کلمه جو
صفحه اصلی

نبرد


مترادف نبرد : آرزم، پرخاش، پیکار، جدال، جنگ، حرب، رزم، ستیز، ستیزه، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، وغا

متضاد نبرد : صلح

فارسی به انگلیسی

battle, combat, encounter, engagement, fight

battle


فارسی به عربی

شجار , معرکة , نزاع

مترادف و متضاد

آرزم، پرخاش، پیکار، جدال، جنگ، حرب، رزم، ستیز، ستیزه، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، وغا ≠ صلح


action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

battle (اسم)
نبرد، پیکار، نزاع، جنگ، مبارزه، مصاف، جدال، رزم، محاربه، زد و خورد

fight (اسم)
نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، حرب، کارزار

combat (اسم)
نبرد، پیکار، مبارزه، مصاف، رزم، محاربه، زد و خورد، حرب

conflict (اسم)
نبرد، برخورد، ستیزه، ضدیت، نا سازگاری، تضاد، کشمکش، مناقشه، مغایرت، کشاکش

fray (اسم)
وحشت، نبرد، غوغا، نزاع، ترس

set-to (اسم)
نبرد، زد و خورد، درگیری

فرهنگ فارسی

ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار
( اسم ) ۱ - جنگ میان دوتن .۲ - جنگ جدال رزم : مراباشمانیست جنگ ونبرد نبایدبمن هیچ دل رنجه کرد. ( شا.لغ. ) یادرنبردبودن باکسی .درجنگ وجدال بودن باوی .۳ - ستیزگی : شاه آن خون ازپی شهوت نکرد تورهاکن بدگمانی ونبرد. ( مثنوی لغ. ) ۴ - جادوسحر: دیووغول وساحرازسحرونبرد انبیارادرنظرشان زشت کرد. ( مثنوی لغ. ) ۵ - مسابقه .

منازعه و درگیری گسترده و کوتاه‌مدت بین نیروهای مسلح دو کشور در زمین و هوا و دریا


فرهنگ معین

(نَ بَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - جنگ ، کارزار. ۲ - مسابقه .

لغت نامه دهخدا

نبرد. [ ن َ ب َ ] (اِ) کارزار. (فرهنگ اسدی ).جنگ . جدال . قتال . (غیاث اللغات ). بمعنی کوشش و جنگ و جدال و رزم و کارزار باشد، چه نبردگاه جنگ گاه را گویند. (برهان قاطع). رزم و جنگ کردن است میان دو تن از آدمی و غیره . (فرهنگ خطی ). ناورد. آورد. جنگ میان دو تن از آدمی و غیره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بمعنی رزم و کارزار و به یکدیگر پیچیدن است ، و در اصل نورد بوده ، و نوردیدن مصدر پیچیدن است و باء و واو به یکدیگر تبدیل می یابد. (آنندراج ) (انجمن آرا). محاربه و جدال مابین دو سپاه . (لغات فرهنگستان ). مبدل نورد است . کارزار. (فرهنگ نظام ). جنگ . (جهانگیری ). جنگ . جدال . پیکار. رزم . کارزار. ستیزگی . منازعه . مجادله . (ناظم الاطباء). حرب . ناورد. وغا. نورد. محاربه .نزاع . آورد. پرخاش . فرخاش . هیجا. قتال :
ببینی کنون تیغ مردان مرد
کز این پس به یادت نیاید نبرد.

فردوسی .


یکی مرغ پرورده ام خاک خورد
ز گیتی مرا نیست با کس نبرد.

فردوسی .


مرا با شما نیست جنگ و نبرد
نباید به من هیچ دل رنجه کرد.

فردوسی .


اندرمَیَزْد با خرد و دانش
وَاندر نبرد با هنر بازو.

فرخی .


اگر بر سر مرد زد در نبرد
سر و قامتش با زمین پخچ کرد.

عنصری .


به هند و به روم و به چین از نبرد
بکرد آن که دستان و رستم نکرد.

اسدی .


ز گردت مکن دور مردان مرد
که باشند ایشان حصار نبرد.

اسدی .


بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیر علی بود قریر.

ناصرخسرو.


گردون نبرد ساخت به خونریز با دلم
در دیده خون دل ز نشان نبرد ماند.

خاقانی .


چون کنی از نطع خاک رقعه ٔ شطرنج رزم
از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار.

خاقانی .


هرگه فیلان در نبرد آمدندی لشکر اسلام به زخم تیر و زوبین حلقوم وخرطوم همه میدریدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 351). خیر نبیند شخص مرگ که در نبرد فنا سخت استوار است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 457).
ازبرای حفظ یاری و نبرد
بر ره ناایمن آید شیرمرد.

مولوی .


دیدیم که همچو کعبتین است نبرد
نامرد ز مرد می برد چه تْوان کرد؟

پوریای ولی .


|| جنگ میان دو تن از آدمی و غیره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رزم و جنگ کردن است ، بین دو تن . (فرهنگ خطی ) : ابرهه ملک یمن بگرفت و ملک حبشه ارباط را به پادشاهی فرستاد. ابرهه گفت حرب کنیم هر دو به نبرد و هرکه چیره گردد پادشاهی او را باشد. (مجمل التواریخ ).
وگر زو تواناتری در نبرد
نه مردی است با ناتوان زور کرد.

سعدی .


- در نبرد بودن ؛ جنگیدن . درجنگ و منازعه و کشمکش بودن :
با لشکر هجر تو همه سال
زُامّید وصال در نبردم .

سوزنی (از جهانگیری ).


چرا ما با تو ای معشوق طناز
به صلحیم و تو با ما در نبردی ؟

سعدی .


نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان
همان نیکیت باید آغازکرد
چو با نیکنامان بُوی در نبرد.

فردوسی .


- نبرد جستن با کسی ؛ به جنگ او آمدن :
هر آنکس که با تو بجوید نبرد
سراسر برآور سرانْشان به گرد.

فردوسی .


از آن انجمن کس ندارم به مرد
کجا جست یارند با من نبرد؟

فردوسی .


هر آنکس که با آب دریا نبرد
بجوید، نباشد خردمند مرد.

فردوسی .


- نبرد ساختن ؛ جنگیدن . عزم جنگ کردن :
گردون نبرد ساخت به خونریز با دلم
در دیده خون دل ز نشان نبرد ماند.

خاقانی .


- ننگ و نبرد :
برفت آن گرامی سه آزاده مرد
سخن گفت هر یک ز ننگ و نبرد.

فردوسی .


به دستور گفت ای گرانمایه مرد
فرازآمد آن روز ننگ و نبرد.

فردوسی .


- هم نبرد ؛ دو تن که از اقران یکدیگر باشند و با یکدیگر نبرد کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طرف مقابل در جنگ :
بجز پیلتن رستم شیرمرد
ندارم به گیتی کسی هم نبرد.

فردوسی .


اگر هم نبردش بود ژنده پیل
برافشان تو بر تارک پیل نیل .

فردوسی .


گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم به شمشیر گرد.

نظامی .


از این پس که بر هم نبردان زنیم
در همت نیکمردان زنیم .

نظامی .


در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آئی و من سربزرگ .

نظامی .


|| ستیزگی :
شاه آن خون از پی شهوت نکرد
تو رها کن بدگمانی و نبرد.

مولوی .


|| جادو. افسون . سحر. (یادداشت مؤلف ) :
دیو و غول و ساحر از سحر و نبرد
انبیا را در نظرْشان زشت کرد.

مولوی .


بر تو سرگین را فسونش شهد کرد
شهد را خون چون کند وقت نبرد؟

مولوی .


|| مسابقه . (یادداشت مؤلف ): المناضلة و النضال ؛ با یکدیگر تیر انداختن به نبرد. (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) شجاع . دلیر. دلاور. (برهان قاطع). دلاور. دلیر. بهادر. (ناظم الاطباء). به این معنی نبرده و نبردی است . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع).

نبرد. [ ن َ ب َ ] ( اِ ) کارزار. ( فرهنگ اسدی ).جنگ. جدال. قتال. ( غیاث اللغات ). بمعنی کوشش و جنگ و جدال و رزم و کارزار باشد، چه نبردگاه جنگ گاه را گویند. ( برهان قاطع ). رزم و جنگ کردن است میان دو تن از آدمی و غیره. ( فرهنگ خطی ). ناورد. آورد. جنگ میان دو تن از آدمی و غیره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بمعنی رزم و کارزار و به یکدیگر پیچیدن است ، و در اصل نورد بوده ، و نوردیدن مصدر پیچیدن است و باء و واو به یکدیگر تبدیل می یابد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). محاربه و جدال مابین دو سپاه. ( لغات فرهنگستان ). مبدل نورد است. کارزار. ( فرهنگ نظام ). جنگ. ( جهانگیری ). جنگ. جدال. پیکار. رزم. کارزار. ستیزگی. منازعه. مجادله. ( ناظم الاطباء ). حرب. ناورد. وغا. نورد. محاربه.نزاع. آورد. پرخاش. فرخاش. هیجا. قتال :
ببینی کنون تیغ مردان مرد
کز این پس به یادت نیاید نبرد.
فردوسی.
یکی مرغ پرورده ام خاک خورد
ز گیتی مرا نیست با کس نبرد.
فردوسی.
مرا با شما نیست جنگ و نبرد
نباید به من هیچ دل رنجه کرد.
فردوسی.
اندرمَیَزْد با خرد و دانش
وَاندر نبرد با هنر بازو.
فرخی.
اگر بر سر مرد زد در نبرد
سر و قامتش با زمین پخچ کرد.
عنصری.
به هند و به روم و به چین از نبرد
بکرد آن که دستان و رستم نکرد.
اسدی.
ز گردت مکن دور مردان مرد
که باشند ایشان حصار نبرد.
اسدی.
بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیر علی بود قریر.
ناصرخسرو.
گردون نبرد ساخت به خونریز با دلم
در دیده خون دل ز نشان نبرد ماند.
خاقانی.
چون کنی از نطع خاک رقعه شطرنج رزم
از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار.
خاقانی.
هرگه فیلان در نبرد آمدندی لشکر اسلام به زخم تیر و زوبین حلقوم وخرطوم همه میدریدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 351 ). خیر نبیند شخص مرگ که در نبرد فنا سخت استوار است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 457 ).
ازبرای حفظ یاری و نبرد
بر ره ناایمن آید شیرمرد.
مولوی.
دیدیم که همچو کعبتین است نبرد
نامرد ز مرد می برد چه تْوان کرد؟
پوریای ولی.
|| جنگ میان دو تن از آدمی و غیره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). رزم و جنگ کردن است ، بین دو تن. ( فرهنگ خطی ) : ابرهه ملک یمن بگرفت و ملک حبشه ارباط را به پادشاهی فرستاد. ابرهه گفت حرب کنیم هر دو به نبرد و هرکه چیره گردد پادشاهی او را باشد. ( مجمل التواریخ ).

فرهنگ عمید

ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار.

دانشنامه عمومی

نبرد مفهومی از ستیز و درگیری بین دو یا چند گروه جنگاوران، نیروهای نظامی یا ارتش است. یک جنگ ممکن است از تعداد زیادی نبرد تشکیل بشود. معمولاً نبردها با موقعیت جغرافیایی و نسبیت مکانی، یا زمان وقوع شناخته می شوند، اما گاهی نیز نام های ویژه دارند.
نبردها ممکن است زمینی، دریایی یا هوایی باشند.

دانشنامه آزاد فارسی

نبرد (battle)
عملیات جنگی در ناحیه ای محدود که معمولاً گستردگی و وسعت کمتری نسبت به یک جنگ دارد. در واقع بخشی از یک جنگ بزرگ را نبرد می نامند و هر جنگ شامل چند نبرد می شود. مثلاً جنگ جهانی دوم شامل ده ها نبرد سرنوشت ساز بوده، مانند نبرد استالینگراد، نبردالعلمین و غیره. این تفاوت البته همواره رعایت نمی شود و جنبه نسبی دارد. در این دانشنامه عملیات جنگی مشهور جهان ذیل جنگ یا نبرد آمده است. نیز ← جنگ

فرهنگستان زبان و ادب

{battle} [علوم نظامی] منازعه و درگیری گسترده و کوتاه مدت بین نیروهای مسلح دو کشور در زمین و هوا و دریا

واژه نامه بختیاریکا

دَو گَه

جدول کلمات

رزم

پیشنهاد کاربران

آورد، پرخاش، پیکار، جدال، جنگ، حرب، رزم، ستیز، ستیزه، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، وغا

آورد

جنگ

رشته نبردهای ایران و عثمانی

storm of swords

نبرد، ، ، ، حمله ، ، ، جنگ، ، ، مبارزه معنی


کلمات دیگر: