مترادف رئیس : امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب
متضاد رئیس : مرئوس
برابر پارسی : سرپرست، سالار، مِهان، فرنشین، مهان
boss, chairman, chairwoman, chief, commissioner, head, headman, mistress, old man, president, principal, provost, superintendent, superior, warden, administrator, ringleader
chief, head, director, manager, president, chairman, magistrateheadmaster, chancellor, principal, governor
رءيس کارفرما , ارباب , برجسته , برجسته کاري , رياست کردن بر , اربابي کردن (بر) , نقش برجسته تهيه کردن , برجستگي , فرنشين , رءيس , رياست کردن , اداره کردن , سر , پيشرو , قاءد , سالا ر , فرمانده , عمده , مهم , کله , راس , عدد , نوک , ابتداء , انتها , دماغه , دهانه , عنوان , موضوع , منتها درجه , موي سر , فهم , خط سر , فرق , سرصفحه , سرستون , سر درخت , اصلي , سرگذاشتن به , داراي سرکردن , رياست داشتن بر , رهبري کردن , دربالا واقع شدن , رءيس جمهور , رءيس دانشگاه , مايه , مدير , بالا يي , بالا تر , مافوق , ارشد , برتر , ممتاز
امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب، ≠ مرئوس
رئیس . [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).
رئیس . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری نهرآب . سکنه ٔ آن 150 تن .آب آن از زه آب رودخانه ٔ شاینگان تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و حبوب است . راه مالرو دارد و تابستان از طریق کفرزان اتومبیل میتوان برد. ساکنان رئیس از طایفه ٔ ولدبیگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). رجوع به فرهنگ آبادی های ایران شود.
بهرامی سرخسی .
ابوعاصم .
ناصرخسرو.
سالار، سرپرست، فرنشین
فرنشین، سرپرست، کارفرما