کلمه جو
صفحه اصلی

چک


مترادف چک : تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده، برات، حواله، صک، چانه، چکه، بنچاق، سند، قباله، معدوم، نابود

فارسی به انگلیسی

paper money, slap, box on the ear, whack, cheque, check, bohemian, buffet, cuff

slap, box on the ear


drop


cheque


Bohemian, buffet, cuff, paper money, whack


فارسی به عربی

صک

مترادف و متضاد

check (اسم)
حواله، مکی، برات، بوته، چک، بررسی، چک بانک

cheque (اسم)
حواله، برات، چک

demand note (اسم)
سفته، چک، مطالبه نامه، تمسک

صفت


تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده


برات، حواله، صک


چانه


چکه


بنچاق، سند، قباله


معدوم، نابود


۱. تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده
۲. برات، حواله، صک
۳. چانه
۴. چکه
۵. بنچاق، سند، قباله
۶. معدوم، نابود


فرهنگ فارسی

نامی است که به اسلاوهای بوهم مراوی و سیلزی اطلاق میشود .
( اسم ) سیلی تپانچه کشیده .
دهی از دهستان مومن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند .

فرهنگ معین

( ~.) (اِ.) 1 - (اِ.) قطره . 2 - صدای افتادن قطرة آب .


(چَ) (اِ.) نک چهارشاخ .


( ~. ) (ص . اِ. ) معدوم ، نابود.
(چُ ) (اِ. ) = چوک : آلت تناسلی مرد، نره .
( ~. ) (اِ. ) گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید.
( ~. ) (اِ. ) = جیک : یک جانب از چهار جانب بجول ، دزد، مق . پک .
( ~. ) (اِ. ) ۱ - (اِ. ) قطره . ۲ - صدای افتادن قطرة آب .
(چَ ) (اِ. ) نک چهارشاخ .
( ~. ) (اِصت . ) = چکاچاک . چکاچک . چقاچاق : آواز ضربت تیغ ، صدایی که از چیزی برآید مانند شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی .
( ~. ) (اِ. ) سخن ، کلام .
( ~. ) (اِ. ) فک اسفل ، چانه ، چک و چانه .
( ~. ) (اِ. ) سیلی ، تپانچه .

( ~.) (اِ.) = جیک : یک جانب از چهار جانب بجول ، دزد؛ مق . پک .


( ~.) (ص . اِ.) معدوم ، نابود.


(چُ) (اِ.) = چوک : آلت تناسلی مرد؛ نره .


( ~.) (اِ.) گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید.


( ~.) (اِصت .) = چکاچاک . چکاچک . چقاچاق : آواز ضربت تیغ ، صدایی که از چیزی برآید مانند شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی .


( ~.) (اِ.) سخن ، کلام .


( ~.) (اِ.) فک اسفل ، چانه ، چک و چانه .


( ~.) (اِ.) سیلی ، تپانچه .


( ~.) [ تر. ] به زانو نشستن ، چنباتمه زدن ، بر سر دو پای نشستن ، جندک زدن .


(چِ) [ فر. مأخوذ از فارسی ] (اِ.) برگه ای که به موجب آن شخص می تواند از حساب خویش در بانک پول بردارد یا به دیگری بدهد. ؛ ~ بی محل چکی که به علتی برگشت داده شود خواه صاحب چک در بانک موجودی داشته باشد یا نه : ؛ ~ مسافرتی چک تضمین شده ای با رقم مشخص که بیشتر در مسافرت ها از آن استفاده می شود، تراولر چک .


لغت نامه دهخدا

چک. [ چ َ ] ( اِ ) قباله باشد. به تازی صک گویند. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276 ). قباله و برات باشد.( فرهنگ اسدی حاشیه ص 276 ). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است. ( برهان ). قباله را گویند. ( جهانگیری ). برات و قباله خانه. ( از انجمن آرا ) ( ازآنندراج ). قباله و برات. ( رشیدی ). برات و وظیفه و مواجب و حجت و منشور و بیعانه و قباله خانه و باغ و جز آن. ( ناظم الاطباء ). قبض و سند و حواله و خط. هر نوشته ای که بدهکار به طلبکار یا فروشنده به خریدار دهد. هر نوشته یا حواله یا خطی که بکسی دهند تا بموجب آن پول یا کالا و جز آن را از دیگری بگیرد. مطلق سند.صَک . قبالة. قِطّ. ( منتهی الارب ). بنچک. بنجاق : چون سال صد و نود اندر آمد هارون الرشید حج کرد و امین و مأمون را با خود ببرد و چون حج سپری کردمردم موسم را گرد کرد و چک بنوشت یکی مأمون را و یکی امین را بدانچه ایشان را نامزد کرده بود و خود باایشان به خانه کعبه اندر شد و هر دو را سوگند داد و خلق هم به مزگت مکه اندر بودند بفرمود تا هر دو چک بر در کعبه بیاویختند و چون همی خواستند آویخت از دست آنکه همی آویخت بیفتاد و مردمان بفال کردند و گفتند اینکار تمام نشود. ( ترجمه طبری بلعمی ). و بفرمود فضل بن ربیع تا آن چک که هارون نوشته بود و به خانه کعبه آویخته بود بیاوردند و بدریدند. ( ترجمه طبری بلعمی ). پس قریش همه گرد آمدند و با هم بنشستند به گواهی همه مردها که هیچکس با بنی هاشم سخن نگوید و این چک را از خانه کعبه بیاویختند، وهب بن منبه بیامد و آن چک از آنجا برگرفت و بدرید. ( ترجمه طبری بلعمی ).
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا.
کسائی ( از فرهنگ اسدی ).
ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک.
فردوسی.
به قیصر سپارم همه یک به یک
ازین پس نوشته فرستیم و چک.
فردوسی.
چو باشد مناره به بیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک.
فردوسی.
آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
چک دهندی پیش او بر بندگی و چا کری.
معزی.
تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد
تو خلق را بمردی مضمون آن چکی.
سوزنی.
دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه اسلاف تست چک.

چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 4 هزارگزی جنوب خاوری درمیان واقع است . دامنه و معتدل است و 88 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری درمیان بر سر راه مالرو عمومی درمیان به دستگرد واقع است . دامنه و معتدل است و9 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


چک . [ چ ِ ] (اِ) قطره بود. (فرهنگ اسدی ) چکه . چیکِّه و چیکلَه . (در تداول روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه ). قطره ای از آب یا هر قسم مایع دیگر :
چکی خون نبود از برتیره خاک
بکن سیمتن را سر از تیغ چاک .

(فرهنگ اسدی ).


|| یک جانب از چهار جانب بجول باشد که آن را دزد هم گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). یک طرف از چهار طرف بجول که در نوعی بجول بازی آن را دزد هم مینامند. جیک . مقابل پُک . (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) :
از برای مقامران فساد
آن یکی پُک نشیند آن یک چک .

شانی (از فرهنگ رشیدی ).


|| گردکانی که مغز آن به آسانی برنیاید. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). گردویی که مغز آن به آسانی برنیاید. (ناظم الاطباء). نخکله . || به معنی نصف ربع هم هست که ثمن باشد یعنی هشت یک . (برهان ). نیم ربع را نامند. (جهانگیری ). نیم ربع یعنی ثمن چیزی . (رشیدی ). ثمن و هشت یک و نصف ربع. (ناظم الاطباء). یک هشتم چیزی . یک قسمت از هشت قسمت هر چیز. || (اِ صوت ) صدای افتادن قطره ٔآب . صدایی که از افتادن قطره ٔ آب یا هر نوع مایع دیگر برآید. چک چک و چیک چیک .

چک . [ چ ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از نژاد اسلاو. نامی که اسلاوهای بوهم بخود دهند . || نام زبانی که مردم بوهم و مراوی و سیلزی بدان تکلم کنند. و رجوع به چکسلواکی شود.


چک . [ چ ُ ] (اِ) مخفف چوک است که آلت تناسل باشد. (برهان ). آلت تناسل را گویند و آن را چوک و لندو نیمور نیز نامند. (جهانگیری ). آلت تناسل و به این معنی مخفف چوک است . (از رشیدی ). چول و نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). آلت تناسلی پسرهای نابالغ. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). چُل . (در تداول اهالی مشهد و فیض آباد بخش تربت حیدریه ) :
از عیب در دهان تو افسرده خون چو کس
وز غصه آب گشته ز چشمت روان چو چک .

پوربهای جامی (از جهانگیری ).


و رجوع به چل و چوک شود. || به زبان ترکی امر به زانو زدن بود، یعنی به زانوی در آی . (برهان ). زانو و بدین معنی مخفف چوک است . (از رشیدی ). زانو. (ناظم الاطباء).
- بچک نشستن ؛ به معنی : چندک زدن و چنباتمه زدن و برسر دو پای نشستن و نظایر اینها :
رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست بچک .

حکاک (از فرهنگ اسدی ).



رجوع به چوک و چک زدن شود.

چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جهانگیری ). برات و قباله ٔ خانه . (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). قباله و برات . (رشیدی ). برات و وظیفه و مواجب و حجت و منشور و بیعانه و قباله ٔ خانه و باغ و جز آن . (ناظم الاطباء). قبض و سند و حواله و خط. هر نوشته ای که بدهکار به طلبکار یا فروشنده به خریدار دهد. هر نوشته یا حواله یا خطی که بکسی دهند تا بموجب آن پول یا کالا و جز آن را از دیگری بگیرد. مطلق سند.صَک ّ. قبالة. قِطّ. (منتهی الارب ). بنچک . بنجاق : چون سال صد و نود اندر آمد هارون الرشید حج کرد و امین و مأمون را با خود ببرد و چون حج سپری کردمردم موسم را گرد کرد و چک بنوشت یکی مأمون را و یکی امین را بدانچه ایشان را نامزد کرده بود و خود باایشان به خانه ٔ کعبه اندر شد و هر دو را سوگند داد و خلق هم به مزگت مکه اندر بودند بفرمود تا هر دو چک بر در کعبه بیاویختند و چون همی خواستند آویخت از دست آنکه همی آویخت بیفتاد و مردمان بفال کردند و گفتند اینکار تمام نشود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و بفرمود فضل بن ربیع تا آن چک که هارون نوشته بود و به خانه ٔ کعبه آویخته بود بیاوردند و بدریدند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). پس قریش همه گرد آمدند و با هم بنشستند به گواهی همه مردها که هیچکس با بنی هاشم سخن نگوید و این چک را از خانه ٔ کعبه بیاویختند، وهب بن منبه بیامد و آن چک از آنجا برگرفت و بدرید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا.

کسائی (از فرهنگ اسدی ).


ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک .

فردوسی .


به قیصر سپارم همه یک به یک
ازین پس نوشته فرستیم و چک .

فردوسی .


چو باشد مناره به بیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک .

فردوسی .


آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
چک دهندی پیش او بر بندگی و چا کری .

معزی .


تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد
تو خلق را بمردی مضمون آن چکی .

سوزنی .


دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه ٔ اسلاف تست چک .

سوزنی (از جهانگیری ).


ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست .

خاقانی .


تا چک عافیت از حاکم جان بستانید
خط بیزاری آسایش و خور بازدهید.

خاقانی .


|| (اِ صوت ) آواز زخم تیغ و صدایی که از چیزی برآید همچو شکستن چوب و نی و خوردن چیزی بر چیزی و امثال اینها.(برهان ). آواز زخم تیغ و صدایی که از شکستن چوب و جز آن و از برخورد چیزی بر چیزی برآید. (ناظم الاطباء). مرادف «تق » و «دق » و ادات صوتی نظیر اینها. || (اِ) سخن را نیز گویند چه چکدان به معنی سخندان باشد. (برهان ). سخن باشد (جهانگیری ). به معنی سخن نیز آمده . (رشیدی ). سخن . (ناظم الاطباء). || به معنی قطره و چکیدن هم هست ، و به این معنی (چکیدن ) به کسر اول هم آمده است . (از برهان ) . به معنی چکه یعنی قطره نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی چکه یعنی قطره . (رشیدی ). || مشته ٔ حلاجان . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). || چوبی بود پنج شاخه و دسته دار به اندام پنجه ٔ دست که دهقانان بدان غله ٔ کوفته شده را بر باد دهند تااز کاه جدا گردد و به عربی مدری خوانند. (برهان ). چوبی را خوانند که آن را سه شاخه و بیشتر نیز سازند و خوشه های کوفته را که در خرمن باشد بدان حرکت دهند تا باد خورد و دانه از کاه پاک گردد و آن را سکو نیز خوانند. (جهانگیری ). چوبی که سه چهار شاخه کنند و خوشه های کوفته ٔ خرمن را بدان به باد دهند تا باد دانه از آن جدا کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چوبی که سه شاخه و چهارشاخه و بیشتر نیز سازند و خوشه های کوفته ٔ خرمن بدان حرکت دهند تا باد خورد و دانه از کاه پاک گردد و «سکو» نیز گویند. (رشیدی ). افزار پنچ شاخه و دسته دار که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (ناظم الاطباء). یکی از افزار کار دهقانان که آلتی است چوبین دارای چهار و پنج شاخه و بیشتر به شکل پنجه ٔ دست که دسته ای بلند دارد و دهقانان خرمن کوفته را که هنوز کاه و دانه ٔ آن مخلوط است بدان وسیله به باد دهند تا باد کاه را دورتر برد و دانه ها بر جای ماند و بدین طریق غله از کاه و خاشاک پاک شود. چارشاخ . (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ) :
تا به غربیله همچو برزیگر
دانه از که به چک بسازد صاف .

فرالاوی (از انجمن آرا).


رجوع به چارشاخ و چک زدن شود. || بریدن شاخ درخت انگور و غیره باشد. (برهان ). بریدن شاخ درخت انگور تا بار برآورد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بریدن شاخ انگور و غیره تا بار آورد. (رشیدی ). قطع شاخه ٔ درخت انگور و جز آن تا بار دهد. (ناظم الاطباء). || معدوم و نابود را هم گفته اند. (برهان ). بمعنی معدوم و نابود در فرهنگ آورده . (انجمن آرا) (آنندراج ). در فرهنگ به معنی معدوم و ناچیز آورده . (رشیدی ). معدوم و نابود. (ناظم الاطباء) :
میادین اوهام در عرض او کم
بساتین فردوس بر صحن او چک .

اخسیکتی .



|| بمعنی فک اسفل هم هست که چانه و زنخدان مردم و حیوانات دیگر باشد. (برهان ). فک اسفل و زنخدان باشد. (جهانگیری ). به معنی فک اسفل نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی فک اسفل و زنخدان نیز آمده . (رشیدی ). فک اسفل و زنخدان .(ناظم الاطباء). مرادف چانه . کَلَفچ . (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چانه و «چک و چانه » و چک و چانه زدن شود. || بترکی امر بکشیدن است ، یعنی بکش . (برهان ). به ترکی ، به معنی کشیدن و امر از کشیدن . (جهانگیری ) (رشیدی ). || در تداول مردم تهران و اهالی بعضی از شهرستانها به معنی تپانچه و سیلی و کشیده است . در اصطلاح تهرانیان ؛ لطمه شدید وپرصدای است که با کف دست و سر انگشتان به صورت و چهره ٔ کسی زنند. تودهنی . و رجوع به سیلی و چک زدن شود.
- چک مسافر . تذکره و پاسپورت . (ناظم الاطباء). پاسپورت . پروانه ٔ عبور از مرز و مسافر به خارج از وطن . جَواز. (منتهی الارب ).
- شب چک ؛ شب برات . (ناظم الاطباء). شب نیمه ٔ ماه شعبان . لیلة الصک :
چراغان در شب چک آنچنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد.

(منسوب به رودکی ).



چک . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی شمال باختری درمیان برسر راه شوسه ٔ بیرجند و درمیان واقع است . جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات ، چغندر و شلغم است . شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است . در شمال خاوری این آبادی شوره ٔ باروت نیز وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

چانه، فک اسفل، زنخدان: چک و چانه.
= چوک١
۱. زانو.
۲. حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه: رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک: شاعران بی دیوان: ۲۸۶ ).
اهل چک، کشوری در اروپا: شاعر چک.
۱. ضربه که با دست به گونۀ کسی زده شود، سیلی، تپانچه.
۲. (کشاورزی ) [قدیمی] وسیله ای که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، هسک، افشون، چارشاخ.
۳. [قدیمی] مشتۀ پنبه زنی.
* چک زدن: (مصدر لازم ) سیلی زدن.
۱. نوشته ای که شخص به وسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله می دهد، حواله.
۲. قباله، سند: به قیصر سپارم همه یک به یک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی: ۸/۱۰۲ )، آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او / چک دهندی پیش او بر بندگی و چاکری (امیرمعزی: لغت نامه: چک ).
۱. صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر.
۲. (بن مضارعِ چکیدن ) =چکیدن

۱. ضربه که با دست به گونۀ کسی زده شود؛ سیلی؛ تپانچه.
۲. (کشاورزی) [قدیمی] وسیله‌ای که با آن خرمن کوفته را بر باد می‌دهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هسک؛ افشون؛ چارشاخ.
۳. [قدیمی] مشتۀ پنبه‌زنی.
⟨ چک زدن: (مصدر لازم) سیلی زدن.


چانه؛ فک اسفل؛ زنخدان: چک و چانه.


۱. نوشته‌ای که شخص به‌وسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله می‌دهد؛ حواله.
۲. قباله؛ سند: ◻︎ به قیصر سپارم همه یک‌به‌یک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی: ۸/۱۰۲)، ◻︎ آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او / چک دهندی پیش او بر بندگی و چاکری (امیرمعزی: لغت‌نامه: چک).


۱. صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر.
۲. (بن مضارعِ چکیدن) =چکیدن


اهل چک، کشوری در اروپا: شاعر چک.


۱. زانو.
۲. حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد؛ چمباتمه: ◻︎ رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک: شاعران بی‌دیوان: ۲۸۶).


چوک١#NAME?


دانشنامه عمومی

(مازنی)[چ َ کْ] پا (از زانو به پایین).


(مازنی) چَک؛ پا.


چک (سند) نوعی سند تجاری و برگه دارای ارزش مالی
جمهوری چک (چِک) کشور، زبان و مردم اهل جمهوری چک
چک (فیلم)، فیلمی ایرانی به کارگردانی[کاظم راست گفتار و ساخته سال ۱۳۹۰
چک (الکترونیک) (چُک) یک نوع سیم پیچ با هسته ی مغناطیسی در علم الکترونیک {انگلیسی|Choke (electronics)}
چک (پرنده) یک سرده از پرندگان
چَک به معنی سیلی و ضربه به صورت
چک (جغرافی) اصطلاحی جغرافیایی در جنوب ایران

دانشنامه آزاد فارسی

چِک
برگه یا نوشته ای که به موجب آن دارندۀ حساب جاری در بانک تمام یا قسمتی از وجوهی را که نزد مَحالٌ علَیه دارد، مسترد یا به دیگری واگذار می کند. مواد ۳۱۰ تا ۳۱۷ قانون تجارت مصوبِ سال ۱۳۱۴ش، به چک اختصاص یافته است. طبق مادۀ ۳۱۴ آن، چک برخلاف سفته و برات ذاتاً تجاری نیست و در صورتی که توسط تاجر یا برای امور تجاری صادر شده باشد، تجاری محسوب می شود. از آن جا که استفاده از سفته و برات برخلاف چک مستلزم پرداخت حق تمبر بود، استفاده از چک رایج و تبدیل به سندی بانکی شد که عمدتاً توسط بانک ها تنظیم می شود. با توجه به رواج گستردۀ چک، مقررات کیفری خاصی دربارۀ آن تصویب شده و این مقررات تاکنون چندین بار تغییر اساسی کرده است. هم اکنون قانون صدور چک مصوبِ ۱۳۵۵ با الحاقات و اصلاحات سال های ۱۳۷۲ و ۱۳۸۲ در این خصوص حاکم است و عمده چک های صادرشده از سوی بانک هایی که طبق قوانین ایران در داخل کشور دایرند، و همچنین شعب آن ها در خارج از کشور، مشمول مقررات این قانون است. بدین ترتیب، چک های صادره از طرف مؤسسات اعتباری و صندوق های قرض الحسنه، مشمول مقررات قانون صدور چک نیستند. به موجب مادۀ یک قانون صدور چک، انواع چک عبارت اند از چک عادی که اشخاص به حساب جاری خود در بانک صادر می کنند. گرچه چک را می توان روی هر ورقه ای نوشت، ولی در عمل بانک ها چک را به صورت چاپی تهیه و به صورت دسته چک در اختیار صاحبان حساب جاری قرار می دهند؛ چک تضمین شده که توسط بانک و به درخواست مشتری صادر می شود و بانک پرداخت آن را تضمین می کند؛ چک تأییدشده که اشخاص به حساب جاری خود صادر می کنند و توسط بانک مَحالٌ علَیه پرداختِ وجه آن تأیید می شود؛ چک مسافرتی که توسط بانک صادر و وجه آن در هریک از شعب بانک یا توسط نمایندگان و کارگزاران آن پرداخت می شود.
مقررات کیفری. صادرکنندۀ چک باید در تاریخ مندرج در آن معادل مبلغ مذکور را در بانک مَحالٌ علَیه وجه نقد داشته باشد و هرگاه چک بنابه عللی ازجمله عدم موجودی یا کسر موجودی، و قلم خوردگی در متن چک یا عدم مطابقت امضا پرداخت نشود، بانک مکلف است برگ مخصوصی به نام گواهی عدم پرداخت صادر و پس از مهر و امضا به دارندۀ چک تسلیم کند. منظور از دارنده کسی است که برای اولین بار چک را به بانک ارائه داده است. چنانچه دارندۀ چک ظرف شش ماه از تاریخ صدور چک برای وصول آن به بانک مراجعه نکند و یا طی شش ماه از تاریخ صدور گواهیِ عدم پرداخت، شکایت کیفری نکند، دیگر حق شکایت کیفری نخواهد داشت. مسئولیت کیفری نیز صرفاً متوجه صادرکننده خواهد بود. چنانچه ثابت شود که چک به صورت سفید امضا یا مشروط یا بابت تضمین صادر شده و یا تاریخ صدور واقعی آن مقدم بر تاریخ مندرج در متن چک است، صادرکننده قابل تعقیب کیفری نیست و دارنده می تواند با طرح دعوی حقوقی وجه چک را مطالبه کند. هرکس مرتکب صدور چک بلامحل شود، طبق مادۀ هفتم قانون صدور چک، به حسب مبلغ مندرج در متن چک به مجازات حبس محکوم می شود. در صورتی که چک توسط شخص یا اشخاص ظَهرنویسی شده باشد، به موجب مادۀ ۳۱۴ قانون تجارت، دارنده در صورتی می تواند علیه ظهرنویس طرح دعوی کند که ظرف پانزده روز از تاریخ چک جهت وصول آن به بانک مراجعه کرده باشد. از آن جا که چک در حکم اسناد لازم الاجراست، دارنده می تواند با استفاده از آیین نامۀ مصوب ۱۳۵۵ از ثبت محل درخواست صدور اجرائیه کند، مشروط بر آن که در برگ گواهی عدم پرداخت، مطابقت امضای چک با نمونۀ امضای صادرکننده در بانک از طرف بانک گواهی شده باشد. چنانچه چک در وجه حامل صادر شده باشد، می توان آن را از طریق داد و ستد منتقل کرد. هرگاه چک در وجه شخص معیّنی صادر شده باشد می توان از طریق ظهرنویسی آن را انتقال داد، مگر این که روی آن عبارت غیرقابل انتقال یا غیرقابل ظهرنویسی قید، یا عبارتِ «حواله کرد» مندرج در چک خط زده شده باشد.

نقل قول ها

چک (فیلم). چک فیلم ایرانی به نویسندگی و کارگردانی کاظم راست گفتار و ساخته سال ۱۳۹۰ است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چک، سند ، تعهد و حواله ای حقوقی برای پرداخت پول یا کالا ؛ نیز قباله ، برات، منشور و حجت می باشد.
به دلیل کاربرد این واژه در متون قدیم نظم و نثر فارسی، بیشتر محققان و لغتنامه نویسان آن را واژه ای فارسی دانسته اند. به نظر پاشنگ، در زبان های پهلوی (فارسی میانه) و اشکانی (پارتی)، این واژه به صورت های چیکا (caki) و چکان (cikan) آمده است.به نظر ویلم فلور، اصل آن گتی یا گتکی بوده که در زبان فارسی میانه به معنای وصیت نامه است.همچنین احتمال داده اند که اصل این واژه چینی بوده باشد. چک از زبان فارسی وارد برخی زبان ها شده است، مثلا در فرانسهcheque ، در انگلیسی check یا cheque و در زبان ترکی چِک/ چِئک. معرّب این واژه با تبدیل «چ» فارسی به «ص»، به صورت صَکّْ و با جمع های صُکوک، صِکاک و اَصُکّ، در بیش تر منابع قدیم و جدید به معانی گوناگون به کار رفته است.
تعریف
در حقوق تجارت ، چک سندی تجاری است برای انتقال تمام یا بخشی از وجوه موجود در بانک به حسابِ دارنده چک یا حواله کرد دارنده. صادرکننده چک، وجوهی را که نزد بانک مُحالٌ علیه دارد، به گونه کلی یا جزئی مسترد می کند یا دستور پرداخت آن را به شخص ثالث یا حواله کرد او می دهد.
پیشینه
...

گویش مازنی

/chak/ بلندی قد - پا & زغال افروخته – زغال شعله ور، زغال افروخته ای که تکه های سیاهرنگ در آن نمایان شود & نوک - بغل & ختنه کردن - ختنه کننده & تپه ی کوچک - پلکان زمینی & مخفف چکمه – چکمه ی نازک و شل & لبه ی کوه – قله ی کوه –چکاد - مخالف ۳پلکان & زائده - برآمده & صدا – صدای شکستن یا به هم خوردن دو چیز با هم & چابک – چالاک - تیزهوش

۱بلندی قد ۲پا


زغال افروخته – زغال شعله ور،زغال افروخته ای که تکه های سیاهرنگ ...


۱نوک ۲بغل


۱ختنه کردن ۲ختنه کننده


۱تپه ی کوچک ۲پلکان زمینی


مخفف چکمه – چکمه ی نازک و شل


۱لبه ی کوه – قله ی کوه –چکاد ۲مخالف ۳پلکان


۱زائده ۲برآمده


صدا – صدای شکستن یا به هم خوردن دو چیز با هم


۱چابک – چالاک ۲تیزهوش


واژه نامه بختیاریکا

( چُک ) برآمده؛ برجسته
( چُک ) پوز چک مندِن
چانه؛ فک
( چُک ) زل و زنده؛ تیز؛ پر رو
( چَک ) سیلی
( چِک ) شایعه
( چُک ) صاف و راست؛ ایستاده؛ تیز
( چَک ) نقطه عطف؛ خط بین دو سطح صافی و سراشیبی
تَلمَچ

جدول کلمات

پراگ, تس, چچ

پیشنهاد کاربران

چُک ( Chok ) :در زبان بلوچی یعنی بچه، کودک

تس، تپانچه، سیلی، ضربت، کتک، کشیده، برات، حواله، صک، چانه، چکه، بنچاق، سند، قباله، معدوم، نابود

چِک= بررسی، بررسی کردن

چک : کفش بسیار کهنه و مندرس. تخته سنگ های صاف در جاده های کوهستانی که عبور از آنها مشکل است ( گویش جهرمی )

تفاوت چک با سایر اسناد این است که چک در حکم لازم الاجراء میباشد . در حالی که سایر اسناد فاقد چنین وصفی میباشند .

به فتح اول و سکون دوم. سیلی. چک زدن و خوردن. در گویش کازرونی ( ع. ش )

به ضم چ. تکه یا لبه چیزی. چک نون یا چک قالی در گویش کازرونی ( ع. ش )

چک. ( "چ" با آوای زبر ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، پا. به همه اندام پا گفته میشود.

بررسی

چک= دست ید کف
و چون سندپرداخت به وجه روز و به معنی وجه دستی است به آن چک میگویند مثل چکنویس یعنی دست نویس و هارون رشیدمامون را چک یا صک نوشت به ولایت عهدی و به کعبه آویخت تاریخ طبری یعنی بادست خودش نوشت

سیلی ( تس )

چِک.

چک از دستاوردهای بانکداری است و قدیمی ترین شواهدی که از چک و بانکداری در دست است، به دوره هخامنشیان می رسد. بانکداری در دوره پیش از اسلام، بویژه عصر ساسانی کِرامندی زیادی داشته است. مرکزهایی همچون بانک های امروزی وجود داشته اند و در آنها کارهای شامل قرضه، برات، چک و . . . صورت می گرفته است.
قدیمی ترین شکل بانکداری را در میانرودان در دوره هخامنشیان سراغ داریم که گسترده ترین مرکز زندگی یهودیان بود و در آنجا یهودیان عهده دار امور بانکداری بودند. مدارکی هم از این ناحیه به دست آمده که کاملا مانند چک بوده است. کلمه �بانک� هم در آن زمان زبانزد بود و لغت �چک� نیز از همان زمان فراگیر شده که تا امروز برجای مانده است.
در نوشته های دوره ساسانی به زبان پهلوی لغت چک را داریم و همین واژه از ایران به زبان های دیگر جهان راه یافته است.

چِک به معنی حواله در زمینه بانکی واژیست فارسی.

فردوسی شاهنامه:
به قیصر سپارم همه یک به یک/ ازاین پس نبشته فرستیم و چِک

چَک به معنی سیلی زدن.

برای یادسپاری بهترِ معنی یا تلفظ می توان از شیوه هایی چون بازی با کلمات هم اهنگ ، هم خانواده و غیره استفاده کرد مثلا:
شرخر به بدهکار می گوید چِک یا چَک؟!!!!!
چِک:حواله بانکی
چَک:سیلی

واژه چک فارسی است و همچنین فرهنگ webster آنرا فارسی دانسته و بازی checkmate یا همون شترنگ یک بازی ایرانی است همچنین واژه /هندچک / به معنی هندسه که عرب آنرا اعراب کرده . Hand دست ckeck بررسی کردن .


کلمات دیگر: