مترادف کال : خام، نارسیده، نارس، نرسیده، خم، خمیده، درهم، ژولیده، آبکند، سیلگاه، مسیل، جا، مقام، مکان
کال
مترادف کال : خام، نارسیده، نارس، نرسیده، خم، خمیده، درهم، ژولیده، آبکند، سیلگاه، مسیل، جا، مقام، مکان
فارسی به انگلیسی
green, gully, immature, unripe
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: نام همسرشرمیون
مترادف و متضاد
درهم، ژولیده
آبکند، سیلگاه، مسیل
جا، مقام، مکان
خم، خمیده
خام، نارسیده، نارس، نرسیده
۱. خام، نارسیده، نارس، نرسیده
۲. خم، خمیده
۳. درهم، ژولیده
۴. آبکند، سیلگاه، مسیل
۵. جا، مقام، مکان
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان
بستر پُرشیب رودهای فصلی در مناطق خشک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کال . (اِخ ) دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در 18 هزارگزی خاور گاوبندی و 6هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان دامنه ای ، گرمسیر مالاریایی است و 615 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و باران تأمین میشود محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه های آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
کال . (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 11 هزارگزی دژشاهپور کنار راه اتومبیل رو مریوان به رزآب واقع است . دامنه ای ، دشت ، سردسیر و مالاریائی است . 200 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن عبارت است از غلات ، حبوبات ، لبنیات و توتون ، شغل اهالی گله داری و راه های آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
بین مدح نایب نبی آن کز برای دین
زو قلب مه شکست و از این پشت مال کال .
امیرخسرو (از انجمن آرا).
|| (اِ) زمین شکافته . (برهان ) (ناظم الاطباء). || آب کند. (برهان ) (آنندراج ). مثل کال یاقوتی خراسان . (آنندراج ). لغتی است که از فرهنگ نویسان فوت شده است .این لغت از لغات پهلوی شرقی است و خاصه ٔ مشهد و خراسان حالیه بوده است . در ادبیات دری بنظر نیامده و درست بمعنی کانال است یعنی نهر بزرگی که دستی آن را کنده باشند یا خود آب آن را احداث کرده باشد. (سبک شناسی ج 1 ص 34). || جا و مقام و جایگاه چه میانه ٔ کال میانه ٔ جا را گویند. (برهان ) (آنندراج ). میان کاله :
این وصف آن ضیاست که از رشک رای اوست
پشت هلال را که خم است از میانه کال .
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظامی ).
و رجوع به «میان کاله » شود. || گندنا و کدو. (برهان ). || نوعی از گل . (برهان ). || (اِمص ) گریز. هزیمت . فرار. (برهان ) (ناظم الاطباء). گریختن باشد. چون کسی بگریزد گویند بکالید. (اوبهی ) پراکندگی . (ناظم الاطباء). گریز و فرار نهانی . رجوع به کالیدن شود. (ناظم الاطباء). || شکست صف کارزار. (ناظم الاطباء).
کال . [کال ل ] (ع ص ) آنکه به رنج و زحمت افتد. (المنجد).
بین مدح نایب نبی آن کز برای دین
زو قلب مه شکست و از این پشت مال کال.
این وصف آن ضیاست که از رشک رای اوست
پشت هلال را که خم است از میانه کال.
کال. [کال ل ] ( ع ص ) آنکه به رنج و زحمت افتد. ( المنجد ).
کال. ( اِخ ) دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در 18 هزارگزی خاور گاوبندی و 6هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان دامنه ای ، گرمسیر مالاریایی است و 615 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و باران تأمین میشود محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه های آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
کال. ( اِخ ) دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 11 هزارگزی دژشاهپور کنار راه اتومبیل رو مریوان به رزآب واقع است. دامنه ای ، دشت ، سردسیر و مالاریائی است. 200 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن عبارت است از غلات ، حبوبات ، لبنیات و توتون ، شغل اهالی گله داری و راه های آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
فرهنگ عمید
کج؛ خمیده.
نارس؛ نرسیده.
۱. گودال بزرگ، زمین شکافته.
۲. زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد.
نارس، نرسیده.
۱. گودال بزرگ؛ زمین شکافته.
۲. زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد.
دانشنامه عمومی
کال (فیلم ۱۹۸۴)
کال (لامرد)
فهرست شهرهای لهستان
فهرست شهرهای آلمان
رنگ سبز
دانشنامه آزاد فارسی
رشد بافت ترمیمی، حاوی رگ های خونی و یاخته های استخوان ساز. کال استخوانی پس از شکستن استخوان در اطراف دو انتهای شکستگی تشکیل می شود و عامل مهمی در جوش خوردن شکستگی هاست.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش اصفهانی
تکیه ای: nâras / nerasuwa
طاری: kâl / nâras
طامه ای: kâl / narassâɂe
طرقی: kâl
کشه ای: kâl
نطنزی: kâl / nâras
گویش مازنی
۱میوه ی نارس ۲برنجی که خوب دم نکشیده باشد ۳خشکی – خشکی میان ...
۱کند – ضد تیز ۲یک دانه گردو ۳لنگ افلییج از دست و پا ۴بلندی ...
۱کوهان گاو و شتر ۲نخ درهم – کلاف سر درگم ۳کوتاه
گویش بختیاری
1. کبود، سبز (رنگ چشم)؛ 2. نارس.
واژه نامه بختیاریکا
گیاهیست
دَنگِله؛ رِمپل؛ قوره؛ ریملک
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
اسم: پسر
ریشه: ترکی
معنی : آزاد
کال= رنگ قهوه ای، بز با گوش های قهوه ای
گودال کم عمق
Kal