ignorance, simplicity
جهالت
فارسی به انگلیسی
ignorance
فارسی به عربی
جهل
مترادف و متضاد
سفاهت، حماقت، جهالت، بی خبری
نادانی، جهالت، بی خبری، جهل، ناشناسی
فرهنگ فارسی
ندانستن نادان بودن، نادانی، بی خردی
۱- ( مصدر ) نادان بودن . ۲- ( اسم ) نادانی بیخردی .
۱- ( مصدر ) نادان بودن . ۲- ( اسم ) نادانی بیخردی .
فرهنگ معین
(جَ لَ ) [ ع . جهالة ] (مص ل . ) نادان بودن .
لغت نامه دهخدا
جهالت . [ ج َ ل َ ] (از ع ، مص ) جهل . نادان بودن . نادانستن . نادان شدن . (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). || (اِمص ) نادانی . (آنندراج ) :
یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش
وَایام پریشان ز جهالت چو شب تار.
رجوع به جهالة شود.
یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش
وَایام پریشان ز جهالت چو شب تار.
مسعود.
رجوع به جهالة شود.
جهالت. [ ج َ ل َ ] ( از ع ، مص ) جهل. نادان بودن. نادانستن. نادان شدن. ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). || ( اِمص ) نادانی. ( آنندراج ) :
یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش
وَایام پریشان ز جهالت چو شب تار.
جهالة. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) نادان بودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نادانستن چیزی را. ( زوزنی ). نادان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) نادانی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ).
یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش
وَایام پریشان ز جهالت چو شب تار.
مسعود.
رجوع به جهالة شود.جهالة. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) نادان بودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نادانستن چیزی را. ( زوزنی ). نادان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) نادانی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ).
فرهنگ عمید
۱. ندانستن، نادان بودن.
۲. نادانی، بی خردی.
۲. نادانی، بی خردی.
دانشنامه عمومی
جهالت (رمان). جهالت (به فرانسوی: L'ignorance) دهمین رمان میلان کوندرا نویسنده چک - فرانسوی است؛ که در سال ۱۹۹۹ به زبان فرانسوی نوشته و در سال ۲۰۰۰ چاپ شده است.ترجمه انگلیسی این رمان برنده جایزه اسکات مونکریف شد. مضمون این داستان دربارهٔ مهاجرت، غربت و نوستالژی است. این کتاب در ایران با ترجمه آرش حجازی توسط نشر کاروان منتشر شده است.
wiki: جهالت (رمان)
نقل قول ها
جهالت (رمان). جهالت (به فرانسوی: L'ignorance) دهمین رمان میلان کوندرا نویسنده چک - فرانسوی است؛ که در سال ۱۹۹۹ به زبان فرانسوی نوشته و در سال ۲۰۰۰ چاپ شده است.
• «وحش خالی است، فاقد هر احساسی، مانند روح هنرپیشه ای که متنی را می خواند، بی آن که به آن فکر کند.»• «زندگی پشت سرمان این عادت بد را دارد که اغلب از سایه بیرون می آید، به ما شکوه می کند، ما را به دادگاه می کشد.»• «آینده برایش جالب نبود؛ ابدیت را می خواست؛ ابدیت، زمان متوقف شده است، زمان بی حرکت؛ آینده، ابدیت را غیرممکن می کند، می خواست آینده را نابود کند.• «می خواست به عظمتی دست یابد که حقارتش را پاک کند.• «تا آن هنگام، زمان خود را چون «اکنونی» بر او متجلی کرده بود که رو به پیش حرکت می کند و آینده را می بلعد؛ اگر منتظر رخداد بدی بود، از سرعت زمان می ترسید، و اگر انتظار رخداد خوبی را می کشید، از کندی زمان متنفر می شد. اما اکنون زمان خود را به شیوه ای کاملاً متفاوت بر او متجلی می کند؛ دیگر موضوع «اکنونِ» فیروزمندی در میان نیست که آینده را در اختیار دارد؛ «اکنونی» مغلوب در میان است، «اکنونی» اسیر، «اکنونی» گرفتارِ «گذشته».• «وقتی بخش اعظم مهلتی را که در اختیار داریم، پشت سر می گذاریم، آوایی که ندای بازگشت را در گوش مان سر می دهد، مقاومت ناپذیرتر می شود. این جمله عامیانه به نظر می رسد، به هر حال درست نیست. انسان به پیری می رسد، پایان نزدیک می شود، هر لحظه از زندگی عزیزتر می شود، و دیگر فرصت اتلاف وقت با خاطرات نمی ماند. باید تناقض ریاضی نوستالژی را درک کرد: این تناقض با قدرت بسیار خود را در آغاز جوانی نشان می دهد، زمانی که حجم زندگی گذشته هنوز قابل توجه نیست.• «خوب می دانست که حافظه اش از او متنفر است و کاری ندارد جز بهتان زدن به او؛ پس، به خودش فشار می آورد که به حافظه اش اعتباری ندهد و با زندگی خودش بیش تر مدارا کند. حاصلی نداشت: هیچ لذتی در نگاه به گذشته احساس نمی کرد و این، مدارا را برایش غیرممکن می کرد.• «اگر پزشک بود، بر خودش چنین تشخیصی می گذاشت: "بیمار از فقدان غم غربت رنج می برد."»• «احساس مرده ای را داشت که پس از بیست سال سرش را از قبر بیرون می آورد و باز جهان را می بیند: پاش را با کم رویی کسی که عادت به راه رفتن را از دست داده، روی زمین می گذارد؛ فقط جهانی را می شناسد که در آن زندگی کرده، اما مدام با بقایای دوران زندگی اش برخورد می کند: شلوارش، کراواتش را بر تن بازماندگان می بیند، که به گونه ای کاملاً طبیعی، آن ها را بین خود تقسیم کرده اند؛ همه چیز را می بیند و ادعای هیچ چیز را نمی کند: مردگان معمولاً کم رو هستند.• «او فقط منتظر یک چیز بود، که سرانجام به او بگویند: "تعریف کن!" اما این تنها چیزی بود که نگفتند.• «اولیس هر چه بیش تر غم غربت می خورد، بیش تر فراموش می کرد. چرا که غم غربت فعالیت حافظه را تقویت نمی کند، خاطرات را برنمی انگیزد، به خودش اکتفا می کند، به احساس خودش، غرق در رنج خودش، همان گونه که هست. در زبان یونانی، برای بیان بازگشت از واژهٔ nostos استفاده می شود. algos به معنای رنج کشیدن است. پس nostalgia ؛ رنج بردن ناشی از آرزوی ناکام بازگشت است.»• «به طور غیرمنتظره، در برابر ویترینی با یک آینهٔ عظیم، خودش را دید و حیرت زده بر جا ماند: کسی که دید، خودش نبود، کس دیگری بود، یا بهتر بگویم، وقتی خودش را در لباس جدیدش دقیق تر نگاه کرد، متوجه شد که خودش است، اما در حال زیستنِ یک زندگی دیگر، زندگی ای که اگر در کشورش می ماند، داشت.• «همان کارگردانِ ضمیر ناهشیار که روزها بارقه هایی از مناظر شادی بخش زادگاهش برای او می فرستاد، شب ها بازگشت هولناک به همین سرزمین را می تاباند. روزها، با زیبایی سرزمین ترک شده روشن می شد؛ و شب ها با وحشت بازگشت. روزها بهشت گمشده بر او آشکار می شد؛ شب ها دوزخی که از آن گریخته بود.• «انگار در آن دوران، در آغاز بلوغش، زندگی های ممکن گوناگونی پیش رو داشت که توانسته بود از میان آن ها، آنی را برگزیند که او را به فرانسه برده بود! و انگار آن زندگی های متروک و رها شده، همواره تعقیبش می کردند و با حسد، از کمین گاه های خود تماشاش می کردند!
• «وحش خالی است، فاقد هر احساسی، مانند روح هنرپیشه ای که متنی را می خواند، بی آن که به آن فکر کند.»• «زندگی پشت سرمان این عادت بد را دارد که اغلب از سایه بیرون می آید، به ما شکوه می کند، ما را به دادگاه می کشد.»• «آینده برایش جالب نبود؛ ابدیت را می خواست؛ ابدیت، زمان متوقف شده است، زمان بی حرکت؛ آینده، ابدیت را غیرممکن می کند، می خواست آینده را نابود کند.• «می خواست به عظمتی دست یابد که حقارتش را پاک کند.• «تا آن هنگام، زمان خود را چون «اکنونی» بر او متجلی کرده بود که رو به پیش حرکت می کند و آینده را می بلعد؛ اگر منتظر رخداد بدی بود، از سرعت زمان می ترسید، و اگر انتظار رخداد خوبی را می کشید، از کندی زمان متنفر می شد. اما اکنون زمان خود را به شیوه ای کاملاً متفاوت بر او متجلی می کند؛ دیگر موضوع «اکنونِ» فیروزمندی در میان نیست که آینده را در اختیار دارد؛ «اکنونی» مغلوب در میان است، «اکنونی» اسیر، «اکنونی» گرفتارِ «گذشته».• «وقتی بخش اعظم مهلتی را که در اختیار داریم، پشت سر می گذاریم، آوایی که ندای بازگشت را در گوش مان سر می دهد، مقاومت ناپذیرتر می شود. این جمله عامیانه به نظر می رسد، به هر حال درست نیست. انسان به پیری می رسد، پایان نزدیک می شود، هر لحظه از زندگی عزیزتر می شود، و دیگر فرصت اتلاف وقت با خاطرات نمی ماند. باید تناقض ریاضی نوستالژی را درک کرد: این تناقض با قدرت بسیار خود را در آغاز جوانی نشان می دهد، زمانی که حجم زندگی گذشته هنوز قابل توجه نیست.• «خوب می دانست که حافظه اش از او متنفر است و کاری ندارد جز بهتان زدن به او؛ پس، به خودش فشار می آورد که به حافظه اش اعتباری ندهد و با زندگی خودش بیش تر مدارا کند. حاصلی نداشت: هیچ لذتی در نگاه به گذشته احساس نمی کرد و این، مدارا را برایش غیرممکن می کرد.• «اگر پزشک بود، بر خودش چنین تشخیصی می گذاشت: "بیمار از فقدان غم غربت رنج می برد."»• «احساس مرده ای را داشت که پس از بیست سال سرش را از قبر بیرون می آورد و باز جهان را می بیند: پاش را با کم رویی کسی که عادت به راه رفتن را از دست داده، روی زمین می گذارد؛ فقط جهانی را می شناسد که در آن زندگی کرده، اما مدام با بقایای دوران زندگی اش برخورد می کند: شلوارش، کراواتش را بر تن بازماندگان می بیند، که به گونه ای کاملاً طبیعی، آن ها را بین خود تقسیم کرده اند؛ همه چیز را می بیند و ادعای هیچ چیز را نمی کند: مردگان معمولاً کم رو هستند.• «او فقط منتظر یک چیز بود، که سرانجام به او بگویند: "تعریف کن!" اما این تنها چیزی بود که نگفتند.• «اولیس هر چه بیش تر غم غربت می خورد، بیش تر فراموش می کرد. چرا که غم غربت فعالیت حافظه را تقویت نمی کند، خاطرات را برنمی انگیزد، به خودش اکتفا می کند، به احساس خودش، غرق در رنج خودش، همان گونه که هست. در زبان یونانی، برای بیان بازگشت از واژهٔ nostos استفاده می شود. algos به معنای رنج کشیدن است. پس nostalgia ؛ رنج بردن ناشی از آرزوی ناکام بازگشت است.»• «به طور غیرمنتظره، در برابر ویترینی با یک آینهٔ عظیم، خودش را دید و حیرت زده بر جا ماند: کسی که دید، خودش نبود، کس دیگری بود، یا بهتر بگویم، وقتی خودش را در لباس جدیدش دقیق تر نگاه کرد، متوجه شد که خودش است، اما در حال زیستنِ یک زندگی دیگر، زندگی ای که اگر در کشورش می ماند، داشت.• «همان کارگردانِ ضمیر ناهشیار که روزها بارقه هایی از مناظر شادی بخش زادگاهش برای او می فرستاد، شب ها بازگشت هولناک به همین سرزمین را می تاباند. روزها، با زیبایی سرزمین ترک شده روشن می شد؛ و شب ها با وحشت بازگشت. روزها بهشت گمشده بر او آشکار می شد؛ شب ها دوزخی که از آن گریخته بود.• «انگار در آن دوران، در آغاز بلوغش، زندگی های ممکن گوناگونی پیش رو داشت که توانسته بود از میان آن ها، آنی را برگزیند که او را به فرانسه برده بود! و انگار آن زندگی های متروک و رها شده، همواره تعقیبش می کردند و با حسد، از کمین گاه های خود تماشاش می کردند!
wikiquote: جهالت_(رمان)
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] کلمات کلیدی: قرآن، جهل، جهالت، مذمت جاهل، تأثیرات جهل و زدودن آن.
جهل در اصل به دو معنا آمده: مخالف علم، یعنی فعلی را بدون علم انجام دادن.
که در فارسی به نادانی تعبیر شده، دوم به حماقت، سفاهت و بی اعتنایی معنا شده است.
و راغب معنای جهل را بر سه صورت بیان کرده:
۱. خالی بودن نفس از علم که معنای اصلی جهل است؛
۲. اعتقاد غلط و غیرواقع؛
۳. اعمال غلط و غیرحقیقی (با اعتقاد صحیح باشد یا فاسد)؛ مانند کسی که نمازش را به عمد ترک میکند.
ابعاد جهل
ماده ی "جهل" در قرآن کریم ۲۴ بار به کار رفته و بنابر آنچه بیان شد، جهل دو بُعدی است؛ یک مرتبه جهل در برابر علم است و در مرتبه ی بعدی جهل در برابر عقل؛ یعنی شخصی خودش را به جهالت بزند و به علم خود عمل نکند.
انسان موجودی جهول
انسان جهول در قرآن:
خداوند در قرآن، انسان را بسیار جاهل خوانده و فرموده:«... إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؛
«... او (انسان) بسیار ظالم و جاهل بود.»
این جمله از آیه ی شریفه تعلیل بر تحمل انسان بر پذیرش امانت دین خداست که دو نظریه در معنای آن بیان شده است:
← منظور از جهل انسان همان زمینه ی جهل
...
جهل در اصل به دو معنا آمده: مخالف علم، یعنی فعلی را بدون علم انجام دادن.
که در فارسی به نادانی تعبیر شده، دوم به حماقت، سفاهت و بی اعتنایی معنا شده است.
و راغب معنای جهل را بر سه صورت بیان کرده:
۱. خالی بودن نفس از علم که معنای اصلی جهل است؛
۲. اعتقاد غلط و غیرواقع؛
۳. اعمال غلط و غیرحقیقی (با اعتقاد صحیح باشد یا فاسد)؛ مانند کسی که نمازش را به عمد ترک میکند.
ابعاد جهل
ماده ی "جهل" در قرآن کریم ۲۴ بار به کار رفته و بنابر آنچه بیان شد، جهل دو بُعدی است؛ یک مرتبه جهل در برابر علم است و در مرتبه ی بعدی جهل در برابر عقل؛ یعنی شخصی خودش را به جهالت بزند و به علم خود عمل نکند.
انسان موجودی جهول
انسان جهول در قرآن:
خداوند در قرآن، انسان را بسیار جاهل خوانده و فرموده:«... إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؛
«... او (انسان) بسیار ظالم و جاهل بود.»
این جمله از آیه ی شریفه تعلیل بر تحمل انسان بر پذیرش امانت دین خداست که دو نظریه در معنای آن بیان شده است:
← منظور از جهل انسان همان زمینه ی جهل
...
wikifeqh: نادانی
جدول کلمات
نادانی
پیشنهاد کاربران
این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: اَدانى Adani ( پهلوى: اَدانیهْ: جاهلیت ، نادانى ) ، اَنِرىAneri ( پهلوى: اَنِریهْ : جاهلیت ، بربریت ، ایرانى نبودن ) ، دژدانایى Dozhdanai ( پهلوى: دوژداناگیهْ : نادانى ، جاهلیت ، هفت خطى ) ، نادان Nadan ،
اَپیزانى Apizani ( پهلوى: بى دانشى ، جاهلیت ، بى معرفتى ) ، اَپیانیتونى Apianituni ( پهلوى: بى شعورى ، بى درکى ، جاهلیت ، نفهمى )
اَپیزانى Apizani ( پهلوى: بى دانشى ، جاهلیت ، بى معرفتى ) ، اَپیانیتونى Apianituni ( پهلوى: بى شعورى ، بى درکى ، جاهلیت ، نفهمى )
نادانی یا مجموع نادانی ها
ابلهی . . . . .
کلمات دیگر: