کلمه جو
صفحه اصلی

کلانتر


مترادف کلانتر : پیشوا، کدخدا، مهتر، رئیس، سرپرست، متصدی

فارسی به انگلیسی

marshal, sheriff, magistrate, ships pilot, harbours master, elder, headman

magistrate, ship's pilot, harbour's master, elder, headman


marshal, sheriff


مترادف و متضاد

reeve (اسم)
کدخدا، کلانتر، یلوه ماده

sheriff (اسم)
کدخدا، کلانتر، داروغه، ضابط شهربانی

marshal (اسم)
سر دسته، ارتشبد، مارشال، کلانتر

پیشوا، کدخدا، مهتر


رئیس، سرپرست، متصدی


۱. پیشوا، کدخدا، مهتر،
۲. رئیس، سرپرست، متصدی


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) بزرگتر قوم . ۲ - بزرگ اندام تر . ۳ - ( صفت ) کسی که نظم و نسق شهر بدست او بود و کدخدا یان محله را تعیین و اداره میکرد ( صفویه و قاجاریه ) . یا کلانتر شهر . داروغ. شهر . توضیح : وظیف. کلانتر تعیین کدخدا یان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین میکرد . رسیدگی باختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمل. وظایف وی بوده است . ۴ - سرپرست اصناف ( صفویه و قاجاریه ) ۵ - رئیس یکی از دسته های ایل ( بزرگتر از دسته ای که تحت نظارت کدخدا ست ) . ۶ - رئیس کلانتر ی کمیسر . یا کلانتر مرز . کمیسر سر حدی .

فرهنگ معین

(کَ تَ ) (ص تف . ) ۱ - بزرگتر، عظیم تر. ۲ - (ص . ) رییس کلانتری .

لغت نامه دهخدا

کلانتر. [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آغیمون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 342 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلانتر. [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلانتر. [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مانه است که در بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 351 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کلانتر. [ ک َ ت َ ] ( ص تفضیلی ، اِ مرکب ) بزرگتر. عظیم تر. ( ناظم الاطباء ). بزرگتر قوم. ( فرهنگ فارسی معین ). از کلان + تر ( علامت تفضیل )، بزرگتر به سال : هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از مادر و از شما بسیار کلانترم. ( سندبادنامه ص 50 ). || جسیم تر. گنده تر. تنومندتر. ( ناظم الاطباء ). بزرگ اندام تر. ( فرهنگ فارسی معین ). || کسی که اختیار شهر و امور رعایای آن شهر متعلق به او می باشد. صاحب اختیار شهر. رئیس شهر. ( ناظم الاطباء ). در عهد قاجاریه و صفویه به کسی می گفتند که نظم و نسق شهر به دست او بود و کدخدایان محله را تعیین و اداره می کرد. ( فرهنگ فارسی معین ). داروغه. کدخدا. شحنه. رئیس حسبه. ریش سفید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : سخن امیر و کلانتر خود نشنیدند تا به غرامت آنها مأخوذ شدند. ( سندبادنامه ص 80 ). کلانتر اهل مصر قافق بن حرب بود. ( حبیب السیر ). شغل عالیحضرت کلانتر، تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه به این نحو که سکنه هر محله و هر صنف و هر قریه هر که را امین و معتمد دانند فیمابین خود تعیین و رضانامچه به اسم او نوشته و مواجبی در وجه او تعیین نموده و به مهر نقیب معتبر نموده به حضور کلانتر آورده تعلیقه و خلعت از مشارالیه جهت او بازیافت می نمایند بعد از آن متوجه رتق و فتق مهمات آنها می گردد... و بعد از آن بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی متوجهات دیوانی هر یک از دفتر حواله... ( تذکرة الملوک چ 2 ص 47 ).
- کلانتر شهر ؛ داروغه شهر. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). توضیح آنکه وظیفه کلانتر تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین می کرد. رسیدگی به اختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمله وظائف وی بوده است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کلانتر مرز ؛ این کلمه را فرهنگستان ایران بجای کمیسر سرحدی انتخاب کرده است. ورجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| رئیس یکی از دسته های ایل ( بزرگتر از دسته که تحت نظارت کدخدا است ) ( فرهنگ فارسی معین ). || سرپرست اصناف ( در عهد صفویه و قاجاریه ) ( فرهنگ فارسی معین ). || افسری که ریاست یکی از نواحی پلیس شهر را بعهده دارد. رئیس کلانتری. کمیسر. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه، مجاز] بسیارباهوش و کاری.
۲. (اسم ) (نظامی ) [منسوخ] رئیس کلانتری.
۳. (اسم ) [قدیمی] در دورۀ صفویه تا اوایل قاجار، مسئول شهر یا محله که وظیفه اش جمع آوری مالیات و برقراری نظم و امنیت بود.
۴. (اسم ) [قدیمی] رئیس و سرپرست یک صنف یا گروه.
* کلانتر محل: [عامیانه، مجاز] شخص فضول.

۱. [عامیانه، مجاز] بسیارباهوش و کاری.
۲. (اسم) (نظامی) [منسوخ] رئیس کلانتری.
۳. (اسم) [قدیمی] در دورۀ صفویه تا اوایل قاجار، مسئول شهر یا محله که وظیفه‌اش جمع‌آوری مالیات و برقراری نظم و امنیت بود.
۴. (اسم) [قدیمی] رئیس و سرپرست یک صنف یا گروه.
⟨ کلانتر محل: [عامیانه، مجاز] شخص فضول.


دانشنامه عمومی

کلانتر (ابهام زدایی). کلانتر یک منصب انتظامی است و ممکن است به یکی از موارد زیر نیز اشاره داشته باشد:
حاج ابراهیم کلانتر
مارشال
شرف الدوله کلانتر
میرزا محمد کلانتر فارس

دانشنامه آزاد فارسی

کَلانتر
در دورۀ صفویه ، عنوان عهده دار امور شهرداری . وی به مشکلات مردم شهر رسیدگی می کرد. دفاع از حقوق آنان دربرابر حاکم شهر، وصول مالیات ها و یکنواخت نمودن زحمات و کارهای مشکل بین مالیات دهندگان و نیز تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف برعهدۀ او بود. در شهرهای بزرگ بیش از یک کلانتر وجود داشت . اصطلاح کلانتر به رئیس یکی از دسته های ایل نیز گفته می شود. در زمان قاجاریه به سرپرست اصناف و امروزه رئیس هر یک از شعب نیروی انتظامی، که به کلانتری معروف است، را کلانتر گویند.

جدول کلمات

کمیسر


کلمات دیگر: