کلمه جو
صفحه اصلی

کتک


مترادف کتک : زدن، ضرب، ضربت، چوب، چوبدست

برابر پارسی : چوبدستی، کوبه

فارسی به انگلیسی

beating, cudgel, stick, smack

beating, cudgel


smack


مترادف و متضاد

زدن، ضرب، ضربت


چوب، چوبدست


smacking (اسم)
سیلی زننده، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، کتک

smacker (اسم)
دوست داشتنی، سیلی زننده، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، کتک

۱. زدن، ضرب، ضربت
۲. چوب، چوبدست


فرهنگ فارسی

چوبدستی، عصا، چوبدستی قلندران، چوب گازرانکتک زدن:زدن کسی بادست یاچوب یاشلاق، کوتک هم گفته شده
( اسم ) ۱ - چو بدست ( قلندر ان و جز آنان ) . ۲ - چوب گازر ( در یزد مستعمل است ) . ۳ - ضرب ( مطلق ) زدن ( چه با چوب و چه غیر آن ) .
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان

فرهنگ معین

(کُ تَ ) (اِ. ) ۱ - عصا و چوبدستی . ۲ - (مص م . ) زدن ، ضربه زدن . ، ~خور سفتی بودن از کتک خوردن پروا نداشتن .

لغت نامه دهخدا

کتک . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) چوبدستی و عصا. (ناظم الاطباء). رجوع به کُتَک شود.


کتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. (از فرهنگ جهانگیری ).


کتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است . (برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منتهی الارب ذیل نقد). یکنوع گوسپندی که دست و پای آن کوتاه است و در بحرین فراوان می باشد. (ناظم الاطباء) :
فرق صحابه ٔ نبی کی رسدت کز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک .

عمید لوبکی (از فرهنگ نظام ).


|| چلاو سرد بی روغن مازندران که بمنزله ٔ نان آنان است و آن را کته نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به کته شود.

کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . کوهستانی . سکنه 500 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، حشم داری . صنایع دستی قالی ، قالیچه ، جوال و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) فرسخی جنوب کوشک (قصبه ٔ فیروزآباد) است . (فارسنامه ٔ ناصری ).


کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).


کتک . [ ک ُ ت َ / ک ُ ] (اِ) کوتک . چوبدست قلندران . (فرهنگ سروری ) (آنندراج ). چوبدستی . عصا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مردم کرمانشاه ، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم . چماق . دَگَنَک . (یادداشت مؤلف ) :
هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری
تخته ٔ شرع مغزکش بر سرش آورد کتک .

(ازفرهنگ سروری ).


و رجوع به کتک زدن و کتک خوردن شود.
- به کتک انداختن کسی را ؛ سبب کتک خوردن او شدن . (یادداشت مؤلف ).
|| در تداول مردم یزد چوب گازر. (از فرهنگ فارسی معین ). || ضرب . زدن کسی با دست . (یادداشت مؤلف ). ضرب (مطلق ). زدن (چه با چوب و چه غیر آن ) (از فرهنگ فارسی معین ). بمعنی ضرب نیز استعمال کنند. (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1079) :
آن چمن گلشن جاه شه عالیقدریست
که در آنجا نتوان برد خزان را به کتک .

شاه طاهر (از سروری ).


و رجوع به کوتَک شود.

کتک. [ ک ُ ت َ / ک ُ ] ( اِ ) کوتک. چوبدست قلندران. ( فرهنگ سروری ) ( آنندراج ). چوبدستی. عصا. ( ناظم الاطباء ). در لهجه مردم کرمانشاه ، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم. چماق. دَگَنَک. ( یادداشت مؤلف ) :
هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری
تخته شرع مغزکش بر سرش آورد کتک.
( ازفرهنگ سروری ).
و رجوع به کتک زدن و کتک خوردن شود.
- به کتک انداختن کسی را ؛ سبب کتک خوردن او شدن. ( یادداشت مؤلف ).
|| در تداول مردم یزد چوب گازر. ( از فرهنگ فارسی معین ). || ضرب. زدن کسی با دست. ( یادداشت مؤلف ). ضرب ( مطلق ). زدن ( چه با چوب و چه غیر آن ) ( از فرهنگ فارسی معین ). بمعنی ضرب نیز استعمال کنند. ( فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1079 ) :
آن چمن گلشن جاه شه عالیقدریست
که در آنجا نتوان برد خزان را به کتک.
شاه طاهر ( از سروری ).
و رجوع به کوتَک شود.

کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِ ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. ( سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است. ( برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. ( منتهی الارب ذیل نقد ). یکنوع گوسپندی که دست و پای آن کوتاه است و در بحرین فراوان می باشد. ( ناظم الاطباء ) :
فرق صحابه نبی کی رسدت کز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک.
عمید لوبکی ( از فرهنگ نظام ).
|| چلاو سرد بی روغن مازندران که بمنزله نان آنان است و آن را کته نیز گویند. ( آنندراج ). رجوع به کته شود.

کتک. [ ک َ / ک ُ ] ( اِ ) چوبدستی و عصا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کُتَک شود.

کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِ ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. ( از فرهنگ جهانگیری ).

کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِخ ) فرسخی جنوب کوشک ( قصبه فیروزآباد ) است. ( فارسنامه ناصری ).

کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان. ( فارسنامه ناصری ).

کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. کوهستانی. سکنه 500 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت ، حشم داری. صنایع دستی قالی ، قالیچه ، جوال و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

نوعی گوسفند کوچک با دست و پای کوتاه.


۱. ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد می شود.
۲. [قدیمی] چوب کلفت، چماق، چوب گازران.
* کتک زدن: (مصدر متعدی ) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق.
نوعی گوسفند کوچک با دست و پای کوتاه.

۱. ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد می‌شود.
۲. [قدیمی] چوب کلفت؛ چماق؛ چوب گازران.
⟨ کتک زدن: (مصدر متعدی) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق.


دانشنامه عمومی

کتک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کتک زدن یا تنبیه بدنی
کتک (ارسنجان)
کتک (اندیکا)
کتک (بافت)
کتک (دنا)
کتک (دیواندره)
کتک (شهرکرد)
کتک (لامرد)

گویش مازنی

/katek/ کلوخ & تکه – قطعه

کلوخ


تکه – قطعه


واژه نامه بختیاریکا

( کَتَک (کتکی) ) خانه محقر؛ کپر

جدول کلمات

لگ

پیشنهاد کاربران

کتک مفصل

کتک : این کلمه از دو بخش بوجود آمده بخش نخست ( کو ) به معنای کوبیدن وبخش دیگر ( تک ) به معنای تاختن و حمله کردن

کتک. ( "ک" با آوای زبر، "ک" با آوای زبر ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، کلوخ.

منطقه ای در مسجدسلیمان
و به معنی ::بزرگ
کتک:کت.


نام یکی از روستاهای شهرستان ارسنجان استان فارس

طایفه کتکی ایل چهارلنگ لربختیاری
در منطقه کتک شهر اندیکا
شهرستان مسجدسلیمان

ساس در گویش یزدی کَتک می شود.

تکی خان بختیاروند از بزرگان ایل منجزی بختیاروند
Taki

تیره بارانی منجزی از نسل تکی خان بختیاروند
تیره بارانی طایفه روا ایل خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی ایل بختیاروند قوم لر

منطقه باریکی تکی محل سکونت ایل منجزی در بخش آب ماهیک شهر لالی شهرستان مسجدسلیمان
امرالله خان بختیاروند منجزی
*
تکی خان بختیاروند منجزی
*
باریک خان خان بختیاروند منجزی
*
باران خان بختیاروند منجزی

***
کی تکی ( کیخا - کد خدا . خان. بزرگ ) در زبان لری بختیاری

طایفه تکی ایل خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی ایل بختیاروند قوم لر

****
طایفه لر زنگنه ایل کی ار سی*کیارسی * ایل لر بختیاروند
طایفه چنگایی عالی جمالی ایل بختیاروند *چگنی*
تیره سیاه منصور طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی ایل بختیاروند

*****
شهر لرنشین سیاه منصور خوزستان
***
طایفه چگنی لرستان *چنگایی *
تیره سیاه منصور چگنی لر
***
اکثر تاریخدان ها سه طایفه چگنی و زنگنه و سیاه منصور را از قوم لر می دانند که برادر هستند

سیاه منصور خان پسر خلیل خان بختیاروند ایلخان پسر جهانگیر خان بختیاروند ایلخان پسر شاه حسین خان بختیاروند ایلخان پسر رستم خان بختیاروند پلنگ

سیاه منصور خان ( خیرالدین ) خلیلی منجزی بختیاروند




کتک ناحیه ای درشمال اندیکااستان خوزستان اهالی کتک ازتیره کتکی طایفه ممصالح چهارلنگ بختیاری هستندتیره کتکی شامل سه تش است
کتکی{تش ممبری تش کدینی تش سه قمه}
مردم این ناحیه کتک رابه کوه وتک یعنی کوه
وآب تعبیرمی کنند اهالی معتقداندکتک منطقه
ای خشک وبی آب بوده که به برکت گذرکردن امام رضا ( ع ) ازخاک خوزستان این ناحیه به یک ناحیه خوش آب هواتبدیل شد




کلمه کتک از دو بخش تشکیل شده است . کُو چوب خشک، پوست و برگ خشک می باشد و بخش دوم تک به معنی حمله است مثل تک و پاتک به معنی حمله و ضد حمله است و معادل انگلیسیattack است.
کتک میشود حمله کردن به چوب،
کتک خوردم با چوب به من حمله شد.

دوستان دقت کنید نوشته برابر پارسیه اون واین اصلا فارسی نیس که ریشه ی عجیبه در میارین

کوتک لمق یا کتک لاماخ به معنی ضربه زدن

مترادفش در ترکی میشه آردالاما

امچنین برای دوستان سرسخت و ترک ستیز دلیل بیارم:

"کوتوح یا کوتوک" در ترکی به چوب سخت گفته میشه
یا انتهای چیزی کهتا به ریشه ی اون چیز نزدیک بزرگ تر میشه کالبدش

و همچنین در ترکی به انداختن" آتماک" گفته میشه

که نشون میده این کلمه کوتک یا کتک کاملا ترکی هست

لام تا کام هم ریشش رو ترکی گفته با استناد به لغت نامه دهخدا

با تشکر از شوونیستا که دیسلایک میکنن و مقاومن چون حتی لغت نامه فارسی هم اونو ترکی میدونه

کتک یا کوتک

ریشه ی این واژه ترکی بوده با استناد به لغت نامه دهخدا و فرهنگ عمید

معنی؛کوتکلمق یا همان تنبیه کردن است با چوب دستی سخت

کوتک یا کتک که مشاهده میکنید برابر پارسی امده و دلیلی نداره فارسی بدونیمش

کوتولوخ در ترکی یعنی بدی کردن

کوتو در ترکی یعنی بد

کوتوک یا کوتوح در ترکی میشه چوب سخت یا منتهی به ریشه که کالبد سخت تر میشه

پس در ترکی به تنبیه کتک میگویند با استفاده از چوب سخت
در فارسی تنبیه گویند


مترادف در ترکی ؛ دایاک ، دُومک

دایاک آتماک میشه لگد انداختن، ضربه زدن با پا

دومک هم به پعنی دعوا کردن منتهی به کوتک زدن



در فرهن فارسی عمید و دهخدا و همچنین لام تا کام مجازی
ریشه ی این کلمه مطابق ریشه یابی کاملا ترکی هست و شبه ندارد

دوست عزیزمون آقای باقری ریشه یابیت غلط هست
علت؛

کوبیدن ریشش کوب امرش میشه نه کو
کو در فارسی یعنی کجا این یک

تک در ترکی بع معنی فقط یا تنها هست چطور تک رو فارسی دونستی اینم دومی

لطف کن کوتک رو سرچ کن چون خود آبادیس ریششو فارسی ندونسته دوست عزیز

کتک واژه ای پارسی است.

کتک از ریشه �کَت� هست به معنی �بر چیزی نشستن�. کتک را در زبان انگلیسی hit می گویند که آن هم از همین ریشه �کَت� است.

از آن جایی که ریشه �کَت� به معنی �بر چیزی نشستن� است، معنی ساکن شدن، نشستن، ته نشین شدن و کوتاه و کوتاه کردن و بریدن نیز می دهد؛ بنابراین واژگان زیادی از این ریشه ساخته شده اند که برخی از آن ها را در زیر می بینید:

نیمکت: جای نشستن
کده: سکونتگاه
کته: ته نشین شده
کتک: نشستن ضربه
کوتاه: مخالف بلند
کودک: خردسال
کوچک: مخالف بزرگ
کات: بریدن
کوتینَک: داس
کوت: توده جمع شده
کویت: جای گرد آمدن
خطر: فرود آمدن
خاطره: بر ذهن نشستن
خطه: سکونت گاه
( دوست گرامی، در هیچ لغتنامه ای نگفتند کتک ترکیه، تو همین سایت هم گذاشتند، میتونی بری بالا دیدگاه معید، دهخدا، فرهنگ فارسی و. . . رو ببینی، چیزی از ترکی بودن نیست. )
"از ادمین های گرامی در خواست میکنم برابر پارسی این واژه را حذف کنند، چون کتک فارسی است"

دید گاه دهخدا👇🏼👇🏼

دهخدا=کتک. [ ک ُ ت َ / ک ُ ] ( اِ ) کوتک. چوبدست قلندران. ( فرهنگ سروری ) ( آنندراج ) . چوبدستی. عصا. ( ناظم الاطباء ) . در لهجه مردم کرمانشاه ، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم. چماق. دَگَنَک. ( یادداشت مؤلف ) :
هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری
تخته شرع مغزکش بر سرش آورد کتک.

( ازفرهنگ سروری ) .

و رجوع به کتک زدن و کتک خوردن شود.
- به کتک انداختن کسی را ؛ سبب کتک خوردن او شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
|| در تداول مردم یزد چوب گازر. ( از فرهنگ فارسی معین ) . || ضرب. زدن کسی با دست. ( یادداشت مؤلف ) . ضرب ( مطلق ) . زدن ( چه با چوب و چه غیر آن ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . بمعنی ضرب نیز استعمال کنند. ( فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1079 ) :
آن چمن گلشن جاه شه عالیقدریست
که در آنجا نتوان برد خزان را به کتک.

شاه طاهر ( از سروری ) .

و رجوع به کوتَک شود.
کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِ ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. ( سروری ) . نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است. ( برهان ) . نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. ( منتهی الارب ذیل نقد ) . یکنوع گوسپندی که دست و پای آن کوتاه است و در بحرین فراوان می باشد. ( ناظم الاطباء ) :
فرق صحابه نبی کی رسدت کز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک.

عمید لوبکی ( از فرهنگ نظام ) .

|| چلاو سرد بی روغن مازندران که بمنزله نان آنان است و آن را کته نیز گویند. ( آنندراج ) . رجوع به کته شود.
کتک. [ ک َ / ک ُ ] ( اِ ) چوبدستی و عصا. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کُتَک شود.
کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِ ) به هندی نام دانه ای است که آن را بکوبند و ببیزند و در آب گل آلود ریزند آب را صاف کند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . نام حبه ای است که چون او را ساییده بر میان آبی که با لای آمیخته باشد بریزند آب را صافی سازد. ( از فرهنگ جهانگیری ) .
کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِخ ) فرسخی جنوب کوشک ( قصبه فیروزآباد ) است. ( فارسنامه ناصری ) .
کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان. ( فارسنامه ناصری ) .
کتک. [ ک َ ت َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. کوهستانی. سکنه 500 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت ، حشم داری. صنایع دستی قالی ، قالیچه ، جوال و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی�ایران�ج 6 ) .
《همین گونه که دیدید نگفته ترکیه. 》


کلمات دیگر: