کلمه جو
صفحه اصلی

کلات


مترادف کلات : ارگ، بارو، حصار، قلعه، کلاته

فارسی به انگلیسی

castle, citadel, fort, fortress, stronghold

مترادف و متضاد

ارگ، بارو، حصار، قلعه، کلاته


فرهنگ فارسی

در گذشته معروف به [ کلات نادری ] و یکی از مستحکمترین قلعه های شمال خاوری در مرز ایران بود . امروزه یکی از بخشهای شهرستان دره گز میباشد کوهستانی و سردسیر دارای ۹۳ آبادی و در حدود ۱۵۱۸۳ تن جمعیت دارد . محصول کلات : غله و میوه میباشد . قلعه کلات از جاهای دیدنی و عجیب دنیاست . نادرشاه که اکنون عمارتی بنام خورشیده ساخته که اکنون در شرف خرابی است .
قلعه، ده یاقلعه که برروی کوه ساخته شده باشد
( اسم ) ۱ - قلع. مستحکم حصار : ( گذر بر کلات ایچ گونه مکن گران ره روی خام گردد سخن ... ) . ( کنون بر کلات است و با مادرست جهاندار بافر و با لشکرست ) . ۲ - دهی کوچک

فرهنگ معین

(کَ ) [ طبر. ] (اِ. ) قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشتة بلندی ساخته باشند.

لغت نامه دهخدا

کلات . [ ] (اِخ ) قریه ای است دوفرسنگی جنوب بیدشهر. (فارسنامه ٔ ناصری ).


کلات . [ ک َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از مضافات قندهار که بر سر کوه واقع است مشهور به قلات . (برهان ) (از رشیدی ). قلعه ای در قندهار. (ناظم الاطباء).


کلات . [ ک َ ] (اِ) قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشته ٔ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان ) (ناظم الاطباء). قلعه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی ). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی ). دیه و قریه وقلعه ٔ بالای کوه . (غیاث ) (از رشیدی ). در ارمنی «کهلکه » و ظاهراً شکل قدیمی آن «کلاک » بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنه ٔ مازندران بصورت «کلا» در آمده و قلعه معرب آن است ... در طبری «کلا» ، «کلا» ، «قلا» ، «کلاته » و «کلایه » (ده ، قلعه )، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه ... گیلکی «کلا» و «کلایه »(7)(کیا کلایه )... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده ... (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.

دقیقی .


گذر بر کلات ایچ گونه مکن
گر آن ره روی خام گردد سخن .

فردوسی .


در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هریک اندر دینار تنگها برتنگ .

فرخی .


زرادخانه ٔ تو بود هفتصد کلات
انبارخانه ٔ تو بود هفتصد حصار.

منوچهری .


خودچنین شد بربلند از ذات خویش
خیرخیر این نیلگون بی در کلات .

ناصرخسرو.


ز یک پهلویش بیشه ٔ آب کند
کلاتی دراو برز و کوهی بلند.

(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174).


هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود. || بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || نام فنی از کشتی . (غیاث ).

کلات . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی کوهستانی و سردسیر است 428 تن سکنه دارد آب آنجا از چشمه وقنات . محصول آن غلات ، بن شن ، میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کلات . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. محلی کوهستانی و معتدل و سالم است و 226 تن سکنه دارد. آب آن از رود بادین آباد و چشمه و محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلات . [ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است پنج فرسنگی پیشتر مغرب کاکی . (فارسنامه ٔ ناصری ).


کلات . [ ک َ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان که فرود پسر سیاوش با مادرش آنجا می بود. (برهان ) (رشیدی ). شهری در ترکستان . (ناظم الاطباء). در شاهنامه ذکر کلات خراسان آمده که در آن فرودبرادر کیخسرو از دختر پیران منزل داشته ، هنگامی که طوس سردار کیخسرو لشکر به ترکستان برد، فرود را شناخته کشت و کیخسرو بر او غضبناک شد و گفت :
نگفتم مرو از کلات جرم
که آنجا فرود است با مادرم .

فردوسی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).



کلأت. [ ک َ ءَ ] ( ع مص ) کلاءة : الحمد که ذات کریم مجلس سامی در کلأت و حفظ الهی است. ( عتبة الکتبة چ قزوینی یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در حمایت بیضه اسلام و کلأت حوزه دین از اتباع هوا و اختیار مراد نفس دور باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 379 ). رجوع به کلاءة شود.

کلات. [ ک َ ] ( اِ ) قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشته بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). قلعه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). ده کوچکی که بر پشته باشد. ( اوبهی ). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. ( لغت فرس اسدی ). دیه و قریه وقلعه بالای کوه. ( غیاث ) ( از رشیدی ). در ارمنی «کهلکه » و ظاهراً شکل قدیمی آن «کلاک » بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنه مازندران بصورت «کلا» در آمده و قلعه معرب آن است... در طبری «کلا» ، «کلا» ، «قلا» ، «کلاته » و «کلایه » ( ده ، قلعه )، در مازندرانی کنونی کلا ( در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا ). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه... گیلکی «کلا» و «کلایه »( 7 )( کیا کلایه )... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده... ( از حاشیه برهان چ معین ) :
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
گذر بر کلات ایچ گونه مکن
گر آن ره روی خام گردد سخن.
فردوسی.
در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هریک اندر دینار تنگها برتنگ.
فرخی.
زرادخانه تو بود هفتصد کلات
انبارخانه تو بود هفتصد حصار.
منوچهری.
خودچنین شد بربلند از ذات خویش
خیرخیر این نیلگون بی در کلات.
ناصرخسرو.
ز یک پهلویش بیشه آب کند
کلاتی دراو برز و کوهی بلند.
( گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174 ).
هیچکس جز مردم آن ولایت ( ریشهر ) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 149 ). رجوع به کلاته شود. || بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). || نام فنی از کشتی. ( غیاث ).

کلات. [ ک َ ] ( اِخ ) نام قلعه ای است از مضافات قندهار که بر سر کوه واقع است مشهور به قلات. ( برهان ) ( از رشیدی ). قلعه ای در قندهار. ( ناظم الاطباء ).

کلات . [ ک َ ] (اِخ ) در سابق معروف به کلات نادری و یکی از استحکامات نادرشاه افشارو از مستحکمترین قلاع شمال خاوری در مرز ایران محسوب میشده است . فعلا نام یکی از بخشهای پنچگانه ٔ شهرستان دره گز است . از طرف شمال به مرز ایران و شوروی و ازخاور به بخش سرخس و از جنوب به کوه آلاداغ هزارمسجد و بخش حومه ٔ شهرستان مشهد و از باختر به بخش لطف آبادمحدود است . بواسطه ٔ کوهستانی بودن کلیه مناطق بخش ، آب و هوای سردسیر محسوب است و بواسطه ٔ کثرت برف در بیشتر راههای آن در زمستان عبور و مرور قطع می شود. آب مزروعی قراء از چشمه سارها و رودخانه که عموماً شیرین و گوارا هستند، تأمین میشود، محصول عمده ٔ آن غلات ، انواع میوه و تولیدات دامی آنجا براثر بسیاری گوسفندان فراوان است و پوست آنها به قیمت گران به فروش میرسد. بخش کلات از 93 آبادی تشکیل شده و در حدود 15183 تن جمعیت دارد. کلات تا سال 1329 جزء شهرستان مشهد بود و از آن تاریخ به بعد از مشهد منتزع و تابع شهرستان درگز شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کلات . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد و محلی کوهستانی و معتدل است ، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ،، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 4).


کلات . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است کوهستانی از توابع کاخک گناباد و از دهستان زیبد بخش حومه ٔ این شهرستان . محلی است در دامنه و گرمسیر و 469 تن جمعیت دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ابریشم و زعفران و شغل مردم زراعت است . از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. قلعه: تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی: ۹۵ ).
۲. ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد.

دانشنامه عمومی

کلات یا نادر دژ، شهری است در شمال شرقی استان خراسان رضوی. کلات به نام نادر شاه رقم خورده است. شهری که در میان کوه های هزارمسجد قرار گرفته است و از مشهد تا آن، ۱۴۵ کیلومتر جاده کوهستانی است. این شهر، از شمال به وسیله تپه ماهورهای نسبتاً پست به طول ۱۸۰ کیلومتر با کشور ترکمنستان همجوار است. از جنوب به کوه هزارمسجد و شهرستان مشهد، از شرق به شهرستان سرخس و از سمت غرب به شهرستان درگز محدود می شود.
کلات در لغت به معنی ارگ، بارو و قلعه است و همان گونه که از نامش پیداست، این منطقه هویتش را از نادر می گیرد و فراز و فرودهای تاریخی اش را با نادر تجربه کرده است.
هنگامی که نادرشاه افشار در خراسان به حکومت رسید، ایران با آسیب جدی ضعف حکومت مرکزی روبه رو بود، اما نادر نه تنها این اتحاد را برای ایرانیان به ارمغان آورد بلکه مهاجمان ایران را نیز به عقب راند و کشورگشایی اش را تا هندوستان ادامه داد. او دستور ساخت کاخی را در کلات نادری داد که هم اکنون به عمارت خورشید یا کاخ خورشید مشهور است. او ظاهراً از این کاخ به عنوان محلی برای حفاظت از گنجینه نادر استفاده می کرده است. این کاخ تا پایان عمر نادر نیز نیمه کاره ماند، اما با همین شرایط در مدت زمان حکومت نادر مورد استفاده قرار می گرفت.
سرزمین کلات با توجه به این که در میان کوه قرار گرفته، به سرزمین دژهای نفوذ ناپذیر شهرت دارد و دلیل انتخاب کلات توسط نادر نیز همین نفوذناپذیری آن بوده است. به عبارت بهتر کاخ خورشید، کاخ و گنجینه گنج های نادر بوده است، تخت طاووس، الماس کوه نور، الماس دریای نور و گنج های حاصل از جهانگشایی او به هندوستان که فراوانی آن و گران بهایی ا ش در تاریخ شهره عام است تا جایی که می گویند نادر هنگامی که هند را فتح کرد، در برابر دریافت کلید گنجینه هندیان پذیرفت که حکمرانی را از حاکم هند سلب نکند و او حاکم هند بماند. او سپس گنجینه ای آنچنان ارزشمند با خود به ایران آورد که تا ۳ سال تمام ایرانیان از پرداخت مالیات معاف شدند.

کُلّات:بی مصرف. بدرد نخور. فرسوده. هر چیز خراب و مستعمل را می گویند.


دانشنامه آزاد فارسی

کلات (Kalat)
ایالت سابق پاکستان. اکنون در بلوچستان ادغام شده است. کلات دارای چراگاه های مناسب برای گله های گاو و گوسفند است.

گویش مازنی

/kalaat/ از توابع خرم آباد تنکابن

از توابع خرم آباد تنکابن


واژه نامه بختیاریکا

زباله گاه

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
کل::خانه. کلبه
لات::بین کوهها

خانه های بین کوه. روستا

" کلات" یک واژه پارسی است و معادل دژ به معنای سازه رزمی و دارای برج و بارو، مانند : باهوکلات ، کلات نادری که درگویش تپوری ( تبری ) کلا شده است ، مانند امیرکلا ، بیجی کلا و . . . هم چنین این واژه در زبان تازی" قلعه" و در ترکی" قالا یا قلا "شده است، مانند آق قلا ( سپید کلات ) ، قلعه مازیار ( کلات مازیار ) ، قلعه الموت ( کلات آله آموت=آشیانه عقاب ) و . . . .

زبان و نژاد مردم کلات نادری لکی است
قوم بزرگ لک قومی به پهنای ایران زمین
زنده و پایدار باد لک و لکستان بزرگ

کلات یا کلاته: دژ
همخانواده با سانسکریت : کرته

کِلاته ببه معنایه قلعه در زبان لکی. زنده باد بیرانوند بزرگ

قلعه از واژه پارسی ( ( کلات ) ) گرفته شده است که اگر درست بنگرید در نام بسیاری از شهر و روستاهای کشور بویژه مازندران ( همچون کلا که خود بهشهر است و یا کردی کلا ) و در سیستان و بلوچستان و خراسان و دیگر جاهای ایران آمده است که عربها از آن واژه ی قلعه را برساخته اند و این واژه سپس به جاهای دیگر راه پیدا کرده است . شماری از واژگانی که در زبان پارسی پهلوی دارای ک و گ به زبان عربی راه پیدا کرده اند و به ق ترادیس ( تبدیل ) شده اند را خواهم آورد. همچون سایاگ که به سیاق ( سبک ) و زندیک که به زندیق دگرگون شده اند. در شاهنامه فردوسی نیز این واژه آمده است که خود گواه دیگری بر پارسی بودن آن است: گذر بر کلات ایچ گونه مکن گر آن ره روی خام گردد سخن. . . یا دقیقی که پیش از فردوسی در پی نوشتن شاهنامه برآمد: تیر تو از کلات فرود آورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. . .


کلمات دیگر: