مترادف لچ : لب، لوچه، برهنه، عریان، لخت
لچ
مترادف لچ : لب، لوچه، برهنه، عریان، لخت
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
لب، لوچه
برهنه، عریان، لخت
۱. لب، لوچه
۲. برهنه، عریان، لخت
فرهنگ فارسی
( اسم ) لب .
مخفف لوچ . برهنه و آن را لوج نیز گویند .
مخفف لوچ . برهنه و آن را لوج نیز گویند .
فرهنگ معین
(لَ ) (اِ. ) چهره ، رخ ، رخسار.
(لُ ) (ص . ) = لوچ . لوج : لخت ، برهنه ، عریان .
(لُ ) (ص . ) = لوچ . لوج : لخت ، برهنه ، عریان .
(لَ) (اِ.) چهره ، رخ ، رخسار.
(لُ) (ص .) = لوچ . لوج : لخت ، برهنه ، عریان .
لغت نامه دهخدا
لچ. [ ل َ ] ( اِ ) رخساره. روی. عارض. ( برهان ). رُخ. رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. ( جهانگیری ). || لگدکون باشد به زبان فارسی. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان. ( لغت نامه اسدی نسخه نخجوانی ). لج. و رجوع به لج شود :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.
لچ. [ ل ُ ] ( ص ) مخفف لوچ. برهنه و آن را لوج نیز گویند. ( جهانگیری ). لوت. عریان. ( برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه عریان میداشتند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ( آنندراج ).
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.
منجیک.
|| زاگ رنگرزان بود. ( حاشیه لغت نامه ٔاسدی نسخه نخجوانی ). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.لچ. [ ل ُ ] ( ص ) مخفف لوچ. برهنه و آن را لوج نیز گویند. ( جهانگیری ). لوت. عریان. ( برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه عریان میداشتند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ( آنندراج ).
لچ . [ ل َ ] (اِ) رخساره . روی . عارض . (برهان ). رُخ . رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری ). || لگدکون باشد به زبان فارسی . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). لج . و رجوع به لج شود :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.
|| زاگ رنگرزان بود. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔاسدی نسخه ٔ نخجوانی ). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.
منجیک .
|| زاگ رنگرزان بود. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔاسدی نسخه ٔ نخجوانی ). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.
لچ . [ ل ُ ] (ص ) مخفف لوچ . برهنه و آن را لوج نیز گویند. (جهانگیری ). لوت . عریان . (برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه ٔ عریان میداشتند. (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ).
فرهنگ عمید
چهره، رخ.
برهنه، لخت.
برهنه، لخت.
چهره؛ رخ.
برهنه؛ لخت.
دانشنامه عمومی
(اچمی یا لاری) مارمولک.
لُچ:(loch) در گویش گنابادی یعنی مکیدن چیزی. || لَچ:(lach) در گویش گنابادی یعنی تر شدن ، خیس || لُچَّ:(lochcha) در گویش گنابادی یعنی برعکس کردن ، به دهان گرفتن
لَچ ، قروت یا جرتان یا لورَک نام یکی از فراورده های شیر و ماده ای است که پس از خشک کردن کشک نامیده می شود.
علیرضا کامران شوریجه، مبانی تولید فراورده های شیری خشک ، انتشارات صدف ۱۳۸۹ ، تهران
دوغ ترش شده را در مشک می ریزند تا تمام چربی آن که کره می باشد جدا گردد. بعد باقی مانده دوغ را می جوشانند تا غلیظ شود، سپس آن را روی پارچه صاف می کنند تا آب آن گرفته شود.باقی مانده آن را لچ یا قروت می نامند. لچ را به صورت گلوله گرد یا بیضی یا استوانه در می آوردند و پس از تبخیر آب آن را کشک می خوانند.
قروت از غذاهای سنتی شهرستان بیرجند مرکز استان خراسان جنوبی است.
این غذای سنتی در تاریخ 23 تیر ماه 97 در فهرست آثار ملی ناملموس سازمان میراث فرهنگی کشور ثبت شد.
علیرضا کامران شوریجه، مبانی تولید فراورده های شیری خشک ، انتشارات صدف ۱۳۸۹ ، تهران
دوغ ترش شده را در مشک می ریزند تا تمام چربی آن که کره می باشد جدا گردد. بعد باقی مانده دوغ را می جوشانند تا غلیظ شود، سپس آن را روی پارچه صاف می کنند تا آب آن گرفته شود.باقی مانده آن را لچ یا قروت می نامند. لچ را به صورت گلوله گرد یا بیضی یا استوانه در می آوردند و پس از تبخیر آب آن را کشک می خوانند.
قروت از غذاهای سنتی شهرستان بیرجند مرکز استان خراسان جنوبی است.
این غذای سنتی در تاریخ 23 تیر ماه 97 در فهرست آثار ملی ناملموس سازمان میراث فرهنگی کشور ثبت شد.
wiki: لچ
واژه نامه بختیاریکا
( لِچ ) از گونه های پرندگان حلال گوشت به رنگ سیاه و سفید
پیشنهاد کاربران
( لهجه اراکی ) لُچّ یعنی لب و دهن
مثلا قدیمی ترا میگن "چرا لُچاتُ ( لُچّات رو ) اونجوری میکنی؟"
ما وقتی اخم میکردیم و حالت قهر میگرفتیم مادربزرگ و پدربزرگا به ما این جمله رو میگفتن که یعنی چرا دهنتو اون شکلی میکنی و اخم میکنی؟
مثلا قدیمی ترا میگن "چرا لُچاتُ ( لُچّات رو ) اونجوری میکنی؟"
ما وقتی اخم میکردیم و حالت قهر میگرفتیم مادربزرگ و پدربزرگا به ما این جمله رو میگفتن که یعنی چرا دهنتو اون شکلی میکنی و اخم میکنی؟
کلمات دیگر: