کلمه جو
صفحه اصلی

شر


مترادف شر : بدی، تباهی، فساد، آشوب، شورش، غائله، فتنه

متضاد شر : خیر

برابر پارسی : بد، بدنهادی، آزاررسانی، بدی

فارسی به انگلیسی

bad, badness, evil, mischievous, naughty, quarrelsome

evil, mischief


عربی به فارسی

بد , زيان اور , مضر , شريرانه , بدي , زيان , محرمانه , راز


مترادف و متضاد

بدی ≠ خیر


تباهی، فساد


آشوب، شورش، غائله، فتنه


۱. بدی
۲. تباهی، فساد
۳. آشوب، شورش، غائله، فتنه ≠ خیر


فرهنگ فارسی

بدشدن، بدی کردن، بدی، فساد، فاسدشدن، شرور، بدکار، بدکارتر، بدکردارتر، بسیارشریر، اشرار
( صفت ) ۱ - بد کارتر بد کردار تر . ۲ - بسیار شریر جمع : شرار .
نامی است از جمله نامهای آفتاب عالمتاب .

فرهنگ معین

(شَ رّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بدی . ۲ - بدذاتی . ۳ - فساد.

لغت نامه دهخدا

شر. [ ش َ ] (اِ) نامی است که در نور و مازندران به شمشاد دهند. (از درختان جنگلی ایران ص 193).


شر. [ ش َرر ] (ع اِ) نقیض خیر. اسمی است جامع رذایل و خطاها. ج ، شرور. بدی و فساد و ظلم . (از اقرب الموارد). بدی . مقابل خیر. (از منتهی الارب ). || بدی . زیان . ضرر. گزند. مضرت . فساد. تباهی : و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون . (قرآن 35/21).
ز دلها مردمان را خیر باشد
مرا باری ز دل باشد همه شر.

فرخی .


کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر وشر زبانش دو شاخ تر.

عسجدی .


همو عزوجل فرمود که ما شما را در خیر و شر می آزمائیم . (تاریخ بیهقی ص 309 چ ادیب ).
مگر خیر بی شر یا نفع بی ضر.

ناصرخسرو.


کار یزدان صلح و نیکویی و خیر
کار دیوان جنگ و زشتی و شرست .

ناصرخسرو.


بلکه گفته اند شری که بماند بهتر از خیری که نماند. (کیمیای سعادت ). تعبد و تعفف در دفع شر جوشنی عظیم است . (کلیله و دمنه ). حیوانی که در او... خیر وشر باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت . (کلیله و دمنه ). اگر در کاری خوض کند... شر و مضرت ... آن به ملک او بازگردد. (کلیله و دمنه ).
ای زال مستحاضه که آبستنی به شر
زان خوش عذار غنچه ٔ عذرا چه خواستی .

خاقانی .


شروان به همت تو خیروان شد اما
من خیروان ندیدم الا شری ندارم .

خاقانی .


این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام .

خاقانی .


- به شر شب گرفتار شدن ؛ شب هنگام در تاریکی دراز گرفتار آمدن .
- خیر و شر کردن ؛ نوعی فال گیری است که خطی چند بی توجه به شمردن آن کشند و سپس عدد اول آن را خیر و دومی را شر نامند اگر عدد به شر ختم شود فال بد و اگر به خیر منتهی گردد فال نیک است . (یادداشت مؤلف ).
- شر شب ؛ دراز کشیدن شب بر کاروان و مسافر. سرگردان شدن مسافر.
- شر شب شکستن ؛ در اصطلاح مکاریان ، صبح نزدیک شدن . یعنی زمانی از شب رسیدن که عادتاً دزدان در آن وقت ناگزیر از خفتن شده باشند. (یادداشت مؤلف ).
- || توسعاً پاسی از شب گذشتن که عادتاً همه ٔ مردمان خفته اند : خواجه گفته لمحه ای صحبت داریم تا شر شب بشکند، بعد از آن با تو سیری کنیم . (مزارات کرمان ص 120 س 8 از یادداشت مؤلف ).
- شر کسی یا چیزی را کندن ؛ زیان و فساد او را از بین بردن .
|| غائله . (یادداشت مؤلف ). نایره . (دهار). بلیه . فتنه .
- شر کردن و شر به پا کردن ؛ فتنه و فساد کردن : کاشکی شری و فسادی نکند به آنکه با علی تگین یکی شود که به یکدیگر نزدیکند و شری بزرگ بپای کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد و بی منازع تخت ملک به خداوند رسید دانست که فرصتی یابد و شری بپای کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343).
رو تو با آن خر، مرا بگذار با این شیر نر
خر ترا و شیرما را، چون که چندین شر کنی .

ناصرخسرو.


- شر و شور ؛ فساد و غوغا. فتنه و بلوی . غائله وشورش :
نه او کشته آید به جنگ و نه من
برآساید از شر و شور انجمن .

فردوسی .


- شور و شر ؛ شر و شور :
قولش مقر و مایه ٔ نور دل
تیغش مکان و معدن شور و شر.

ناصرخسرو.


در حذر شوریدن شور و شرست
رو توکل کن توکل بهتر است .

مولوی .


و رجوع به شر و شور شود.
|| تب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حاجت و فقر. (منتهی الارب ). فقر. (اقرب الموارد). || (ص ) بد. (منتهی الارب ) : اگر... بر افعال شر بیم پاداش و عقاب نبود. (سندبادنامه ص 5). || (ن تف ) بدتر، یقال : هو شر منک و منه لایأتی عام الا و الذی بعده شر منه . (منتهی الارب ). یقال : فلان شر الناس . و آن اسم تفضیل است که همزه ٔ آن بسبب کثرت استعمال حذف شده ، چنانکه در کلمه ٔ خیر (خیر الناس ) نیز همزه افتاده است و آن دو (خیر و شر) منصرفند بسبب از بین رفتن وزن فعل . و گویند: هی شرة الناس . چنانکه گویند: هی خیرتهن و شُرّی ، به اعتبار اصل آن است و از آن است گفته ٔ زنی از عرب : اعیذک باﷲ من نفس حری و عین شری ؛ یعنی خبیثة، از شر آن را بر وزن فعلی آورده مانند اصغر و صغری . (از اقرب الموارد).
- شرالدواب ؛ بدترین چارپایان : ان شرالدواب عنداﷲ الصم البکم الذین لایعقلون . (قرآن 22/8).
بر قصر عقل نام تو خیرالطیور گشت
در تیه جهل خصم تو شرالدواب شد.

خاقانی .


ای کف تو جان جود و رای تو صبح وجود
بخت تو خیرالطیور و خصم تو شرالدواب .

خاقانی .


|| (اِخ ) شیطان . (منتهی الارب ). ابلیس . (از اقرب الموارد).

شر. [ ش ِ ] (اِ) نامی است از جمله ٔ نامهای آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ). اما ظاهراً مصحف «مثر» (= مهر) است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).


شر. [ ش ُ ] (اِ صوت ) آواز ریختن آب از بلندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرشرشود. || آب جاری . کر یا شر. کر و شر. در تداول عوام آب کر و آب جاری که شرعاً مطهرند و بی تغییر بو و طعم و رائحه نجس نشوند. (یادداشت مؤلف ).


شر. [ ش ُرر ] (ع اِ) شَرّ. (منتهی الارب ). رجوع به شر شود.


شر. [ ش ُرر ] ( ع اِ ) شَرّ. ( منتهی الارب ). رجوع به شر شود.

شر. [ ش َرر ] ( ع اِ ) نقیض خیر. اسمی است جامع رذایل و خطاها. ج ، شرور. بدی و فساد و ظلم. ( از اقرب الموارد ). بدی. مقابل خیر. ( از منتهی الارب ). || بدی. زیان. ضرر. گزند. مضرت. فساد. تباهی : و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون. ( قرآن 35/21 ).
ز دلها مردمان را خیر باشد
مرا باری ز دل باشد همه شر.
فرخی.
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر وشر زبانش دو شاخ تر.
عسجدی.
همو عزوجل فرمود که ما شما را در خیر و شر می آزمائیم. ( تاریخ بیهقی ص 309 چ ادیب ).
مگر خیر بی شر یا نفع بی ضر.
ناصرخسرو.
کار یزدان صلح و نیکویی و خیر
کار دیوان جنگ و زشتی و شرست.
ناصرخسرو.
بلکه گفته اند شری که بماند بهتر از خیری که نماند. ( کیمیای سعادت ). تعبد و تعفف در دفع شر جوشنی عظیم است. ( کلیله و دمنه ). حیوانی که در او... خیر وشر باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت. ( کلیله و دمنه ). اگر در کاری خوض کند... شر و مضرت... آن به ملک او بازگردد. ( کلیله و دمنه ).
ای زال مستحاضه که آبستنی به شر
زان خوش عذار غنچه عذرا چه خواستی.
خاقانی.
شروان به همت تو خیروان شد اما
من خیروان ندیدم الا شری ندارم.
خاقانی.
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام.
خاقانی.
- به شر شب گرفتار شدن ؛ شب هنگام در تاریکی دراز گرفتار آمدن.
- خیر و شر کردن ؛ نوعی فال گیری است که خطی چند بی توجه به شمردن آن کشند و سپس عدد اول آن را خیر و دومی را شر نامند اگر عدد به شر ختم شود فال بد و اگر به خیر منتهی گردد فال نیک است. ( یادداشت مؤلف ).
- شر شب ؛ دراز کشیدن شب بر کاروان و مسافر. سرگردان شدن مسافر.
- شر شب شکستن ؛ در اصطلاح مکاریان ، صبح نزدیک شدن. یعنی زمانی از شب رسیدن که عادتاً دزدان در آن وقت ناگزیر از خفتن شده باشند. ( یادداشت مؤلف ).
- || توسعاً پاسی از شب گذشتن که عادتاً همه مردمان خفته اند : خواجه گفته لمحه ای صحبت داریم تا شر شب بشکند، بعد از آن با تو سیری کنیم. ( مزارات کرمان ص 120 س 8 از یادداشت مؤلف ).
- شر کسی یا چیزی را کندن ؛ زیان و فساد او را از بین بردن.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ خیر، جمع: شرور] بدی، فساد.
۲. ضرر، زیان.

دانشنامه عمومی

شِر یعنی مندرس ، کهنه ، پاره


شر در برابر خیر، مفهومی نزدیک به بی اخلاقی است در فلسفه اخلاق خیر به وجود، وجود مطلوب و لذت؛ و شر به عدم، فقدان کمال و درد و رنج تعریف شده است. این سؤال که آیا شر نسبی، مطلق یا موهوم است به چهار دیدگاه متقابل منجر می شود: مطلق گرایی اخلاقی، نسبی گرایی اخلاقی، اخلاق ستیزی و جهانی گرایی اخلاقی.
شر اخلاقی یا خطا
شر طبیعی یا فیزیکی: رنج هایی که بر موجود عاقل و حساس وارد می شوند.
شر فلسفی یا متافیزیکی: تمام موجودات به جز خدا مصداق این نوع شر هستند، زیرا دارای نقص وجودی می باشند.
در یک تقسیم بندی متداول، شر را از جهت مصداق به دو دسته تقسیم می کنند:شر اخلاقی و شر طبیعی. شر اخلاقی، شری است که مستقیماً در نتیجه عمل ناپسند انسانی به وجود می آید؛ مانند قتل، دزدی، غارت و تجاوز. همچنین زلزله، آتشفشان، سیل، طوفان و امراض لاعلاج نیز نمونه هایی از شرور طبیعی هستند.
لایبنیتس شرور را سه دسته می داند:
در تقسیم بندی دیگری، می توان شرور را در چهار گروه جای داد:

دانشنامه آزاد فارسی

شَرّ
(در لغت به معنی بدی در مقابل خوبی یا خیر) در سه جایگاه استعمال شده است. ۱. شرّ طبیعی، همچون بیماری ها و حوادث مضر طبیعی چون زلزله ۲. شرّ اخلاقی، همچون صفات رذیلۀ نفس و اعمال ناپسند چون دروغ و دزدی. ۳. شرّ فلسفی، به معنی فقدان کمال در موضوعی که می تواند کمال مند باشد. فلاسفه با تحلیل خیر و شرّ، خیرها را امور وجودی می دانند و شرّها را امور عدمی و چون علت العلل را دارای حکمت و عدل کامل می دانند، وجود موجودی را که شرّش غالب یا با خیرش مساوی باشد، محال می دانند و نتیجه می گیرند که هر آنچه در عالَم موجود است خیر است. بنابراین شرور طبیعی فی نفسه خیرند و شرّ آن ها اضافی است؛ شرور اخلاقی نیز شرور مقایسه ای است و منشأ آن ها فقدان کمال است، پس موضوع آن ها فی نفسه خیر است. نیز ← خیر

فرهنگ فارسی ساره

بد


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَرَّ: شرّ - بدی - بدتر - بدترین
معنی خَبَالاًَ: شر وفساد
معنی شَّیْطَانُ: موجودی سراپا شر
معنی نَّجْدَیْنِ: دو سر بالایی (کلمه نجد به معنای راهی است به سوی بلندی ، و مراد از نجدین راه خیر و راه شر است و اگر راه خیر و شر را نجد خوانده ، برای این بوده که هر دو مستلزم رنج و مشقت است )
معنی سَیَکْفِیکَهُمُ: به زودی دربرابر آنان تو را کفایت می کند (از شر آنها تورا حفظ می کند)
معنی جُنَّةً: سپر-پرده و پوششی است که با آن خود را از شر حفظ میکنند
معنی یَعِدُکُمْ: به شما وعده می دهد (اگر این وعده وعده ی بد و شر باشد (وعید) آنگاه معنی ترساندن هم می دهد )
معنی یَعِدُهُمْ: به آنان وعده می دهد (اگر این وعده وعده ی بد و شر باشد (وعید) آنگاه معنی ترساندن هم می دهد )
معنی سَّلَامُ: سلامت و عافیت -عاری از آفات ظاهری و باطنی - کسی که با سلام و عافیت برخورد کند ، نه با جنگ و ستیز ، و یا شر و ضرر .
معنی شِقْوَتُنَا: بدبختی (شقاوت و شقاء ضد سعادت است ، و سعادت هر چیزی خیری است که مختص به او است و شقاوتش نداشتن آن خیر است و به عبارت دیگر : شقاوت به معنای شر مختص به هر چیزی است )
معنی وَعِیدِ: وعده شرّ - وعده عذاب (کلمه "وعد" بدون همراهی با کلمه وعید هم معنای وعده خیر می دهد و هم به معنای وعده شر . ولی اگر هر دو با هم در کلامی بیایند ، وعد به معنای وعده خیر ، و وعید به معنای وعده شر خواهد بود.لذا خلف وعده مقبوح و زشت است ولی خلف وعید نشانه...
معنی یُصِیبُ: اصابت می کند - می رسد(کلمه مصیبت به معنای واقعه و حادثهای است که به انسان یا هر چیز اصابت کند ، و اسم فاعل از مصدر اصابت است ، و از اصابه تیر به هدف منشا گرفته ،هم شامل اصابه حوادث خیر میشود و هم اصابه حوادث شر ، و لی استعمال آن در شر غلبه دارد ، در ...
ریشه کلمه:
شرر (۳۱ بار)

بد و ضرر راغب گفته: شر آن است که همه از آن اعراض می‏کنند چنانکه خیر آن است که همه به آن مایل می‏شوند طبرسی فرموده خیر نفع خوب و شرّ ضرر قبیح است . در آیات گاهی معنی ضرر مناسب است مثل آیه فوق و گاهی معنای قبیح و بد نحو . در اقرب الموارد گوید: شرّ اسمی است جامع تمام رذائل و خطایا و در «فُلانٌ شَرُّ النّاسِ» اسم تفضیل است همزه آن در اثر کثرت استعمال حذف شده چنانکه در «فُلانٌ خَیْرُ النّاسِ». علی هذا شرّ در آیه . و نظیر آن اسم تفضیل است و ایضاً در آیه . و نظائر آن باید به قرینه «من» تفضیلیه اسم تفضیل باشد. شریر: مضرّ، مفسد، ظالم. جمع آن اشرار است . شرار النار (به کسر ش) شراره و جرقه آتش است که از آن جستن می‏کنند راغب گوید: علت این تسمیه اعتقاد شرّ در اخگر است. شرر (بر وزن ضرر) مطلق شراره واحد آن شرره است . آتش شراره هائی به بزرگی می‏افکند. شرار جمع شریر نیز آمده است. تفضیل سخن در «حسن» دیده شود.

گویش مازنی

/shar/ شهر - شر فاسد – بدکردار ۳مکانی مشخص ۴شرح و تفصیل & شعر - شیر – سلطان جنگل ۳شیر آب و غیره

۱شهر ۲شر فاسد – بدکردار ۳مکانی مشخص ۴شرح و تفصیل


۱شعر ۲شیر – سلطان جنگل ۳شیر آب و غیره


واژه نامه بختیاریکا

( شِر ) شُر؛ جرعه
( شِر ) عقب؛ دنبال؛ پی
( شِر ) مدت؛ واحد وقت
( شِر ) واشر ( یه چی ) وَستِن
تیمِه؛ جَر
( شُر ) شِر

جدول کلمات

بدی

پیشنهاد کاربران

دست پاچه شدن . حول کردن .

دسپاچه شدن . حول شدن . شر ور =. . . ور در گذشته انجام کاری سخت جهت راستی ازمایی بوده در دین زرتشت . از جمله این کار ها ذغال سرخ در دست گرفتن و امثالهم . . . شر و ور یعنی حول کردن و ترسیدن از انجام ور . که میشود شر ور . الان به غلط شرو ور را سخن بیهوده معنی میکنند .

سر به معنی:: بهتان و تهمت " واژه ی ایرانی هست



کلمات دیگر: