نمد
فارسی به انگلیسی
felt carpet
felt
فارسی به عربی
حشوة , خمار , لبد
مترادف و متضاد
شال گردن، نمد، صدا خفه کن، ساکت کننده، انبار لوله اگزوس
توده، کهنه، نمد، لایی، توده کاه
نمد، پشم مالیده ونمد شده
فرهنگ فارسی
پارچه کلفت که ازابریشم یاکرک میماندودرست کنند
(اسم )۱ - پارچه ای کلفت که ازپشم یا کرک مالیده سازند و از آن فرش و کلاه و جامه کنند . ۲ - نیم تنه نمدی بالا پوش نمدین کپنک . یا نمد در آب داشتن . در فکر حیله و مکر بودن . یا ما را هم ازین نمد کلاهی ( کله ) است . ما را هم ازاین غنیمت سهمی باید برسد: کسی که بود مرا و را از این نمد کله است و یا منم که بدین سیرت و بدین سانم . ( امثال وحکم دهخداص )
(اسم )۱ - پارچه ای کلفت که ازپشم یا کرک مالیده سازند و از آن فرش و کلاه و جامه کنند . ۲ - نیم تنه نمدی بالا پوش نمدین کپنک . یا نمد در آب داشتن . در فکر حیله و مکر بودن . یا ما را هم ازین نمد کلاهی ( کله ) است . ما را هم ازاین غنیمت سهمی باید برسد: کسی که بود مرا و را از این نمد کله است و یا منم که بدین سیرت و بدین سانم . ( امثال وحکم دهخداص )
فرهنگ معین
(نَ مَ ) [ په . ] (اِ. ) فرش مانندی که از مالیدن پشم و کرک درست می شود.
لغت نامه دهخدا
نمد. [ ن َ م َ ] ( اِ ) لبد. ( منتهی الارب ) ( دهار ). لبدة. ( منتهی الارب ). نمط. لباده. ( یادداشت مؤلف از نصاب ). نوعی از فرش که از پشم یا کرک مالیده حاصل می شود. سیاکیز. ( ناظم الاطباء ). گستردنی که از پشم مالیده کنند. ( یادداشت مؤلف ). پارچه ای کلفت که از پشم یا کرک مالیده سازند و از آن فرش و کلاه و جامه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) : و از وی [ خوارزم ] روی مخده و قزاکند و نمد و کرباس و ترف و رخبین خیزد. ( حدود العالم ).
نمد باشد در آب افکندن آسان
نباشدزو برآوردنْش از آنسان.
بر پشت سعید از نمد قبا نیست.
چو از شیر مر تیرگی را نمد.
تو را روز بر که فلاخن کمر.
ببندند برپای پویان هزبر.
بر نمد آن را نزد بر گرد زد.
خفت پنهان تا ز خشم شه رهد.
ای بس که در طریق نمد گوشمال یافت.
دل تو بردار ز باقی و مزن پشت بر او
که پدیدار شُدَت دیوچه اندر نمدا.
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
- از نمد... کلاهی داشتن ؛ از آن سهمی و بهره ای داشتن. گویند: ما راهم از این نمد کلاهی است ؛ یعنی از این غنیمت سهمی داریم ، یا از این مقوله اطلاعی و علمی داریم ، یا در این کار دستی داریم :
گر تاج نمد کمال ایشان باشد
نمد باشد در آب افکندن آسان
نباشدزو برآوردنْش از آنسان.
( ویس و رامین ).
مسعود همی بر حریر غلطدبر پشت سعید از نمد قبا نیست.
ناصرخسرو.
برون آرد از دل بدی را خِرَدچو از شیر مر تیرگی را نمد.
ناصرخسرو.
تو را شب به صحرا نمد پوشش است تو را روز بر که فلاخن کمر.
مسعودسعد.
نمدها و کرباس های سطبرببندند برپای پویان هزبر.
نظامی.
بر نمد چوبی اگر آن مرد زدبر نمد آن را نزد بر گرد زد.
مولوی.
زیر بالش ها و زیر شش نمدخفت پنهان تا ز خشم شه رهد.
مولوی.
تا گشت خاک مقدم زیلوچه بوریاای بس که در طریق نمد گوشمال یافت.
نظام قاری.
|| هر پوشاکی که از پشم و یا کرک مالیده ترتیب دهند. ( ناظم الاطباء ). نیم تنه نمدی. بالاپوش نمدین. کپنک.( فرهنگ فارسی معین ). بالاپوشی که از نمد سازند و چوپانان و ساربانان برای محفوظ ماندن از باران و سرما آن را به دوش افکنند یا بر سر کشند : دل تو بردار ز باقی و مزن پشت بر او
که پدیدار شُدَت دیوچه اندر نمدا.
منجیک.
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری.
|| آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نمدان شود. || کنایه از هرچیز لخته شده و به هم مالیده و دستمالی و چرکین شده. گویند: موهایش مثل نمد شده است ؛ یعنی سخت برهم نشسته و غرق عرق و چرک است.- از نمد... کلاهی داشتن ؛ از آن سهمی و بهره ای داشتن. گویند: ما راهم از این نمد کلاهی است ؛ یعنی از این غنیمت سهمی داریم ، یا از این مقوله اطلاعی و علمی داریم ، یا در این کار دستی داریم :
گر تاج نمد کمال ایشان باشد
نمد. [ ن َ م َ ] (اِ) لبد. (منتهی الارب ) (دهار). لبدة. (منتهی الارب ). نمط. لباده . (یادداشت مؤلف از نصاب ). نوعی از فرش که از پشم یا کرک مالیده حاصل می شود. سیاکیز. (ناظم الاطباء). گستردنی که از پشم مالیده کنند. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای کلفت که از پشم یا کرک مالیده سازند و از آن فرش و کلاه و جامه کنند. (فرهنگ فارسی معین ) : و از وی [ خوارزم ] روی مخده و قزاکند و نمد و کرباس و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم ).
نمد باشد در آب افکندن آسان
نباشدزو برآوردنْش از آنسان .
مسعود همی بر حریر غلطد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست .
برون آرد از دل بدی را خِرَد
چو از شیر مر تیرگی را نمد.
تو را شب به صحرا نمد پوشش است
تو را روز بر که فلاخن کمر.
نمدها و کرباس های سطبر
ببندند برپای پویان هزبر.
بر نمد چوبی اگر آن مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد.
زیر بالش ها و زیر شش نمد
خفت پنهان تا ز خشم شه رهد.
تا گشت خاک مقدم زیلوچه بوریا
ای بس که در طریق نمد گوشمال یافت .
|| هر پوشاکی که از پشم و یا کرک مالیده ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). نیم تنه ٔ نمدی . بالاپوش نمدین . کپنک .(فرهنگ فارسی معین ). بالاپوشی که از نمد سازند و چوپانان و ساربانان برای محفوظ ماندن از باران و سرما آن را به دوش افکنند یا بر سر کشند :
دل تو بردار ز باقی و مزن پشت بر او
که پدیدار شُدَت دیوچه اندر نمدا.
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
|| آلت تناسل . (ناظم الاطباء). رجوع به نمدان شود. || کنایه از هرچیز لخته شده و به هم مالیده و دستمالی و چرکین شده . گویند: موهایش مثل نمد شده است ؛ یعنی سخت برهم نشسته و غرق عرق و چرک است .
- از نمد... کلاهی داشتن ؛ از آن سهمی و بهره ای داشتن . گویند: ما راهم از این نمد کلاهی است ؛ یعنی از این غنیمت سهمی داریم ، یا از این مقوله اطلاعی و علمی داریم ، یا در این کار دستی داریم :
گر تاج نمد کمال ایشان باشد
ما نیز از این نمد کلاهی داریم .
کسی که بود مر او را از این نمد کلهی است
و یا منم که بدین سیرت و بدین سانم .
- از نمد گذشتن (بیرون رفتن ) شراب ؛ کنایه از صاف و خالص شدن شراب . (از بهار عجم ).
- با نمد داغ کردن .
- با نمد سر بریدن ، نظیر: با پنبه سر بریدن . کنایه از با زبان خوش دمار از روزگار خصم برآوردن .
- نمد آبچین ؛ گلیم پشمین که بدان بدن خشکانند. (آنندراج ) :
سرده سرشک چند کشی خواری از جهان
چون ابر اینقدر نمد آبچین مباش .
- نمد آبداری ؛ نمدی تنک و کم بها. (یادداشت مؤلف ).
- نمد آهکی ؛ نمد از جنس بد. (یادداشت مؤلف ).
- نمد افکندن ؛ اقامت کردن . قرار یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از سربار کسی شدن و قصد رفع زحمت نداشتن . در جائی فرودآمدن و به فکر رفتن نبودن .
- نمدافکنده ؛ اقامت کرده . قراریافته . (فرهنگ فارسی معین ). مقیم و مجاور شده .کسی که در جائی یا بر کسی فرودآمده است و به فکر رفع زحمت و عزیمت نیست :
سالها او رابه بانگی بنده ای
در چنین ظلمت نمدافکنده ای .
- نمد به گردن افکنده رفتن ؛ در وقت تظلم زدن و داد خواستن بود. (آنندراج ). عاجزانه دادخواهی کردن :
دادخواهانه به گردن نمد افکنده رود
راست تا کنگره ٔ بارگه بارخدا.
- نمد بی خبری گذاشتن ؛ به اصطلاح لوطیان ، ناگاه گریختن . (آنندراج ).
- نمد بیدزده ؛ نمد کرم خورده که چشم چشمه شده باشد، چه بید نام کرم پشمینه خوار است . (آنندراج ) :
شب موسم صحراست که در سایه ٔ بید
مهتاب نماید نمد بیدزده .
- نمد درآب داشتن ؛ کنایه از مکر کردن و در فکر حیله و دغا بودن . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج ).
- نمد شدن ؛ کرخ شدن . کرخت شدن . سِر شدن . خواب رفتن . (یادداشت مؤلف ). گویند: دست و پایم نمد شده است ؛ یعنی براثر حرکت نکردن کرخت شده و به خواب رفته است .
- نمد کردن (ساختن ) چیزی را ؛ دستمالی کردن آن را :
تا شود کار یک کتاب تمام
همه اوراق آن نمد سازم .
- امثال :
اینجا شتر را با نمد داغ می کنند .
نمد باشد در آب افکندن آسان
نباشدزو برآوردنْش از آنسان .
(ویس و رامین ).
مسعود همی بر حریر غلطد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست .
ناصرخسرو.
برون آرد از دل بدی را خِرَد
چو از شیر مر تیرگی را نمد.
ناصرخسرو.
تو را شب به صحرا نمد پوشش است
تو را روز بر که فلاخن کمر.
مسعودسعد.
نمدها و کرباس های سطبر
ببندند برپای پویان هزبر.
نظامی .
بر نمد چوبی اگر آن مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد.
مولوی .
زیر بالش ها و زیر شش نمد
خفت پنهان تا ز خشم شه رهد.
مولوی .
تا گشت خاک مقدم زیلوچه بوریا
ای بس که در طریق نمد گوشمال یافت .
نظام قاری .
|| هر پوشاکی که از پشم و یا کرک مالیده ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). نیم تنه ٔ نمدی . بالاپوش نمدین . کپنک .(فرهنگ فارسی معین ). بالاپوشی که از نمد سازند و چوپانان و ساربانان برای محفوظ ماندن از باران و سرما آن را به دوش افکنند یا بر سر کشند :
دل تو بردار ز باقی و مزن پشت بر او
که پدیدار شُدَت دیوچه اندر نمدا.
منجیک .
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری .
|| آلت تناسل . (ناظم الاطباء). رجوع به نمدان شود. || کنایه از هرچیز لخته شده و به هم مالیده و دستمالی و چرکین شده . گویند: موهایش مثل نمد شده است ؛ یعنی سخت برهم نشسته و غرق عرق و چرک است .
- از نمد... کلاهی داشتن ؛ از آن سهمی و بهره ای داشتن . گویند: ما راهم از این نمد کلاهی است ؛ یعنی از این غنیمت سهمی داریم ، یا از این مقوله اطلاعی و علمی داریم ، یا در این کار دستی داریم :
گر تاج نمد کمال ایشان باشد
ما نیز از این نمد کلاهی داریم .
؟ (از جامعالتمثیل ).
کسی که بود مر او را از این نمد کلهی است
و یا منم که بدین سیرت و بدین سانم .
سوزنی .
- از نمد گذشتن (بیرون رفتن ) شراب ؛ کنایه از صاف و خالص شدن شراب . (از بهار عجم ).
- با نمد داغ کردن .
- با نمد سر بریدن ، نظیر: با پنبه سر بریدن . کنایه از با زبان خوش دمار از روزگار خصم برآوردن .
- نمد آبچین ؛ گلیم پشمین که بدان بدن خشکانند. (آنندراج ) :
سرده سرشک چند کشی خواری از جهان
چون ابر اینقدر نمد آبچین مباش .
سلیم (از آنندراج ).
- نمد آبداری ؛ نمدی تنک و کم بها. (یادداشت مؤلف ).
- نمد آهکی ؛ نمد از جنس بد. (یادداشت مؤلف ).
- نمد افکندن ؛ اقامت کردن . قرار یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از سربار کسی شدن و قصد رفع زحمت نداشتن . در جائی فرودآمدن و به فکر رفتن نبودن .
- نمدافکنده ؛ اقامت کرده . قراریافته . (فرهنگ فارسی معین ). مقیم و مجاور شده .کسی که در جائی یا بر کسی فرودآمده است و به فکر رفع زحمت و عزیمت نیست :
سالها او رابه بانگی بنده ای
در چنین ظلمت نمدافکنده ای .
مولوی .
- نمد به گردن افکنده رفتن ؛ در وقت تظلم زدن و داد خواستن بود. (آنندراج ). عاجزانه دادخواهی کردن :
دادخواهانه به گردن نمد افکنده رود
راست تا کنگره ٔ بارگه بارخدا.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
- نمد بی خبری گذاشتن ؛ به اصطلاح لوطیان ، ناگاه گریختن . (آنندراج ).
- نمد بیدزده ؛ نمد کرم خورده که چشم چشمه شده باشد، چه بید نام کرم پشمینه خوار است . (آنندراج ) :
شب موسم صحراست که در سایه ٔ بید
مهتاب نماید نمد بیدزده .
سعیدای اشرف (از آنندراج ).
- نمد درآب داشتن ؛ کنایه از مکر کردن و در فکر حیله و دغا بودن . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج ).
- نمد شدن ؛ کرخ شدن . کرخت شدن . سِر شدن . خواب رفتن . (یادداشت مؤلف ). گویند: دست و پایم نمد شده است ؛ یعنی براثر حرکت نکردن کرخت شده و به خواب رفته است .
- نمد کردن (ساختن ) چیزی را ؛ دستمالی کردن آن را :
تا شود کار یک کتاب تمام
همه اوراق آن نمد سازم .
علی تاج حلوائی .
- امثال :
اینجا شتر را با نمد داغ می کنند .
فرهنگ عمید
پارچۀ کلفتی که از پشم یا کرک می مالند و از آن کلاه یا چیزهای دیگر درست می کنند.
دانشنامه عمومی
نَمَد نوعی بافته سنّتی زیراندازی است که با پشم تولید می شود. در فرانسه به آن فوتر می گویند..
بافته های داری و زیراندازها
برای تهیه نمد (نمدمالی) عمل بافتن انجام نمی شود بلکه با ایجاد فشار و رطوبت و حرارت، موجب درهم رفتن الیاف پشمی می شوند. دو خاصیت جعدیابی و پوسته ای شدنِ پشم امکان تولید نمد را فراهم می کنند.
پشمی که برای تولید نمد به کار می رود پشم بهاره گوسفند با الیاف بلند است. از صابون و زرده تخم مرغ نیز می توان برای بهتر شدن کیفیت کار استفاده کرد. مقدار پشمی که برای هرمترمربع نمد لازم است با مقدار پشم لازم برای تولید قالی برابر است اما چون زمان تولید نمد بسیار کوتاه تر است (حدود یک روز) قیمت آن پایین است.
نمدمالی در استان های مازندران، خراسان، سمنان، چهارمحال و بختیاری و … رواج دارد.
بافته های داری و زیراندازها
برای تهیه نمد (نمدمالی) عمل بافتن انجام نمی شود بلکه با ایجاد فشار و رطوبت و حرارت، موجب درهم رفتن الیاف پشمی می شوند. دو خاصیت جعدیابی و پوسته ای شدنِ پشم امکان تولید نمد را فراهم می کنند.
پشمی که برای تولید نمد به کار می رود پشم بهاره گوسفند با الیاف بلند است. از صابون و زرده تخم مرغ نیز می توان برای بهتر شدن کیفیت کار استفاده کرد. مقدار پشمی که برای هرمترمربع نمد لازم است با مقدار پشم لازم برای تولید قالی برابر است اما چون زمان تولید نمد بسیار کوتاه تر است (حدود یک روز) قیمت آن پایین است.
نمدمالی در استان های مازندران، خراسان، سمنان، چهارمحال و بختیاری و … رواج دارد.
wiki: نمد
دانشنامه آزاد فارسی
نَمَد
نَمَد
نَمَد
زیراندازی از پشم. این زیرانداز با درهم کردن پشم و مالیدن آن تولید می شود. روش تهیۀ نمد به طور سنتی در ایران یکسان است. پشم را بعد از جدا کردن از پوست حیوان، حلاجی می کنند و پس از رنگرزی و اضافه کردن کف صابون و آب گرم با دست وپا روی زمین می غلتانند و می مالند. در ایران نمدهای شیراز، اصطهبان، چهارمحال و بختیاری، سمنان، دامغان، شاهرود و برخی از مناطق خراسان، مازندران و گیلان معروف اند. در مناطق ترکمن نشین و اصطهبان فارس نمدهای دورویه تولید می شود. چوپانان از نمد برای تهیۀ بالاپوش، کلاه و ساق بند هم استفاده می کنند.
نَمَد
نَمَد
زیراندازی از پشم. این زیرانداز با درهم کردن پشم و مالیدن آن تولید می شود. روش تهیۀ نمد به طور سنتی در ایران یکسان است. پشم را بعد از جدا کردن از پوست حیوان، حلاجی می کنند و پس از رنگرزی و اضافه کردن کف صابون و آب گرم با دست وپا روی زمین می غلتانند و می مالند. در ایران نمدهای شیراز، اصطهبان، چهارمحال و بختیاری، سمنان، دامغان، شاهرود و برخی از مناطق خراسان، مازندران و گیلان معروف اند. در مناطق ترکمن نشین و اصطهبان فارس نمدهای دورویه تولید می شود. چوپانان از نمد برای تهیۀ بالاپوش، کلاه و ساق بند هم استفاده می کنند.
wikijoo: نمد
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی نَمُدُّ: ادامه می دهیم
معنی نُّمِدُّ: مدد می رسانیم - افزونی و گسترش می دهیم
ریشه کلمه:
مدد (۳۲ بار)
«نُمِدُّ» از مادّه «امداد» به معنای کمک رساندن و کامل کردن نقصان چیزی و جلوگیری از قطع و پایان آن است، «راغب» در کتاب «مفردات» می گوید: کلمه «امداد» غالباً در مورد کمک های مفید و مؤثر به کار برده می شود و کلمه «مدّ» در موارد مکروه و ناپسند.
معنی نُّمِدُّ: مدد می رسانیم - افزونی و گسترش می دهیم
ریشه کلمه:
مدد (۳۲ بار)
«نُمِدُّ» از مادّه «امداد» به معنای کمک رساندن و کامل کردن نقصان چیزی و جلوگیری از قطع و پایان آن است، «راغب» در کتاب «مفردات» می گوید: کلمه «امداد» غالباً در مورد کمک های مفید و مؤثر به کار برده می شود و کلمه «مدّ» در موارد مکروه و ناپسند.
wikialkb: نُمِدّ
واژه نامه بختیاریکا
( نِمِد ) ( پ ) ؛ پوشاک پشمین یاکلفت مخصوص چوپان خصوصا در سرما در باران
جدول کلمات
لکین
پیشنهاد کاربران
تو چت:
نمد = نمیدونم
کوتاه شده نمی دونم هستش مثل IDK در انگلیسی که مخفف I don't know
نمد = نمیدونم
کوتاه شده نمی دونم هستش مثل IDK در انگلیسی که مخفف I don't know
کلمات دیگر: