کلمه جو
صفحه اصلی

کاشف


مترادف کاشف : مکتشف، یابنده

برابر پارسی : یابنده، آشکارگر، بازیابنده

فارسی به انگلیسی

discoverer, explorer

discoverer


مترادف و متضاد

pathfinder (اسم)
پیشرو، کاشف، راه یاب، بلد راه

discoverer (اسم)
یابنده، کاشف، پی برنده

مکتشف، یابنده


فرهنگ فارسی

کشف کننده، برهنه کننده، آشکارکننده، پدید آورنده
( اسم ) ۱ - آشکار کننده پدید آورنده ظاهر کننده [ گر چه از یک وجه منطق کاشف است لیک از ده وجه پرده و مکنف است ] . ( منثوی ) ۲ - پیدا کنند. چیزی تازه یا جایی ناشناخت : [ کریستف کلمب کاشف آمریکاست ] . جمع : کاشفین کشفه یا کاشغری مکروه ( و مانند آن ) . بر طرف کنند. مکروه از بین برند. اندوه : [ تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی ] . ( منوچهری ) یا کاشغری بعمل آمدن ( آوردن ) . تحقیق شدن ( کردن ) آشکار شدن ( کردن ) حل شدن ( کردن ) موضوع .
یکی از شعرای اصفهانی

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِفا. ) آشکار کننده ، کشف کننده ، ج . کشفه .

لغت نامه دهخدا

کاشف . [ ش ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران است . وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته ، و شغلش قضاوت بوده است ، از اوست :
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی .

(قاموس الاعلام ترکی ).



کاشف . [ ش ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش ، آقا اسماعیل بن حیدر است . آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است . از اوست :
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه ٔ سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.

(قاموس الاعلام ترکی ).



کاشف. [ ش ِ ] ( ع ص ) ج ، کاشفین ، کَشَفَة. پیداکننده و برهنه کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. ( ناظم الاطباء ). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر :
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
( مثنوی ).
|| کاشف مکروه ومانند آن ؛ برطرف کننده مکروه. از بین برنده غم و اندوه :
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی.
منوچهری.
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن ؛ در تداول عامه ، تحقیق کردن.

کاشف. [ ش ِ ] ( اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش ، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست :
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
( قاموس الاعلام ترکی ).

کاشف. [ ش ِ ] ( اِخ ) یکی از شعرای ایران است. وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته ، و شغلش قضاوت بوده است ، از اوست :
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
( قاموس الاعلام ترکی ).

کاشف . [ ش ِ ] (ع ص ) ج ، کاشفین ، کَشَفَة. پیداکننده و برهنه کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده . (ناظم الاطباء). پدیدآورنده . ظاهرکننده . بروزدهنده . معلن . مظهر. مفسر :
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است .

(مثنوی ).


|| کاشف مکروه ومانند آن ؛ برطرف کننده ٔ مکروه . از بین برنده ٔ غم و اندوه :
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی .

منوچهری .


|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن ؛ در تداول عامه ، تحقیق کردن .

فرهنگ عمید

۱. کشف کننده، آن که برای اولین بار به وجود چیزی پی می برد.
۲. برهنه کننده، آشکارکننده.
۳. پدید آورنده.

دانشنامه عمومی

کاشف ممکن است یکی از موارد زیر باشد:

کاشف (موسیقی دان). کاشف (انگلیسی: Kashif؛ زادهٔ 1959 (۵۹–۶۰ ساله)) یک موسیقی دان اهل ایالات متحده آمریکا است.

فرهنگ فارسی ساره

یابنده، بازیابنده


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کاشِف‏(اصطلاح فقهی و اصولی) است.
کاشف یعنی روشن‏کننده و آشکار نماینده و کشف‏کننده چنان که گویند قبول در وصیت یا معاملاتفضولی کاشف است یا ناقل یعنی کاشف از سبق وقوع عقد و نقل ملک است یا ناقل است یعنی از حین قبول عقد درست است و منعقد شود.

منبع
سجادی،سیدجعفر،فرهنگ معارف اسلامی،ج۳،ص۱۵۶۱.

[ویکی الکتاب] معنی کَاشِفَ: برطرف کننده
ریشه کلمه:
کشف (۲۰ بار)

واژه نامه بختیاریکا

پی جور؛ ز خو دِرار

جدول کلمات

مکتشف

پیشنهاد کاربران

معنی کاشف: کشف کننده ، یابنده

در متون حقوقی یعنی نشانگر


کلمات دیگر: