کلمه جو
صفحه اصلی

هیبت


مترادف هیبت : آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه، بیم، ترس، خوف، رعب، هراس، شکوه، عظمت، کبریا

برابر پارسی : ترس، بزرگی، بیم

فارسی به انگلیسی

appalling presence, awe, reverence, majesty, formidableness


appalling presence, awe, reverence, majesty, formidableness, grandeur, solemnity

awe, grandeur, presence, solemnity


فارسی به عربی

خوف , رهبة

فرهنگ اسم ها

اسم: هیبت (پسر) (عربی) (تلفظ: heybat) (فارسی: هیبت) (انگلیسی: heybat)
معنی: جلال، شکوه، رعب

مترادف و متضاد

scare (اسم)
سهم، خوف، بیم، هیبت، رم، رمیدگی

awe (اسم)
وحشت، خوف، بیم، هیبت، ترس

solemnity (اسم)
هیبت، وقار، ایین تشریفات، مراسم سنگین

آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه


بیم، ترس، خوف، رعب، هراس


شکوه، عظمت، کبریا


۱. آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه
۲. بیم، ترس، خوف، رعب، هراس
۳. شکوه، عظمت، کبریا


فرهنگ فارسی

مخاف، ترس وبیم، شکوه وبزرگی
۱- (اسم ) ترس بیم . ۲- شکوه بزرگی .

فرهنگ معین

(هِ بَ ) [ ع . هیبة ] (اِ. ) ۱ - ترس ، هول . ۲ - شکوه ، عظمت .

لغت نامه دهخدا

هیبت . [ هَِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلوی بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 162 تن سکنه است . این ده در دو محل واقع شده و به نام هیبت بالا و هیبت پائین مشهور است . سکنه ٔ هیبت بالا بیست تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


هیبت. [ هََ ب َ ] ( ع اِ ) هیبة. ترس و بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذره ای را به خاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب و بشجاید.
دقیقی.
کجا حمله او بود چه کوهی چه مصافی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی.
فرخی.
ربود هیبت اواز تن سپهر کجی
ببرد خنجر او از سر زمانه خمار.
مسعودسعد.
اندر جهان ز هیبت تیر و کمان تو
چون تیر گشت راست بسی کار چون کمان.
امیرمعزی.
گر فتد ذره ای از خشم تو بر اوج سپهر
گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب.
سنایی.
هیبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف گهر درشکست.
خاقانی.
چه دریایی است این کز هیبت آن
جهان هر ساعتی رنگ دگر شد.
عطار.
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرده بر جانش نزول.
مولوی.
- هیبت انگیز :
خطی دید از سواد هیبت انگیز
نوشته از محمد سوی پرویز.
نظامی.
- هیبت نمودن :
به هولش بپرسید وهیبت نمود
که مرگ منت خواستن از چه بود.
سعدی.
|| شکوه :
به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.
دقیقی.
مرغ با هیبت سیمرغ کجا دارد پای.
فرخی.
این است همان صفه کز هیبت آن بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان.
خاقانی.
تواضع گرچه محمود است و فضل بیکران دارد
نشاید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد.
سعدی.
- باهیبت ؛ باشکوه. با ابهت و جلال :
تهیدست باهیبت و نام و ننگ
زن زشتروی نکوچادر است.
سعدی.
- هیبت بردن ؛ شکوه بردن :
اگر عالمی هیبت خود مبر
وگر جاهلی پرده خود مدر.
سعدی.
- هیبت نهادن ؛ : و سبب قتل اپرویز آن بود کی پیوسته بدخویی کردی و بزرگان را هیبتی ننهادی. ( فارسنامه ابن بلخی ).
|| ( اصطلاح صوفیه ) هیبت و انس دو حالت اند فوق قبض و بسط چنانکه قبض و بسط فوق خوف و رجأاند پس هیبت مقتضای آن غیبت است و انس را مقتضی صحو است و افاقه. ( تعریفات سید جرجانی ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به هیبة شود.


فرهنگ عمید

۱. مخافت، ترس و بیم.
۲. شکوه و بزرگی.

دانشنامه عمومی

خشم


فرهنگ فارسی ساره

بزرگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] هیبت در لغت هم به معنای ترس و هول، و هم به معنای شکوه و عظمت آمده است.
هیبت از خدای تعالی حالتی است که از شناختن قدرت خدا و حشمت و مهابت و نفوذ مشیت او و ناچیزبودن خود و در همه چیز نیازمند بودنش به خدای تعالی برای انسان پدید می آید و قهراً پیدایش مراتب و درجات آن هم بستگی به پیدایش مراتب معرفت مذکور است.
هیبت از آداب باطنی نماز و نوعی عبادت است و فراتر از تعظیم است. هر خوفی را هیبت نمی گویند بلکه خوفی است که به سبب بزرگداشت و عظمت و جلالت از کسی برای انسان حاصل می شود؛ هیبت نامیده می شود.
هیبت و خشیت از خدای تعالی در انبیاء اولیاء و علمای الهی بیشتر از دیگران و در آن ها نیز بحسب مراتب شناخت آن ها نسبت به عظمت خدای تعالی و شناخت آن ها از توحید متفاوت است.
از سیدالساجدین علیه السلام روایت شده: هنگامی که برای نمازگزاران وضو می گرفت، رنگ مبارکش زرد می شد و چون به نماز خواندن می ایستاد لرزش به اندامش می افتد از علت این حالت پرسیده شد. در پاسخ فرمود: نمی دانید که پیش روی چه کسی می ایستم؟


کلمات دیگر: