مترادف کبر : تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت، نی
متضاد کبر : افتادگی
برابر پارسی : بزرگ، خود بزرگ بینی، خودخواهی، خودنمایی
haughtiness, pride
advanced age
majority
درشت کردن , زير ذربين بزرگ کردن , بزرگ کردن
تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت، ≠ افتادگی
نی
۱. تکبر، خودپسندی، خودپرستی، خودپسندی، خودخواهی، خودستایی، عجب، غرور، کبار، مغروری، نخوت،
۲. نی، ≠ افتادگی
(کِ بَ) [ ع . ] (اِمص .) پیری ، سالخوردگی .
(کِ) [ ع . ] (اِمص .) تکبر، خودبینی ، نخوت .
(کَ) [ معر. ] (اِ.) خفتان ، لباس جنگ .
(کَ بِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از ردة دو لپه ای های جدا گلبرگ که سردستة تیره ای به نام کبرها می باشد. بوته های گیاه مزبور اکثر به شکل درختچه می باشد و گاهی هم به صورت درخت درمی آید.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
کبر. [ ک َ ] (ع مص ) زاید و کلان بر کسی بودن (به سن ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) به زاد برآمدن . (زوزنی ). به زاد برآمدن یعنی بزرگ ساله شدن . (یادداشت مؤلف ). بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن . کلان سال گردیدن . (منتهی الارب ). کُبر. کَبارَة. مَکبَر.
کبر. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) طبل . (منتهی الارب ). طبل . (معرب است ). (اقرب الموارد). ج ، کِبار، اَکبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کبر. [ ک َ ب َ ](اِخ ) کوهی بزرگ که به صیمره متصل می شود. (معجم البلدان ). || ناحیه ای است به خوزستان . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
کبر. [ ک ِ ] (ع اِ) معظم چیزی . || گناه بزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (ترجمان ترتیب عادل ص 81). شرف . (اقرب الموارد) . || رفعت و بلندی درشرف . (منتهی الارب ). رفعت در شرف . (از اقرب الموارد). || عظمت و تجبر. (از اقرب الموارد). عظمت و بزرگ منشی . شَنْخَفَة. عِنْزَهْوَة. تیه . (منتهی الارب ). خُیَلاء. (متن اللغة) (منتهی الارب ذیل خیل ). خَیَل . (منتهی الارب ذیل خیل ). جِبریّه . (منتهی الارب ذیل جبر). عَیدَه . عیدهه . عیدهیه . (یادداشت مؤلف ).
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع اِمص ) به زاد برآمدگی . (السامی ) (برهان ). بلند سالی . (برهان ). کلان سالی . پیری . (غیاث اللغات ). مقابل صغر.
- کبر سن ؛ کلانی و کلانسالی . پیری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سالخوردگی . (فرهنگ رازی ). بلندسالی . فزونی سال . (ناظم الاطباء) : امیرنصر به قضاء حق و کبر سن و قایم به لوازم اطاعت برادر وفا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). به حکم کبر سن به مدارات و مجانبت جانب مماراة و تفاری از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 286).
- کبر جثه ؛ بزرگی و کلانی جثه .(ناظم الاطباء).
کبر. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) به بزرگی غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در قدر بزرگ شدن . کُبر. کبارة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کبر و کبارة شود. || بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن . (منتهی الارب ). || پیر و فرتوت شدن آدمی و جانور در سن . مَکبَر. (اقرب الموارد). رجوع به مکبر شود.
کبر. [ ک ُ ] (ع مص ) بزرگ گردیدن . || کلان و تن دار شدن . || (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ). شرف . (اقرب الموارد). || (اِ) بزرگ هر چیز. (اقرب الموارد). معظم چیزی . (منتهی الارب ).
- کبرالقوم ؛ کلان و بزرگتر قوم . و اول شخص در خویشاوندان . و نزدیکتر از خویشان به رئیس طایفه . (ناظم الاطباء). فی الحدیث : الولاء للکبر؛ یعنی الولاء للابن دون ابن الابن . (منتهی الارب ).
کبر. [ ک ُ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کبری . (منتهی الارب ) : انها لاحدی الکبر (قرآن 35/74). رجوع به کلمه ٔ کبری شود.
کبر. [ ک ُ ب ُرر ] (ع اِ) کُبْر. کُبُرَّة. کِبْرَة. کلانتر قوم یا قریب تر آنها به جد اعلا.(از منتهی الارب ). بزرگتر یا اقعد و اقرب ایشان (قوم ) در نسب . (از اقرب الموارد). رجوع به کِبرَة شود.
معروفی .
فرخی .
فرخی .
عنصری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سنائی .
مختاری غزنوی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
مولوی .
(گلستان ).
سعدی .
بابا افضل .
شاکربخاری .
عنصری .
عنصری .
ادیب صابر.
مسعودسعد.
مولوی .
بسحاق اطعمه .
بزرگمنشی؛ خودخواهی؛ خودنمایی؛ نخوت.
خفتان: ◻︎ یکی کبر پوشید زال دلیر / به جنگ اندر آمد بهکردار شیر (فردوسی: ۱/۳۱۲).
درختچهای خاردار، با برگهای پهن و گلهای سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه میشود.
۱. بزرگی؛ بزرگسالی.
۲. (اسم) [مقابلِ صِغَر] (فقه) سن بلوغ که در دختران نهسالگی و در پسران پانزدهسالگی است.
〈 کبرِ سن: سالخوردگی.
۱کور – کبر – از انواع گیاهان است ۲کویر – خشک