کلمه جو
صفحه اصلی

بوسه


مترادف بوسه : بوس، قبله، ماچ

متضاد بوسه : گاز

فارسی به انگلیسی

kiss, osculation

kiss


فارسی به عربی

سفینة الحمل , قبلة

فرهنگ اسم ها

اسم: بوسه (دختر) (فارسی) (تلفظ: buse) (فارسی: بوسه) (انگلیسی: buseh)
معنی: لمس محبت آمیز توسط لب ها

مترادف و متضاد

buss (اسم)
بوس، بوسه، ماچ

kiss (اسم)
بوس، بوسه، ماچ

osculation (اسم)
برخورد، بوسه، تماس، اشتراک صفات

بوس، قبله، ماچ ≠ گاز


فرهنگ فارسی

عملی که باگذاشتن دولب روی هم یاچیزدیگرانجام شود
( اسم ) تماس لبهای کسی بر لب گونه دست و پای دیگری یا چیزی مقدس از روی محبت و احترام بوس قبله ماچ .

فرهنگ معین

(س ِ ) ( اِ. ) ۱ - تماس لب های کسی بر لب ، گونه ، دست و پای کس دیگر یا چیز مقدس از روی محبت و احترام و عشق یا چاپلوسی . ۲ - ماچ .

لغت نامه دهخدا

بوسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) مرکب از: بوس + ه ( پسوند سازنده اسم ) قبله. ماچ. ( حاشیه برهان چ معین ). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا دست کسی از روی محبت و یا احترام. و یا انطباق لبها به روی یک چیز مقدس و محترمی مانند قرآن و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). بوس معرب آن. و سیراب تر، شکرآمیز، گلوسوز، جان پرور، بجا، تشنه لب ، بکر، سرجوش از صفات ، متاع ، نم ، خیر، شر، نیشکر، قند مکرر، ثمر، حلوا، می ، نقل ، شراب ، شربت ، ابریشم ، روزی ، خراج ، گوهر، سیلی ، مرکز، مهر، دزد، و گل از تشبیهات او است. ( آنندراج ) :
با دوسه بوسه رها کن این دل از گُرم و خباک
تا بمنت احسان باشد احسن اﷲ جزاک.
رودکی.
کار بوسه چو آب خوردن شور
بخوری بیش تشنه تر گردی.
رودکی.
بوسه یک مهه گردآمده بودم بر دوست
نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 150 ).
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم به این سخن ز وچرگر.
زینبی ( از لغت فرس اسدی ص 162 ).
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزد کز تو یابم سه بوسه نهاری.
خفاف ( از لغت فرس اسدی ص 518 ).
زو بوسه نیابی اگر او را بزنی کارد
هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 526 ).
بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز.
نظامی.
عاشقان را بوسه از دشنام باشد خشک وتر
گوهر سیرآب جای آب نتواند گرفت.
صائب.
نه بوسه ای نه شکرخنده ای نه پیغامی
بهیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست.
صائب.
|| نزد صوفیه ، بمعنی فیض و جذبه باطن که به نسبت سالک واقع شود. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بوسه به پیغام ؛ حصول مقصود به وساطت غیر. ( آنندراج ) :
معشوق در آغوش بود طالع ما را
اما ز لبش بوسه به پیغام گرفته.
کلیم ( از آنندراج ).
- || کنایه از امر محال . ( آنندراج ) :
باز مشتاق ترا بوسه به پیغام افتاد
گفتگوهای زبانی بلب بام افتاد.
استاد ( از آنندراج ).
این هر دو ترکیب ، مصطلح پارسی زبانان هند بوده است.

فرهنگ عمید

عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد، ماچ.

دانشنامه عمومی

بوسه (ابهام زدایی). بوسه تماس دادن لب با چیزی است و می تواند به موارد زیر نیز اشاره کند:
روبوسی
بوسه فرانسوی
بوسه هوایی
بوسه (کلیمت)، نقاشی گوستاو کلیمت
بوسه (مونک)، نقاشی ادوارد مونک
یک بوسه، آلبومی از لیلا فروهر
مارتین بوسه، بازیکن فوتبال
هربرت بوسه، استاد دانشگاه و جز نویسندگان تاریخ ایران کمبریج
بوسه هاگ، روستایی از توابع بخش جبالبارز جنوبی شهرستان عنبرآباد در استان کرمان ایران

نقل قول ها

بوسه تماس دادن لب با جایی است که معمولاً برای ابراز محبت، نشان دادن احترام و یا به عنوان سلام و خداحافظی استفاده می شود.
• «اسلحه را با بوسه و گلوله را با گل نمی توان نابود کرد.» -> ایزابل آلنده
• «یک بوسه کافی است که گناهی محسوب شود.» -> انوره دو بالزاک
• «برای یک زن نخستین بوسه پایان یا آغازی است و برای مرد نخستین بوسه آغاز پایانی است.»هلن رولند بدون منبع• «خر به بوسه و پیغام آب نمی خوره.»• «هزار سیلی مادر را در ازای یک بوسه از مادر خریدارم.» -> ضرب المثل ارمنی
• «آن که لبش مایهٔ حلاوت قند است// کاش بگوید که نرخ بوسه به چند است» -> فروغی بسطامی
• «آیی و گویی که بوسه خواهی؟ خواهم// کور چه خواهد بجز دو دیده روشن» -> فرخی سیستانی
• «از برای مصلحت، مرد حکیم// دمب خر را بوسه زد خواندش کریم» -> مولوی
• «از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم// اینم نمی ستاند و آنم نمی دهد» -> حافظ
• «از لب شکرین او بوسه بجان خریده ام// ز آن که حلاوتی بود جنس گران خریده را» -> فروغی بسطامی
• «ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس// بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس» -> حافظ
• «بگفتمش: به لبم بوسه ای حوالت کن// بهخنده گفت: کی ات با من این معامله بود؟» -> حافظ
• «بوسه ای ز آن دهن تنگ بده یا بفروش// کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند» -> سعدی
• «به بوسه ای ز دهان تو آرزومندم// فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم» -> فروغی بسطامی
• «پی یک بوسه گرد پایه حوض// بسی گشتم تو دل دریا نکردی» -> خاقانی شروانی
• «تو بوسه ده که منت جان نثار خواهم کرد// کسی معامله بهتر از این دوتا نکند» -> عارف قزوینی
• «جان به لب آمد و بوسید لب جانان را// طلب بوسه جانان به لب آرد جان را» -> فروغی بسطامی
• «خوش آن که ز می مست شوی بی خبر افتی// پنهان ز تو من بوسه زنم آن کف پا را» -> عبدالرحمن جامی
• «دزدی بوسه عجب دزدی پر منفعتی ست// که اگر باز ستانند دوچندان گردد» -> صائب تبریزی
• «روی نگار در نظرم جلوه می نمود// وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم» -> حافظ
• «سرمست در قبای زرافشان چو بگذری// یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن» -> حافظ
• «شاعر و آنگاه رد بوسه شیرین// کودک و آنگاه ترک دانه خرما» -> قاآنی شیرازی
• «قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست// بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند» -> حافظ
• «گفتم: ز لعل نوش لبان پیر را چه سود// گفتا: به بوسه شکرینش جوان کنند» -> حافظ
• «گفتمش: بوسی از آن تُنگ شکر قسمت ماست// گفت: این نقطه دگر قابل قسمت نبود» -> وصال شیرازی
• «گفت: مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟// مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو» -> حافظ
• «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم// وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم نه یک» -> حافظ
• «مرد گستاخی نی ام تا خوش در آغوشت کشم// بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست» -> سعدی
• «منِ خاکی که از این در نتوانم برخاست// از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند» -> حافظ
• «هر بوسه کز آن تنگ دهان می خواهی/عمریست که از معدن جان می خواهی//در ظلمت خط او نگر زیر لبش/از آب حیات اگر نشان می خواهی.» -> سیف فرغانی

گویش اصفهانی

تکیه ای: mâč
طاری: mâč
طامه ای: mâč
طرقی: mâč
کشه ای: mâč
نطنزی: mâč


گویش مازنی

/boosse/ پاره شد

۱پاره شد


جدول کلمات

ماچ

پیشنهاد کاربران

بوسه چاک:بوسه ای پرشور و به آرزو خواسته شده ، بوسه ای صدا دار
سرش تنگ بگرفت و یک بوسه چاک
بداد و نبود آگه از شرم و باک
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد: 《 بوسه ی چاک آمیغی ( ترکیبی ) است شگرف و نو آیین که بگمان ، در معنی بوسه ای به کار رفته است که با آواز دهان همراه است و از آن ، به کنایه ی ایما، بوسه ی پرشور و بآرزو خواسته شده 》
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۸.



کلمات دیگر: