کلمه جو
صفحه اصلی

کشش


مترادف کشش : امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد

فارسی به انگلیسی

drive, affinity, allure, appeal, attraction, draft, draw, fascination, gravitation, haul, interest, kill, pull, strain, stress, tension, tug, draught, haulage, elasticity

draught, haulage, traction, tension, allure


affinity, allure, appeal, attraction, draft, draw, fascination, gravitation, haul, interest, kill, pull, strain, stress, tension, traction, tug


فارسی به عربی

اجهاد , توتر , جاذبیة , حافز , سحب , شدة , عتلة , مغناطیسیة , هزة , وصول

مترادف و متضاد

امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد


attraction (اسم)
جذب، جاذبه، جلب، کشش، کشندگی

tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

reach (اسم)
حصول، کشش، حیطه، رسایی، برد

extension (اسم)
مد، اضافی، بسط، توسعه، کشش، تمدید، گسترش، تعمیم، توسیع، تلفن فرعی

tension (اسم)
بحران، کشش، تیرگی، کشمکش، فشار، تشنج، سفتی، تنش، تمدد، قوه انبساط

tug (اسم)
تقلا، کوشش، کشش، زحمت، یدک کش

magnetism (اسم)
جذبه، کشش، خاصیت مغناطیسی، اهن ربایی

draw (اسم)
کشش، قرعه کشی

haul (اسم)
کشش، حمل و نقل

gravitation (اسم)
تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه

traction (اسم)
کشش، انقباض

pull (اسم)
کشش

strain (اسم)
خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، اسیب، زور، درد سخت، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان

twitch (اسم)
کشش، تکان ناگهانی، حرکت یا کشش ناگهانی

inducement (اسم)
وسیله، کشش، موجب، انگیزه

haulage (اسم)
کشش

towage (اسم)
کشش، یدک کشی، عوارض یدک کشی

twitch grass (اسم)
کشش، حرکت یا کشش ناگهانی

فرهنگ فارسی

مخفف کوشش، نگاکشیدن، قتل، کشتار
( اسم ) ۱ - کشتن قتل : سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ص کافر انرا شکسته بود و کشش و غارت کرده ... یا کشش یا بخشش . در بعضی نواحی ایران ( از جمله خراسان ) عادت چنین بود که هر گاه حاکمی یا بزرگی بمحلی وارد میشد مردم محل برسم استقبال بیرون میرفتند و با خود گاوی یا گوسفند ی میبردند و پیش وارد بر خاک می افکندند و میگفتند : کشش یا بخشش ? و اختیار با شخص وارد بود که اجازه دهد و این عمل را خون کردن میگفتند و جزو آیین پذیره در استقبال بود ( فروزانفر . تعلیقات فیه ما فیه )
مخفف کوشش

فرهنگ معین

(کُ ش ) (اِمص .) کشتن ، قتل .


(کِ ش ) (حامص .) 1 - جاذبه . 2 - ناز و کرشمه .


(کُ ش ) (اِمص . ) کشتن ، قتل .
(کِ ش ) (حامص . ) ۱ - جاذبه . ۲ - ناز و کرشمه .

لغت نامه دهخدا

کشش. [ ک َ ش ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از کشیدن. عمل کشیدن. ( یادداشت مؤلف ). عمل حمل کردن. عمل بردن. تحمل. بردن : اگر به حکمت خود به دوستی بلا فرستد به عنایت خود آن دوست را قوت کشش آن بار دهد. ( انیس الطالبین بخاری ).
منه بیش از کشش تیمار بر تن
بقدر زور من نه بار بر من.
نظامی.
|| جذب. جاذبه. جلب. جذبه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : در خاطر کششی پیدا شد که حلقه بر در این خانه زنم همینکه دست بر در آن خانه رسانیدم... بعد از مدتی مرا کششی پیدا آمد بطرف بخارا نتوانستم توقف کردن. ( انیس الطالبین بخاری ) این گفتم کشش من زیاده شد آن طعام را بر همان حال گذاشتم و روی در آن ریگستان آوردم من چرا از غیر تو ترا طلبم این گفتم کشش من زیاده شد. ( انیس الطالبین بخاری ).
کشش خود نخواهم من آهنین جان
که از سنگ آهن ربا می گریزم.
خاقانی.
گرچه رهرو نکند وقفه کنم وقفه ازانک
کشش همت اخوان بخراسان یابم.
خاقانی.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.
خاقانی.
رفتی اگر نامدی آرام تو
طاقت عشق از کشش نام تو.
نظامی.
طبایع جز کشش کاری ندانند
حکیمان این کشش را عشق خوانند.
نظامی.
مار مخوان کاین رسن پیچ پیچ
با کشش عشق تو هیچ است هیچ.
نظامی.
کششهایی بدان رغبت که باید
چو مغناطیس کاهن را رباید.
نظامی.
چون کشش از حد و غایت درگذشت
هم وسائط رفت و هم اغیار شد.
عطار.
بی موکل بی کشش از عشق دوست
زانکه شیرین کردن هر تلخ ازوست.
مولوی.
پارسی گوئیم یعنی این کشش
زآن طرف آید که آمد این چشش.
مولوی.
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن.
حافظ.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد.
حافظ.
هرذره که بینی از کم و بیش
دارد کششی به مرکز خویش.
امیرحسینی سادات.
|| عمل راه رفتن شبانروزی را گویند بر سبیل تواتر. ( از برهان ). || رفتار با ناز و غمزه و عشوه و کرشمه و شادمانی و جاذبه به ایماء واشارات. ( از برهان ). || طول مدت. امتداد زمان. ( انجمن آرای ناصری ). مد. ( یادداشت مؤلف ). || عمل تدخین تنباکو و توتون. ( یادداشت مؤلف ): این تنباکو رنگش بد است اما کشش آن خوبست. || عمل با کمان زدن ذوات الاوتار مثل ویلن ، مقابل گَزِش. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) پَی. چون سریشم سفت. || وزن. || دایره.( یادداشت مؤلف ) : نباید که را چند نون باشد و یا نون به ری ماند و چشمهای واو و قاف و فا درخور یکدیگر و بریک اندازه بود نه تنگ و نه فراخ و کشش «ن » و «ق » و «ص » همچنین. ( نوروزنامه ).

کشش . [ ک َ / ک ِش ِ ] (اِ) مخفف کشیش . (یادداشت مؤلف ) :
همچو ترسا که شمارد با کشش
جرم یکساله زنا و غل و غش
تابیامرزد کشش زو آن گناه
عفو او را عفو داند از اله .

مولوی .


رجوع به کشیش شود.

کشش . [ ک ُ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کشتن . عمل کشتن . کشتار. قِتال . مُقاتَلَه . محوکه . (یادداشت مؤلف ) : کششی فرمود ارسلان جاذب حجاج وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت . (تاریخ بیهقی ).
صواب است پیش از کشش بندکرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.

سعدی .


از کین و کشش به جا نمانم نام
وین ننگ ز دوده ٔ بشر گیرم .

ملک الشعراء بهار.


- امثال :
اول پرسش پس کشش ..

کشش . [ ک ُ ش ِ ] (اِمص ) مخفف کوشش . (یادداشت مؤلف ) :
هفت روز مهمانی ساخت و هیچکس در لشکر او نگذاشت که تشریف ندارد و کشش بسیار فرمود چنانکه جاولی خجل شد. (تاریخ طبرستان ).
کشش جستن از مردم سست کوش
جواهرخری باشد از جوفروش .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. [مجاز] جذابیت.
۲. کشیدن، حمل کردن.
۳. (اسم ) (فیزیک ) نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود.
۴. [مجاز] تمایل عاطفی، گرایش.
۵. [مجاز] ظرفیت پذیرش، تحمل.
۶. امتداد دادن: کشش صدا.
۷. [قدیمی، مجاز] تلاش.
=کوشش
کشتن، قتل، کشتار: صواب است پیش از کشش بند کرد / که نتوان سر کشته پیوند کرد (سعدی۱: ۵۱ ).

۱. [مجاز] جذابیت.
۲. کشیدن؛ حمل کردن.
۳. (اسم) (فیزیک) نیرویی که به‌وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه‌گاه خود وارد می‌شود.
۴. [مجاز] تمایل عاطفی؛ گرایش.
۵. [مجاز] ظرفیت پذیرش؛ تحمل.
۶. امتداد دادن: کشش صدا.
۷. [قدیمی، مجاز] تلاش.


کوشش#NAME?


کشتن؛ قتل؛ کشتار: ◻︎ صواب است پیش از کشش بند کرد / که نتوان سر کشته پیوند کرد (سعدی۱: ۵۱).


دانشنامه عمومی

کشش می تواند اشاره به یکی از موارد زیر باشد:
کشش (فیزیک)
کشش (اقتصاد)
کشش (زمین شناسی)
کرنش
کشش سطحی
نیروی هسته ای ضعیف
نیروی هسته ای قوی
کشیده یا حرف کشش

دانشنامه آزاد فارسی

کشش (اقتصاد). کِشِش (اقتصاد)(elasticity)
در اقتصاد، معیاری برای اندازه گیری عکس العمل متغیّری به متغیّری دیگر. این گونه معیارها برای آزمایش تأثیر تغییرات قیمت ها و درآمدها بر تقاضا و عرضه به کار برده می شوند. کشش تقاضا نسبت به قیمت، واکنش تغییرات مقدار تقاضا به تغییر قیمت محصول را اندازه می گیرد و بدین صورت محاسبه می شود: درصد تغییر مقدار تقاضا/درصد تغییر قیمت؛ مثلاً اگر قیمت کَره دَه درصد کاهش و تقاضا برای کره بیست درصد افزایش یابد، کشش تقاضا نسبت به قیمت برابر ۲+ خواهد بود. کالاهایی را که کشش تقاضای آن ها به قیمت کمتر از یک باشد، کالاهای بی کشش گویند. کالاهایی را که انعطاف پذیری تقاضای آن ها به قیمت بیشتر از یک است، کالاهای باکشش گویند. تقاضا برای کالاهای ضروری، مانند آب، بی کشش است؛ حتی اگر قیمت آب تغییرات زیادی داشته باشد، تقاضا برای این کالا تقریباً تغییری نمی کند. کشش تقاضا نسبت به درآمد، واکنش تغییرات میزان تقاضا به تغییر درآمد را اندازه گیری می کند و چنین محاسبه می شود: درصد تغییر میزان تقاضا/درصد تغییر درآمد؛ مثلاً، اگر درآمد دَه درصد افزایش و تقاضا برای گوشت بیست درصد افزایش یابد، در این صورت کشش تقاضا نسبت به درآمد برابر ۲+ خواهد بود.

کشش (پزشکی). کِشش (پزشکی)(traction)
در پزشکی، استفاده از مجموعه ای از وزنه ها و قرقره ها، برای کشیدن قسمت انتهایی اندام شکسته. با اعمال کشش، استخوان شکسته در راستای درست ترمیم می شود.

کشش (فیزیک). کِشش (فیزیک)(tension)
در فیزیک، نیروی تنشی پدیدآمده در ماده ای که به حالت کشیدگی درآمده است. در تار یا سیم کشیده شده، کشش سبب می شود که نیروی کششی مساوی و در جهت مخالف با تنش وارد بر دو سر تار یا سیم پدید آید. کشش یا نیروی کششی را برحسب نیوتون اندازه گیری می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{elasticity} [اقتصاد] نسبت تغییرات متناسب یک متغیر به تغییرات متناسب متغیر دیگر که عددی بدون یکا است
{extension} [علوم پایۀ پزشکی] 1. حرکتی که در آن زاویۀ بین استخوان ها یا بخش های بدن افزایش می یابد یا از بین می رود 2. بخش ها یا اعضای اندامی را هم راستا کردن
{length} [زبان شناسی] در آواشناسی، طولانی کردن زمان تولید آوا که در برخی زبان ها ارزش واجی دارد
{tension} [زیست شناسی] نیرویی که باعث مقاومت سطوح جداکنندۀ یاخته ها در مقابل پارگی می شود
{traction , txn} [ارتاپزشکی] کشیدن یک اندام یا مهره برای قرار دادن آن در راستای طبیعی بعد از شکستگی یا دررفتگی

گویش مازنی

توزین،وزن کردن


/kashesh/ توزین، وزن کردن

پیشنهاد کاربران

( اسم مصدر )

کشتن، کشتار
سعدی میگوید:
صوابست پیش از کشش بند
کرد که نتوان سرکشته پیوند کرد

به معنایی کشیدن و جاذبه


جذبه

در گویش یزدی ، هر گاه بگویند در دامن او گفته می شود، کَشش .

کاملاً درست


جذابیت
جلب نظر


کلمات دیگر: