کلمه جو
صفحه اصلی

تبر


مترادف تبر : تبرزین، تیشه، تور

فارسی به انگلیسی

ax, axe, battle-ax, battle-axe, hack, hatchet, large exe

ax, axe, battle-ax, battle-axe, hack, hatchet


فارسی به عربی

فاس , مروحیة

مترادف و متضاد

ax (اسم)
تبر، تیشه، تبر زین، تبر دو دم

battle ax (اسم)
تبر، تبر زین

chopper (اسم)
تبر، ساطور، هلی کوپتر، خرد کننده

axe (اسم)
تبر، تیشه، تبر زین، تبر دو دم

battle axe (اسم)
تبر، تبر زین

تبرزین، تیشه، تور


فرهنگ فارسی

آلت آهنی بادسته چوبی که برای شکستن درخت وچوب است
( اسم ) آلتی فولادی که بدان چوب و درخت شکنند.
منطقه از سودان و معروف به بلاد التبر . زر خالص بدان منسوب و آن در جنوب مغرب واقع است .

فرهنگ معین

(تَ بَ ) [ په . ] (اِ. ) ابزاری فولادی که با آن هیزم ، چوب و مانند آن را خرد می کنند.

لغت نامه دهخدا

تبر. [ ت ُ ب ُ ] (اِخ ) آبی است به نجد از دیار عمروبن کلاب به منطقه ای که «ذات النطاق » نامیده میشود و نزدیک آن موضعی است که «نبر» (با نون ) نام دارد. (معجم البلدان ج 2 ص 363).


تبر. [ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) حمداﷲ مستوفی آرد: قلعه ٔ تبر بر سه فرسنگی شیراز است بطرف جنوب مایل بمشرق ، بر کوهی است که با هیچ کوه پیوسته نیست و بر آنجا چشمه ٔ مختصری ، و در پای آن قلعه چشمه ای دیگر هست و در حوالی آن قلعه یک روزه راه آبادانی و علف چهارپای نیست و بدین سبب آن را محصور نمیتوان کرد و اکنون در دست امیر جلال الدین صیب شاه است و اصل او ترکمان است ، و هوایش بگرمی مایل است . (نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ص 133).


تبر. [ ت َ ] (ع مص ) شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک کردن . (از اقرب الموارد). شکستن و هلاک کردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ).


تبر. [ ت ِ ] (اِ) نام مرغی است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف ). تِبْر و تَبْر، نام یک نوع مرغی . (ناظم الاطباء).


تبر. [ ت َ ب َ ] ( اِ ) محمد معین در حاشیه ٔبرهان آرد: پهلوی «تبرک » ، ارمنی «تپر» ، کردی «تفر» ، «تویر» ، بلوچی «تپر» ، «توار» ، «تفر» ، روسی «تپر» ، طبری «تور» ، مازندرانی کنونی «تُر» ، گیلکی «تبر» ، فریزندی و نطنزی «تور» ، اشکاشمی «تووور» ، وخی «تیپار» ، زباکی «توار» - انتهی. آلتی باشد از فولاد که بدان چوب درخت بشکنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). با لفظ زدن و خوردن مستعمل. ( آنندراج ). آلتی است از آهن با دسته چوبی یا آهنی که با آن چوب را می شکافند و خورد [ خرد ] میکنند. ( فرهنگ نظام ). آلتی از فولاد که دسته چوبین دارد و بدان چوب و درخت شکنند. ( ناظم الاطباء ). فأس. ( المعرب جوالیقی ص 228 ). از اسبابهای چوب بران و نجاران است. ( سفر تثنیه 19: دو 20:19 و اول اسماعیل 20 و کتاب اشعیا 10:15 ) ( قاموس کتاب مقدس ص 244 ذیل تبر یا کوپال ) :
برگیرکنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.
خجسته.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زو تبر ارّه و تیشه کرد.
فردوسی.
راست گفتی بهم همی شکنند
سنگ خارا بصدهزار تبر.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 103 ).
اخگرهم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.
عسجدی.
این بدرّد ترک رویین را چو هیزم را تبر
وآن شود در سینه جنگی چو در سوراخ مار.
منوچهری.
جانت را دانش نگه دارد ز دوزخ همچنانک
بر نگه دارد درختان را ز آتش وز تبر.
ناصرخسرو.
چون زدستی خود تبر بر پای خود
خود پزشک خویش باش ای دردمند.
ناصرخسرو.
یاربد را مکن بخشم بتر
نکند شیشه کس رفو به تبر.
سنائی.
دست زوال تا ابد ازبهر چون تو یار
در بیخ این درخت نخواهد زدن تبر.
انوری ( از آنندراج ).
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای
نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر.
انوری ( از امثال و حکم ج 2 ص 785 ).
ز بیم فلک در ملک می پناهم
ز ترس تبر در گیا میگریزم.
خاقانی.
چون شرر شد قوی همه عالم
طعمه سازد چه حاجت تبر است ؟
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 67 ).
هین تبر در شیشه افلاک از آنک
گل به نیل جان غمخوار آمده ست.

تبر. [ ت َ ب َ ] (اِ) محمد معین در حاشیه ٔبرهان آرد: پهلوی «تبرک » ، ارمنی «تپر» ، کردی «تفر» ، «تویر» ، بلوچی «تپر» ، «توار» ، «تفر» ، روسی «تپر» ، طبری «تور» ، مازندرانی کنونی «تُر» ، گیلکی «تبر» ، فریزندی و نطنزی «تور» ، اشکاشمی «تووور» ، وخی «تیپار» ، زباکی «توار» - انتهی . آلتی باشد از فولاد که بدان چوب درخت بشکنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). با لفظ زدن و خوردن مستعمل . (آنندراج ). آلتی است از آهن با دسته ٔ چوبی یا آهنی که با آن چوب را می شکافند و خورد [ خرد ] میکنند. (فرهنگ نظام ). آلتی از فولاد که دسته ٔ چوبین دارد و بدان چوب و درخت شکنند. (ناظم الاطباء). فأس . (المعرب جوالیقی ص 228). از اسبابهای چوب بران و نجاران است . (سفر تثنیه 19: دو 20:19 و اول اسماعیل 20 و کتاب اشعیا 10:15) (قاموس کتاب مقدس ص 244 ذیل تبر یا کوپال ) :
برگیرکنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان .

خجسته .


چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زو تبر ارّه و تیشه کرد.

فردوسی .


راست گفتی بهم همی شکنند
سنگ خارا بصدهزار تبر.

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 103).


اخگرهم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.

عسجدی .


این بدرّد ترک رویین را چو هیزم را تبر
وآن شود در سینه ٔ جنگی چو در سوراخ مار.

منوچهری .


جانت را دانش نگه دارد ز دوزخ همچنانک
بر نگه دارد درختان را ز آتش وز تبر.

ناصرخسرو.


چون زدستی خود تبر بر پای خود
خود پزشک خویش باش ای دردمند.

ناصرخسرو.


یاربد را مکن بخشم بتر
نکند شیشه کس رفو به تبر.

سنائی .


دست زوال تا ابد ازبهر چون تو یار
در بیخ این درخت نخواهد زدن تبر.

انوری (از آنندراج ).


درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای
نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر.

انوری (از امثال و حکم ج 2 ص 785).


ز بیم فلک در ملک می پناهم
ز ترس تبر در گیا میگریزم .

خاقانی .


چون شرر شد قوی همه عالم
طعمه سازد چه حاجت تبر است ؟

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 67).


هین تبر در شیشه ٔ افلاک از آنک
گل به نیل جان غمخوار آمده ست .

خاقانی (ایضاً ص 509).


تبر بر نارون گستاخ می زد
به دهره سروبن را شاخ میزد.

نظامی .


نیست بر بیخ دولت اینان
تبری چون دعای مسکینان .

اوحدی .


خورد نخل عمر عدویت تبر
بتو هیمه ٔ تر فروشد اگر.

ظهوری (از آنندراج ).


|| قسمی از تبر در قدیم از آلات جنگ بوده و آن را تبرزین هم میگفتند. (فرهنگ نظام ) :
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس .

رودکی .


یکی ترک بد نام او گرگسار
گذشته بر او بر بسی روزگار...
ز آهرمن بدکنش بد بتر
بجنگ اندرون بد سلاحش تبر.

دقیقی .


ز بانگ سواران پرخاشخر
درخشیدن تیغ و زخم تبر.

فردوسی .


ز جوش سواران و بانگ تبر
همی سنگ خارا برآورد پر.

فردوسی .


برآمد چکا چاک زخم تبر
خروش سواران پرخاشخر.

فردوسی .


مردی دویست چنانکه ساخته بودند پیدا آمدند و قاید به میان سرای رسیده بود و شمشیر و ناچخ و تبر اندرنهادند و وی را تباه کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
شکرند از سخن خوب و سبک شیعت را
بسخنهای گران ناصبیان را تبرند.

ناصرخسرو.


گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری
پادشا از چه دهد گنج به لشکر از خیر
چون ترا نَدْهد از آن تا تو به لشکرشکنی
سر به شمشیر دهی تن به تبر دیده به تیر.

سوزنی .


مرا خود کجا باشد از سر خبر
که تاج است بر تارکم یا تبر؟

(بوستان ).


- امثال :
تبر را داده ( تبر را گم کرده ) پی سوزن میرود (سوزن می خرد)، نظیر: خر دادن و خیار ستدن ؛ چون گولان گرانی را به ارزانی بدل دادن :
صحبت او مخر و عمر مده زیرا
جز که نادان نخرد کس به تبر سوزن .

ناصرخسرو(از امثال و حکم ج 1 ص 541).


چونکه درین چاه چو نادان بباد
داده تبر در طلب سوزنم .
ناصرخسرو (ایضاً).
- از سوزن تبر کردن ؛ خردی را بزرگ نمودن ، نظیر: یک کلاغ چهل کلاغ :
خرسر تا بازشناسد از آنک
می نتوان ساخت ز سوزن تبر.

سوزنی .


- چاچی تبر، تبر چاچی ؛ تبر منسوب به چاچ . تبری بسیار عالی که در چاچ می ساخته اند :
ز بس جوشن و خود و چینی سپر
ز بس نیزه و گرز و چاچی تبر.

فردوسی .


رجوع به چاچ شود.

تبر. [ ت ِ ] (اِخ ) یاقوت مینویسد: منطقه ای از سودان و معروف به «بلاد التبر». زر خالص بدان منسوب و آن در جنوب مغرب واقع است . بازرگانان از سجلماسه به غانه که شهری در حدود سودان است میروند و مهره های شیشه ای کبود و نمک و عقدها از چوب صنوبر و دستبرنجن ها و حلقه و انگشتریهای مسی بر شترهای قوی هیکل بار کرده با خود میبرند و برای گذشتن از آن بیابان بی آب و علف آب بسیاری از شهرهای لمتونه حمل می کنند و پس از رنج فراوان خود را به غانه میرسانند و از آنجا راهنمایان و مردمان خبره که در کار معامله دستی دارند با خود برداشته به تپه ای میرسند که میان ایشان و اصحاب تبر قرار دارد. در این جا طبل های خود رابصدا درمی آورند. اصحاب تبر که در زیرزمین ها عریان بسر میبرند، صدای طبل ها را شنیده بسوی تپه میروند. دراین وقت بازرگانان مال التجاره ٔ خود را بر سر تپه گذارده از آن محل دور میشوند. و سیاهان بدانجا رفته درکنار هر قسمتی از مال التجاره مقداری زر نهاده از آنجا دور میشوند. دیگر بار، بازرگانان بدانجا رفته بقیمت زر آنان مقداری مال التجاره باقی می گذارند و زر و مازاد مال التجاره را برمیدارند و میروند. بدین طریق هیچگونه ملاقاتی بین تجار و آنان روی نمی دهد. یاقوت گوید: حال گمان دارم که از شدت گرما حیوانی در آن حدود یافت نشود و میان این منطقه و سجلماسه سه ماه راه است . ابن الفقیه گفته است که زر در شنزارهای این منطقه چنان روید که جزر (زردک ) و آن را هنگام سر زدن آفتاب برمیگیرند، و نیز گوید خوراک اهل این منطقه ذرت ونخود و لوبیا و لباس آنان پوست پلنگ است . (از معجم البلدان ج 2 ص 360). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


تبر. [ ت ِ ] (ع اِ) طلا و نقره یا ریزه ٔ آنها پیش از آنکه ریخته باشند و چون بریزند زر و نقره باشند. یا آنچه که از کان برآرند پیش از گداختن و در کالبد ریختن و شکسته ٔ شیشه و هر جوهر که بکار رود ازمس و روی . واحد آن تِبْرَة. (از قطر المحیط). زری که هنوز سکه نزده باشند و چون سکه زنند دینار شود که آن را عین نامند. تبر جز به زر اطلاق نگردد، بعضی ها درباره ٔ نقره هم آن را گفته اند و گویند آنچه که از کان برآورند از زر و سیم و جمیع مواد معدنی پیش از آنکه گداخته و ریخته باشند. ابن جنی گوید: آن را تبر نگویند مگر آنکه در خاک کان باشد، یا ریزه باشد. (از اقرب الموارد). زر و سیم یا ریزه ٔ سیم و زر که هنوز نریخته باشند و بعد ریختن ذهب و فضه نامند یا آنچه از کان آرند قبل از آنکه بگدازند آن را و بقول زجاج هر فلز که بکار آید از مس وروی و مانند آن . کذا فی المعرب . ج ، تبور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی فلز قیمتی که نامهای دیگرش طلا و ذهب ، و در نقره و فلزات دیگر هم مجازاً استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). زر خالص . (شرفنامه ٔ منیری ). طلا. (برهان ) زر. (انجمن آرا) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف ). طلا که به فارسی آن را زر گویند. (غیاث اللغات ). بر طلا و نقره ٔ خام (پیش از آنکه استعمال گردد) اطلاق شود و بعضی ها مس را هم بدان افزایند و گروهی تبر را بر همه ٔ مواد ذوب شدنی که هنوز استعمال نشده باشند اطلاق کنند ولی اطلاق تبر بر طلا ازنقره و دیگر مواد مشهورتر است ... (الجماهر ص 232).


فرهنگ عمید

وسیله ای فلزی و برنده با دستۀ چوبی که برای شکستن درخت و چوب به کار می رود.

دانشنامه عمومی

تَبَر ابزاری است از آهن با دسته چوبی یا آهنی که با آن چوب را می شکافند و خرد می کنند.از نوعی تبر به نام تبر یخ نیز برای صعود از آبشارهای یخی یا یخچال های طبیعی استفاده می شود.
تیشه
ساطور
فهرست ابزار و وسایل
انسان چندین هزاره است که از تبر برای قطع درختان، خرد کردن و شکل دادن چوب، به عنوان جنگ افزار و ابزار نمادین در مراسم استفاده کرده است.تبرهای آغازین سری سنگی و دسته ای چوبی داشتند ولی پس از آن تبرهایی از جنس مس، برنج و آهن نیز ساخته شد که دوام و استحکام بیشتری دارا بودند.تبر نمونه ای از ماشین ساده است.
نوع کوچکتر تبر، تبرزین نام دارد که به عنوان زین افزار به پهلوی اسب بسته می شده است.در زبان فارسی واژه ناچَخ، (هم ریشه با ناشکه سانسکریت) به معنای نابودکننده، به کار رفته که به معنای نوعی تبر است.
در دوره پارینه سنگی نخستین، برای ساختن تبر، سنگ را طوری تراش می دادند که نوکِ آن تیز و سطح آن پهن شود. در دوره نوسنگی تبر دسته دار ساخته شد. غارنشینان دوره نوسنگی که آثارشان در تنگ پِدْبان در کوه های بختیاری دیده شده، از تبر سنگی استفاده می کرده اند.

دانشنامه آزاد فارسی

تَبَر
ابزاری برای قطع یا قطعه قطعه کردن چوب یا مواد دیگر. تبر امروزی از تکه ای فلزی با یک یا دو لبۀ تیز ساخته می شود که دسته ای بلند، معمولاً از جنس چوب به آن متصل می شود. تبر از کهن ترین ابزارهای ساختۀ بشر است و در تاریخ کشاورزی، نجّاری و جنگ نقش اساسی داشته است. در آغاز عصر حجر (حدود ۲میلیون سال پیش) تبر را از سنگ چخماق یا سنگ های دیگر می ساختند. این وسیله را تبر دستی یا ابتدایی می خوانند. بهبود کیفیت تبرسازی که تا حدود ۴۰۰۰پ م ادامه یافت، امکان مطالعۀ پیشرفت بشر را برای انسان شناسان فراهم آورده است. در حدود ۳۵هزار سال پیش، افزوده شدن دسته ای چوبی به تبر بر کارآیی آن افزود و از نیروی انسانی ای که پیش از آن به هدر می رفت، کاست. ۴هزار سال پ م، مس جای سنگ را گرفت. مفرغ و سپس آهن به انسان امکان قطع سریع و وسیع درختان جنگلی و گسترش زمین برای کشاورزی را داد و همین امر موجب توسعۀ سریع زراعت در قرون میانه (قرن ۵ تا ۱۵م) شد. در همین دوره تبر سبک (تبرزین) به صورت سلاحی مهم در جنگ درآمد. مهاجران اروپایی در امریکای شمالی (قرون ۱۶ و ۱۷) از تبر در مقیاس بزرگ برای درخت افکنی به منظور ایجاد زمین زراعی، خانه سازی و تهیۀ هیزم استفاده کردند. امروزه ارۀ دستی و برقی جای تبر را گرفته است، اما هنوز این ابزار کاربرد دارد. تاریخ تبر در ایران تقریباً شبیه سرگذشت آن در دیگر نقاط جهان است. تبرزین از اعصار کهن در ایران به کار می رفته و زمانی تخصص گروهی از سپاهیان ایرانی استفادۀ جنگی از تبرزین بوده است. مشهورترین سردار ایرانی که شخصاً از تبرزین استفاده می کرد، نادرشاه افشار بود. تبرزین هم اکنون از وسایل لازم برخی دراویش دوره گرد در ایران است. تیشه، که در کار درودگری و بنایی به کار می رود، و قندشکن نیز نوعی تبر کوچک و سبک با دستۀ چوبی و گاه فلزی است. تیشۀ کوه کنی فرهاد در داستان ها و ادبیات ایران معروف است.

نقل قول ها

تبر ابزاری است از آهن با دسته چوبی یا آهنی که با آن چوب را می شکافند و خرد می کنند.
• نشانه شناسی: تبر ضربه می زند و می تراشد، درخشان چون برق، صدادار چون رعد و گاه همراه با جرقه. بی شک همین ویژگی هاست که تبر را در همه ی فرهنگ ها با صاعقه ارتباط می دهد و بدین ترتیب، با باران؛ یعنی عواملی که منجر به نمادهای باروری می شوند.• «پیکره، همجنس شدن انسانی با تصویر خودش است. » -> ژان شوالیه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۶(بار)
(بروزن فلس و فرس) هلاک شدن. نابود گشتن. برای همه مثلها را زدیم و همه را نابود کردیدم نابود کردن کامل. نا گفته نماند: راغب تبر را متعدی گفته و گوید: «تَبَرَه و تَبَّرَه» هر دو به یک معنی است، قاموس نیز چنین گفته است. ولی در اقرب الموارد «تبر» از باب نصر ینصر و علم یعلم، لازم و به معنی هلاک شدن و «تبّر» از باب تفعیل متعدی و به معنی هلاک کردن آمده است. ، تبار اسم مصدر و به معنی هلاکت است و ظالمان را جز نابودی می‏افزای. ، حقّا آنچه اینان در آنند نابود شونده است. اگر ثلاثی و مزید فیه این کلمه هر دو متعدی باشند لازم است بگوئیم تفعیل در اینجا از برای تکثیر است ، به هر چه غالب شدند به طور کامل نابودش کنند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: tavar
طاری: tevar
طامه ای: tevar
طرقی: tevar
کشه ای: tevar
نطنزی: tavar


گویش مازنی

کوه


/tabar/ کوه

واژه نامه بختیاریکا

تکنا؛ شاتیل

پیشنهاد کاربران

ax

تبر ب اصطلاحات خیابانی یعنی توهم زدن گیج متوهم


تبر: در پهلوی تبرگ tabrag بوده است .
( ( چو بشناخت ، آهنگری پیشه کرد ؛
گُراز و تبر ، ارّه و تیشه کرد . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 250. )


تَبَر یا تَپَر
təpmək تَپمَک
یک چیز را بین چیز دیگری با زور و ضربه و فشار جای دادن
Bir şeyi başqa bir şeyin i�ərisində yerləşdirmək; soxmaq, salmaq
تَپ در تورکی فعل امر تَپمَک است.
تَپَر اسم فاعل ار تَپمَک است. یعنی کس یا وسیله ای که کار جای دادن را انجام می دهد.
Bir şeyi başqa bir şeyin i�ərisində yerləşdirmək; soxmaq, salmaq. [Xırdaxanım:] Qırqovul başını kola təpər, dalından xəbəri olmaz. N. Vəzirov. Səttar xanın bu s�hbətdən xoşlanmadığını hiss etdim, ��nki daima bu kimi hallarda bığlarını burub, uclarını ağzına təpərdi. M. S. Ordubadi. // G�clə soxmaq, doldurmaq, yerləşdirmək, basmaq, qoymaq, d�rtmək, d�rt�şd�rmək. Paltarları �amadana təpmək. Samanı kisəyə təpmək. 2. H�cum etmək, həmlə etmək, şığımaq, �zərinə atılmaq. [Pası] gecələr də adamları rahat buraxmır, �obanları oyadıb: – Sərvaxt olun, heyvana canavar təpər [deyərdi]. S. Rəhimov. 3. Basmaq, təpməklə, təpikləməklə hazırlamaq ( ke�ə ) . Şah bu s�zlərini qurtaran tək [ke�ə�ilər] təsnif oxuya - oxuya ke�ə təpirlər. �. Hacıbəyov. 4. dan. Təpik atmaq, təpikləmək. Danasını bir g�n qoymaz yanına; Bizim inək təki təpər, ağlarsan. M. V. Vidadi. 5. Atarkən şiddətlə geri itələmək, basmaq, ağzı geri qayıtmaq ( odlu silahlar haqqında ) . …T�fəng Yaşarı elə təpdi ki, o, arxası �stə yerə yıxıldı. M. Rzaquluzadə. ◊ Başına at təpmək – bax baş. Dərisinə saman təpmək – bax dəri.

در ضمن واژه تَپَر یا تَبَر بیشتر به سلاح جنگی اشاره دارد.
“Dədə Qorqud”da “Dəli bəg dilədi ki, Dədəyi dəpərə �ala“ c�mləsi var. Bu�ra�dakı dəpərə s�z� m�asir anlamda “təpərlə” deməkdir. Təpər baltayabənzər si�lah n�v� olub və ruslardakı топор ( balta ) s�z� də buradandır. İndi s�z�n təpəri ( kəsəri ) , təpərli adam ifadələrini işlədirik. Burada məna bir qədər dəyişsə də, əlaqə itməyib. ( Bəşir Əhmədov. Etimologiya l�ğəti )

سخن پندگونه لینکلن:
اگر به من یک تبر و یک ساعت برای بریدن یک درخت بدهند، من 45 دقیقه زمانم رو صرف تیز کردن تبر و می کنم.
به عبارت بهتر:
تبرت رو تیز کن.
این یک تعبیر است.
سخرانی می گفت این بهترین استعاره برای تیز کردن ذهن و اندیشه است. . . . .

“If I only had an hour to chop down a tree, I would spend the first 45 minutes sharpening my axe. ” – Abraham Lincoln.

برای شکستن چوب، جنگیدن و بریدن درختان


کلمات دیگر: