of paper, thin as paper, thin-skinned
کاغذی
فارسی به انگلیسی
papery
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
درختچه ای است با برگهای رنگین سرخ و زرد
لغت نامه دهخدا
تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من
مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 32هزارگزی جنوب خاور کاشان ، و 2 هزارگزی ابوزیدآباد. جلگه ای وشنزار، هوایش معتدل است و 300 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غلات و پنبه و پیاز و شغل اهالی آن زراعت است. از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابوبکربن زکریای کاغذی از محدثان و جد مادری محمدبن خشنام کاغذی است. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) حسین بن ناصر کاغذی مکنی به ابوعلی و معروف به دهقان از محدثان سمرقند و سازنده یکنوع کاغذ خوب بوده است. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) سعیدبن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبة از محدثان است و به سال 9 هَ.ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) محمدبن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) منصوربن نصربن عبدالرحیم بن مت بن نحیر کاغذی مکنی به ابوالفضل از مردم سمرقند و کاغذ منصوری معروف در شهرهای خراسان به او منسوب است وی نزیل هرات بود و به سال 423 هَ.ق. در سمرقند درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی . [ غ َ ] (اِ) نوعی از کبوتران نقش است . (معیرالممالک مجله ٔ یغما سال دهم ص 561).
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) ابوبکربن زکریای کاغذی از محدثان و جد مادری محمدبن خشنام کاغذی است . رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است . وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت . رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن علی بن ابراهیم از اهل کلام است ، مقام بس ارجمندی داشت در تمام اطراف و نواحی بخصوص در خراسان به اوج شهرت خود رسید در بصره متولد شدو در بغداد وفات یافت از تألیفات اوست الایمان . الاقرارالمعرفة. الرد علی الراوندی و الرد علی الرازی .
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن ناصر کاغذی مکنی به ابوعلی و معروف به دهقان از محدثان سمرقند و سازنده ٔ یکنوع کاغذ خوب بوده است . رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . واقع در 32هزارگزی جنوب خاور کاشان ، و 2 هزارگزی ابوزیدآباد. جلگه ای وشنزار، هوایش معتدل است و 300 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غلات و پنبه و پیاز و شغل اهالی آن زراعت است . از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) سعیدبن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبة از محدثان است و به سال 9 هَ .ق . درگذشت . رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است . رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) منصوربن نصربن عبدالرحیم بن مت بن نحیر کاغذی مکنی به ابوالفضل از مردم سمرقند و کاغذ منصوری معروف در شهرهای خراسان به او منسوب است وی نزیل هرات بود و به سال 423 هَ .ق . در سمرقند درگذشت . رجوع به الانساب سمعانی شود.
تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من
مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست .
سراج المحققین (از آنندراج ).
|| در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. (آنندراج ). || قسمی شفتالو مقابل کاردی . و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود.
کاغذی . [ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) (گل ...) درختچه ای است زینتی که اطراف گلهای کِرِم رنگ آن را برگکهای سرخ رنگ زیبایی فرا گرفته است .
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) =گُل = گُل کاغذی
۳. [مجاز] نازک: بادام کاغذی.
۴. (اسم، صفت نسبی ) [قدیمی] =کاغذساز
دانشنامه عمومی
کاغذی (آران و بیدگل)
کاغذی (املش)
این روستا در دهستان سمام قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۴ نفر (۵خانوار) بوده است.
گویش مازنی
گردویی که پوستش به راحتی جدا شود