کلمه جو
صفحه اصلی

عید


مترادف عید : سالگرد، سالگشت، جشن

متضاد عید : عزا

برابر پارسی : جشن، روزبه

فارسی به انگلیسی

festival, feast, fest _, festivity, jubilee

festival, feast


feast, fest _, festival, festivity, jubilee


فارسی به عربی

عید , مد , مهرجان

عربی به فارسی

مهماني , سور , ضيافت , جشن , عيد , خوشگذراني کردن , جشن گرفتن , عياشي کردن


مترادف و متضاد

feast (اسم)
ضیافت، مهمانی، جشن، عید

festival (اسم)
عید، جشنواره، شادمانی

holiday (اسم)
تعطیل، عید، روز تعطیل، روزبیکاری، تعطیل مذهبی

holy day (اسم)
عید، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه

high day (اسم)
عید

سالگرد، سالگشت ≠ عزا


جشن


۱. سالگرد، سالگشت
۲. جشن ≠ عزا


فرهنگ فارسی

جشن، روزجشن، هرروزی که در آن یادبودی باشدازخوشی وشادی برای گروهی ازمردم
( اسم ) ۱ - روز مبارکی که در آن جشن گیرند و شادی کنند روز جشن . ۲ - جشن . ۳ - آنچه که در نتیجه اعمال قلب تجلی کند . جمع : اعیاد . یا عید فطر . روز اول شوال که مسلمانان جشن گیرند یا عید قربان . روز دهم ذی حجه که گوسفند قربانی کنند .
جمع عاده

فرهنگ معین

(ع ) [ ع . ] (اِ. ) جشن ، روز جشن ، روزی که فرخنده و مبارک است .

لغت نامه دهخدا

عید. ( ع اِ )خوی گرفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || موسم. ( اقرب الموارد ). || روز فراهم آمدن قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). هر روز که در آن انجمن یا تذکار برای فضیلتمند یا حادثه بزرگی باشد. گویند ازآنرو بدین نام خوانده شده است که هر سال شادی نوینی بازآرد، و اصل آن عِود است. ( از اقرب الموارد ). || روز جشن اهل اسلام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، أعیاد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مطلق روز جشن و روز مبارکی که در آن روز مردم شادی کنند و به یکدیگر تبریک نمایند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به جشن شود :
صد عید چنین ضمان کند عمر
دولت به ازین ضمان ندیدت.
خاقانی.
به خجستگی عیدت چه دعا کنم که دانم
که بدولت تو هرگز ز فنا ضرر نیاید.
خاقانی.
خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود.
خاقانی.
روز وصل از بیم هجران تو گریان گذشت ( ؟ )
آه عید آمد پس از عمری و در باران گذشت.
میر محمدعلی رایج ( از آنندراج ).
- امثال :
عید بی روستائی ، نظیر: بستان بی سرخر. ( امثال و حکم دهخدا ) :
نباشد تو راهیچ غم بی دل من
کسی دید خود عید بی روستائی.
کمال الدین اسماعیل.
بسی کوشیدم اندر پادشائی
که آن عیدی بود بی روستائی.
امیدی.
عیدت را اینجا کردی نوروزت را برو جای دیگر ؛ گویا در قدیم مراد از عید مطلق ، عید فطر یا عید اضحی بوده است ، چنانکه انوری گوید:
عید تو همایون و همه روز تو چون عید
نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر.
( از امثال و حکم دهخدا ).
عید می آید عیبها را آشکار میکند ؛ مثلی متداول فقراست ، و مراد آنکه چون عید نوروز لباس نو برای زنان و کودکان و شیرینی برای مهمان و چیزهای دیگر باید، درویشی و بی نوائی نیازمندان آنگاه آشکار میشود. و آن نظیر «عید نیست عیب است » باشد.( امثال و حکم دهخدا ).
|| عید فطر یا اضحی. یکی از عیدین :
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزِه ْ.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 88 ).

عید. (ع اِ) ج ِ عادة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عادة شود.


عید. (ع اِ)خوی گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موسم . (اقرب الموارد). || روز فراهم آمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هر روز که در آن انجمن یا تذکار برای فضیلتمند یا حادثه ٔ بزرگی باشد. گویند ازآنرو بدین نام خوانده شده است که هر سال شادی نوینی بازآرد، و اصل آن عِود است . (از اقرب الموارد). || روز جشن اهل اسلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، أعیاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مطلق روز جشن و روز مبارکی که در آن روز مردم شادی کنند و به یکدیگر تبریک نمایند. (ناظم الاطباء). و رجوع به جشن شود :
صد عید چنین ضمان کند عمر
دولت به ازین ضمان ندیدت .

خاقانی .


به خجستگی عیدت چه دعا کنم که دانم
که بدولت تو هرگز ز فنا ضرر نیاید.

خاقانی .


خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود.

خاقانی .


روز وصل از بیم هجران تو گریان گذشت (؟)
آه عید آمد پس از عمری و در باران گذشت .

میر محمدعلی رایج (از آنندراج ).


- امثال :
عید بی روستائی ، نظیر: بستان بی سرخر. (امثال و حکم دهخدا) :
نباشد تو راهیچ غم بی دل من
کسی دید خود عید بی روستائی .

کمال الدین اسماعیل .


بسی کوشیدم اندر پادشائی
که آن عیدی بود بی روستائی .

امیدی .


عیدت را اینجا کردی نوروزت را برو جای دیگر ؛ گویا در قدیم مراد از عید مطلق ، عید فطر یا عید اضحی بوده است ، چنانکه انوری گوید:
عید تو همایون و همه روز تو چون عید
نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر.

(از امثال و حکم دهخدا).


عید می آید عیبها را آشکار میکند ؛ مثلی متداول فقراست ، و مراد آنکه چون عید نوروز لباس نو برای زنان و کودکان و شیرینی برای مهمان و چیزهای دیگر باید، درویشی و بی نوائی نیازمندان آنگاه آشکار میشود. و آن نظیر «عید نیست عیب است » باشد.(امثال و حکم دهخدا).
|| عید فطر یا اضحی . یکی از عیدین :
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزِه ْ.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 88).


از زمان آمدند بهر ثنات
جمعه وبیض و قدر و عید و برات .

سنائی .


از پی خدمتت پدید آئیم
که تو عیدی و ما هلال توایم .

خاقانی .


رجوع به فطر و اضحی شود.
- جامه ٔ عید (عیدی ) ؛ جامه ای که در روز عید پوشند :
بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه .

خاقانی .


چرخ کبودجامه بین ریخته اشکها ز رخ
تا تو ز جرعه بر زمین جامه ٔ عید گستری .

خاقانی .


و رجوع به ترکیب جامه ٔ عید و جامه ٔ عیدی در ردیف خود شود.
- دو عید ؛ عیدین . عید اضحی و عید فطر :
در روزه بودم از سخن ، او جامه ٔ دو عید
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد.

خاقانی .


رجوع به عید و عیدین شود.
- شب عید ؛ شبی که روز بعد از آن عید، و بخصوص عید فطر باشد. شبی که هلال را ببینند تا فردای آن راعید بگیرند :
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.

خاقانی .


- || در تداول عامه ٔ امروز، ازحدود یک ماه به عید نوروز، ایام را شب عید و شب عیدی می گویند.
- عید رمضان ؛ عید فطر. عید روزه گشادن . رجوع به فطر شود :
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد المنة للِّه .

منوچهری .


معشوقه به نام من و کام دگرانست
چون غره ٔ شوال که عید رمضانست .

قائم مقام .


- عید روزه گشادن ؛ عید فطر : نخستین روز از شوال ، عید روزه گشادن است و روزه داشتن بدو حرام است . (التفهیم ص 252). رجوع به ماده ٔ «عید فطر» شود.
- عید گوسپندکشان ؛ عید اضحی . عید قربان : دهم روز از ذی الحجه عید گوسپندکشان است که حاجیان به مِنی ̍ قربان کنند. (التفهیم ص 252). رجوع به عید اضحی و اضحی و عید قربان شود.
- عید ماه روزه ؛ عید فطر. عید رمضان . عید روزه گشادن .
- امثال :
همین دو سه روزه تا عید ماه روزه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مُحْرِم ِ عید ؛ آنکه برای عید اضحی احرام کرده باشند :
گر محرم عیدند همه کعبه ستایان
تو محرم می باش و مکن کعبه ستایی .

خاقانی .


- مه عید ؛ ماه شب عید رمضان . هلال را که شب عید بینند تا فردای آن را عید بگیرند :
ماه منی و عید من و من مه عیدی
زآنروی ندیدم که به روی تو ندیدم .

خاقانی .


جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام .

خاقانی .


شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.

خاقانی .


- نماز عید ؛ نمازی که در روزهای عیدکنند :
آب کرم نماند و به وقت نمازعید
اینک مرا به خاک در تو تیمم است .

خاقانی .


- نماز عیدین ؛ نماز عید فطر و عید اضحی . رجوع به صلاة عیدین شود.
|| (اصطلاح تصوف ) تجلیاتی است که بوسیله ٔ اعاده ٔ اعمال بر قلب و دل بازگردد. (از تعریفات جرجانی ). || درختی است کوهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گشنی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فحلی است نجیب ، که اسبان نجیب بدو نسبت داده میشوند. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام مردی بوده است . (از منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

هر روزی که در آن یادبودی از خوشی و شادی برای گروهی از مردم باشد، روز جشن، جشن.
* عید اضحی: =* عید قربان
* عید صیام: [قدیمی] =* عید فطر
* عید غدیر: از اعیاد شیعیان، مطابق با ۱۸ ذی الحجه که در این روز پیامبر اسلام علی بن ابی طالب را به جانشینی خود تعیین کرد.
* عید فطر: عید مسلمانان بعد از ماه رمضان، روز اول ماه شوال.
* عید قربان: روز دهم ذی الحجه که حجاج در مکه قربانی می کنند، عید گوسفندکشان.
* عید نوروز: روز اول فروردین که روز اول سال است و ایرانیان جشن می گیرند.

هر روزی که در آن یادبودی از خوشی و شادی برای گروهی از مردم باشد؛ روز جشن؛ جشن.
⟨ عید اضحی: =⟨ عید قربان
⟨ عید صیام: [قدیمی] =⟨ عید فطر
⟨ عید غدیر: از اعیاد شیعیان، مطابق با ۱۸ ذی‌الحجه که در این روز پیامبر اسلام علی‌بن ابی‌طالب را به جانشینی خود تعیین کرد.
⟨ عید فطر: عید مسلمانان بعد از ماه رمضان؛ روز اول ماه شوال.
⟨ عید قربان: روز دهم ذی‌الحجه که حجاج در مکه قربانی می‌کنند؛ عید گوسفندکشان.
⟨ عید نوروز: روز اول فروردین که روز اول سال است و ایرانیان جشن می‌گیرند.


دانشنامه عمومی

عِید یا جشن به مناسبتی شاد و فرخنده اطلاق می گردد که مردم یک جامعه آن را جشن می گیرند.
نوروز
عید فطر
عید قربان
عید غدیرخم
کریسمس
مبعث
عید ممکن است یک مناسبت ملی یا مذهبی بوده یا در نکوداشت یک انسان گرامی برگزار شود.زین پس بجای واژه "عید" واژه "شادروز" را به کار می بریم.
صوفیان دو عید دارند: عید عام و عید خاص.
عید عام: این عید ویژهٔ همهٔ صوفیان است و مضمون آن را سنائی چنین شرح داده است:

فرهنگ فارسی ساره

جشن، روزبه


نقل قول ها

عید روزی است تعیین شده و دارای اهمیّت ویژۀ شخصی یا ملّی یا میان پیروان یک دین.
• «هر روز که خدا را در آن نافرمانی نکنند، آن روز عید است.» نهج البلاغه، کلمات قصار، ۴۲۸ -> علی بن ابی طالب
• «ایده ای به نام عید در اسلام در دو مناسبت شکل یافته است و در هر دو مناسبت، برخاسته از مبنای اطاعت خدا و اخلاص و تسلیم نسبت به او و خیرخواهی در راه اوست. در عید فطر انسان مسلمان پس از انجام مسوولیت شرعی روزه ماه رمضان، چنین روزی را جشن می گیرد، زیرا موفق به اطاعت خدای سبحان و انجام تکلیف روزه که خدا بر او نهاده، شده است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) از عید فطر چنین یاد می کند: «این روز برای آن که خدا روزه و قیام او به عبادت را پذیرفته است، عید است و هر روزی که خدا در آن معصیت نشود، عید است.» بنابراین چنین عیدی که جشن اطاعت و توفیق به اطاعت است، باید به گونه ای برگزار شود که تمام جزئیات آن مطابق روح اطاعت از خدا باشد. کسی که در چنین مناسبتی معصیت خدا را مرتکب می شود، از مفهوم و روح عید به دور است.» -> محمدحسین فضل الله

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] واژه عید بر گرفته از «عاد، یعود» یا «عادت» در لغت به هر روزی که مردم در آن اجتماع کنند اطلاق می شود.
برخی لغویان گفته اند: علت نام گذاری چنین روزی به عید آن است که هر سال با سرور و شادمانی مجدد باز می گردد و تکرار می شود. از عنوان یاد شده در بابهایی نظیر طهارت، صلات، صوم و حج سخن گفته اند.
روزهای عید
شارع مقدس این روزها را عید اعلام کرده است: اول شوال (عید فطر)، دهم ذیحجه(عید قربان)، هیجدهم ذیحجه (عید غدیر) و روز جمعه. در برخی روایات، عرفه و نهم ربیع الاول نیز از اعیاد شمرده شده است. چنان که در بعضی روایات، نخستین روز فروردین که میان پارسیان از دیر زمان به عنوان عید نوروز شناخته می شود نیز با فضیلت برشمرده شده است. در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که نوروز از روزهای ما است که که فارسی زبانان آن را حفظ کرده اند.
احکام مشترک اعیاد
آداب مشترک اعیاد عبارت اند از غسل کردن پوشیدن پاکیزه ترین لباسها خوش بو کردن خود زیارت امام حسین علیه السّلام دعا صدقه دادن توسعه دادن بر خانواده خواندن نماز عید در عید فطر و قربان و نیز نمازهای ویژه که در عید غدیر و نوروز وارد شده است و روزه گرفتن در غیر عید فطر و قربان.

پیشنهاد کاربران

Tide=عید

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
گیژِن ( کردی )
یاتْرا ( سنسکریت )
آهْیود ãhyud ( سنسکریت: آبْهْیودَیَ )

در زبان لری بختیاری از کلمه
بهارون استفاده می شود

بهارون ::بهاران، سرآغاز بهار . شروع کننده بهار

بهارون موارک::عیدت مبارک

عید یعنی شادی یعنی نشات

عید با کسره عین به معنای جشن، اصل این کلمه از
عود بوده و در اصل به معنا بازگشت است. واو
عین الکلمه قلب به یاء شده دلیل نام
گذاریش به این دلیله چون هر سال این مراسم
تکرار و به نحوی برمیگرده کلمات مشترک در
بازگشت: شامل:عیادة کردن از عائد عیادت کردن
به معنای ملاقات مجد د چون او را می شناخته و
ملاقات کرده پس با ملاقات مجدد باز هم این کار رو تکرار میکنه.
عادی:امر عادی و تکراری که همیشه باز می گرده
و تکرار میشه. معاد:سرای بازگشت یا محل
بازگشت برای حساب و کتاب. عاید:نفعی که به
علت کار عادی روزانه به شخص بر می گردو تکرار میشه
ماند و معید:شخص با مهارت جنگی در واقع در
حین جنگ به دلیل مهارت و سخت کوشی بارها و
بار ها به صحنه جنگ بر می گردد گفته میشود.
معتاد:شخصی که به کار و عمل قبلی خود
برمیگرده گفته میشه. عادة یا عادت با کتابت
فارسی حرف تاء:اخلاق تکراری و همیشگی فرد که
هر روز آن را تکرار می کند گفته میشود.
عوادة :به غذای اضافه که باقی می
برای خوردن مجدد باز گردانده و گرم میشه تا یکبار دیگه جهت مصرف گرم بشه گفته میشه.



عید = فرخنده روز = روز جشن

ملایرموقع عید میگن بوهارتون مارکبا


کلمات دیگر: