کلمه جو
صفحه اصلی

مس


مترادف مس : سایش، دستمالی، لمس، لمس کردن، سودن، دست مالیدن، جنون، دیوانگی

فارسی به انگلیسی

copper

touching


copper, copper vessels or dishes


فارسی به عربی

نحاس

مترادف و متضاد

copper (اسم)
مس

سایش، دستمالی، لمس


لمس کردن، سودن، دست مالیدن


جنون، دیوانگی


۱. سایش، دستمالی، لمس
۲. لمس کردن، سودن، دست مالیدن
۳. جنون، دیوانگی


فرهنگ فارسی

مه، بزرگ، مهتر، سودن، دست مالیدن، مالیده شدن دوچیزبهم ، به معنی دیوانگی نیزمیگویند
۱ - ( مصدر ) دست مالیدن سودن : و مذهب اوزاعی آنست که اگر بدست باشد طهارت باطل سود و بغیر دست باطل نشود همچون مس فرج . ۲ - ( اسم ) دست مالی سایش . ۳ - دیوانگی .
بی باکی

فرهنگ معین

(مَ ) (ص . ) بزرگ ، مه .
(مَ سّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) دست مالی ، سایش . ۲ - دیوانگی .
(مِ ) (اِ. )فلز چکش خور و سرخ رنگی که هادی الکتریسته نیز می باشد. در دمای ۱٠۸۳ درجه ذوب می شود.

(مَ) (ص .) بزرگ ، مه .


(مَ سّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دست مالی ، سایش . 2 - دیوانگی .


(مِ) (اِ.)فلز چکش خور و سرخ رنگی که هادی الکتریسته نیز می باشد. در دمای 1083 درجه ذوب می شود.


لغت نامه دهخدا

مس. [ م َ ] ( اِ ) مهتر و بزرگ. ( جهانگیری ) ( برهان ). بزرگ و مه :
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به مس .
فردوسی.
|| بندی باشد که بر پای مجرمان نهند. ( جهانگیری ) ( برهان ). || پای بند که کسی را از آن خلاص و نجات مشکل ودشوار باشد. ( برهان ).

مس. [ م َس س ] ( ع مص ) بسودن. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس است. و گویند «لمس » مختص دست است و «مس » عام است در مورد دست و دیگر اعضای بدن. ( اقرب الموارد ). جس. اجتساس. ببسودن. ببسائیدن. سودن. سائیدن. لمس. مالیدن. برمجیدن. برمچیدن. مَسیس. مِسّیسی ̍. و رجوع به مسیس و مسیسی شود. || رسیدن و اصابت کردن : مس الماء الجسد؛ آب به جسد رسید، و از آن جمله است آیه «لن تمسَّنا النار الا ایاماً معدودةً». ( قرآن 80/2 ). نیز گویند مسه الکبر والمرض و العذاب ؛ یعنی بر او رسید و او را دریافت بزرگسالی و بیماری و عذاب. ( اقرب الموارد ). || دیوانه شدن ، و فعل آن به صورت مجهول به کار رود. ( از منتهی الارب ). مجنون گشتن. ( اقرب الموارد ). || قریب و نزدیک شدن نسب کسی باکسی ، گویند: مسّت بک رحم فلان ؛ یعنی نسبش با نسب تو قریب است و بین شما قرابت و خویشی نزدیک است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سخت نیازمند گردیدن ، گویند: مسّت الیه الحاجة؛ یعنی سخت نیازمند گردید. ( از منتهی الارب ). مسّت الحاجة اًلی کذا؛ نیاز و حاجت وادار به فلان امر کرد. ( اقرب الموارد ). || آرمیدن با زن. ( اقرب الموارد از لسان ). جماع کردن. ( غیاث ).
- مس بشهوة ؛ آن است که به قلب میل کند و از آن لذت برد، و در زنان فقط همین است ، اما در مردان ، برخی عقیده دارند که به نعوظ یا افزون گشتن نعوظ است. ( از تعریفات جرجانی ).

مس. [ م َس س ] ( ع اِمص ) مالش ، و از آن جمله است قوله تعالی : «ذوقوا مس سقر»؛ یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی «وجد مس الحمی »؛ یعنی فسره نخستین تب رسید او را. ( از منتهی الارب ). نخستین احساس که از خستگی و تعب دست میدهد، گویند:لم نجد مسا من النصب. ( اقرب الموارد ): الذین یأکلون الرّبوا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. ( قرآن 275/2 ). || دیوانگی. ( منتهی الارب ) ( دهار ). جنون : بِه مس ؛ او را جنون دست داده است. ( اقرب الموارد ). || فلان مسه مس أرنب ؛ یعنی او نرم خو و سهل الطباع است. ( اقرب الموارد ).

مس . [ م َ ] (اِ) مهتر و بزرگ . (جهانگیری ) (برهان ). بزرگ و مه :
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به مس .

فردوسی .


|| بندی باشد که بر پای مجرمان نهند. (جهانگیری ) (برهان ). || پای بند که کسی را از آن خلاص و نجات مشکل ودشوار باشد. (برهان ).

مس . [ م َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : بیرمس (از قرای بخارا). (یادداشت مرحوم دهخدا).


مس . [ م َس س ] (ع اِمص ) مالش ، و از آن جمله است قوله تعالی : «ذوقوا مس سقر»؛ یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی «وجد مس الحمی »؛ یعنی فسره ٔ نخستین تب رسید او را. (از منتهی الارب ). نخستین احساس که از خستگی و تعب دست میدهد، گویند:لم نجد مسا من النصب . (اقرب الموارد): الذین یأکلون الرّبوا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس . (قرآن 275/2). || دیوانگی . (منتهی الارب ) (دهار). جنون : بِه مس ّ؛ او را جنون دست داده است . (اقرب الموارد). || فلان مسه مس أرنب ؛ یعنی او نرم خو و سهل الطباع است . (اقرب الموارد).


مس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس ّ است . و گویند «لمس » مختص دست است و «مس » عام است در مورد دست و دیگر اعضای بدن . (اقرب الموارد). جس . اجتساس . ببسودن . ببسائیدن . سودن . سائیدن . لمس . مالیدن . برمجیدن . برمچیدن . مَسیس . مِسّیسی ̍. و رجوع به مسیس و مسیسی شود. || رسیدن و اصابت کردن : مس ّ الماء الجسد؛ آب به جسد رسید، و از آن جمله است آیه ٔ «لن تمسَّنا النار الا ایاماً معدودةً». (قرآن 80/2). نیز گویند مسه الکبر والمرض و العذاب ؛ یعنی بر او رسید و او را دریافت بزرگسالی و بیماری و عذاب . (اقرب الموارد). || دیوانه شدن ، و فعل آن به صورت مجهول به کار رود. (از منتهی الارب ). مجنون گشتن . (اقرب الموارد). || قریب و نزدیک شدن نسب کسی باکسی ، گویند: مسّت بک رحم فلان ؛ یعنی نسبش با نسب تو قریب است و بین شما قرابت و خویشی نزدیک است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت نیازمند گردیدن ، گویند: مسّت الیه الحاجة؛ یعنی سخت نیازمند گردید. (از منتهی الارب ). مسّت الحاجة اًلی کذا؛ نیاز و حاجت وادار به فلان امر کرد. (اقرب الموارد). || آرمیدن با زن . (اقرب الموارد از لسان ). جماع کردن . (غیاث ).
- مس بشهوة ؛ آن است که به قلب میل کند و از آن لذت برد، و در زنان فقط همین است ، اما در مردان ، برخی عقیده دارند که به نعوظ یا افزون گشتن نعوظ است . (از تعریفات جرجانی ).


مس . [ م ِس س ] (اِ) معرب مس فارسی . نحاس . (اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی . رجوع به مِس شود.


مس . [ م ُ ] (اِ) مانعی بود که بدان سبب کسی به جائی نتواند رفت . (جهانگیری ) (از برهان ).


مس . [ م ُس س ] (اِ) به لغت اهالی مراکش ، قلمتراش و استره و موسی . (ناظم الاطباء).


مس . [ م ِ ] (اِ) نحاس . جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند. (برهان ). یکی از اجساد صناعت کیمیا، و در صنعت کیمیا از آن به زهره کنایت کنند. (از مفاتیح العلوم ). فلزی باشد که چون خالص باشد سرخ قهوه ای رنگ است ، و اول فلزی است که انسان از معدن استخراج کرده استعمال نمود. (ناظم الاطباء). سرکه و ترشیهای دیگر در ظروف مس نشاید، چه تولید زهر کند و بکشد. در اصطلاح شیمی فلزی باشد قرمزرنگ که در 1083 درجه ذوب می شود و وزن مخصوص آن 8/9 می باشد و پس از نقره بهتر از دیگر فلزات هادی گرما و الکتریسیته است . کاملاً چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن است . قابلیت تورق این فلز به حدی است که از آن می توان ورقه های بسیار نازکی تهیه کرد که نورسبز بخوبی از آن عبور کند. مفتولهای باریکی که از آن تهیه می کنند تا قطر 0/3 میلیمتر نیز می تواند باشد.مس قدیمی ترین فلزی است که بوسیله ٔ بشر کشف شده و آلیاژهای آن نیز جزو قدیمی ترین آلیاژهایی هستند که بشرآنها را شناخته و در صنعت از آنها استفاده کرده است . دوره ٔ فلزات که در حقیقت دوره ٔ زندگی صنعتی بشر است با این فلز شروع میشود. میل ترکیبی مس بسیار کم است . سطح مس در هوای معمولی همیشه از یک طبقه ٔ بسیار نازک اکسید مس قرمزرنگ پوشیده می شود و اگر هوا مرطوب باشد بر اثر وجود گازکربنیک سطح مس از طبقه ای هیدروکربنات سبزرنگ (زنگار) پوشیده می گردد که بقیه ٔ فلز راحفظ می کند. آب در هیچیک از درجات حرارت بر مس اثری ندارد. سَکب . (منتهی الارب ). صاد. (دهار). صَیدان . (منتهی الارب ). قِطر. (منتهی الارب ). مُهل . نُحاس . (دهار) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر. (حدود العالم ).
دو صد بار اگر مس به آتش درون
گدازی از او زر نیاید برون .

اسدی (گرشاسب نامه ص 57).


برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.

ناصرخسرو.


مس زنگار خورده داری نفس
از چنین کیمیات نیست گزیر.

خاقانی .


دمی خاک پائی ترا مس کند زر
پس از خاک به کیمیایی نیابی .

خاقانی .


آز در دل کنی شود آتش
سرکه بر مس نهی دهد زنگار.

خاقانی .


سرمه کش دیده ٔ نرگس صباست
رنگرز جامه ٔ مس کیمیاست .

نظامی .


و ظروف طلا و نقره و مس به قدر احتیاج تحویل صاحب جمع مزبور [ صاحب جمع میوه خانه و غیره ] می شود. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 31). قهوه دانهای طلا و نقره و مس و... تحویل مشارالیه [ صاحب جمع قهوه خانه ] می شود. (تذکرة الملوک ص 32). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او [ صاحب جمع شربتخانه ٔ معموره ] شود: ظروف طلا و نقره و چینی و کاشی و مس و شکر و قند و عقاقیر و... (تذکرةالملوک ص 33). القطر، المهل ؛ مس گداخته . (دهار).
- عصر مس ؛ در اصطلاح زمین شناسی ، بموجب تحقیقاتی که بوسیله ٔ دانشمندان زمین شناس به عمل آمده ، اولین فلزی که بشر به خواص آن پی برد و از آن در زندگی خود استفاده کرد مس می باشد. به همین جهت اولین قسمت دوره ٔ فلزات را (که اکنون عصر آهن آن است ) به نام عصر مس نامیده اند. در عصر مس همه ٔ مصنوعات بشرمنحصراً از این فلز ساخته می شد. این عصر از حدود شش یا هفت هزار سال پیش از میلاد مسیح شروع و تقریباً به چهار یا پنج هزار سال قبل از میلاد که شروع دوره ٔ مفرغ است ، ختم می شود.
- مثل مس ؛ آواز سینه در سرماخوردگی های سخت . (امثال و حکم دهخدا).
- مثل مس صدا کردن ؛ آواز سیلی سخت بر بناگوش کسی .
- مس چکشی ؛ چکش خوار.
- مس زراندود ؛ مس آب طلا داده . اندوده به آب زر.
- || کنایه از دوستی و آشنائی به نفاق .
- || دروغ راست مانند.
- مس مفتولی ؛ که قابلیت مفتول شدن دارد.

فرهنگ عمید

مه، بزرگ، مهتر: مسمُغان.
۱. دست مالیدن.
۲. احساس خستگی.
فلزی سرخ رنگ که در ضرب سکه و تهیۀ سیم برق و ظروف آشپزخانه مورد استفاده قرار می گیرد.

مه؛ بزرگ؛ مهتر: مسمُغان.


۱. دست مالیدن.
۲. احساس خستگی.


فلزی سرخ‌رنگ که در ضرب سکه و تهیۀ سیم برق و ظروف آشپزخانه مورد استفاده قرار می‌گیرد.


دانشنامه عمومی

مس نام یک عنصر جدول تناوبی با نماد شیمیایی Cu (برگرفته از واژهٔ لاتین cuprum) است عدد اتمی آن ۲۹ و عنصری فلزی با ویژگی های شکل پذیری و رسانایی گرمایی و الکتریکی بالا است. مس خالص، نرم و چکش خوار است بخشی از آن که در برابر هوای آزاد قرار دارد به رنگ قرمز مایل به نارنجی است.نبو
هزاران سال است که از مس و آلیاژهایش استفاده می شود. در دوران روم باستان، از معدن های مس در قبرس بهره برداری می شد ریشهٔ نام لاتین مس از واژهٔ сyprium به معنی فلز قبرس (metal of Cyprus) گرفته شده است که بعدها کوتاه شده و به شکل cuprum درآمده است. ترکیب های مس معمولاً به شکل نمک های مس (II) دیده می شوند، رنگ آبی یا سبز کانی هایی مانند آزوریت و فیروزه که از گذشته به عنوان گوهر دانسته می شدند ناشی از همین فلز است. از مس در معماری ساختمانی و هنرهای تزئینی هم بهره برده می شود.
مس یک مادهٔ معدنی ضروری برای اندام های زنده است چون سهمی کلیدی در ساخت آنزیم تنفسی سیتوکروم اکسیداز سی دارد. خون نرم تنان و سخت پوستان از ماده ای به نام هموسیانین ساخته شده است. مادهٔ اصلی هموسیانین، مس است درحالی که خون ماهی ها و مهره داران دارای هموگلوبین است و مادهٔ اصلی سازندهٔ آن، آهن می باشد. اندام های اصلی بدن انسان که در آن مس یافت می شود عبارتند از: کبد، ماهیچه و استخوان ها.
مس، نقره و طلا همگی در گروه یازدهم جدول تناوبی جای دارند از این رو برخی رفتارهای مشترک را از خود نشان می دهند. همهٔ این عنصرها پس از یک لایه الکترونی d دارای یک الکترون در اوربیتال sاند. ویژگی مشترک همهٔ این عنصرها، چکش خواری و رسانایی الکتریکی بالا است. لایهٔ الکترونی d که پر از الکترون است چندان در واکنش های میان اتمی وارد نمی شود بلکه پیوند فلزی از طریق الکترون اوربیتال s صورت می گیرد. برخلاف فلزهایی که دارای لایهٔ d نیمه پر هستند، پیوند فلزی در مس دارای ویژگی های پیوند کووالانسی نیست و نسبتاً ضعیف است. این مطلب دلیل سختی پایین و شکل پذیری بالای یک تک بلور مس است. در نگاه ماکروسکوپیک به شبکهٔ بلوری مس، در می یابیم که سختی آن زیر اثر یک تنش معلوم افزایش می یابد. از این رو مس معمولاً در قالب چندبلوری ریز که مقاومت بالاتری دارد قرار می گیرد تا در قالب تک بلوری.

دانشنامه آزاد فارسی

مس (شیمی). مِس (شیمی)(copper)
تولید مس خالص از طریق الکترولیز
عنصری فلزی، بسیار چکش خوار، مفتول شدنی، به رنگ نارنجی ـ صورتی، بانماد Cu، عدد اتمی۲۹، و جرم اتمی نسبی ۶۳.۵۴۶. کاربرد آن به سبب دوام زیاد، قابلیت تورق، رسانایی الکتریکی و گرماییِ خوب، و مقاومتش در برابر خوردگی است. مس اولین فلزی بود که انسان از آن برای ساختن ابزار به صورت نظام مند استفاده کرد. استخراج مس از معدن و ساختن ابزار از آن اساس فناوری عصر مسدر دوران پیش تاریخی بود. آلیاژآن با قلعبرنزنام دارد که از مسِ خالص مستحکم تر است. تولید و کاربرد منظم این آلیاژ اساس فناوری عصر مفرغدر دوران پیش تاریخی بود. برنج آلیاژسخت دیگری از مس و روی است. وجه تسمیۀ فلز مس واژۀ یونانیِ قبرس (کپیریوس) است، زیرا مس در آن جا به فراوانی استخراج می شد.

مس (موسیقی). مِس (موسیقی)(Mass)
(به انگلیسی: مَس) در موسیقی، آهنگی که از بخش های تغییرناپذیر مراسم عشای ربّانی مسیحی تشکیل شده است، یعنی کی ریه، گلوریا، کرِدو، سانکتوسبا بندیکتوس، و آگنوس دِئی. از نمونه های برجستۀ آن مس در سی مینوراثر یوهان سباستیان باخاست. پروپِر مس (مس واقعی) از عناصری اضافی (اینترویت، گرادوآل، هاله لویا یا تراکت، اوفِرتوری، و کُمونیُن) تشکیل شده است، اما این بخش ها در مس های ساخته شدۀ آهنگ سازان کمتر یافت می شوند. طریقۀ آهنگ سازی قرون وسطایی موومان های یک مس برمبنای ملودی های پلن شان، که تنور می خواند، خیلی زود بهره گیری از نغمه های غیرمذهبی را نیز شامل شد. مثلاً ملودی مرد مسلحبرای این منظور از محبوبیت خاصی برخوردار بود. با این حال در جریان قرن ۱۶ آهنگ سازان بیشتری به ساختن مس های سراپا اصیل (کار خود آهنگ ساز) پرداختند، هرچند عمل عاریت گیری عناصر ساختاری از موتت ها یا شانسون ها نیز معمول بود. حتی در دوران های بعدی کار روی مس همچنان در اساس پولی فونیک باقی ماند، هرچند لزوماً همه جا چنین نمی ماند. قسمت های خاصی، مثل «اِت ویتام وِنتوری سه کولی» در پایان کرِدو، تقریباً همواره به صورت فوگ ساخته می شدند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَسِّ: تماس
معنی مَسَّ: رسید - تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مُهْلِ: خلط و دُرد زیتون - مس مُذاب
معنی تَمْسَسْهُ: به آن برسد(کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّتْهُ: به او رسید - با او تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّتْهُمْ إِذَ: به آنان رسید - با آنان تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّکُمْ: به شما رسید - با شما تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّنَا: به ما رسید - با ما تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّنِیَ: به من رسید - با من تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّهُ: به او رسید - با او تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
معنی مَسَّهُمْ: به آنان رسید - با آنان تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
ریشه کلمه:
مسس (۶۱ بار)

«مَسّ» در لغت به معنای تماس پیدا کردن و لمس کردن است و در سوره «بقره» کنایه از عمل زناشوئی است.
اما در سوره «قمر» مفهومش آن است که به دوزخیان گفته می شود: بچشید! حرارت سوزانی را که از لمس آتش دوزخ حاصل می شود، بچشید، و نگوئید اینها دروغ، خرافه و اسطوره است.
دست زدن. رسیدن و یافتن در مجمع گفته مس نظیر لمس است و فرقشان آن است که در لمس احساس هست. و اصل مس چسبیدن و شدت جمع است. . اگر به شما شکستی رسید به قوم کفّار هم شکستی مثل آن رسیده بود. . مراد از «تَمَسّوُهُنَّ» مقاربت است که نوعی دست زدن ولصوق است. و مراد از آن در . نکاح است یعنی کسی بوسیله نکاح با من نزدیکی نکرده است. تماس: مس کردن یکدیگر است . یعنی باید عبدی آزاد کند پیش از آنکه با هم نزدیکی کنند. * . مس سقر عذاب جهنّم است که به انسان می‏رسد ولاصق می‏شود یعنی برو در آتش کشیده می‏شوند بچشید آنچه را که از سقر به شما می‏رسد. * . در اقرب الموارد گوید: مَساس به فتح اوّل اسم فعل است یعنی مرا مس کن «لامَساس» یعنی مرا مس نکن به من دست نزن. ولی قرائت مشهور در قرآن به کسر میم است در قاموس گوید: معنی لامِساس در قرآن آن است که کسی را مس نمی‏کنم و کسی مرا مس نمیکند. آیه درباره سامری است که موسی «علیه السلام» بوی گفت: وظیفه تو این است که با کسی خلطه نداشته و کسی با تو خلطه نداشته باشد و این بزرگترین عذاب است که کسی در اجتماع زندگی کند ولی با کسی افت و خیز و گفت و شنود و مراوده نداشته باشد یعنی: باید مادام العمر تنها زندگی کنی. بقولی: این نفرینی است از حضرت موسی به سامری که در اثر آن به درد عقام مبتلی شد وهر که به او نزدیک می‏شد تب می‏گرفت و هر که پیش او می‏آمد می‏گفت: لامِساس لامِساس. رجوع شود به «سمر».

گویش اصفهانی

تکیه ای: mes
طاری: mes
طامه ای: mes
طرقی: mes
کشه ای: mes
نطنزی: mes


گویش مازنی

۱فربه ۲مست – احساس سرمستی ناشی از سلامت کامل مزاج و روزگار ...


مال من


غم و غصه – اندوه


/mas/ فربه - مست – احساس سرمستی ناشی از سلامت کامل مزاج و روزگار خوش & مال من & غم و غصه – اندوه

پیشنهاد کاربران

کندخر


بزرگ
مستر ( بزرگتردربلوچی )

ماسمالیزاسیون . سمبلزاسیون

جنون، دیوانگی، لمس کردن، سایش، دستمالی، لمس، سودن، دست مالیدن

لمس، دستمالی، سایش، سودن، جنون، دیوانگی، لمس کردن، دست مالیدن


مَس:بزرگ
مَس تر: ( بزرگ تر دربلوچی )
مَس ترین: ( بزرگ ترین دربلوچی )


کلمات دیگر: