کلمه جو
صفحه اصلی

خوارزمشاه

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) پادشاه خوارزم و آن عنوان امیران و سلاطین خوارزم بود .
مامون بن محمد

لغت نامه دهخدا

خوارزمشاه . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) آلتونتاش . حکمران خوارزم بزمان محمود و اوائل حکومت مسعود غزنوی : برابر خوارزمشاه آلتونتاش حاجب بزرگ زمین بوسه داد و بنشست . (تاریخ بیهقی ). و آلتونتاش خوارزمشاه را بنشاندند بر دست راست . (تاریخ بیهقی ). چون یک پاس از شب بماند التونتاش خوارزمشاه با خاصگان خویش برنشست . (تاریخ بیهقی ). سلطان گفت خوارزمشاه ما را برابر پدر است . (تاریخ بیهقی ). رجوع به آلتون تاش شود.


خوارزمشاه . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) علی بن مأمون بن محمد، فرزند مأمون بن محمد بود. رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 45 شود.


خوارزمشاه . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) عنوان عمومی امراء و سلاطین مستقل ولایت خوارزم که بموجب روایات ابوریحان بیرونی و همچنین برحسب شهادات بعضی مآخذ چینی در ادوار قبل از اسلام غالباً مستقل بوده اند و ظاهراً این عنوان از قدیم بر آنها اطلاق میشده است . در حقیقت خوارزمشاه در قدیم عنوان امرای مستقل قسمت ساحل راست جیحون و کاث مرکز آن بود و فرمانروایان گرگانج یا جرجانیه یا اورگنج [ خیوه ٔ حالیه ] عنوان خوارزمشاه نداشته اند ولیکن بعدها ابوالعباس مأمون بن محمد حکمران گرگانج که قسمت مذکور را ضمیمه ٔ قلمرو خویش کرد عنوان امرای آن ولایت را که خوارزمشاه خوانده میشدند نیز اختیار کرد و از آن پس امرای مستقل جرجانیه عنوان خوارزمشاه یافتند و این ابوالعباس مأمون مؤسس دومین سلسله ٔ خوارزمشاهیان موسوم به مأمونیان بشمار است . بعدها عنوان خوارزمشاه به اعقاب نوشتکین غرچه اطلاق شد که به نام خوارزمشاهیان مشهور شدند. بعد از حمله ٔ مغول و انقراض خوارزمشاهیان ، ظاهراً دیگر امرای ازبک و فرمانروایان سلسله ٔ مشهور به صوفی عنوان خوارزمشاه نداشته اند. هرچند بعضی از امرای این ولایت باز در تواریخ به این عنوان مذکور شده اند چنانکه سلاطین ازبک خیوه نیز غالباً به این عنوان خوانده میشدند. (از دایرة المعارف فارسی ): لقب ملوک خوارزم و او از ملوک اطراف بوده است . (حدود العالم ). لقب عام ملوک خوارزم . (آثار الباقیه ) :
عالم جانها بر او هست مقرر چنانک
دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار.

خاقانی .


یکی پرطمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه .

سعدی (بوستان ).



خوارزمشاه . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) مأمون بن مأمون . رجوع به ابوالعباس مأمون بن مأمون شود.


خوارزمشاه. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) عنوان عمومی امراء و سلاطین مستقل ولایت خوارزم که بموجب روایات ابوریحان بیرونی و همچنین برحسب شهادات بعضی مآخذ چینی در ادوار قبل از اسلام غالباً مستقل بوده اند و ظاهراً این عنوان از قدیم بر آنها اطلاق میشده است. در حقیقت خوارزمشاه در قدیم عنوان امرای مستقل قسمت ساحل راست جیحون و کاث مرکز آن بود و فرمانروایان گرگانج یا جرجانیه یا اورگنج [ خیوه حالیه ] عنوان خوارزمشاه نداشته اند ولیکن بعدها ابوالعباس مأمون بن محمد حکمران گرگانج که قسمت مذکور را ضمیمه قلمرو خویش کرد عنوان امرای آن ولایت را که خوارزمشاه خوانده میشدند نیز اختیار کرد و از آن پس امرای مستقل جرجانیه عنوان خوارزمشاه یافتند و این ابوالعباس مأمون مؤسس دومین سلسله خوارزمشاهیان موسوم به مأمونیان بشمار است. بعدها عنوان خوارزمشاه به اعقاب نوشتکین غرچه اطلاق شد که به نام خوارزمشاهیان مشهور شدند. بعد از حمله مغول و انقراض خوارزمشاهیان ، ظاهراً دیگر امرای ازبک و فرمانروایان سلسله مشهور به صوفی عنوان خوارزمشاه نداشته اند. هرچند بعضی از امرای این ولایت باز در تواریخ به این عنوان مذکور شده اند چنانکه سلاطین ازبک خیوه نیز غالباً به این عنوان خوانده میشدند. ( از دایرة المعارف فارسی ): لقب ملوک خوارزم و او از ملوک اطراف بوده است. ( حدود العالم ). لقب عام ملوک خوارزم. ( آثار الباقیه ) :
عالم جانها بر او هست مقرر چنانک
دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار.
خاقانی.
یکی پرطمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه.
سعدی ( بوستان ).

خوارزمشاه. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) آلتونتاش. حکمران خوارزم بزمان محمود و اوائل حکومت مسعود غزنوی : برابر خوارزمشاه آلتونتاش حاجب بزرگ زمین بوسه داد و بنشست. ( تاریخ بیهقی ). و آلتونتاش خوارزمشاه را بنشاندند بر دست راست. ( تاریخ بیهقی ). چون یک پاس از شب بماند التونتاش خوارزمشاه با خاصگان خویش برنشست. ( تاریخ بیهقی ). سلطان گفت خوارزمشاه ما را برابر پدر است. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به آلتون تاش شود.

خوارزمشاه. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) علی بن مأمون بن محمد، فرزند مأمون بن محمد بود. رجوع به تتمه صوان الحکمه ص 45 شود.

خوارزمشاه. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) مأمون بن مأمون. رجوع به ابوالعباس مأمون بن مأمون شود.

خوارزمشاه . [ خوا / خا رَ] (اِخ ) مأمون بن محمد. رجوع شود به مأمون بن محمد در این لغت نامه و تتمه ٔ صوان الحکمة ص 12 و 40 و 88.


دانشنامه عمومی

خوارزمشاه عنوان عمومی اُمرا و سلطان های مستقل ولایت خوارزم بود که به موجب روایات ابوریحان بیرونی و همچنین برحسب شهادت های بعضی مآخذِ چینی در ادوار پیش از اسلام غالباً مستقل بوده اند و ظاهراً این عنوان از قدیم بر آنها اطلاق می شده است. در حقیقت، خوارزمشاه در قدیم عنوان امرای مستقل ساحل راست جیحون و کاث مرکز آن بود و فرمانروایان گرگانج یا جرجانیه یا اورگنج عنوان خوارزمشاه نداشته اند، ولی بعدها ابوالعباس مأمون بن محمد حکمران گرگانج که بخش مذکور را ضمیمۀ قلمرو خویش کرد عنوان امرای آن ولایت را که خوارزمشاه خوانده می شدند نیز اختیار کرد و از آن پس امرای مستقل جرجانیه عنوان خوارزمشاه یافتند و این ابوالعباس مأمون مؤسس دومین سلسله خوارزمشاهیان موسوم به مأمونیان به شمار می رود. سپس عنوان خوارزمشاه به اعقاب نوشتکین غرچه اطلاق شد که به خوارزمشاهیان مشهور شدند. بعد از حمله مغول و انقراض خوارزمشاهیان، ظاهراً دیگر امرای ازبک ها و فرمانروایان سلسله مشهور به صوفی عنوان خوارزمشاه نداشته اند. هرچند بعضی از امرای این ولایت باز در تواریخ به این عنوان مذکور شده اند چنانکه سلاطین ازبک خیوه نیز غالباً به این عنوان خوانده می شدند.
خوارزمشاه در لغت نامه دهخدا

دانشنامه آزاد فارسی

خوارَزْمشاه
لقب فرمانروایان ولایت خوارزم که قبل از اسلام در این ناحیه حکومت می کردند. در دوران اسلامی هم فرمانروایان ایرانی آل مأمون یا مأمونیان به همین نام خوانده می شده اند. پس از مأمونیان نیز اعقاب انوشتکین غرچۀ ترک تبار را هم خوارزمشاه و سلسله آن ها را خوارزمشاهیان نامیدند.


کلمات دیگر: