کلمه جو
صفحه اصلی

بوس


مترادف بوس : بوسه، قبله، ماچ | خشم، غضب، بیم، ترس، خوف، هراس، سختی، شدت، دلیری، شجاعت، قوت

متضاد بوس : گاز |

فارسی به انگلیسی

kiss, osculation, peck, smooch

kiss


kiss, osculation


فارسی به عربی

سفینة الحمل , قبلة

مترادف و متضاد

buss (اسم)
بوس، بوسه، ماچ

kiss (اسم)
بوس، بوسه، ماچ

بوسه، قبله، ماچ ≠ گاز


خشم، غضب


بیم، ترس، خوف، هراس


سختی، شدت


دلیری، شجاعت، قوت


۱. خشم، غضب
۲. بیم، ترس، خوف، هراس
۳. سختی، شدت
۴. دلیری، شجاعت، قوت


فرهنگ فارسی

سختی، فقر، تنگدستی
( اسم ) ۲ - گاه در ترکیب بمعنی ( بوسی ) آید : پابوس دستبوس ( بدستبوس شما آمده ) ۳ - ( اسم ) گاه در ترکیب بمعنی ( بوسنده ) آید : آستان بوس دستبوس ( بنده زاده دستبوس است ) . یا بوس و کنار . بوسیدن و در آغوش کشیدن .
(( از ب و س ) ) بوسیدن . یا آمیختن . یا درشت گردیدن .

فرهنگ معین

( اِ. ) بوسه .

(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - تنگی ، سختی . ۲ - فشار. ، نعم و ~نرمی و درشتی ، سستی و سختی ، ناز و تنگی .

لغت نامه دهخدا

بوس. ( اِ ) مخفف بوسه است و بعربی قبله گویند. ( برهان ). معروف است و اصل آن بوسیدن است. ( از انجمن آرا ). اعراب ، ضم آنرا فتح کرده ، بوس گویند و در خود آورده اند وتصرف کرده اند بر این کار مطبوع راحت انگیز و شیرین بمعنی عذاب و سختی نزدیک شده است. ( آنندراج ). بوسه. قبله. شفتالو. شکر. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته.
رودکی.
روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عنان.
منوچهری.
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی میکند.
سعدی.
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس.
سعدی.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد.
حافظ.
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک.
حافظ.
- بوس و کنار ؛ بوسیدن و در آغوش کشیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آمد آن غمگسار جان و روان
آمد آن آشنای بوس و کنار.
فرخی.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود خوش بود بهار.
منوچهری.
گزیده بهم بزم و دیدار یار
می و رود و بازی و بوس و کنار.
اسدی.
بید با باد بصلح آید در بستان
لاله با نرگس دربوس و کنار آید.
ناصرخسرو.
با یارشکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد.
حافظ.
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم.
حافظ.
- دستبوس ؛ بوسیدن دست :
بزرگان اگر دستبوس آورند
بدرگاه اسکندروس آورند.
نظامی.
به خلوت کند شاه را دستبوس
به تشنیع برنآرد آوای کوس.
نظامی.

بوس. [ ب َ ] ( ع مص ) بوسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آمیختن. || درشت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بؤس. [ ب ُءْس ْ ] ( ع اِ ) سختی و بلا. یقال : یوم بؤس و یوم نعم. ج ، ابؤس. ( منتهی الارب ). سختی. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ) ( شرفنامه منیری ) ( دهار ). سختی و بلا. ( آنندراج ). بلا و سختی. ج ، ابؤس. ( ناظم الاطباء ). درویشی و شدت احتیاج و سختی. ( غیاث ). فقر. عسرت درویشی. مسکنت. ( یادداشت بخط مؤلف ) :

بوس . [ ب َ ] (ع مص ) بوسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آمیختن . || درشت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بوس . (اِ) مخفف بوسه است و بعربی قبله گویند. (برهان ). معروف است و اصل آن بوسیدن است . (از انجمن آرا). اعراب ، ضم آنرا فتح کرده ، بوس گویند و در خود آورده اند وتصرف کرده اند بر این کار مطبوع راحت انگیز و شیرین بمعنی عذاب و سختی نزدیک شده است . (آنندراج ). بوسه . قبله . شفتالو. شکر. (یادداشت بخط مؤلف ) :
منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته .

رودکی .


روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عنان .

منوچهری .


سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی میکند.

سعدی .


عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس .

سعدی .


مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد.

حافظ.


گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک .

حافظ.


- بوس و کنار ؛ بوسیدن و در آغوش کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) :
آمد آن غمگسار جان و روان
آمد آن آشنای بوس و کنار.

فرخی .


خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود خوش بود بهار.

منوچهری .


گزیده بهم بزم و دیدار یار
می و رود و بازی و بوس و کنار.

اسدی .


بید با باد بصلح آید در بستان
لاله با نرگس دربوس و کنار آید.

ناصرخسرو.


با یارشکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد.

حافظ.


دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم .

حافظ.


- دستبوس ؛ بوسیدن دست :
بزرگان اگر دستبوس آورند
بدرگاه اسکندروس آورند.

نظامی .


به خلوت کند شاه را دستبوس
به تشنیع برنآرد آوای کوس .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. بوسه.
۲. (بن مضارعِ بوسیدن ) = بوسیدن
۳. بوسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آستان بوس، پابوس، دست بوس.
* بوس وکنار: کسی را در کنار یا در آغوش خود گرفتن و بوسیدن.

۱. بوسه.
۲. (بن مضارعِ بوسیدن) = بوسیدن
۳. بوسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آستان‌بوس، پابوس، دست‌بوس.
⟨ بوس‌وکنار: کسی را در کنار یا در آغوش خود گرفتن و بوسیدن.


سختی، مصیبت، دشواری.

دانشنامه عمومی

بوس می تواند به موارد زیر اشاره کند:
بوسه
روبوسی
یک بوس کوچولو عنوان فیلم سینمایی به کارگردانی بهمن فرمان آرا ساخت ۱۳۸۴

دانشنامه آزاد فارسی

بوس (Beauce)
بخشی در جنوب غربی پاریس، با حدود ۷هزار کیلومتر مربع مساحت. شامل قسمت هایی از ولایت های اور ـ اِ ـ لوآر، لوآر ـ اِ ـ شر، و لوآر است. ناحیه ای بسیار حاصل خیز برای کشت گندم به شمار می رود. شارتر مهم ترین شهر آن است.

گویش مازنی

/boos/ پاره پاره شده

پاره پاره شده


جدول کلمات

سختی , فقر

پیشنهاد کاربران

به انگلیسی میشه Kiss

به فرانسوی میشه Baiser

به فارسی: بوسه ❤
به انگلیسی: Kiss 💋
به فرانسوی: Baiser ❣

به فارسی بوسه
و
به انگلیسی Kiis

تماس جسمی لب انسان است با هر موجودیتی در جهان و این تماس در هر حالت ( به اجبار ، اختیاری ، در غم ، شادی ، عشق بازی و . . . ) که اتفاق افتد همزمان احساسات درونی و روحی فرد را نیز برانگیخته میکند.


کلمات دیگر: