کاشف. [ ش ِ ] ( ع ص ) ج ، کاشفین ، کَشَفَة. پیداکننده و برهنه کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. ( ناظم الاطباء ). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر :
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
( مثنوی ).
|| کاشف مکروه ومانند آن ؛ برطرف کننده مکروه. از بین برنده غم و اندوه :
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی.
منوچهری.
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن ؛ در تداول عامه ، تحقیق کردن.
کاشف. [ ش ِ ] ( اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش ، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست :
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
( قاموس الاعلام ترکی ).
کاشف. [ ش ِ ] ( اِخ ) یکی از شعرای ایران است. وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته ، و شغلش قضاوت بوده است ، از اوست :
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
( قاموس الاعلام ترکی ).