کلمه جو
صفحه اصلی

کافر


مترادف کافر : بت پرست، بدکیش، بی ایمان، بی دین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق، ناسپاس

متضاد کافر : مؤمن

برابر پارسی : بی دین، بی خدا، خدا نشناس

فارسی به انگلیسی

unbeliever, infidel, pagan, heathen, heathenish

unbeliever, infidel, pagan


heathen, infidel, pagan, heathenish


فارسی به عربی

اثیم , وثنی

عربی به فارسی

کفراميز , کفرگوينده , نوشته وگفته کفر اميز , بي وفا , بي ايمان , بي خدا


مترادف و متضاد

infidel (اسم)
کافر، بیدین، بت پرست، شخص غیر مومن

unbeliever (اسم)
کافر، دیر باور

pagan (اسم)
کافر، بت پرست، مشرک

kafir (اسم)
کافر

kaffir (اسم)
کافر

unbelieving (صفت)
بی اعتقاد، کافر، بی ایمان، دیر باور، غیر مومن

ethnic (صفت)
قومی، نژادی، وابسته به نژاد شناسی، کافر

heathen (صفت)
کافر

impious (صفت)
کافر، بی دین، بد کیش، ناپرهیزکار، خدا نشناس، نا پرهیزگار

saracen (صفت)
وحشی، کافر

بت‌پرست، بدکیش، بی‌ایمان، بی‌دین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق ≠ مومن


ناسپاس


۱. بتپرست، بدکیش، بیایمان، بیدین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق
۲. ناسپاس ≠ مومن


فرهنگ فارسی

ناسپاسغالباکفاردرجمع کافربمعنی بی ایمان وکفره درجمع کافربه معنی ناسپاس استعمال میشود
( اسم ) ۱ - ناسپاس کفران کننده . ۲ - کسی که پیرو دین حق نباشد بی دین بی ایمان نا گرونده جمع : کفار کفره : کافرون کافرین مقابل مومن مسلم : [ آنجا کافران پلید تر و قویتر بودند و مضایق بسیار و حصار های قوی داشتند ] . ( تاریخ بیهقی ) توضیح در تداول بفتح [ ف ] استعمال شود و در بسیاری از اشعار قدما هم : ( فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر ... ) بجایگاهی کز روز گار آدم باز بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر ... ] . ( فرخی ) [ نهاد عالم ترکیب و چرخ و هفت اختر شد آفریده بترتیب ازین چهار گهر ... ] . [ بریده گشته پس آنگاه ششصد و سی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر ... ] . ( ناصر خسرو ۱۸۷ - ۱۸۵ ) یا کافر حربی . یا کار ذمی . یا کافر غیر کتابی . مشرک بت پرست . یا کافر فرنگ . مردم فرنگ که بدینی جز دین اسلام باشند : [ بیت المقدس است دل تو بنور دین وه تا نه خوک خانه کند کافر فرنگ ] . ( سوزنی ) یا کافر کتابی . کافر ی که از امت پیغمبری از اهل کتاب باشد ( مانند یهودی مسیحی ) : [ ز خط صفح. رویش نظر نمیگیرم بکوی عشق چو من کافر کتابی نیست ] . ( مفید بلخی ) ۳ - ستمگر ظالم شوخ : [ قیامت میکنی ای کافر امروز ندانم تا چه در سر داری امروز ] . ( انوری ) [ زلف تو کافریست که هر دم بتازگی خون هزار کس خورد آنگه که کم خورد ] . ( خاقانی ) یا زنبور کافر . نوع زنبور سرخ : [ صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت چون زغمزه کافران زنبور کافر ساخته ] . ( خاقانی )
نام قوم بزرگی است در سواحل شرقی آفریقای جنوبی

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (اِفا. ) بی دین ، ملحد. ج . کفره ، کفار.

لغت نامه دهخدا

کافر. [ ف ِ ] (اِخ ) نام نهر حیره است . (معجم البلدان ).


کافر. (اِخ ) یکی از السنه ٔ ملتصقه . (ایران باستان ج 1 ص 11).


کافر. [ ] (اِخ ) از بلاد هذیل . (معجم البلدان ).


کافر. [ ] (اِخ ) نام قنطره ای است . (معجم البلدان ).


کافر. [ ] (اِخ ) نام قوم بزرگی است در سواحل شرقی آفریقای جنوبی . (از قاموس الاعلام ترکی ).


کافر. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ضد مؤمن . بی دین . بی کتاب . ناگرونده . ناگرویده . ناخستو. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (دستورالاخوان )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
درآورد لشکر به ایران زمین
شه کافران دل پراگنده کین .

فردوسی .


همه نزد من سربسر کافرند
وز اهریمن بدکنش بدترند.

فردوسی .


تاک رز گفتا از من چه همی پرسی
کافری ، کافر، ز ایزد نه همی ترسی .

منوچهری .


آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند و مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. (تاریخ بیهقی ص 624). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از برده ٔ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. (کلیله و دمنه ).
گر لبت آن منستی ز جهان
کافرم گر هوسی داشتمی .

خاقانی (دیوان چ سجای ص 675).


کافرم کافر ار بخدمت تو
دل من آرزو نمیدارد.

خاقانی .


تا به اسلام عشق تو برسم
بنده ٔ کافری توانم شد.

خاقانی .


گفت کرم کن که پشیمان شدیم
کافر بودیم و مسلمان شدیم .

نظامی .


تا چنان نومید شد جانشان ز نور
که روان کافران ز اهل قبور.

مولوی .


گر جمله ٔ کاینات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد.

سعدی .


عقل بیچاره است در زندان عشق
چون مسلمانی بدست کافری

سعدی .


گر گدا پیشرو لشکر اسلام شود
کافر از بیم توقع برود تا در چین .

سعدی .


به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.

سعدی .


|| ناسپاس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کافر را در تداول بیشتر فارسی زبانان به فتح نیز استعمال کرده اند. (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری ص 237):
زمین را فروشستی از شرک مشرک
جهان را تهی کردی از کفر کافر.

فرخی .


(دیگر قافیه ها مادر و گوهر و قیصر است ).
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر.

فرخی .


(بقیه ٔ قوافی برابر و سنگر و یاور است ).
به مردی فزاینده ٔ عز مؤمن
به شمشیر کاهنده ٔ کفر کافر.

فرخی .


(دیگر قافیه ها صفدر و گوهر ومرمر است ).
گر خواهدکشتن بدهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کافه ٔ کافر.

ناصرخسرو.


(دیگر قافیه ها منور و چنبر و ... است ).
نزدیک او اگر خطرش هستی
یک شربت آب کی خوردی کافر.

ناصرخسرو.


(بقیه ٔ قوافی حیدر و منکر و افسر و... است ).
بریده گشت پس آنگاه ششصد و سی سال
سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر.

ناصرخسرو.


(بقیه ٔ قوافی برتر و محشر و ... است ).
گهی ابر تاری و خورشید رخشان
چو تیغ علی بود در کتف کافر.

ناصرخسرو.


(دیگر قافیه ها مضطر و مفخر و بیمر است ).
حجت نبود ترا که گوئی
من مؤمنم و جهود کافر.

ناصرخسرو.


(بقیه ٔ قوافی صنوبر و نشتر و رهبر... است ).
|| در شرع به معنی منکر دین محمدی است . (آنندراج ). || ظالم . بی رحم . شوخ . (آنندراج ) :
گر قرمطی و جهود و گر کافر بود
از تخت به دار بر شدن منکر بود.

(تاریخ بیهقی ص 186).


قیامت میکنی ای کافر امروز
ندانم تا چه در سر داری امروز.

انوری .


زلف تو کافری است که هردم بتازگی
خون هزار کس خوردآنگه که کم خورد.

خاقانی .


گفت موسی های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی .

مولوی .


- زنبور کافر ؛نوعی زنبور. زنبور سرخ . (آنندراج ) :
در زنبور کافر از چه زنی
خاصه دارالسلاح پیکان است .

خاقانی .


صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت
چون ز غمزه کافران زنبور کافر ساخته .

خاقانی .


ترکیب ها:
- کافر حربی . کافرخوی . کافردل . کافردلی . کافر ذمی . کافرزاده . کافرستیز. کافر سرخ . کافرسیرت . کافر غیرکتابی . کافر فرنگ . کافر کتابی . کافرکش . کافرکشتن . کافرکیش . کافرکیشی . کافرماجرا. کافر ماجرایی .کافرماجرایی کردن . کافرمژه . کافرنشان . کافرنعم . کافرنعمت . کافرنعمتی . رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود.
|| مقیم : یقال هو کافر بارض الروم ؛ ای مقیم بها. (مهذب الاسماء). || اخیل ؛ و آن مرغی است . رجوع به اخیل شود. || شب تاریک . (مهذب الاسماء) (غیاث ) (دستور الاخوان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شعوری ). || تاریکی . || تاریکی اول شب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ابر تاریک . (دستور الاخوان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سیاه . ادهم . (المنجد) :
رفتم از پیش او و پیش گرفتم
راه سخت و سیاه چون دل کافر.

مسعودسعد.


|| کشاورز. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 237). || زره . درع . || مرد باسلاح . || غلاف شکوفه ٔ خرما. || آنکه جامه بالای یکدیگر پوشیده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دریا. (دستور الاخوان ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رودبار بزرگ . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جوی بزرگ . || زمین دور از مردم . || زمین ناهموار. || گیاه . || غایط پاسپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نوعی از زنبور است . (آنندراج ). زنبور سرخ :
نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی
نقش من چون شاه زنبوران مسلمان آمده .

خاقانی .


اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ
شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم .

خاقانی .


رجوع به زنبور شود.

کافر. [ ف ِ ] ( ع ص ، اِ ) ضد مؤمن. بی دین. بی کتاب. ناگرونده. ناگرویده. ناخستو. ( مهذب الاسماء ) ( مجمل اللغة ) ( دستورالاخوان )( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
درآورد لشکر به ایران زمین
شه کافران دل پراگنده کین.
فردوسی.
همه نزد من سربسر کافرند
وز اهریمن بدکنش بدترند.
فردوسی.
تاک رز گفتا از من چه همی پرسی
کافری ، کافر، ز ایزد نه همی ترسی.
منوچهری.
آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند و مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. ( تاریخ بیهقی ص 624 ). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از برده کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. ( کلیله و دمنه ).
گر لبت آن منستی ز جهان
کافرم گر هوسی داشتمی.
خاقانی ( دیوان چ سجای ص 675 ).
کافرم کافر ار بخدمت تو
دل من آرزو نمیدارد.
خاقانی.
تا به اسلام عشق تو برسم
بنده کافری توانم شد.
خاقانی.
گفت کرم کن که پشیمان شدیم
کافر بودیم و مسلمان شدیم.
نظامی.
تا چنان نومید شد جانشان ز نور
که روان کافران ز اهل قبور.
مولوی.
گر جمله کاینات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
سعدی.
عقل بیچاره است در زندان عشق
چون مسلمانی بدست کافری
سعدی.
گر گدا پیشرو لشکر اسلام شود
کافر از بیم توقع برود تا در چین.
سعدی.
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.
سعدی.
|| ناسپاس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کافر را در تداول بیشتر فارسی زبانان به فتح نیز استعمال کرده اند. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( شعوری ص 237 ):
زمین را فروشستی از شرک مشرک
جهان را تهی کردی از کفر کافر.
فرخی.
( دیگر قافیه ها مادر و گوهر و قیصر است ).
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر.
فرخی.
( بقیه قوافی برابر و سنگر و یاور است ).
به مردی فزاینده عز مؤمن
به شمشیر کاهنده کفر کافر.
فرخی.
( دیگر قافیه ها صفدر و گوهر ومرمر است ).
گر خواهدکشتن بدهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کافه کافر.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. آن که پیرو دین توحیدی نیست، بی دین، بی ایمان.
۲. [مجاز] ظالم، بی رحم.
۳. [قدیمی] ناسپاس، کفران کننده.

دانشنامه عمومی

کافِر، دین ناباور، بی کتاب، ناگرونده، ناگرویده، ناخستو، به کسی گفته می شود که دارای دین نباشد. در قدیم، زندیق هم می گفتند.
ملحد
زندیق
خداناباور
ندانم گرایی
دهری
ارتداد
طبیعت گرایی
آزاداندیشی
طبق تعریف روح الله خمینی، در اسلام، کافر به کسی گفته می شود که منکر خدا است و موجودیت خدا (خالق جهان) را انکار می کند و کسی که معاد و یا رسالت و خاتم الانبیاء محمّد را منکر شود یا کسی که یکی ازضروریات دین- مثل نماز و روزه- را منکر شود یا کسانی که دشمن یکی از امامان شیعه یا فاطمه باشند.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی پوشاننده) کفران ورز و ناسپاس را از این رو کافر گویند که نعمت حق را نادیده می گیرد. فرد بی اعتقاد به خدا و دین را نیز کافر گویند، زیرا حقیقت وجود خدا و یکتایی او یا رسالت انبیاء را با انکار خویش می پوشاند. در شرع اسلام، کافر یعنی کسی که وجود خدا، وحدانیت او یا روز جزا و رسالت انبیاء یا یکی از ضروریات دین را منکر باشد. ازدواج زنان مسلمان با کفار مطلقاً حرام و باطل است و ازدواج مرد مسلمان با زن کافر نیز حرام است، جز زنان اهل کتاب که ازدواج موقت با آنان جایز است (← نکاح). از دیگر احکام کافر عدم طرح دوستی و نزدیکی با اوست که در قرآن (آل عمران: ۲۸) به آن اشاره شده است. در آیه ۱۴۱ سورۀ نساء، که به آیه نفی سبیل شهرت دارد، تأکید بر عدم تسلط کافران بر مسلمانان است. باید توجه داشت که در عرف قرآن کریم، کافر گاه مترادف با مشرک است و گاه به اهل کتاب (کافر کتابی) اطلاق می شود. کافر به ذِمّی (که با مسلمانان عهد عدم تجاوز دارد و در ذمه و حمایت حکومت اسلامی است) و حَربی تقسیم می شود. کافر حربی موضع خصمانه و حتی جنگ و ستیز با حکومت اسلامی دارد، مانند صلیبیون مسیحی در جنگ های درازآهنگ صلیبی در قرون وسطا.

فرهنگ فارسی ساره

بی خدا، خدا نشناس


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کافر یا همان فاعل کفر به معنی فردی است که ایمان ندارد. به کافران، اهل کفر و اهل تکفیر نیز گفته میشود؛ جمع کافر، کافران، کافرین، کُفّار و کَفَرِه است.
تعریف «کافر» بسته به تعریفی است که برای «کفر» پیش می کشند و آن نیز بر تعریف ایمان مبتنی است.فرقه های مسلمان، تعاریف متعدّدی برای ایمان مطرح ساخته اند و از این رو، تعریف کافر نیز گوناگون گشته است.
← تعریف کافر از منظر اشاعره
کافران بر چند گروه اند:الف. مشرک:کسی است که به بیش از خدای واحد معتقد است.ب. کتابیکسی که به یکی از ادیان ابراهیمی صاحب کتاب- جز اسلام- معتقد است.ج. منافق:کسی که در دل کافر است و به ظاهر مسلمان.د. مرتد:کسی که پس از ایمان، به کفر بازگشته است. در ادبیّات اسلامی، منکران خدا را دهری، ملحد و معطّل نیز گفته اند هر چند اصطلاح ملحد را برای برخی فِرَق مسلمان مانند اسماعیلیّه نیز به کار برده اند. «زندیق» نیز تنها برای فرقه مانویّه به کار رفته است؛ امّا هر مسلمانی را نیز که سخن کفرآمیز بگوید، از باب مجاز، زندیق گویند.
احکام کافر
کافران از نظر فقهی، احکامی ویژه دارند. در فقه شیعه، کافر به صورت مطلق، نجس شمرده شده است.البته برخی فقهای شیعه، کافران ذمّی را پاک می دانند. (اهل ذمّه) در باب جهاد با کفّار نیز احکامی در فقه آمده است. کافران از این نظر، یا حربی اند، یعنی کافر غیر اهل کتاب اند و اینان به اسلام دعوت می شوند و در صورت نپذیرفتن اسلام، کشته می گردند و یا کتابی اند. کافران کتابی، یهود و نصارا و مجوس اند. اگر اینان اسلام نیاورند، باید جزیه بپردازند. بدین سان، می توانند در بلاد اسلامی با مسلمانان زیست کنند

[ویکی الکتاب] معنی کَافِرٍ: کافر - ناسپاس - انکار کننده ی خدای تعالی ونعمتهای او - ترک کننده ی دستورات الهی (کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است برای همین در عبارت " کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ ﭐلْکُفَّارَ نَبَاتُهُ "به معنای کشاورزان است از این جهت که دانه را در خاک پنهان می کنن...
معنی ﭐکْفُرْ: کافر شو
معنی أَکْفُرَ: تا کافر شوم
معنی أَکَفَرْتَ: آیا کافر شدی
معنی أَکْفَرْتُم: آیا کافر شدید
معنی تَکْفُرُواْ: که کافر شوید
معنی لَا تُمْسِکُواْ بِعِصَمِ ﭐلْکَوَافِرِ: تمسک نکنید به عقد ازدواج باکافران(بعد از مسلمان شدن یکی از زوجین کافر دیگر عقد آنها معتبر نیست)
معنی لَّوَّامَةِ: بسیار ملامتگر- بسیار سرزنش کننده (منظور از نفس لوامه نفس مؤمن است ، که همواره در دنیا او را به خاطر گناهانش و سرپیچی از اطاعت خدا ملامت میکند ، و در روز قیامت سودش میرساند . بعضی گفتهاند : منظور از نفس لوامه جان آدمی است ، چه انسان مؤمن صالح ، و چه ا...
معنی نَوَیٰ: هسته (نوی از ماده نای است که به معنای دوری است لذا از آن تعبیربه طینت کافر که از هر خیری دور است شده است)
معنی تَکْفُرُونَ: کافر میشوید - کفر می ورزید(کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است برای همین در عبارت " کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ ﭐلْکُفَّارَ نَبَاتُهُ "به معنای کشاورزان است از این جهت که دانه را در خاک پنهان می کنند و از طرفی هرکسی که ربوبیت یا نعمتهای خدای تعالی را ا...
معنی لَا تَکْفُرْ: کافر نشو(کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است برای همین در عبارت " کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ ﭐلْکُفَّارَ نَبَاتُهُ "به معنای کشاورزان است از این جهت که دانه را در خاک پنهان می کنند و از طرفی هرکسی که ربوبیت یا نعمتهای خدای تعالی را انکار کند یا ازاو ب...
معنی یَکْفُرْ: کافر شود - کفر ورزد(جزمش به دلیل شرط واقع شدن برای جمله بعدی است .کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است برای همین در عبارت " کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ ﭐلْکُفَّارَ نَبَاتُهُ "به معنای کشاورزان است از این جهت که دانه را در خاک پنهان می کنند و از طرفی هرک...
ریشه کلمه:
کفر (۵۲۴ بار)

گویش مازنی

/kaafer/ منکر دین

منکر دین


واژه نامه بختیاریکا

( عر ) ؛ کنایه از سخت؛ سنگدل؛ شرایط ناجور
نه به تُر

جدول کلمات

مرتد

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی آکدین ãkdin می باشد

بی باور

این واژه از ریشه ی گبر میاد و کاملا پارسی ست لطفا اطلاعات اشتباه رو به نمایش نذارید و این به معنای این بود که پارس ها که خود را گبر مینامیدند کافر بودند از نظر عرب ها. . . . . .

کافر = ناسپاس در دوران کهن به افرادی که از پادشاه نافرمانی میکردن کافر کفته می شد

واژه " گبر و دریکونت " هر دو در اوستا ، پهلوی و پارسی به معنای کافر می باشند ، ولی بگونه ای روشن" دریکونت " به معنای دروغ گرا و کافر بکار می رود و امروزه نام خانوادگی برخی از مردم استان لرستان" دریکوند" است که به هیچ روی پسندیده نمی باشد.

برخی دوستان گفتند که عربی است ( کافر )
اما ما فرنود میکنیم که پارسی است و پیوندی با عرب ندارد.
واژه ���کافر ���ساخته شده از دو فردار و بخش که یا همان کاه . . . . . که از ریشه کاستن و کاهیدن است بن دستوری کاهیدن همان ���کاه یا کا . . یا کَه . . . میباشد. . . . . بخش دوم ان ���واژه شناخته شده ���فَر یا فَره . . . . است . . . . . پس با در هم شدن این دو فردار . . . . . لغت کافر ���در چم کسی که از فره خداوندی و ایزدی . . . ویر و سهم کمی برده است . . . . همین . . . . . در نظر داشته باشید چم واژه تنها و تنها از نظر پارسیان کهن همین بود . . . . و نه فردی که می بایست خونش را ریخت یا کشت. . . . . بدرود خرد فرمانروای روانتان
کوروش هو از شیراز ادینه 23اذرماه 2577

با پوزش در مورد واژه �����دریکونت یا دریکوند هم همین را بگویم که در کنایه و پوشیدگی در چم کافر است . . . . چم درست و فرهودین ان به کسانی که دریک و پول فروان داشته اند دریکوند گفته میشد. . . . . . که پیوندی یا کفر و کافری ندارد هر پولداری الزاما کافر نیست . . . . . شاید در کنایه بیشتر بندگان پول هم نامیده شوند. اما رویهمرفته یک چم کنایه ایی و زیر گفتاری است.
دریکوند در چم دارندگان دریک ( پول ارزشمند هخامنشیان است که بسیار هم مایه سربلندی و نشانگر رتبه بالای انسگانی انزمان بود.


سپاس از همه کوشندگان و پایندگان زبان پارسی رسا و بالنده
دوست ارجمندی که واژه دریکونت را بررسی و آنرا با داریک یا دریک ( darik ) ، یگان پول روزگار داریوش هخامنشی یکی دانسته اند ، باید گفت واژه دریک در اینجا از نام خود داریوش گرفته شده و به چم وابسته به داریوش است ولی دریکونت ( dirikvant ) از واژه دروچ و دروغ اوستایی گرفته شده و با پسوند ونت ، وند به چم دروغگرا و دروند است نه چیز دیگری ، این واژه در اوستایی که بیش از 3700 سال از پیدایی آن می گذرد نگاشته شده و پیش از روزگار ماد و پارس دیرینگی دارد.

ناسپاس ، خداناسپاس

ﺷﺨﺺ ﻣﻨﻜﺮ ﺩﻳن، ﻓﺮﺩ ﺑﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ و شب. کافر ﺩﺭ ﺍﺻﻞ ﺍﺯ، ﻛﻔﺮ، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺷﺨﺺ ﻣﻨﻜﺮ ﺩﻳﻦ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻟﻬﻲ ﺭﺍ ﻛﺘﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ، ﻛﺎﻓﺮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﻭ ﺷﺐ، ﻛﺎﻓﺮ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﻫﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﺷﺐ همﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﻱ ﺳﻴﺎه پنهان کرده یا می ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ. ﻛﻔﺮﺍﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ.

بت پرست، بدکیش، بی ایمان، بی دین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق، ناسپاس

کافر= کفر ورزنده و انکار کننده ی باوری خاص

کافر یعنی کسی که ایمانش پوشیده باشد و کفر یعنی پوشش.
این واژه ریشه اش فارسی است و از کَپ گرفته شده و کپ به طور کل یعنی پوشش.
مثلا کَپَر نوعی چادر است که کوچ نشین ها از آن به عنوان سرپناه موقت استفاده می کنند که آنها را در سرما و گرما می پوشاند. یا کپن ( کفن ) که پوشش میّت است. بوشهری ها به جای گاز گرفتن می گویند کپ دادن که یعنی احاطه کردن و پوشانده شدن آن چیز گاز گرفته شده توسط دندان. حال که معنی کپ روشن شد اگر به واژه کپسول دقت کنیم و بگوئیم این واژه فارسی است بی راه نگفتیم چرا که کپ یعنی بستن، پوشش دادن، احاطه کردن و سول ( سوله ) یعنی مخزن یا محل ذخیره مثل ماسوله که تشکیل شده از واژه آرامی ماء که یعنی آب و سوله که یعنی محل ذخیره پس ماسوله یعنی محل ذخیره آب، بنابر این کپسول یعنی مخزن سربسته.

واژه ی کافر به معنی پوشاننده ی حقیقت و انکار کننده ی آن از کپ به معنی پوشاننده گرفته شده است . اصل کافر از ستاک کپر گرفته شده بعد ها پ به ف بدل شده است واژه ی کافر با واژه های کف ، خفتان کپک ، هبت ، کفش ، و با واژه ی عربی قبا که در اصل کپا بوده و همچنین با واژه ی انگلیسی Cover و coverage پوشاننده همریشه می باشد .
دکتر کزازی در ذیل واژه ی " خفتان" می نویسد : ( ( خفتان به معنی جامه ی جنگی است . چنان می نماید ریخت کهنتر آن کَفتان بوده است . بدین سان ستاک واژه کپ kap می تواند بود به معنی پوشاندن که پ درآن ، پیش از ت ، به ف دیگر شده است ، بدان گونه که درهَبت و هفت یا نَپت و نفت ، یا تَپتن و تفتن می بینیم . این ستاک را در واژه هایی چون کفش و کفره ( =کپره: لایه ای که بر ترشی و مربا و از این گونه بسته می شود ) نیز ریخت تازیکانه ی قب در " قبا " باز می توانیم یافت. ) )
( ( ز خاور دو لشکر به ایران کشید
بخفتان و خود اندرون ناپدید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 369. )

کاه پر یعنی یعنی ناچیز بسان پر کاه. یا اینکه روی کاه پریدن و کاه را پرستیدن. بهر حال اگر معیار سنجش، بت پرستی باشد، آیا پرستش بیت غیبی و آسمانی به مثابه صعود به قله جهالت و نزول به ژرفنای ظلمت نیست؟ آیا اگر یک باغبان در مقابل یک درخت زرد آلو که به خود و زن و فرزندان او میوه ارائه میدهد، سر فرود آرد و اورا سپاس گوید کافر است یا یک فردی که چیزی را نمی بیند و در مقابل یک دیوار به سمت و سوی آن چیز نامرئی می ایستد و خم و چم می شود و باخود چند جمله را پچ پچ میکند؟ مگر درخت زرد آلو جلوه و تجلی و ظهور آن چیز غیبی نیست ؟ چرا مراجع تقلید موئمنین دینی این همه از خدا بیزار و دور اند ؟ پرستش بطور فی نفسه یعنی به ذات خود پرستش است و هیچ فرقی نمیکند چه پرستش بت سنگی و زمینی و وقعی و عینی باشد و چه پرستش بت غیبی و خیالی و اوهامی. لذا اگر آن کفر محسوب شود، این هم کفر است و چه بسا کفری بسیار سنگین تر از آن. از طرف دیگر موئمنین دو نوع می باشند، یکی پیروان ادیان و دوستدار آیات و روایات و احادیث انبیاء و اولیاء و معصومین و نام های آنان و تفاسیر کلام آنان و دیگری دوستداران دانش و شناخت انسان و جهان و خداوند.


کلمات دیگر: