روانی بشریست!
و بر پایه همین بینش منحصر به فرد و بی همتا، هر دانشمند و نام آوری را که از خوارزم برخاسته، به زور هم که شده، تورک می کنید!
همانطور که دوستمان هم در بالا یادآور شدند، بیرونی در آثارالباقیه، مردم خوارزم را شاخه ای از پارسیان ( ایرانیان ) شناسانده اند که خود آن جناب و بزرگانی مانند پورسینا و دیگر خوارزمیان، تبارشان آشکار می گردد و نیازی به شناور شدن در عالم خیال و آرزو نخواهد بود.
البته عالم خیال هرکسی مربوط به خود اوست و اختیار دارد که در آن آرزوهایش را بال و پر دهد و خوش باشد.
زبان خوارزمی در آن دیار، شاخه ای از زبانهای ایرانی شمال خاوری و شبیه به زبان سغدی بود که به هرحال زبانی مستقل از پارسی بوده و گویندگان این زبان همانند گویندگان دیگر زبانهای ایرانی مانندکردی، لری، بلوچی، پشتو و . . برای سخنوری به پارسی، باید این زبان را می آموخته اند و این جُستار ( موضوع ) باعث نمی شود که بپنداریم آنها ترک بوده اند.
درباره مادر نظامی؛ اگر قرار باشد شما به دلخواه خودتان هر کاف را که خواستید گاف کنید، پس در آن داستان "کردی خرکی به کعبه گم کرد" نیز می توانیم بگوییم واژه نخستین، گُردی است نه کُردی که شعر نیز دچار اشکال نخواهد شد.
ولی به چند دلیل می توان گفت که مادر نظامی کرد بوده:
1 ) در روزگاری که نظامی میزیست درصد قابل توجهی از باشندگان آذربایجان و شروان را کردها تشکیل می دادند و در آن زمان، حکومتهای کردتبار " روادیان" در آذربایجان به پایتختی مراغه و " شدادیان" در باختر شروان به پایتختی گنجه به مدت 2/5 سده حکمرانی می کردند.
2 ) نظامی در جاهای دیگر نیز از کردها نام برده به ویژه در شرفنامه و جنگ اسکندر با روسها، که کردها به فرماندهی دلاوری به نام دوالی، بخشی از سپاه اسکندر بوده اند. اگر بپنداریم که وجود کردها در این سپاه و نیز اصل جنگ اسکندر با روسها افسانه باشد به طوری که در تاریخ رسمی نیز از چنین جنگی نام برده نمی شود، ولی به هرحال نشان دهنده ی این نکته است که کردها اقلیت قابل توجه و شناخته شده ای در قفقاز و در زمان نظامی بوده اند.
3 ) اگر مادر نظامی کرد نبود، نظامی به عنوان یک شاعر توانا، نمی بایست طوری واژه کرد را به کار بردکه باعث تصور اشتباه در خواننده گردد و باید واژگان و قافیه آن بیت را به نحو دیگری می چید، پس آشکار می گردد که شاعر به عمد این واژه را به کار برده که تبار مادریش را برساند.
بگذریم از نام داییش خواجه عمر که نامیست که میان کردها روامند است.
نظامی در خسرو و شیرین، خود را اکدش ( دو رگه ) نامیده: نظامی اکدشی خلوت نشین است - - - که نیمی سرکه، نیمی انگبین است.
به این ترتیب که مادرش را از تبار کرد دانسته و از سوی پدر نیز خود را پارسی زاد معرفی می کند:
در ابتدای داستان لیلی و مجنون که داستانی عربیست، می گوید: دهقان فصیح پارسی زاد// از حال عرب چنین کند یاد
یا در شرفنامه:
در این فصل فرخ ز نو تا کهن/ /ز تاریخ دهقان سُرایم سخن
همان پارسی گوی دانای پیر / /چنین گفت و شد گفت او دلپذیر
که در این سروده ها، تبار خود را از دهقانان که مردمی کشاورز و یکجانشین بودند دانسته برخلاف ترکان که کوچرو و دامدار بودند.
و پارسی زاد و پارسی گو بودن خود را نیز به روشنی نمایانده است.
درباره ابیات " گفت: من ترک نازنین اندام"
چهار بیت از داستانی بسیار دراز از کتاب هفت پیکر آورده ای که در این داستان، بهرام در حال گفتگو با دختر شاه اقلیم اول ( هند ) است، در اصل این "گفت و گفتم" میان بهرام و دختر شاه هند صورت می گیرد و ربطی به اینکه یک طرف صحبت، خودِ نظامی باشد، ندارد.
و این فریبکاری پانترکان را نشان می دهد که تکه ی کوچکی از یک شعر بلند را جدا کرده و به سود خود بهره برداری می کنند و جنابعالی هم از آنها نقل قول می کنی! ( نمونه دیگری از این روش پانترکانه را در بخش پایانی این بافتار خواهید دید )
در زبان شاعران و عارفان، واژگانی مانند هندو، ترک، رومی، حبشی، زنگی و . . . ، اصطلاحاتی عارفانه هستند و معنای قومیتی ندارند بلکه برای رساندن مفهوم در پرده استعاره و تشبیه به کار می روند.
در همین راستاست بیت" ترکیَم را در این حبَش نخرند/لاجرم دوغبای خوَش نخرند" ( نخورند اشتباه است ) ،
اگر منظور نظامی را از ظاهر این بیت بخواهیم بگیریم یعنی که ترک بوده، پس حتمن شعر ترکیش را هم در حبشه ارائه کرده و همزمان در حال فروختن دوغبا ( آش دوغ ) هم بوده! واقعن که نظر پانترکان و دلیل آوری آنها خنده دار و ابلهانه است.
شاعر در اینجا مفاهیم سپیدی و سیاهی یعنی هدایتگری و گمراهی را در غالب واژگان ترک و حبش آورده و امکان پذیر بود که در غالب واژگان رومی و زنگی هم بیاورد چنانکه شاعران دیگر مانند مولانا این کار را کرده اند.
ناز تو گر به جان بود بکشم/ / گر تو از خلخی، من از حبشم
حبشی منم که در تن، همه سوخته ست خونم/ /ختنی تویی که در بر، همه سیم خام داری
ز حبش سخن رها کن، ز ختن عَلَم بر آور/ /که هزار چون نظامی، حبشی غلام داری
بر پایه استدلال شما و بر ظاهر این سروده ها، باید بگوییم که نظامی حبشی بوده!
پس اگر از مفاهیم عارفانه و اصطلاحات اینچنینی، آگاهی ندارید، با بدخوانی هایتان، خود را رسوا و مضحکه دیگران نسازید.
-
ز کوه خزر تا به دریای چین/ / همه ترک بر ترک بینم زمین
این بیت چه ربطی به ما داره؟ سرزمین خزرها در شمال دریای خزر بود که در تاریخ ثبت است و کوه خزر ربطی به کوه های قفقاز ( شروان ) ندارد، بنابراین از سرزمین خزر تا چین و مغولستان که سرزمینهای واقع در شمال ایران و شمال آسیای میانه است، سرزمین ترکان بوده است.
و جالب اینجاست که نظامی، شروان و آذربایجان و آناتولی را سرزمین ترکان معرفی نکرده است، چرا؟ آری، چون که ترک نبوده اند.
-
به پیکان ترکان این مرحله/ / توان ریخت بر پای روس آبله
خب بیت بعدیش را هم می آوردی، البته از روی دست پانترکانی رونویسی کرده ای که به سودشان نبوده که بیت بعدیش را هم بگویند،
نظامی هر دو گروه ترک و روس را مانند زهر ( دشمن ) دانسته:
به پیکان ترکان این مرحله/ /توان ریخت بر پای روس آبله
بسا زهر کو در تن آرد شکست/ /به زهری دگر بایدش باز بست
و در پی آن، داستان روباهی را می آورد که دو دشمنش یعنی سگ و گرگ را به جان هم می اندازد تا خود جان به در برد.
و اگر ترکان به گفته شما، اینهمه قدرت و مهارت و برتری و توانایی و . . . داشتند، خزرانشان به دست همان روسها نابود نمی شدند.
و البته منظور از ترک، کسانی هستند که استاد نظامی، بارها آنها را تنگ چشمان چینی خطاب کرده و مراد مردم ترکزبان آذربایجان نیستند.
با سپاس فراوان از توجهتان
یک دیکشنری برای زبان ها و تاریخچه ها !!!!
جنابعالی یک اسم انگلیسی رو نمیتوانی درست بخوانی آن وقت میایی در مورد تاریخچه گوجه نظر میدهی !!!!!
Damian wayne تلفظش دامیان نیست بنده خدا !!! 😂😂😂😂 دیمین وین درست است 👍🏻😏
در ضمن من نخست از شما و سخنانتان طرفداری کردم و سخنان جناب دودانگه را پوچ خواندم در بالا هم نظراتم هست اما بعد از
اینکه کمی پیش رفتیم و سخنانتان را واضح تر و منظورتان را روشن تر فرمودید کاملا نظرم در مورد عقیده شما و نظراتتان تغییر
کرد .
جناب کشاورز عزیز. !!!!!! این من نیستم که ساده لوحم در واقع ساده لوحان واقعی شما و کسانی که با شما هم عقیده هستند
ساده لوحند .
در ضمن من از کودکی در میان کتاب ها و شاهنامه ها و تاریخچه های ایران و ایرانی بزرگ شده ام و نظرات شما به نظرم پوچ و تو
خالیست .
جناب به گفته ی خودتان "دیمین وین!"
از کی تاکنون مُلا لُقطی بودن، نشان دهنده سواد بوده عزیزجان؟ اگر بخواهیم به این چیزها خرده بگیریم، ممکن است نوشته های هرکسی پر از اینگونه نادرستیها باشد ( مانند واژه ضایع که شما آن را زایه نوشته ای! ) که بیشتر از روی کم دقتی در نوشتن یا دَبیدن ( تایپ، با سپاس از ایرزاد در پانویس واژه تایپ ) باشد، به هرحال چیزی نیست که بتوان تراز سواد کسی را از روی آن پی برد.
اگر من نوشته بودم دامیان، بدین خاطرست که یک ایرانی و یک پارسی گو این واژه را به این ریخت تلفظ می کند در حالیکه یک چینی یا انگلیسی یا عرب زبان، آن را به شیوه ی زبانی خود می گوید و جای سرزنش هم ندارد مانند نام میکائیل که در انگلیس مایکل، در فرانسه میشل، در اسپانیا میگوئل، در روسیه میخائیل، در آلمان میشائیل و . . . گویش می گردد که همه هم درست است و روشهای گوناگون تلفظ در هر زبانی در ستیز با واژه شناسی یا ریشه شناسی واژگان نخواهد بود. ( به گفته شما " تاریخچه گوجه" )
ما اینجا آمده ایم که از یکدیگر چیزهایی بیاموزیم نه اینکه برای دیدگاههای خود طرفدار گردآوریم، اگر در جایی با گفته من هم رای بودید درحالیکه من پس از آن، نظر دیگر شما ( چرت و پرت خواندن دیدگاه جناب فرتاش ) را نکوهش کردم چون این یادآوری بایسته بود و نگران از دست دادن همراهی و پذیرش شما هم نبودم.
دوست گرامی، اگر هُزوارش و فهم گفتاری منطقی و خردورزانه، بر ما سنگین بود، هرگز حق چسباندن انگ چرت و پرت را بر آن نداریم بلکه شایسته است با بردباری و خوانش چندباره آن، راهی برای دریافت آن بیابیم و سپاسگزار از گوینده یا نویسنده آن باشیم.
اینکه گفته اید از کودکی در میان کتابها و شاهنامه ها و تاریخچه های ایران بزرگ شده اید جای خوشبختی ست و با اینکه این حق را برای شما پذیرا هستم ولی برایم مایه شگفتیست کسی که در چنین زمینه ای پرورش یافته و در چنین آسمانی پرواز می کرده، اکنون نامی لاتین برای خود برگزیده!
یک اینکه من میگویم طرفدار به معنی موافق بودن با نظرات شخصیت شما حرف مرا از جنبه ای دیگر تحویل گرفتید .
دو. تیکه شما را در مورد قسمت دوم نادیده میگرم . مگر با هر کسی باید مانند خودش رفتار کرد مشخصا جواب خیر است .
سه این درست است که من گفتم در میان کتاب ها پرورش یافتم . اما اسم من به گفتارم نمیخورد !! اما یه نکته شما اگر از ظاهر
هر انسانی خوشتان نیاید میگویید درونش هم مانند ظاهرش است !!
از قدیم گفته اند ظاهر هر کس با باطن آن شخص تفاوت دارد اگر به حرف شما بود من باید اسم خود را کتابخوان میگذاشتم !!!!!!
در ضمن جناب ! دیمین وین نامی آمریکاییست و در آمریکا اسمی زیبا محسوب میشود و بسیار هم پر طرفدار هست .