کلمه جو
صفحه اصلی

اخفش

فرهنگ فارسی

سعید بن مسعده مجاشعی بالولائ خوارزمی بلخی مکنی به ابو الحسن و ملقب به اخفش اوسط ( ف . ۲۲۱ ه . ق . / ۸۳۶ م . و بقولی ۲۱۵ ه . ق . / ۸۳٠ م . ) عالم نحو و ایرانی و از موالی بنی مجاشع بن دارم و از بصریان است . او شاگرد سیبویه و یکی از اصحاب اوست . اخفس از حمادبن زبرقان روایت دارد . از مولفات اوست : کتاب الاوسط فی النحو کتاب تفسیر معانی القر آن کتاب المقاییس فی النحو کتاب الاشتقاق کتاب العروض او را در اول اخفش اصغر مینامیدند و پس از ظهور علی بن سلیمان اخفش ابو الحسن سعید را اخفش اوسط گفتند و علی را اخفش صغیر . چون اخفش مطلق گویند مراد همین اخفش است .
( صفت ) ۱ - خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر . ۲ - ( اسم ) شب پرک روز کور .
قاری نحوی است

فرهنگ معین

(اَ فَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد. ۲ - (اِ. ) شب پرک .

لغت نامه دهخدا

اخفش. [ اَ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) خردچشم. بدبین. ( تاج المصادر بیهقی ). خردچشم کم بین. تنگ چشم. ( زوزنی ) ( زمخشری ). صاحب چشم کوچک و کم سو . ( انساب سمعانی ). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر. || شب پرک یعنی روزکور. ( آنندراج ) :
چشم اخفش بنور چشم فلک
تا نیارد نگاه کردن خوش
بی نظر باد چشم بد بتو شمس
چون در آن شمس دیده اخفش.
سوزنی.
|| آنکه پلکهای چشم وی علتی دارد بی درد. || شتر که پیش کوهان خرد دارد و دراز نبود. مؤنث : خَفْشاء. ج ، خُفْش. || مرغیست. ( مهذب الاسماء ).

اخفش. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) نام سه کس از ائمه نحو. ج ، اَخافش. ( منتهی الارب ). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیةالوعاة آرد که اخافش یازده تن باشند. ( روضات الجنات ص 54 ). و ترجمه هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعیدبن مسعده است.
- مثل بز اَخفش ؛ آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی :
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش.
ادیب صابر.

اخفش. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) ابوالحسن سعیدبن مسعدة بصری. رجوع به اخفش اوسط شود.

اخفش. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) ابوالحسن علی بن مبارک. از مردم کوفه است ، یکی از اَخافِش.

اخفش. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) ابوالخطاب عبدالحمیدبن عبدالمجید هجری ثعلبی بصری نحوی. مشهور به اخفش اکبر یا کبیر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح ( چ مصر صص 121 - 123 ) از او روایت کند. وفات او بسال 215 هَ. ق.است. ( المزهر ). وی از موالی و شاگردان ابی عمروبن العلاء و هم طبقگان وی و استاد سیبویه و کسائی و یونس و ابی عبیده است. او از اعراب اخذ لغت و عربیت کرد. رجوع به عبدالحمید... و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

اخفش. [ اَ ف َ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ. رجوع به اخفش هرون بن موسی شود.

اخفش. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) احمدبن عمران بن سلامة الألهانی النحوی مکنی به ابی عبداﷲ و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمدبن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود.

اخفش. [ اَ ف َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد الموصلی. او شیخ ابوالعباس بن محمد شافعی فقیه نحوی است و ثانی اَخافِش است و ابن جنی معروف نزد او قرائت کرده و او راست : کتاب فی تعلیل القراآت السبع. ( روضات الجنات ص 55 ).

اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) ابوالحسن سعیدبن مسعدة بصری . رجوع به اخفش اوسط شود.


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن مبارک . از مردم کوفه است ، یکی از اَخافِش .


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) ابوالخطاب عبدالحمیدبن عبدالمجید هجری ثعلبی بصری نحوی . مشهور به اخفش اکبر یا کبیر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح (چ مصر صص 121 - 123) از او روایت کند. وفات او بسال 215 هَ . ق .است . (المزهر). وی از موالی و شاگردان ابی عمروبن العلاء و هم طبقگان وی و استاد سیبویه و کسائی و یونس و ابی عبیده است . او از اعراب اخذ لغت و عربیت کرد. رجوع به عبدالحمید... و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) احمدبن عمران بن سلامة الألهانی النحوی مکنی به ابی عبداﷲ و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم . رجوع به احمدبن عمران ... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود.


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمد الموصلی . او شیخ ابوالعباس بن محمد شافعی فقیه نحوی است و ثانی اَخافِش است و ابن جنی معروف نزد او قرائت کرده و او راست : کتاب فی تعلیل القراآت السبع. (روضات الجنات ص 55).


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) حسین بن حسن اخفش . از اولاد ائمه در کوکبان . وی اعجوبه ٔ زمن بود و هم در کوکبان بسال 1103 هَ . ق . درگذشت . (تاج العروس در ماده ٔ خفش ).


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مَهَره است و محمدبن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هَ . ق . درگذشته است . (روضات الجنات ص 55).


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) سعیدبن مسعده المجاشعی . رجوع به اخفش اوسط.... شود.


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد. و او ابومحمد نحوی بغدادی است و از اصمعی روایت دارد. (روضات الجنات ص 55).


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هَ . ق . حیات داشته است . (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود.


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) علی بن محمد نحوی . یاقوت گوید ذکر او درجائی نیافتم جز در کتاب الفصیح بخط علی بن عبداﷲبن اخی الشبیه العلوی . و صورت آن چنین است : حذق علی هذاالکتاب و هو الکتاب الفصیح ابوالقسم سلیمان بن المبارک الخاصة الشرفی أدام اﷲ أیامه من اوّله الی آخره قراءة فهم و تصحیح و قرأت انا علی علی بن عمیرة رحمه اﷲ فی محلة باب البصرة ببغداد عندالمسجد الجامع الکبیرو قراء هو علی أبی بکربن مقسم النحوی عن أبی العباس ثعلب رحمه اﷲ و کتب علی بن محمد الأخفش النحوی سنة 452. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 409). و او راست :
و کأن ّ العذار فی حمرةالخدْ-
دِ علی حسن خدّک المنعوت
صولجان من الزبرجد معطو-
ف ُ علی اکرة من الیاقوت .

(روضات الجنات ص 55).



اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) مجاشعی . رجوع به اخفش اوسط شود.


اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) نام سه کس از ائمه ٔ نحو. ج ، اَخافش . (منتهی الارب ). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیةالوعاة آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه ٔ هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعیدبن مسعده است .
- مثل بز اَخفش ؛ آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی :
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش .

ادیب صابر.



اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) هارون بن موسی بن شریک . او شیخ ابوعبداﷲبن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبداﷲبن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکربن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمةالاخافیش است و بسال 221 هَ . ق . درگذشت . (روضات الجنات ص 55).


اخفش . [ اَ ف َ ] (ع ص ، اِ) خردچشم . بدبین . (تاج المصادر بیهقی ). خردچشم کم بین . تنگ چشم . (زوزنی ) (زمخشری ). صاحب چشم کوچک و کم سو . (انساب سمعانی ). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر. || شب پرک یعنی روزکور. (آنندراج ) :
چشم اخفش بنور چشم فلک
تا نیارد نگاه کردن خوش
بی نظر باد چشم بد بتو شمس
چون در آن شمس دیده ٔ اخفش .

سوزنی .


|| آنکه پلکهای چشم وی علتی دارد بی درد. || شتر که پیش کوهان خرد دارد و دراز نبود. مؤنث : خَفْشاء. ج ، خُفْش . || مرغیست . (مهذب الاسماء).

اخفش . [ اَ ف َ] (اِخ ) ابوعبداﷲ. رجوع به اخفش هرون بن موسی شود.


اخفش . [ اَف َ ] (اِخ ) علی بن اسمعیل الفاطمی . او شریف ابوالحسن بن اسمعیل بن رَجاء النحوی است . (روضات الجنات ص 55).


اخفش . [ اَف َ ] (اِخ ) علی بن سلیمان . رجوع به اخفش صغیر شود.


فرهنگ عمید

ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم سو باشد یا در روز و در روشنایی به خوبی نمی بیند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اخفش یعنی کسی که دید چشمانش ضعیف است.
برخی از لغویان اخفش را به کسی که چشمانش تنگ است و یا پلک چشمش دچار مشکل است نیز معنا کرده اند. از آن به مناسبت در باب های قصاص و دیات سخن گفته شده است.
موارد کاربرد اخفش
اگر جنایتکار بر چشم اخفش آسیب رساند، قصاص می شود؛ هر چند چشم وی سالم باشد. دیه چشم اخفش همانند دیه چشم سالم است، بنابراین در هر دو چشم دیه کامل و در هر یک، دیه، نصف خواهد بود.

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از اثر آفرینان است
اخفش اوسط خوارزمی بلخی، ابوالحسن سعید بن مسعده
نحوی، لغوی و عروضی. ملقب به اخفش. در خوارزم متولد شد و در بصره رشد و نمود کرد. وی از موالی بنی مجاشع بن دارم از نحویین بصره و از شاگردان سیبویه در نحو بود. صاحب کتاب «البغیة» او را معتزلی می داند. اخفش از کلبی و نخعی و هشام بن عروة حدیث شنید و ابوحاتم سجستانی از وی روایت می کرد.
اخفش دچار ضعف بینایی بود، چشمان ریزی نیز داشت و اجلع هم بود یعنی دو لب او بر هم بسته نمی شد. در ابتدا به اخفش اصغر معروف بود، اما پس از آن که علی بن سلیمان نحوی به اخفش معروف شد او را اخفش اوسط و علی بن سلیمان را اخفش اصغر خواندند. چون از لحاظ سنی از سیبویه بزرگتر بود نه تنها از سیبویه بلکه از محضر استادان سیبویه نیز استفاده کرد.
وی راوی و شارح «الکتاب» سیبویه نیز آن را برای کسی نخوانده بود، به همین جهت ابوعمر جرمی و ابوعثمان مازنی دو تن از شاگردان سیبویه پس از مرگ وی بیم آن داشتند که اخفش آن را به نام خود کند، از این رو با بذل مال «الکتاب» را نزد اخفش خواندند و آن را به نام سیبویه منتشر کردند.
اخفش معتقد بود که سیبویه هر چه را می خواست وارد «الکتاب» کند بر وی عرضه می کرد و نیز ادعا می کرده است که او به مضامین «الکتاب» داناتر از سیبویه بود، گرچه در آغاز سیبویه داناتر از او بوده است. اخفش پس از شکست سیبویه از کسائی، در مناظره مشهور به بغداد رفت و در مسجد کسائی دو رکعت نماز صبح را به او اقتدا کرد و سپس در حضور شاگردانش سؤالاتی از وی نمود و جوابهای او را رد کرد تا جایی که شاگردان کسائی قصد حمله به او را کردند ولی کسائی مانع شد و هنگامی که شناختش به او احترام گذاشت و او را معلم فرزندانش کرد.
کسائی «الکتاب» سیبویه را نزد او خواند و هفتاد هزار دینار در ازای آن به وی بخشید. وی شعر می گفت و استخراج بحر خبب را در علم عروض که به عبارت دیگر همان بحرالمتدارک است به او نسبت می دهند. وی صاحب آثار بسیاری است که عبارت اند از: «کتاب الاوسط»، در نحو؛ «تفسیر معانی القرآن»؛ «کتاب المقاییس»، در نحو؛ «کتاب الاشتقاق»؛ «کتاب الاربعه»؛ «کتاب العروض»؛ «کتاب المسائل الکبیر»؛ «کتاب المسائل الصغیر»؛ «کتاب القوافی»؛ «کتاب الملوک»؛ «کتاب معانی الشعر»؛ «کتاب وقف التمام»؛ «کتاب الاصواب»؛ «کتاب اللامات»، در قرآن؛ «کتاب الوقف التام»؛ «المعایاة» که در خزانه الادب تألیف عبدالقادر بغدادی از آن نام برده شده است؛ «کتاب صفات الغنم و الوانها و علاجها و اسبابها»؛ «غریب القرآن».

[ویکی فقه] اخفش (ابهام زدایی). اخفش ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • اخفش (فقه)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در فقه، به معنای فرد با دید چشمان ضعیف • اخفش اوسط، ابوالحسن سعید بن مَسعدة مُجاشعی د ح ۱۵ق /۳۰م ، معروف به اخفش اوسط، نحوی و ادیب بصری• ابوعبدالله اخفش، ابو عبدالله هارون بن موسی بن شریک تغلبی دمشقی اخفش ۰۱-۹۲ق /۱۶ - ۰۵م ، نحوی ، لغوی ، محدث ، مفسر و مقری بزرگ شام
...

[ویکی فقه] اخفش (فقه). اخفش یعنی کسی که دید چشمانش ضعیف است.
برخی از لغویان اخفش را به کسی که چشمانش تنگ است و یا پلک چشمش دچار مشکل است نیز معنا کرده اند.
لسان العرب، مادّۀ «خفش».
اگر جنایتکار بر چشم اخفش آسیب رساند، قصاص می شود؛ هر چند چشم وی سالم باشد.
تحریر الوسیلة،ج۲، ص۵۴۶.
۱. ↑ لسان العرب، مادّۀ «خفش».
...


کلمات دیگر: