کلمه جو
صفحه اصلی

دس

عربی به فارسی

جا زدن , چيزي را بجاي ديگري جا زدن , جيب بري کردن , بقالب زدن (چيز تقلبي) , تلقين کردن , داخل کردن , اشاره کردن , به اشاره فهماندن , بطور ضمني فهماندن , پايمال کردن , پامال کردن , زير پا لگد ماک ل کردن , لگد


فرهنگ فارسی

امپراتور روم از ۲۴۹ تا ۲۵۱ م . وی بشدت مسیحیان را شکنجه میکرد.
۱ - ( مصدر ) نهفتن پنهان کردن . ۲ - پنهان فرستادن . ۳ - ( اسم ) پنهانکاری .
گل پخته گل سخت را گویند و گل پخته زیر بنظر آمده است .

فرهنگ معین

(دَ یا دِ ) (اِ. ) دیس ، نظیر، مانند.

لغت نامه دهخدا

دٔس. [ دَ ءِ ] ( اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس و طاقدیس و فرخاردیس و شبدیز بجای مانده است. ( از فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 261 ).

دس. [ دَس س ] ( ع مص ) پنهان کردن. ( ازمنتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است. ( از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک. ( از اقرب الموارد ). || پنهان فرستادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || قطران مالیدن شتر را. ( از منتهی الارب ). افراط نکردن در قطران مالیدن به شتر. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || ( اِ ) قطران که شتران را بدان مالند. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || جامه دیرینه و بسنگ برآورده. ( دهار ).

دس. [ دَ ] ( از ع ، ص ، اِ ) پنهان.( ناظم الاطباء ). || پنهانکاری :
دس و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.
ناصرخسرو.
- دس کردن ؛ پنهان کردن. ( ناظم الاطباء ).

دس.[ دَ ] ( اِ ) دست. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دست شود.

دس. [ دَ / دِ ] ( اِ ) دیس. شبیه و نظیر ومانند. ( برهان ) ( از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است. ( غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه :
یکی خانه کردند فرخاردس
که بفروزد از دیدن او روان.
فرخی ( از آنندراج ).
ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس.
عنصری ( دیوان ص 332 ).
|| به معنی «آن » که کلمه اشاره است. ( از برهان ). || ( پسوند ) دال بر شباهت و مانندگی کند. دیس. و رجوع به دیس شود.

دس. [ دِ ] ( اِ ) به یونانی به معنی هندسه است. || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. ( برهان ).

دس. [ دِ ] ( اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م. است. رجوع به دسیوس شود.

دس. [ دُ ] ( اِ ) گل پخته. ( جهانگیری ) ( الفاظ الادویة ). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است. ( از برهان ). سفال.

دس . [ دَ ] (از ع ، ص ، اِ) پنهان .(ناظم الاطباء). || پنهانکاری :
دس و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است .

ناصرخسرو.


- دس کردن ؛ پنهان کردن . (ناظم الاطباء).

دس . [ دَ / دِ ] (اِ) دیس . شبیه و نظیر ومانند. (برهان ) (از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است . (غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه :
یکی خانه کردند فرخاردس
که بفروزد از دیدن او روان .

فرخی (از آنندراج ).


ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس .

عنصری (دیوان ص 332).


|| به معنی «آن » که کلمه ٔ اشاره است . (از برهان ). || (پسوند) دال بر شباهت و مانندگی کند. دیس . و رجوع به دیس شود.

دس . [ دَس س ] (ع مص ) پنهان کردن . (ازمنتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است . (از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک . (از اقرب الموارد). || پنهان فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || قطران مالیدن شتر را. (از منتهی الارب ). افراط نکردن در قطران مالیدن به شتر. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || (اِ) قطران که شتران را بدان مالند. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || جامه ٔ دیرینه و بسنگ برآورده . (دهار).


دس . [ دِ ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است . || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. (برهان ).


دس . [ دِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.


دس . [ دُ ] (اِ) گل پخته . (جهانگیری ) (الفاظ الادویة). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است . (از برهان ). سفال .


دس .[ دَ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء). رجوع به دست شود.


فرهنگ عمید

مانند، شبیه، نظیر: ندید و نبیند تو را هیچ کس / گه رزم مثل و گه بزم دس (عنصری: ۳۵۶ ).

دانشنامه عمومی


گویش مازنی

/das/ دست

جدول کلمات

دست

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
دست
Das

در زبان لری بختیاری به معنی
دست

کلمات در زبان لری بختیاری
دس::دستDAS
دس دس::پنهان کاری
. کم کاری DAS DAS


کلمات دیگر: