کلمه جو
صفحه اصلی

هفت خان

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- هفت منزل هفت مرحله. ۲- مجموع. پیشامدهایی که درهفت منزل برای پهلوانانی مانند رستم واسفندیار رخ داده . توضیح معمولااین کلمه را بصورت ((هفتخوان ) ) نویسند وبعضی وج. تسمی. صورت اخیر را آن دانستهاند که رستم واسفندیار بعد از هرکامیابی خوانی ازاغذی. لذیذ میگستردند ولی این وجه صحیح نمی نماید وبنظرمیرسد که صحیح در (( هفت خان ) ) باشدبمعنی هفت منزل ومرحله . درترجم. عربی شاهنامه از بنداری نیز ((هفتخان ) ) آمده .

لغت نامه دهخدا

هفت خان.[ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش اردکان شهرستان شیرازکه 166 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و چغندر است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

فرهنگ عمید

کاری مهم و دشوار.

دانشنامه عمومی

هفت خان (سپیدان)، روستایی از توابع بخش بیضا شهرستان سپیدان در استان فارس ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بانش قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۶۲ نفر (۱۰۹خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

کشتن رستم اژدها را، اثر محمود فرشچیان
(یا: هَفت خوان) نام دو روایت شاهنامۀ فردوسی، داستان هفت منزلی یا هفت مرحله ای رستم و اسفندیار برای رسیدن به هدف و مقصود خویش :۱. هفت خان رستم . هفت منزل پرخطری که رستم در راه مازندران تا رسیدن به کِیکاوس و رهانیدن او ناگزیر از گذشتن از آن ها بود. رستم هنگامی که از سوی زال مأمور آوردن کیکاوس شد، دو راه در پیش داشت : راه درازی که کیکاوس رفته بود و راه کوتاهی که پرخطر بود. خان اول، رستم در نیستانِ دشتی پر از گور، پس از شکار گور و کبابی که خورد خوابیده بود، شیری که در آن پیرامون می زیست به رَخش حمله کرد و رَخش ، بدون بیدارکردن رستم ، با لگد و دندان بر او چیره شد. در خان دوم، در بیابانی گرم و سوزان و بی آب و علف، رستم براثر تشنگی خدا را به کمک طلبید. در دم میشی دید که از کناری می گذشت . با دنبال کردن میش، چشمۀ آبی یافت که خود و رخش از آن نوشیدند و سپس رخش را سفارش کرد که اگر دشمنی دید، خود با او درنیامیزد و او را بیدار کند و آن گاه خوابید. در خان سوم ، هنگامی که رستم در خواب بود، اژدهایی پدیدار شد. رخش رستم را بیدار کرد. رستم در تاریکی اژدها را ندید و دوباره خوابید. اژدها باز پدیدار شد و باز رستم پس از بیدارشدن او را ندید و رخش را سرزنش کرد و خوابید. بار سوم همین که رخش سم کوبید و خروش برآورد، رستم بیدار شد و با شمشیر با اژدها درآویخت . در خان چهارم ، رستم در کنار چشمه ای با خوانی که میشی بریان و جام زرّینی از شراب و تنبوری در کنار داشت می آسود، که تنبور را برگرفت و سرودی سرداد. چون زن جادوگری که در دشت بود آواز رستم را شنید به پیکر دوشیزه ای زیبا و معطر به نزد او آمد. رستم خدای را سپاس گفت . دختر زیبا با شنیدن نام خدا به صورت پیرزنی زشت درآمد. رستم چون حقیقت را دریافت او را به بند کشید و به دو نیم کرد. در خان پنجم، رستم در خواب و رخش در حال چرا بود، که دشتبان اسب را در سبزه زار دید و دشنام گویان چوبی بر پای رستم خفته کوفت . رستم بیدار شد و دو گوش دشتبان را کند. دشتبان شکایت نزد نگهبان آن سرزمین برد؛ که اولاد نام داشت. اولاد با گروهی همراه نزد رستم آمد. رستم همراهان او را کشت و اولاد را وعدۀ پادشاهی مازندران داد، به شرط آن که جای کیکاوس و دیو سپید را نشان دهد. اولاد چنین کرد. خان ششم در دروازۀ مازندران بود. در آن جا، رستم با اَرژَنگ، سپهبد دیو سپید، پیکار کرد و او و لشکریانش را کشت و به شهری رفت که کیکاوس در آن جا در بند بود. خان هفتم ، عبور رستم از هفت کوه پر از دیو برای رسیدن به غاری بود که دیو سپید در آن خفته بود. اولاد به رستم گفت که روزهنگام ، همین که هوا گرم می شود، دیو سپید به خواب می رود. رستم برای بیدارکردن دیو سپید در درون غار بانگی برکشید، که دیو از جای جست و با رستم درآویخت . رستم نخست یک ران او را به تیغ افکند. دیو به پیکار ادامه داد، اما رستم بر او چیره شد و دل و جگرش را بیرون آورد. سپس نزد کیکاوس رفت و از خون جگر دیو سپید بر چشم کاوس و یاران او که به جادوی دیو سپید بینایی خود را از دست داده بودند ریخت و همه را شفا بخشید.
۲. هفت خان اسفندیار. هفت منزل پرخطر و دشواری که اسفندیار، برای رهانیدن خواهرانش همای و بِه آفرید از بند اَرجاسپ تورانی ، برای دست یافتن به ارجاسپ و کشتن او در راه رسیدن به رویین دژ پشت سر نهاد. در خان اول، دو گرگ به اسفندیار حمله کردند، که به تبر و شمشیر او پاره پاره شدند. در خان دوم، با دو شیر نر و ماده درآویخت و هر دو را با شمشیر از پای درآورد. در خان سوم، اژدهایی آتشین دم و نیرومند را کشت. او با رفتن به درون صندوقی که پیرامون آن را شمشیر نشانده بودند و آن را دو اسب به سوی اژدها می کشیدند به دهان اژدها رفت. همین که شمشیرهای صندوق از نیروی اژدها کاست، اسفندیار از صندوِق بیرون آمد و کار اژدها را ساخت . خان چهارم اسفندیار شباهت زیادی با خان چهارم رستم دارد. در این خان، به بیشه زاری سبز رسید و در کنار چشمه تنبور نواخت و سرودی سرداد. زن جادوگر، با شنیدن آوای اسفندیار در پیکر دختری زیبا به نزد او آمد. اسفندیار او را با باده گرم کرد و زنجیری را که زَردُشت به بازویش بسته بود بر گردن دختر انداخت . زنجیر از نیروی او کاست و خود را به پیکر شیری درآورد. اسفندیار با شمشیر آختۀ خود از او خواست تا چهرۀ راستین خود را بنمایاند: پیرزنی بود با سر و مویی سپید و سیاه، که اسفندیار او را به ضرب شمشیر کشت؛ اما ناگهان هوا تاریک شد و باد تندی برخاست . اسفندیار ناگزیر بر بالای بلندی رفت و بانگ زد و پَشوتَن و سپاه به یاری او آمدند. در خان پنجم، اسفندیار با سیمرغ درآویخت . بر کوهی که در این خان بود، سیمرغی مانع عبور اسفندیار بود. اسفندیار باری دیگر به درون صندوقی رفت که پیرامون آن تیغ هایی نشانده شده بود. همین که سیمرغ به او یورش کرد، تیغ ها بال و پر او را زخمی کردند و افراسیاب توانست از صندوق بیرون آمده و سیمرغ را با شمشیر خود پاره پاره کند. خان ششم بیابانی بود که در آن برف سنگینی باریده بود. به خواست اسفندیار، بادی خوش وزیدن گرفت . گرگسار پیش بینی کرده بود که پس از برف، بیابانی چنان سرد و بی آب و خشک خواهد رسید که همه از تشنگی تلف خواهند شد. پس ، اسفندیار باروبنه برجای نهاد و با صد ستور با بار آب و خوراک و سلاح به پیشروی ادامه داد. رودی بزرگ و پهناور بر سر راه پدیدار شد که شتر پیشاهنگ را غرق می کرد. افراسیاب شتر را نجات داد و گرگسار را مأمور گذراندن گروه از آب کرد و چون از آب گذشتند، گرگسار به گناه دروغ هایی که گفته بود کشته شد. سرانجام در خان هفتم اسفندیار سپاه خود را به پشوتن سپرد و خود در جامۀ بازرگانان ، در حالی که صد شتر کالای گران بها و۸۰ صندوق با ۱۶۰ پهلوان دلاور در درون و ۲۰ سپهسالار در لباس ساربان و کاروان سالار به همراه داشت به سوی دژ سپید راه افتاد. با پشوتن قرار گذاشت که اگر شب هنگام آتش و یا به روز دود دید حرکت کند. اسفندیار با رسیدن به دژ سپید جامی پرگوهر و ده طاقه دیبا را با یک اسب برای ارجاسپ به ارمغان فرستاد و اجازۀ درآمدن به دژ را خواست . ارجاسپ اجازه داد. مشتریان فراوانی در سرای اَفراسیاب گردآمدند. روز بعد به ارجاسپ گفت که در صندوق ها تاج ها و بازوبندهایی شاهانه است و بازرگانان خوشحال خواهند شد اگر او آنان را بپذیرد. ارجاسپ به اسفندیار اجازه داد که هرگاه که مایل باشد بدون گرفتن اجازۀ بار بر او وارد شود. سپس اسفندیار از دشواری عبور از آب گفت و این عهد خود، که اگر به سلامت به ساحل برسند به درویشان بخشش کنند و سران کشور را به بزم خوانند. ارجاسپ دعوت را پذیرفت . اسفندیار، به سبب تنگی سرایش ، بالای بام دژ را برای بزم پیشنهاد کرد. ارجاسپ پذیرفت . اسفندیار شبانه آتشی بر فراز دژ برپا کرد. سپس صندوق ها را گشود و دلاورانش را بیرون آورد که همه جامۀ رزم به تن کردند. پشوتن نیز با دیدن آتش با سپاه خود به دژ نزدیک شد. ارجاسپ نیز از خواب جست و لباس رزم به تن کرد. اسفندیار به او مجال نداد و او را کشت و خواهران خود را رها کرد. سپاه اسفندیار نیز در جنگی که روی داد کَهرَم و اَندَریمان سپهسالاران ارجاسپ را کشتند. سرانجام، اسفندیار با گنج ارجاسپ به ایران بازگشت .

گویش مازنی

/haft Khaan/ نام چهار قله ی بسیار بلند در کلاردشت

نام چهار قله ی بسیار بلند در کلاردشت


پیشنهاد کاربران

کتاب افسانه ای ایران باستان دردوران قدیم تابحال. P. M

هفت مرحله ی دشوار


کلمات دیگر: