کلمه جو
صفحه اصلی

صبی


مترادف صبی : پسر، فرزند، کودک

متضاد صبی : صبیه

فارسی به انگلیسی

lad, youth

مترادف و متضاد

پسر، فرزند، کودک ≠ صبیه


فرهنگ فارسی

۱ - نام فرقه ایست دینی که نامهای دیگر آنان صابه البطائح ماندایی مغتسله ناصوری است . این قوم امروز بنام صبه نامیده میود . دین صائبی بشکل فعلی و در قرون بعد از قرن دوم م . نوعی از انواع گنوستیک ( عرفان مسیحی ) بود . از کتب دینی ماندایی بر میاید که پیروان این فرقه جدا بر خلاف یهود و نصاری و مسلمانان و معتقدان ایشانند . و فقط با دین زردشتی مخالفتی محسوس دیده نمیشود . شباهتها و توافقهای بسیار از هر نوع بین دین و مراسم دینی آنان با عقاید و آداب زردشتی وجود دارد. هر چند صائبان از قرون اول مسیحی در بین النهرین و خوزستان زندگی میکنند و در آنجا هم عقاید و رسوم اصلی آنان تحت نفوذ ادیان بابلی و زردشتی قرار گرفته بود بطور یکه صائبی بصورت ترکیبی از عناصر بابلی و فلسطینی قرن اول مسیحی در آمد با وجود این آنان اساسی ترین آنرا حفظ کرده اند ماندایی ۲ - قومی که بنام صائبان بین النهرین سفلی نامیده شده اند از نظر قومی و نژادی بطن قوی از اوایل تاریخ مسیحی و شاید از قرن اول از شام و مخصوصا از حوران و سواحل اردن بسواحل جنوبی فرات و دجله و شط العرب و کارون و ناحیه ای که در تاریخ باسم [ میسان ] معروفست ( و دشت میشان کنونی در حوالی آنست ) مهاجرت کرده اندو باز بظن قوی در اصل امت و پیرو حضرت یحیی و بقول مسیحیان یوحنای تعمید دهنده بوده اند . تصور میرود که بر اثر منازعات مذهبی و سختگیریهای آن قسمتی از قوم اسرائیل که بدین عیسی گردیدند نسبت باین قسمت از همان قوم اسرائیلی ( یا ممکنست بگوییم کنعانی ) که تابع عیسی نشدند و فقط یحیی را مقتدای خود دانستند این اقلیت مذهبی مجبور بمهاجرت شدند و جون مهمترین ارکان دین آنها تعمید و ارتماس در آب جاری بوده سواحل نهرین - یارافدین - را اختیار کرده بان خطه آمدند و در آنجا مستقر شدند . ۳ - جمعی دیگر هم بغلط باسم صائبان ( صابئین ) معروف شده اند و در همه کتب مسلمانان از آنان بهمین اسم سخن میرود و این تسمیه بر صابئان اصلی جنوب بین النهر ین غالب آمده آنها را تحت الشعاع قرار داده است . قوم مورد بحث صائان حران اند که دین قدیم یونانیان را داشتند و این دین راحتی بعد از انتشار مسیحیت و اسلام در همه جوانب آنها مانند یک جزیره دینی با معابد و هیاکل ژوپیتر و ونوس ( آفرودیت ) و هرکول و غیره نگاشته و علوم یونانی را هم با وقوف بزبان یونانی قدیم- با آنکه زبان خود آنان سریانی یا از اقسام سریانی بود -محفوظ داشته و غالبا آنها را بزبان خود ترجمه کرده اند . حرانیان هم بعلت حادثه ای نام [ صائبی ] را اختیار کردند و بدین اسم معروف شدند و آن چنین بود که مامون عباسی در طی سفر حج از حران عبور میکرد وقتی که آن جماعت را دید پرسید که چه دین دارید?جواب درستی نتوانستند بدهند. پس مامون گفت : اگر اهل کتاب هستند باید تعیین کنند از کدام فرقه مقبول در اسلام هستند اگر اهل کتاب نیستند باید بین قبول اسلام و جزای مشرک و کافر بودن یکی را اختیار کنند. چون آن جماعت جواب شافی نتوانستند بدهند مامون جواب قطعی را موکول بمراجعت خود از حج کرد و چون باز کشت آنان گفتند : ما اهل کتاب و از صا- بئین مذکور در قر آن هستیم پس بدین حیله از فنا رستند . این طایفه حرانی معروف به صابئین در عهد اسلامی علما و حکیمان معروف داشتند مانند ثابت بن قره بتانی و غیره .
کودک، پسربچه ، صبی العین: مردمک چشم
( صفت ) صابی ماندایی .
صبیا

فرهنگ معین

(صَ یّ ) [ ع . ] (اِ. ) کودک ، پسر بچه . ج . صبیان .
(صَ با ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - کار بچگانه کردن . ۲ - با کودکان بازی کردن . ۳ - به کودکی میل کردن .
(ص با ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی . ۲ - (اِمص . ) کودکی ، طفلی ، طفولیت .
(صُ بّ ) [ ع . صابی ] (ص . ) پیرو فرقة صابئان ، صابی ، ماندابی .

(صُ بّ) [ ع . صابی ] (ص .) پیرو فرقة صابئان ؛ صابی ، ماندابی .


(صَ یّ) [ ع . ] (اِ.) کودک ، پسر بچه . ج . صبیان .


(صَ با) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار بچگانه کردن . 2 - با کودکان بازی کردن . 3 - به کودکی میل کردن .


(ص با) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی . 2 - (اِمص .) کودکی ، طفلی ، طفولیت .


لغت نامه دهخدا

صبی. [ ص ِ با ] ( ع مص ) میل کردن بسوی نادانی جوانی و بازی و کودکی. ( منتهی الارب ). میل بنادانی و جوانی. ( تاج المصادر بیهقی ). طفلی و کودکی. ( غیاث اللغات ). کودکی کردن. ( مصادر زوزنی ) :
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان داروئی که غم ببرد درده ای صُبَی.
حافظ.

صبی. [ ص َ با ] ( ع مص ) کار کودکی کردن و با کودکان بازی نمودن. || میل کردن بسوی کودکی. ( منتهی الارب ).

صبی. [ ص َ ] ( اِ ) گیاهی است که آن را سنا گویند و بهترین آن مکی است و بعضی گویند عصاره سناست و در اختیارات عصاره اشنان نوشته اند. ( برهان قاطع ). عصاره سنا یا سنا. ( مجموعه لغات طبی ص 181 ). عصاره سناست و گویند عصاره ای زردرنگ است طبیعت آن سرد است نقرس گرم را نافع بود. ( اختیارات بدیعی ). در نسخه خطی دیگر از همین کتاب نویسد: صبای ، گویند عصاره سناست... در مخزن الادویة این کلمه راصبتی ثبت کرده است و گوید عصاره سنای مکی است و بجهت رفع اورام بغایت نافع است و در فهرست مخزن الادویة آن را صبی نوشته در تحفه حکیم مؤمن آن را صبتی آورده و در نسخه چاپی صبنی ضبط کرده و در منتهی الارب آرد: صبی بسکون با و تشدید یاء عصاره سنای مکی است.

صبی. [ ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه 24000گزی جنوب خاوری تربت حیدریه 7000گزی جنوب شوسه عمومی تربت. جلگه. معتدل. سکنه 426 تن. آب از قنات. محصول غلات ، بن شن ، تریاک. شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کرباس بافی. راه مالرو. تابستان از زاوه میتوان اتومبیل برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

صبی. [ ص َ بی ی ] ( ع اِ ) کودک یا کودک که هنوز از شیر بازنشده. ( منتهی الارب ). کودک خرد. ( مهذب الاسماء ). کودک. ( ترجمان القرآن جرجانی ). ولید. || کودک که از شیر باز شده باشد. ( غیاث اللغات ) :
عالم و عالم ز خلق و خلق تو آباد و خوش
همچو از مادر صبی و همچو از گلبن صبا.
سنائی.
این بکن که هست مختار نبی
آن مکن که کرد مجنون و صبی.
مولوی.
|| ناظر عین و مردم آن. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || استخوان زیر نرمه گوش. ( منتهی الارب ). || جای تیزی شمشیر و جز آن که میان برآمده و قریب طرف است. ( منتهی الارب ). برازبان شمشیر. ( مهذب الاسماء ). || مهتر گرامی و رئیس قوم. || پشت قدم تا بن انگشتان. || طرف زنخ. ( منتهی الارب ). || صبی متشیخ ؛ کودکی که رفتار پیران کند یا گفتار آنان گوید.

صبی . [ ص َ ] (اِ) گیاهی است که آن را سنا گویند و بهترین آن مکی است و بعضی گویند عصاره ٔ سناست و در اختیارات عصاره ٔ اشنان نوشته اند. (برهان قاطع). عصاره ٔ سنا یا سنا. (مجموعه ٔ لغات طبی ص 181). عصاره ٔ سناست و گویند عصاره ای زردرنگ است طبیعت آن سرد است نقرس گرم را نافع بود. (اختیارات بدیعی ). در نسخه ٔ خطی دیگر از همین کتاب نویسد: صبای ، گویند عصاره ٔ سناست ... در مخزن الادویة این کلمه راصبتی ثبت کرده است و گوید عصاره ٔ سنای مکی است و بجهت رفع اورام بغایت نافع است و در فهرست مخزن الادویة آن را صبی نوشته در تحفه ٔ حکیم مؤمن آن را صبتی آورده و در نسخه ٔ چاپی صبنی ضبط کرده و در منتهی الارب آرد: صبی بسکون با و تشدید یاء عصاره ٔ سنای مکی است .


صبی . [ ص َ با ] (ع مص ) کار کودکی کردن و با کودکان بازی نمودن . || میل کردن بسوی کودکی . (منتهی الارب ).


صبی . [ ص َ بی ی ] (ع اِ) کودک یا کودک که هنوز از شیر بازنشده . (منتهی الارب ). کودک خرد. (مهذب الاسماء). کودک . (ترجمان القرآن جرجانی ). ولید. || کودک که از شیر باز شده باشد. (غیاث اللغات ) :
عالم و عالم ز خلق و خلق تو آباد و خوش
همچو از مادر صبی و همچو از گلبن صبا.

سنائی .


این بکن که هست مختار نبی
آن مکن که کرد مجنون و صبی .

مولوی .


|| ناظر عین و مردم آن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || استخوان زیر نرمه ٔ گوش . (منتهی الارب ). || جای تیزی شمشیر و جز آن که میان برآمده و قریب طرف است . (منتهی الارب ). برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). || مهتر گرامی و رئیس قوم . || پشت قدم تا بن انگشتان . || طرف زنخ . (منتهی الارب ). || صبی متشیخ ؛ کودکی که رفتار پیران کند یا گفتار آنان گوید.

صبی . [ ص ِ با ] (ع مص ) میل کردن بسوی نادانی جوانی و بازی و کودکی . (منتهی الارب ). میل بنادانی و جوانی . (تاج المصادر بیهقی ). طفلی و کودکی . (غیاث اللغات ). کودکی کردن . (مصادر زوزنی ) :
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان داروئی که غم ببرد درده ای صُبَی .

حافظ.



صبی . [ ص ُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن اشعث تبع. تابعی است . (منتهی الارب ).


صبی . [ ص ُ ب َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر صَبی ّ است . کودکک . طفلک . بچگک :
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صُبَی .

حافظ.


سمعانی گوید صبی مصغر صبی است و آن اسمی است که بصورت نسبت درآمده است . (الانساب ص 350 ورق الف ).

صبی . [ ص ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) صابی . منسوب به کیش صابیان . رجوع به صابئین شود.


صبی . [ص ُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن معبد کسمی . تابعی است . (منتهی الارب ). و رجوع به الانساب سمعانی ص 350 ورق الف شود


صبی . [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه 24000گزی جنوب خاوری تربت حیدریه 7000گزی جنوب شوسه ٔ عمومی تربت . جلگه . معتدل . سکنه 426 تن . آب از قنات . محصول غلات ، بن شن ، تریاک . شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کرباس بافی . راه مالرو. تابستان از زاوه میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

کودک، پسربچه.
طفل کوچک، کودک.

کودک؛ پسربچه.


طفل کوچک؛ کودک.


دانشنامه عمومی

صبی (تربت حیدریه). صبی (تربت حیدریه)، روستایی از توابع بخش جلگه زاوه شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوی ایران است.

جدول کلمات

پسر بچه , کودک

پیشنهاد کاربران

صُبی = جمع صبایین، صبایا به معنی طفل شیرخوار است البته در لهجه عرب خمسه به معنی جوان است

آقای عزیز این همان کوتاه شده صببی است که صببی و نسبی میشود من همین طلسم را دارم برایم گرفتند موکلین شیطانی وبه صورت صببی و نسبی از همزادهای فامیل جلو میایند # خدا پدرت رو بیامرز ه مطالبت خیلی کمکم کرد

عصاره سنای مکی است که از آن قرصها سازند به جهت رفع اورام بغایت نافع است.

مسعودی گوید:طفل خردتر از صبی است.

وَ حَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلاً صَبِیّاً وَ رَزَقْتَنِی مِنَ الْغِذَاءِ لَبَناً مَرِیّاً ( از دعای عرفه امام حسین علیه السلام )
و در حال کودکی و خردسالی در میان گهواره محافظت نمودی، و از بین غذاها شیر گوارا نصیبم کردی،


کلمات دیگر: