اخشم. [ اَ ش َ ] ( ع ص ) فراخ بینی. || گنده بینی. آنکه
بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی. || آنکه بوی بد شنود. || آنکه قوه شامه ندارد. آنکه بوی و گند نشنود. ( تاج المصادر ). آنکه بوی نکشد از پیری. آنکه بوی نشنود. ( مهذب الاسماء ). آنکه بوی درنیابد. آنکه حاسه بویائی ندارد. آنکه بینی او بوی نداند. کسی که ادراک بوی خوش و بوی بد نکند. ( غیاث از لطائف ). مؤنث : خَشْماء :
ورنه پشک و مشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست چون نبود شمی.
مولوی.
که نفرساید نریزد هر خزان
باد هر خرطوم اخشم دور از آن.
مولوی.
در گلستان آید اندر اخشمی
کی شود مغزش ز ریحان خرمی.
مولوی.
مشک را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر شم کرد و پی اخشم نکرد.
مولوی.
|| بن بینی فرونشسته. ( زوزنی ). همواربینی.