کلمه جو
صفحه اصلی

ولیک


مترادف ولیک : اما، ولی، ولیکن

فارسی به انگلیسی

hawthorn

فارسی به عربی

زعرور

مترادف و متضاد

hawthorn (اسم)
زالزالک، کیالک، ولیک، درخت کویچ، خفچه

quickset (اسم)
ولیک، پرچین خفچه

اما، ولی، ولیکن


فرهنگ فارسی

استثانائ را رساند ولی اما : (( گیسوی تو صد روز شبی کرد ولیک رخسار. تو نکرد یک شب روزی . ) ) ( پیغوملک )

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] ~حر رب . ) ولی ، اما.

لغت نامه دهخدا

ولیک. [ وَ ] ( اِ ) درختی است با میوه خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است ، و در کتب مفردات آن را خفچه ، عوسج ، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه آن این است : کمار ( در لاهیجان )، کرچ ( در دره کرج )، کویج ( در اطراف تهران و همدان و اصفهان )، گیج ( در خلخال )، کجیل ( در رامسر و تنکابن )، مارخ و مرخ ( در دیلمان و لاهیجان و رودسر )، ولک و بلک و ولیک ( درگرگان )، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی ( در بعضی نواحی ).اسامی سیاه میوه آن عبارت است از: سیاه لله ( در شفارود )، سیاه کوتی و سیاه کوتیل ( در اطراف رشت )، من برو ( در طالش )، سیاه ولیک ( در دره کتول )، سیاه کوتکوتی ( در تنکابن )، کوچ ( در شیرین سوی قزوین )، یمیشان ( ترک زبانان قوشخانه و غیره )، قره گیله ( در آستارا و گرگانرود )، قوش یمیشی ( در ارسباران ). نامهای سرخ میوه آن ازاینقرار است : شال ولیک ( در نور )، سرخ ولیک ( در کتول )،کم بور ( در گرگانرود )، سرلا ( در شفارود )، سک کامپوره ( در اطراف رشت )، ولیک ( در تنکابن ). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).

ولیک. [ وَ ] ( حرف ربط ) مخفف ولیکن حرف ربط است و استثنا را رساند. لیکن. ولکن. لیک. ولی. اما :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.
شهید بلخی.
اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او،کون کنند پاک.
منجیک.
گیسوی تو صد روز شبی کرد، ولیک
رخساره تو نکرد یک شب روزی.
پیغوملک ( از لباب الالباب ).
روی زمین راتو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب.
ناصرخسرو.
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک می نتوان از زبان مردم رست.
سعدی.
رجوع به ولی ( حرف ربط ) و لیک شود.

ولیک. [ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه آن 430 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

ولیک. [ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بخش دودانگه شهرستان ساری. سکنه آن 350 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

ولیک . [ وَ ] (اِ) درختی است با میوه ٔ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است ، و در کتب مفردات آن را خفچه ، عوسج ، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه ٔ آن این است : کمار (در لاهیجان )، کرچ (در دره کرج )، کویج (در اطراف تهران و همدان و اصفهان )، گیج (در خلخال )، کجیل (در رامسر و تنکابن )، مارخ و مرخ (در دیلمان و لاهیجان و رودسر)، ولک و بلک و ولیک (درگرگان )، گتو و ملا و یلک و کوت کوتی (در بعضی نواحی ).اسامی سیاه میوه ٔ آن عبارت است از: سیاه لله (در شفارود)، سیاه کوتی و سیاه کوتیل (در اطراف رشت )، من برو (در طالش )، سیاه ولیک (در دره ٔ کتول )، سیاه کوتکوتی (در تنکابن )، کوچ (در شیرین سوی قزوین )، یمیشان (ترک زبانان قوشخانه و غیره )، قره گیله (در آستارا و گرگانرود)، قوش یمیشی (در ارسباران ). نامهای سرخ میوه ٔ آن ازاینقرار است : شال ولیک (در نور)، سرخ ولیک (در کتول )،کم بور (در گرگانرود)، سرلا (در شفارود)، سک کامپوره (در اطراف رشت )، ولیک (در تنکابن ). و قسمی از ولیک رادر شیراز کیالک نامند. (از یادداشت مرحوم دهخدا).


ولیک . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 350 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


ولیک . [ وَ ] (حرف ربط) مخفف ولیکن حرف ربط است و استثنا را رساند. لیکن . ولکن . لیک . ولی . اما :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم .

شهید بلخی .


اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او،کون کنند پاک .

منجیک .


گیسوی تو صد روز شبی کرد، ولیک
رخساره ٔ تو نکرد یک شب روزی .

پیغوملک (از لباب الالباب ).


روی زمین راتو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب .

ناصرخسرو.


به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک می نتوان از زبان مردم رست .

سعدی .


رجوع به ولی (حرف ربط) و لیک شود.


فرهنگ عمید

= لکن: دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بی دیوان: ۳۳ ).
از درختان جنگلی ایران، زالزالک وحشی.

= لکن: ◻︎ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بی‌دیوان: ۳۳).


از درختان جنگلی ایران؛ زالزالک وحشی.


دانشنامه عمومی

وَلِیْک:(waleyk) در گویش گنابادی یعنی بر تو ، بر شما ، همچنین (در جواب سلام و درود، این واژه به کار برده میشود.)


ولیک، روستایی است از توابع بخش بندپی شرقی شهرستان بابل در استان مازندران ایران.
دبستان
فروشگاه
مسجد
آرامستان
این روستا در فاصله ۵ کیلومتری شهر جدید گلوگاه و حدود ۲۰ کیلومتری شهر بابل واقع شده است.
این روستا دارای:
بوده ودرکنار

دانشنامه آزاد فارسی

وَلیک (hawthorn)
وَلیک
گروهی از درختچهها یا درختان جنس Crataegus، خانوادۀ گل سرخیان. به فراوانی در امریکای شمالی، و نیز در اروپا و آسیا می رویند. همۀ این گیاهان برگ های دندانه دار متناوب و گل های سفید و صورتی یا سرخ رنگ و زیبا دارند. میوۀ کوچک سیب مانند آن ها قرمز، نارنجی، آبی یا سیاه است. هفده گونه از این جنس در ایران یافت می شود که شامل سیاه ولیک، سرخه ولیک و انواع گوناگون زالزالک است.

گویش مازنی

/valik/ از توابع بندپی بابل - از توابع دهستان بابل کنار بابل & زالزالک وحشی

۱از توابع بندپی بابل ۲از توابع دهستان بابل کنار بابل


زالزالک وحشی



کلمات دیگر: