مترادف صبی : پسر، فرزند، کودک
متضاد صبی : صبیه
پسر، فرزند، کودک ≠ صبیه
(صُ بّ) [ ع . صابی ] (ص .) پیرو فرقة صابئان ؛ صابی ، ماندابی .
(صَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کودک ، پسر بچه . ج . صبیان .
(صَ با) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار بچگانه کردن . 2 - با کودکان بازی کردن . 3 - به کودکی میل کردن .
(ص با) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی . 2 - (اِمص .) کودکی ، طفلی ، طفولیت .
صبی . [ ص َ ] (اِ) گیاهی است که آن را سنا گویند و بهترین آن مکی است و بعضی گویند عصاره ٔ سناست و در اختیارات عصاره ٔ اشنان نوشته اند. (برهان قاطع). عصاره ٔ سنا یا سنا. (مجموعه ٔ لغات طبی ص 181). عصاره ٔ سناست و گویند عصاره ای زردرنگ است طبیعت آن سرد است نقرس گرم را نافع بود. (اختیارات بدیعی ). در نسخه ٔ خطی دیگر از همین کتاب نویسد: صبای ، گویند عصاره ٔ سناست ... در مخزن الادویة این کلمه راصبتی ثبت کرده است و گوید عصاره ٔ سنای مکی است و بجهت رفع اورام بغایت نافع است و در فهرست مخزن الادویة آن را صبی نوشته در تحفه ٔ حکیم مؤمن آن را صبتی آورده و در نسخه ٔ چاپی صبنی ضبط کرده و در منتهی الارب آرد: صبی بسکون با و تشدید یاء عصاره ٔ سنای مکی است .
صبی . [ ص َ با ] (ع مص ) کار کودکی کردن و با کودکان بازی نمودن . || میل کردن بسوی کودکی . (منتهی الارب ).
سنائی .
مولوی .
حافظ.
صبی . [ ص ُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن اشعث تبع. تابعی است . (منتهی الارب ).
حافظ.
صبی . [ ص ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) صابی . منسوب به کیش صابیان . رجوع به صابئین شود.
صبی . [ص ُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن معبد کسمی . تابعی است . (منتهی الارب ). و رجوع به الانساب سمعانی ص 350 ورق الف شود
صبی . [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه 24000گزی جنوب خاوری تربت حیدریه 7000گزی جنوب شوسه ٔ عمومی تربت . جلگه . معتدل . سکنه 426 تن . آب از قنات . محصول غلات ، بن شن ، تریاک . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کرباس بافی . راه مالرو. تابستان از زاوه میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کودک؛ پسربچه.
طفل کوچک؛ کودک.