مترادف صنف : جنس، نوع، رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم، پیشه، حرفه، دسته، رده، کلاس، گونه
برابر پارسی : رسته، گروه، رشته، بخش
trade, guild, class
breed, category, craft, craft union, guild, trade, walk
داغ , داغ ودرفش , نشان , انگ , نيمسوز , اتشپاره , جور , جنس , نوع , مارک , علا مت , رقم , لکه بدنامي , داغ کردن , داغ زدن , خاطرنشان کردن , لکه دار کردن , دسته , زمره , طبقه , مقوله , مقوله منطقي , رده , کلا س , طبقه بندي کردن , هماموزگان , رسته , گروه
کالبد شناسي کردن , تشريح کردن , قطعه قطعه کردن , تجزيه کردن , رسته بندي کردن , رده بندي کردن
رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم
پیشه، حرفه
دسته، رده، کلاس، گونه
جنس، نوع
۱. جنس، نوع
۲. رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم
۳. پیشه، حرفه
۴. دسته، رده، کلاس، گونه
صنف . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد هند یا چین که عود صنفی بدان منسوب است . (از معجم البلدان ). رجوع به حدود العالم ص 41 و اخبار الصین و الهند ص 9 شود.
صنف . [ ص ِ ] (ع اِ) پاره ای ازهر چیزی . (منتهی الارب ). گونه از هر چیزی . (دهار). طبقه . رسته . گون . ج ، اَصناف ، صُنوف . || نوع . (منتهی الارب ) : احمد ینالتکین پیش آمد...بگذشت از سرهنگان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). و همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشیدند. (کلیله و دمنه ). || (اصطلاح منطق ) نوع مقید به صفات عرضی کلی . (غیاث اللغات از بحر الجواهر). بعضی به این وضع تصریح کنند که صنف بمعنی قسمی از اقسام هر نوع از انواع موجودات است ، چنانکه حیوان جنس است و انواع او بَقَر و فرس وجمل و انسان ... همچنین اقسام نوع را صنف نامند، چنانچه اصناف نوع فرس ، ترکی و تازی ... و کوهی است و اصناف نوع انسان ، چینی و رومی و هندی . (غیاث اللغات ).
- صنف الثوب ؛ حاشیه ٔ جامه . (منتهی الارب ).
|| هر گروه و دسته و طبقه از پیشه وران و صاحبان حرفه و کسبه ٔهمشغل چنانکه صنف بزاز، صنف قصاب ، صنف کلاهدوز، صنف کفاش و غیره .
صنف . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصنف . (منتهی الارب ).