جا زدن , چيزي را بجاي ديگري جا زدن , جيب بري کردن , بقالب زدن (چيز تقلبي) , تلقين کردن , داخل کردن , اشاره کردن , به اشاره فهماندن , بطور ضمني فهماندن , پايمال کردن , پامال کردن , زير پا لگد ماک ل کردن , لگد
دس
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) نهفتن پنهان کردن . ۲ - پنهان فرستادن . ۳ - ( اسم ) پنهانکاری .
گل پخته گل سخت را گویند و گل پخته زیر بنظر آمده است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دس. [ دَس س ] ( ع مص ) پنهان کردن. ( ازمنتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است. ( از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک. ( از اقرب الموارد ). || پنهان فرستادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || قطران مالیدن شتر را. ( از منتهی الارب ). افراط نکردن در قطران مالیدن به شتر. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || ( اِ ) قطران که شتران را بدان مالند. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || جامه دیرینه و بسنگ برآورده. ( دهار ).
دس. [ دَ ] ( از ع ، ص ، اِ ) پنهان.( ناظم الاطباء ). || پنهانکاری :
دس و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.
دس.[ دَ ] ( اِ ) دست. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دست شود.
دس. [ دَ / دِ ] ( اِ ) دیس. شبیه و نظیر ومانند. ( برهان ) ( از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است. ( غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه :
یکی خانه کردند فرخاردس
که بفروزد از دیدن او روان.
گه رزم مثل و گه بزم دس.
دس. [ دِ ] ( اِ ) به یونانی به معنی هندسه است. || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. ( برهان ).
دس. [ دِ ] ( اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م. است. رجوع به دسیوس شود.
دس. [ دُ ] ( اِ ) گل پخته. ( جهانگیری ) ( الفاظ الادویة ). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است. ( از برهان ). سفال.
دس و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است .
ناصرخسرو.
- دس کردن ؛ پنهان کردن . (ناظم الاطباء).
یکی خانه کردند فرخاردس
که بفروزد از دیدن او روان .
فرخی (از آنندراج ).
ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس .
عنصری (دیوان ص 332).
|| به معنی «آن » که کلمه ٔ اشاره است . (از برهان ). || (پسوند) دال بر شباهت و مانندگی کند. دیس . و رجوع به دیس شود.
دس . [ دَس س ] (ع مص ) پنهان کردن . (ازمنتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است . (از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک . (از اقرب الموارد). || پنهان فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || قطران مالیدن شتر را. (از منتهی الارب ). افراط نکردن در قطران مالیدن به شتر. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || (اِ) قطران که شتران را بدان مالند. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || جامه ٔ دیرینه و بسنگ برآورده . (دهار).
دس . [ دِ ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است . || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. (برهان ).
دس . [ دِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.
دس . [ دُ ] (اِ) گل پخته . (جهانگیری ) (الفاظ الادویة). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است . (از برهان ). سفال .
دس .[ دَ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء). رجوع به دست شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای لهستان
گویش مازنی
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دست
Das
دست
دس::دستDAS
دس دس::پنهان کاری
. کم کاری DAS DAS