mounted, equestrian, galloping
سواره
فارسی به انگلیسی
person on horseback
horse, mounted, soiree, soirée
on horseback
فرهنگ فارسی
سوار، کسی که سواربراسب است، سوارکار، سواربودن، سرشب، اول شب، مهمانی درشب باموسیقی ورقص
( اسم ) مهمانی شبانه که توام با رقص و موسیقی باشد شب نشینی .
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان
( اسم ) مهمانی شبانه که توام با رقص و موسیقی باشد شب نشینی .
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان
فرهنگ معین
(سَ رِ) (ص . اِ.) 1 - سوار. 2 - (ق .) مقابل پیاده . ~
(سَ رِ ) (ص . اِ. ) ۱ - سوار. ۲ - (ق . ) مقابل پیاده . ~
(سُ رِ ) [ فر. ] (اِ. ) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی ، شب نشینی مجلل .
(سُ رِ ) [ فر. ] (اِ. ) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی ، شب نشینی مجلل .
(سُ رِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی ، شب نشینی مجلل .
لغت نامه دهخدا
سواره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره .
بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم .
عامی متعبد پیاده رفته [ است ] و عالم متهاون سوار خفته . (گلستان چ یوسفی ص 184).
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای .
چون طفل نی سواره بمیدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم .
|| بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن . سل سواره . (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
سواره از پیاده خبر ندارد .
- یکسواره ؛ یکه و تنها :
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.
- بخت سواره ؛ خدا بختی سواره نصیب این دخترکند.
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره .
ناصرخسرو.
بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم .
سوزنی .
عامی متعبد پیاده رفته [ است ] و عالم متهاون سوار خفته . (گلستان چ یوسفی ص 184).
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای .
صائب .
چون طفل نی سواره بمیدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم .
؟
|| بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن . سل سواره . (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
سواره از پیاده خبر ندارد .
- یکسواره ؛ یکه و تنها :
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
سنایی .
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.
نظامی .
- بخت سواره ؛ خدا بختی سواره نصیب این دخترکند.
سواره. [ س َ رَ / رِ ] ( ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ).
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره.
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم.
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای.
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
- امثال :
سواره از پیاده خبر ندارد.
- یکسواره ؛ یکه و تنها :
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
یکسواره برون شدی به شکار.
سواره. [ س َ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره.
ناصرخسرو.
بر اسب توبه سواره شوم مبارزواربس است رحمت ایزد فراخ میدانم.
سوزنی.
عامی متعبد پیاده رفته [ است ] و عالم متهاون سوار خفته. ( گلستان چ یوسفی ص 184 ).همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای.
صائب.
چون طفل نی سواره بمیدان روزگاردر چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
؟
|| بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. ( یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :
سواره از پیاده خبر ندارد.
- یکسواره ؛ یکه و تنها :
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
سنایی.
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کاریکسواره برون شدی به شکار.
نظامی.
- بخت سواره ؛ خدا بختی سواره نصیب این دخترکند.سواره. [ س َ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
فرهنگ عمید
۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد؛ سوار.
۲. (قید) در حال سوار بودن؛ به حالت سواری.
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است.
۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار.
۲. (قید ) در حال سوار بودن، به حالت سواری.
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است.
۲. (قید ) در حال سوار بودن، به حالت سواری.
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است.
دانشنامه عمومی
سواره (رامهرمز). سواره (رامهرمز)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان رامهرمز در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان ابوالفارس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۷ نفر (۱۴خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان ابوالفارس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۷ نفر (۱۴خانوار) بوده است.
wiki: سواره (رامهرمز)
سواره (مشگین شهر). سواره یک روستا در ایران است که در دهستان مشگین شرقی واقع شده است. سواره ۱۵۳ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران
فهرست شهرهای ایران
wiki: سواره (مشگین شهر)
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] مقابل پیاده را سواره گویند. از آن در بابهای طهارت، صلات، خمس، حج، جهاد، صلح، عاریه، نذر و دیات سخن گفتهاند.
سوارهای که برای او پایین آمدن از مرکب دشوار است، به قول برخی، مستحب است قبل از سوار شدن ادرار کند.
← تشییع جنازه در حال سواره
مستحب است سواره بر پیاده، اسب سوار بر قاطر سوار و آن دو بر الاغ سوار سلام کنند.
← اذان گفتن در حال سواره
وسیله نقلیه ای که کاربری آن سواری است و نه کسب و تجارت، جزء مئونه به شمار میرود و خمس بدان تعلق نمیگیرد؛ لیکن در تعلق خمس به وسیله نقلیهای که جهت کسب و کار از آن استفاده میشود اختلاف است.
سواره در باب حج
...
سوارهای که برای او پایین آمدن از مرکب دشوار است، به قول برخی، مستحب است قبل از سوار شدن ادرار کند.
← تشییع جنازه در حال سواره
مستحب است سواره بر پیاده، اسب سوار بر قاطر سوار و آن دو بر الاغ سوار سلام کنند.
← اذان گفتن در حال سواره
وسیله نقلیه ای که کاربری آن سواری است و نه کسب و تجارت، جزء مئونه به شمار میرود و خمس بدان تعلق نمیگیرد؛ لیکن در تعلق خمس به وسیله نقلیهای که جهت کسب و کار از آن استفاده میشود اختلاف است.
سواره در باب حج
...
wikifeqh: سواره
پیشنهاد کاربران
راکب
سوار چیزی بودن
معنی سواره:سوار چیزی بودن
کلمات دیگر: