مترادف کتک : زدن، ضرب، ضربت، چوب، چوبدست
برابر پارسی : چوبدستی، کوبه
beating, cudgel
smack
زدن، ضرب، ضربت
چوب، چوبدست
۱. زدن، ضرب، ضربت
۲. چوب، چوبدست
کتک . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) چوبدستی و عصا. (ناظم الاطباء). رجوع به کُتَک شود.
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. (از فرهنگ جهانگیری ).
عمید لوبکی (از فرهنگ نظام ).
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . کوهستانی . سکنه 500 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، حشم داری . صنایع دستی قالی ، قالیچه ، جوال و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) فرسخی جنوب کوشک (قصبه ٔ فیروزآباد) است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
(ازفرهنگ سروری ).
شاه طاهر (از سروری ).
نوعی گوسفند کوچک با دست و پای کوتاه.
۱. ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد میشود.
۲. [قدیمی] چوب کلفت؛ چماق؛ چوب گازران.
〈 کتک زدن: (مصدر متعدی) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق.
کلوخ
تکه – قطعه