مترادف ولیک : اما، ولی، ولیکن
ولیک
مترادف ولیک : اما، ولی، ولیکن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
اما، ولی، ولیکن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ولیک. [ وَ ] ( حرف ربط ) مخفف ولیکن حرف ربط است و استثنا را رساند. لیکن. ولکن. لیک. ولی. اما :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.
روی تو آن کلوخ کز او،کون کنند پاک.
رخساره تو نکرد یک شب روزی.
ایشان را نیست نقابت نقاب.
ولیک می نتوان از زبان مردم رست.
ولیک. [ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه آن 430 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
ولیک. [ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بخش دودانگه شهرستان ساری. سکنه آن 350 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
ولیک . [ وَ ] (اِ) درختی است با میوه ٔ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است ، و در کتب مفردات آن را خفچه ، عوسج ، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه ٔ آن این است : کمار (در لاهیجان )، کرچ (در دره کرج )، کویج (در اطراف تهران و همدان و اصفهان )، گیج (در خلخال )، کجیل (در رامسر و تنکابن )، مارخ و مرخ (در دیلمان و لاهیجان و رودسر)، ولک و بلک و ولیک (درگرگان )، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی (در بعضی نواحی ).اسامی سیاه میوه ٔ آن عبارت است از: سیاه لله (در شفارود)، سیاه کوتی و سیاه کوتیل (در اطراف رشت )، من برو (در طالش )، سیاه ولیک (در دره ٔ کتول )، سیاه کوتکوتی (در تنکابن )، کوچ (در شیرین سوی قزوین )، یمیشان (ترک زبانان قوشخانه و غیره )، قره گیله (در آستارا و گرگانرود)، قوش یمیشی (در ارسباران ). نامهای سرخ میوه ٔ آن ازاینقرار است : شال ولیک (در نور)، سرخ ولیک (در کتول )،کم بور (در گرگانرود)، سرلا (در شفارود)، سک کامپوره (در اطراف رشت )، ولیک (در تنکابن ). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
ولیک . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 350 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم .
شهید بلخی .
اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او،کون کنند پاک .
منجیک .
گیسوی تو صد روز شبی کرد، ولیک
رخساره ٔ تو نکرد یک شب روزی .
پیغوملک (از لباب الالباب ).
روی زمین راتو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب .
ناصرخسرو.
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک می نتوان از زبان مردم رست .
سعدی .
رجوع به ولی (حرف ربط) و لیک شود.
فرهنگ عمید
از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی.
= لکن: ◻︎ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
از درختان جنگلی ایران؛ زالزالک وحشی.
دانشنامه عمومی
وَلِیْک:(waleyk) در گویش گنابادی یعنی بر تو ، بر شما ، همچنین (در جواب سلام و درود، این واژه به کار برده میشود.)
دانشنامه آزاد فارسی
وَلیک
گروهی از درختچهها یا درختان جنس Crataegus، خانوادۀ گل سرخیان. به فراوانی در امریکای شمالی، و نیز در اروپا و آسیا می رویند. همۀ این گیاهان برگ های دندانه دار متناوب و گل های سفید و صورتی یا سرخ رنگ و زیبا دارند. میوۀ کوچک سیب مانند آن ها قرمز، نارنجی، آبی یا سیاه است. هفده گونه از این جنس در ایران یافت می شود که شامل سیاه ولیک، سرخه ولیک و انواع گوناگون زالزالک است.
گویش مازنی
۱از توابع بندپی بابل ۲از توابع دهستان بابل کنار بابل
زالزالک وحشی