کلمه جو
صفحه اصلی

زمهریر


مترادف زمهریر : برد، برودت، سرما، صندید، یخزدگی

متضاد زمهریر : حرارت، گرما

فارسی به انگلیسی

intense cold

مترادف و متضاد

برد، برودت، سرما، صندید، یخزدگی ≠ حرارت، گرما


فرهنگ فارسی

شدت سرما، سرمای سخت، جای بسیارسرد
۱ - سرمای بسیار سخت شدت سرما . ۲ - جای بسیار سرد .
دهی از دهستان بخش حومه زنوز شهرستان مرند واقع است .

فرهنگ معین

(زَ هَ ) (اِمر. ) ۱ - سرمای بسیار سخت . ۲ - جای بسیار سرد.

لغت نامه دهخدا

زمهریر. [ زَ هََ ] (ع اِ) سختی سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین ). سرمای سخت . (غیاث ) (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (ترجمان القرآن ) (السامی فی الاسامی ). سرمای سخت . برودت عظیم . باد سرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : متکئین فیها علی الارآئِک ِ لایرون فیها شمساً و لا زمهریراً. (قرآن 13/76).
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر.

فردوسی .


تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر.

فردوسی .


بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
هوا گشت پاک از دم زمهریر.

فردوسی .


جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی .

منوچهری .


خورشید چون بمعدل عدل آید
با فصل زمهریر معادا شد.

ناصرخسرو.


ور امروز او هست صرصر چه کوهم
وگر او سموم است من زمهریرم .

ناصرخسرو.


روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر.

سنائی .


آب زلال گشت بسختی چو آینه
باد شمال گشت ز سردی چو زمهریر.

سوزنی .


از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو دردی زمهریر.

سوزنی .


حاسدانت را ز باد حسرت و بار ندم
دم بسان زمهریر و دل بکردار سعیر.

سوزنی .


نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر
من زاده ٔ خلیفه نباشم گدای نان .

خاقانی .


آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی .

خاقانی .


باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد.

خاقانی .


ز طلق اندودگی کآمد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش .

نظامی .


شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندام زمهریر شده .

نظامی .


چو بر گل شبیخون کند زمهریر
بطفلی شود شاخ گلبرگ پیر.

نظامی .


دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر.

مولوی .


ذکر آن اریاح سرد و زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.

مولوی .


این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.

مولوی .


بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گو در دوزخم خرم هوای زمهریر.

سعدی .


|| نام روزهایی است پیش از ایام العجوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر .

منوچهری .


|| جایی بسیار سرد نزدیگ به انتهای کره ٔ هوا و این لفظ مرکب است از زم و هریر بمعنی سرمای سخت کننده ، چه زم بمعنی سرمای سخت و هریر بمعنی کننده باشد که فاعل است . (برهان ) (انجمن آرا). جای بسیار سرد. (فرهنگ فارسی معین ). جای بسیار سرد که نزدیگ به انتهای کره ٔ هوا می باشد. (ناظم الاطباء). سرمایی است که بدان کافران را عذاب خواهند کرد و مقام آن در وسط کره ٔ هواست و کره ٔ هوا تحت کره ٔ ناراست و فوق کره ٔ ارض ... (از غیاث ) (از آنندراج ). || ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گویند آن قمر است در لغت طی و منه :
و لیلة ظلامها قد اعتکر
قطعتها و لا زمهریر ماظهر.

؟ (از اقرب الموارد).



زمهریر. [ زَ هََ ] ( ع اِ ) سختی سرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. ( فرهنگ فارسی معین ). سرمای سخت. ( غیاث ) ( شرفنامه منیری ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( السامی فی الاسامی ). سرمای سخت. برودت عظیم. باد سرد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : متکئین فیها علی الارآئِک ِ لایرون فیها شمساً و لا زمهریراً. ( قرآن 13/76 ).
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر.
فردوسی.
تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر.
فردوسی.
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
هوا گشت پاک از دم زمهریر.
فردوسی.
جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.
منوچهری.
خورشید چون بمعدل عدل آید
با فصل زمهریر معادا شد.
ناصرخسرو.
ور امروز او هست صرصر چه کوهم
وگر او سموم است من زمهریرم.
ناصرخسرو.
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر.
سنائی.
آب زلال گشت بسختی چو آینه
باد شمال گشت ز سردی چو زمهریر.
سوزنی.
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو دردی زمهریر.
سوزنی.
حاسدانت را ز باد حسرت و بار ندم
دم بسان زمهریر و دل بکردار سعیر.
سوزنی.
نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر
من زاده خلیفه نباشم گدای نان.
خاقانی.
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی.
خاقانی.
باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد.
خاقانی.
ز طلق اندودگی کآمد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش.
نظامی.
شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندام زمهریر شده.
نظامی.
چو بر گل شبیخون کند زمهریر
بطفلی شود شاخ گلبرگ پیر.
نظامی.
دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر.
مولوی.
ذکر آن اریاح سرد و زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی.
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.

زمهریر. [ زَ هََ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند است که 770 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. شدت سرما، سرمای سخت.
۲. (صفت ) [مجاز] بسیارسرد.

دانشنامه عمومی

زمهریر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سرمای شدید (از دو بخش زمپه‍.=سرما + هریرال‍.=سخت کننده)، از وام واژه های پارسی میانه در زبان عربی
زمهریر (مرند)، نام روستایی در استان آذربایجان شرقی
زمهریر (فیلم)، نام یک فیلم سینمایی ایرانی
باد سرد _ سرمای غیرقابل تحمل

جایگاه بسیار سرد زمهریر (برزخ) بین دنیا ومحشر .جایگاهی است که انسان بعد از مرگ در آنجا میماند تاروز محشر یا قیامت


دانشنامه آزاد فارسی

زَمْهَریر
مکانی با سرمای سخت که به اعتقاد قدما در بالای طبقات جو وجود داشته است. در فرهنگ عامۀ مسلمانان، زمهریر یکی از طبقات جهنم است که خداوند در آن کافران را با سرمای شدید به سزای اعمالشان می رساند. زمهریر از دو کلمه زم به معنای سرما و هریر به معنی زاینده و کلاً به معنای «سرمازا» است. این کلمه در قرآن کریم هم به معنای سرمای شدید آمده است (انسان، ۱۳).

گویش مازنی

/zamharir/ هوای سرد – باد بسیار سرد – جای بسیار سرد

هوای سرد – باد بسیار سرد – جای بسیار سرد


پیشنهاد کاربران

بنام خدا
با سلام، به معنی جایگاه بسیار سرد در عالم غیب.

زمهریر
زمهریر. [ زَ هََ ] ( ع اِ ) سختی سرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . سرمای بسیار سخت و شدت سرما. ( فرهنگ فارسی معین ) . سرمای سخت . ( غیاث ) ( شرفنامه ٔ منیری ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( السامی فی الاسامی ) . سرمای سخت . برودت عظیم . باد سرد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا )
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر.
فردوسی .

تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر.
فردوسی .


زمهریر: سرمای بسیارسخت ومکان خیلی سرد

زمین. زمی ( مثل ساری زمی. یا عمی دردی دیر . زمی دردی دی ) سرزمین ( سر تورکی به اینگلیسی رفته شده سه ر=آقا. سرتورکی مثل سرباز. سروان. سرهنگ. سرتیپ. سربداران ) . جا ( درمورد فرد فوت کرده در ترکمنستان میگویند. جایی جنتی بولسون=یری جنت اولسون ) . همه ی این کلمات تورکی هستند. در اتوبوس من جایم را به کسی دادم ( جا همان زمین با حالت معنوی است. . جایم را به کسی دادم احتیاج به سند. ندارد. ولی زمینم را به کسی دادم. احتیاج به سند دارد )

زمهریر:سرمای شدید.
برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون تقسیم واژه به کلمات کوچکتر و در صورت لزوم ایجاد تغییر در جهت معنادار شدن، سپس داستان سازی و در نهایت تجسم صحنه های داستان در ذهن استفاده نمود مثال:زمهریر، تقسیم و تغییر: زم زم و حریر ( پارچه ی نازک خنک ) ، اما چکیده داستان: لباس حریر بر تن حاجی بیت الله الحرام و خیس کردن آن با آب زم زم باعث یک سرمای شدید در حاجی می شود که قابل وصف نیست.

صمیم

|| سرمای سخت. ( منتهی الارب ) .
از زخم گام باره ٔ تو در صمیم دی
بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران.

مسعود سعد

شجام. [ ش َ ] ( اِ ) سجام. سرمای سختی باشد که درختان را بخشکاند. ( برهان ) . سرمای سخت بود. ( فرهنگ نظام ) ( لغت فرس اسدی ) . شخته. سرمازدگی. سرمای سخت بود که درختان را خشک گرداند. ( اوبهی ) . شجد. شجن. سرمای سخت. ( فرهنگ جهانگیری ) :
سپاهی که نوروز گرد آورید
همه نیست کردش ز ناگه شجام.
دقیقی.
سپاهی که نوروز گرد آورید
شجامش به یک دم فروخوابنید.
فردوسی.
- شجام زدگی ؛ یخ زدگی. سرمازدگی. سرماخوردگی.
- شجام زدن کسی را ؛ سرما زدن او را. ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ) .


واژه زمهریر ریشه ایی ایرانی داردیا عربی ؟اگرایرانیست چرادرقرآن آمده ؟اگر عربیست برچه وزنی میباشد ؟


کلمات دیگر: