کلمه جو
صفحه اصلی

بنه


مترادف بنه : اثاث، اثاثیه، بار، توشه، زادراه، مایملک، مال، دارایی، اصل، بیخ، ریشه، جا، یرد، منزلگاه، مکان، خانه، آشیانه، منزل، وسایل، تدارکات، آذوقه، موخره سپاه، موخره الجیش

فارسی به انگلیسی

luggage, baggage, corm, persian turpentine tree

baggage, luggage


Persian turpentine tree


luggage


فارسی به عربی

فخاخ

مترادف و متضاد

وسایل، تدارکات، آذوقه


موخره سپاه، موخره‌الجیش


root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

luggage (اسم)
بار و بنهء مسافر، بارسفر، توشه، بنه سفر، بنه، جامه دان

اصل، بیخ، ریشه


جا، یرد، منزلگاه، مکان


خانه، آشیانه، منزل


اثاث، اثاثیه


بار، توشه، زادراه


مایملک، مال، دارایی


۱. اثاث، اثاثیه،
۲. بار، توشه، زادراه،
۳. مایملک، مال، دارایی،
۴. اصل، بیخ، ریشه
۵. جا، یرد، منزلگاه، مکان
۶. خانه، آشیانه، منزل
۷. وسایل، تدارکات، آذوقه
۸. موخره سپاه، موخرهالجیش


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بیخ درخت اصل ریشه . یا از بنه .

فرهنگ معین

(بُ نِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - بار و اسباب سفر. 2 - مال ، دارایی . 3 - زاد، توشه . 4 - جفت . 5 - رخت و لباس . 6 - لانه و آشیانه مرغ . 7 - خانه ، شبستان .


(بَ نِ ) ( اِ. ) درختی است مانند پستة معمولی که آن را پسته وحشی هم گویند. بلندی اش تا چهار متر می رسد. گل این درخت به رنگ قرمز است که از آن در رنگرزی استفاده می شود. از پوست این درخت ماده ای بد ست می آید به نام سقز، از این رو به آن درخت سقز هم می گویند.
( ~. ) (اِمر. ) بیخ درخت ، اصل ، ریشه .
(بَ نَ یا نِ ) (اِ. ) طناب باریک .
(بُ نِ ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - بار و اسباب سفر. ۲ - مال ، دارایی . ۳ - زاد، توشه . ۴ - جفت . ۵ - رخت و لباس . ۶ - لانه و آشیانه مرغ . ۷ - خانه ، شبستان .

(بَ نِ) ( اِ.) درختی است مانند پستة معمولی که آن را پسته وحشی هم گویند. بلندی اش تا چهار متر می رسد. گل این درخت به رنگ قرمز است که از آن در رنگرزی استفاده می شود. از پوست این درخت ماده ای بد ست می آید به نام سقز، از این رو به آن درخت سقز هم می گویند.


( ~.) (اِمر.) بیخ درخت ، اصل ، ریشه .


(بَ نَ یا نِ) (اِ.) طناب باریک .


لغت نامه دهخدا

بنه. [ ب ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) پهلوی «بنگ » . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بار و اسباب و رخوت خانه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اسباب و رخت. ( رشیدی ) ( غیاث ). رخت و متاع و اسباب خانه و بهیر و اموال. ( ناظم الاطباء ). بار و اسباب و رخوت خانه. اثاث البیت. مال. دارایی.زاد. توشه. ( فرهنگ فارسی معین ). لوازم سنگین وزن که با لشکر بود، چون خیمه و خرگاه و اثاث و اسباب و غیره : بشربن انطاه به یمن شد و عبداﷲبن عباس امیر یمن بود از قبل امیرالمؤمنین علی. عبداﷲ بگریخت و بشر، بنه عبداﷲ را دریافت در راه و غارت کرد. ( ترجمه تاریخ طبری ). حسن به واسط بیمار شد و روزی چند برآمد و سودا بر وی غلبه کرد و دیوانه شد. و او رابند نهادند و ستوران و بنه های او گرد کردند و حمید طوسی را بر آن نگهبان کردند. ( ترجمه تاریخ طبری ).
سپه را به در خواند وروزی بداد
چو شد روز روشن بنه برنهاد.
فردوسی.
سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد.
فردوسی.
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را بهرجای گوش.
فردوسی.
برفت گرم و بدستور گفت کز پی من
تو لشکر و بنه را رهنمای باش و بیار.
فرخی.
بسوی غزنین با مال گران حمل کند
بنه خان ختا با بنه خان خزر.
فرخی.
سپه پیش دار و بنه باز پس
ز گرد بنه گرد بسیار کس.
اسدی.
ز جان یکسر امید برداشتند
سلیح و بنه پاک بگذاشتند.
اسدی.
به باغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287 ). پس به باغ بزرگ رفت و بنه ها آنجا بردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287 ). خواجه اینجا باشد با بنه و اندیشه میکند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب 464 ). هزارهزار و هفتصدهزار اشتر در زیر بنه شاه میرفتند. ( اسکندرنامه نسخه خطی سعید نفیسی ). و بنه و تجمل پادشاهی بر نخواهم داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 67 ).
شد زمستان و ز جودت بنه ای میخواهم
ابره و آستر و آکنه ای میخواهم.
سوزنی.
وز بنه طبع دراین قحطسال
نزل بیفکنده و بنهاده خوان.
خاقانی.
فرض شد این قافله برداشتن
زین بنه بگذشتن و بگذاشتن.
نظامی.
بنه نیز چندان که خوار آمدش

بنه . [ ب َن ْ ن َ ] (ع اِ) بوی پشکل آهوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بوی خوش و ناخوش . ج ، بنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحرالجواهر) (ازاقرب الموارد). بوی خوش . ج ، بنان . (مهذب الاسماء).


بنه . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کزاز سفلی است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 204 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).


بنه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) پهلوی «بنگ » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بار و اسباب و رخوت خانه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اسباب و رخت . (رشیدی ) (غیاث ). رخت و متاع و اسباب خانه و بهیر و اموال . (ناظم الاطباء). بار و اسباب و رخوت خانه . اثاث البیت . مال . دارایی .زاد. توشه . (فرهنگ فارسی معین ). لوازم سنگین وزن که با لشکر بود، چون خیمه و خرگاه و اثاث و اسباب و غیره : بشربن انطاه به یمن شد و عبداﷲبن عباس امیر یمن بود از قبل امیرالمؤمنین علی . عبداﷲ بگریخت و بشر، بنه ٔ عبداﷲ را دریافت در راه و غارت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). حسن به واسط بیمار شد و روزی چند برآمد و سودا بر وی غلبه کرد و دیوانه شد. و او رابند نهادند و ستوران و بنه های او گرد کردند و حمید طوسی را بر آن نگهبان کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
سپه را به در خواند وروزی بداد
چو شد روز روشن بنه برنهاد.

فردوسی .


سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد.

فردوسی .


بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را بهرجای گوش .

فردوسی .


برفت گرم و بدستور گفت کز پی من
تو لشکر و بنه را رهنمای باش و بیار.

فرخی .


بسوی غزنین با مال گران حمل کند
بنه ٔ خان ختا با بنه ٔ خان خزر.

فرخی .


سپه پیش دار و بنه باز پس
ز گرد بنه گرد بسیار کس .

اسدی .


ز جان یکسر امید برداشتند
سلیح و بنه پاک بگذاشتند.

اسدی .


به باغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). پس به باغ بزرگ رفت و بنه ها آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). خواجه اینجا باشد با بنه و اندیشه میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب 464). هزارهزار و هفتصدهزار اشتر در زیر بنه ٔ شاه میرفتند. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ خطی سعید نفیسی ). و بنه و تجمل پادشاهی بر نخواهم داشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).
شد زمستان و ز جودت بنه ای میخواهم
ابره و آستر و آکنه ای میخواهم .

سوزنی .


وز بنه ٔ طبع دراین قحطسال
نزل بیفکنده و بنهاده خوان .

خاقانی .


فرض شد این قافله برداشتن
زین بنه بگذشتن و بگذاشتن .

نظامی .


بنه نیز چندان که خوار آمدش
بمقدار حاجت بکار آمدش .

نظامی .


گر کم از آن شد بنه و بار من
بهتر از آنست خریدار من .

نظامی .


رخت و بنه که داشت درهم بست و راه بخارا پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 289).
- بنه بردن از جایی ؛ کوچ کردن از آنجا :
تو اصل فتوحی و من از این شهر
خواهم بنه بردن ز بی فتوحی .

سوزنی .


|| مؤخرةالجیش . ساقه :
بفرمود تا گوش دارد بنه
کند میسره راست با میمنه .

فردوسی .


نرمک نرمک مرا بشرم همی گفت
با بنه ٔ میر قصد رفتن داری .

فرخی .


بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری
اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه .

منوچهری .


این قوم را که با بنه اند بجنبانند و حیری به ری رسد و ایشان را درشورانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). هرچند خوارزم شاه کدخدایش را با بنه و ساقه ٔ قوی ایستاننده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352).
درفش و بنه پاک بگذاشتند
گریزان ز کین روی برگاشتند.

اسدی .


|| بیخ و بنیاد هر چیز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بن . (رشیدی ). ته و بیخ و بنیاد. (ناظم الاطباء).
- از بنه ؛ از بیخ و بن . ازاصل :
که اسفندیار ازبنه خود مباد
نه آنکس به گیتی کز او هست شاد.

فردوسی .


به تابوت زرینْش اندرنهاد
تو گفتی زریر از بنه خود نزاد.

فردوسی .


مگر بیخشان از بنه برکنیم
به بوم و برش آتش اندرزنیم .

فردوسی .


می نمود او را کاین از تو توانم ستدن
ره تبه کردن تو خود ز بنه بود گناه .

فرخی .


اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد.

منوچهری .


نبایست از بنه آزاد جستن
کنون این پوزش بسیار جستن .

(ویس ورامین ).


دروغ از بنه آب رو بسترد
نگوید دروغ آنکه دارد خرد.

اسدی .


نژاد شهان از بنه گم مکن
مکن خاندانی که باشد کهن .

اسدی .


همه منع یوسف به زن بازگشت
دلش فرش عشق از بنه درنوشت .

شمسی (یوسف و زلیخا).


از نام بد ار همی بترسی
با یار بد از بنه مپیوند.

ناصرخسرو.


جز که با درخورد خود صحبت ندارند از بنه
بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند.

ناصرخسرو.


جهان را نبود از بنه هیچ ساز
بفرمان او نقش بست این طراز.

نظامی .


نکرد از بنه هیچ بر وی پدید
که بر قفل تو هست ما را کلید.

نظامی .


|| خانه و مکان و منزل . (برهان ) (آنندراج ). خانه و مکان و منزل و مسکن و جا و بودباش . (ناظم الاطباء) :
چو سیمرغ را بچه شد گرسنه
به پرواز برشد بلند از بنه .

فردوسی .


ظلمتیان را بنه بی نور کن
جوهریان را ز عرض دور کن .

نظامی .


|| دکان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || املاک . (برهان ). اموال و سامان . (ناظم الاطباء). مایملک از دکان و خانه . (فرهنگ فارسی معین ) :
به پیش اندر آورد یکسر گله
بنه هرچه کردند ترکان یله .

فردوسی .


|| خاصه ٔ حیوانات بارکش و گاوآهن و غیره متعلق به زارع . (فرهنگ فارسی معین ). || جفت (بمعنی زمین ، بیشتر در تهران ). (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع بمعنی بعد شود. || در اصطلاح کشاورزی مقداری از زمین زراعتی که عمل رعیتی که عمل در آن با 4 یا 6 یا در بعضی دهات 8 گاو انجام می گیرد در ایران غالباً چند نفر زارع گاودار در کشت یک بنه با یکدیگر شرکت می کنند. (دایرةالمعارف فارسی ).
- بنه بندی ؛ تقسیم کار در ده . (یادداشت مؤلف ).
|| درخت و بیخ درخت . (ناظم الاطباء). بیخ درخت . اصل . ریشه . (فرهنگ فارسی معین ). در گیلکی بَنَه بمعنی نهال و درخت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).

بنه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ) طناب باریک . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- بنه ٔ بنایی ؛ ریسمان بنایی . (ناظم الاطباء).
|| میوه ٔ درخت خرمابن که چاتلانقوش نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاه درختی از تیره ٔ سماقی ها که شبیه پسته ٔ معمولی است . ارتفاعش تا 4 یا 5 متر هم میرسد و گونه های مختلفش در جنگلهای خشک نواحی خراسان و کرمان ویزد و فارس و لرستان و کردستان و دیگر کوهستانهای ایران فراوان است . گل این گیاه رنگ قرمزی میدهد که دررنگ رزی استعمال میشود و میوه اش را چاتلانقوش و چتلاقوچ نامند و از آن مربا یا ترشی کنند. معمولاً به این گیاه پیوند پسته ٔ معمولی را به منظور تکثیر پسته میزنند. از پوست این درخت بوسیله ٔ تعبیه ٔ شکافی ، صمغی استخراج میکنند که سقز یا بطم نامیده میشود و در صنعت از این سقز در موارد مختلف استفاده می کنند. بن . بَنَگ ، حبةالخضرا. درخت چاتلانقوش . بوی کلک . (فرهنگ فارسی معین ).


بنه . [ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه ) که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است . در این ده از آثار قدیمی وجود دارد. و دارای 210 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

۱. گیاهی درختی شبیه درخت پسته که از تنۀ آن سقز و از گُل و برگ آن رنگ سرخی به دست می آید که در رنگرزی به کار می رود، بنگلک، چاتلانقوش، سقز.
۲. میوۀ این درخت که از آن ترشی درست می کنند و دارای دانۀ روغنی است.
۱. بار و اسباب سفر.
۲. [قدیمی] جا، مکان.
۳. [قدیمی] خانه.
۴. [قدیمی] رخت، لباس.
۵. [قدیمی] مال، دارایی.
۱. اصل، بنیاد.
۲. (زیست شناسی ) ساقه، تنه.
۳. (زیست شناسی ) ریشه: هر شجر باغ ز سر تا بنه / مانده ز بی برگی خود برهنه (امیرخسرو: مجمع الفرس: بنه ).
۴. (زیست شناسی ) درختچه.
* از بنه: ‹ازبن› [قدیمی] از بیخ، از ریشه، از اصل.

۱. اصل؛ بنیاد.
۲. (زیست‌شناسی) ساقه؛ تنه.
۳. (زیست‌شناسی) ریشه: ◻︎ هر شجر باغ ز سر تا بنه / مانده ز بی برگی خود برهنه (امیرخسرو: مجمع‌الفرس: بنه).
۴. (زیست‌شناسی) درختچه.
⟨ از بنه: ‹ازبن› [قدیمی] از بیخ؛ از ریشه؛ از اصل.


۱. گیاهی درختی شبیه درخت پسته که از تنۀ آن سقز و از گُل و برگ آن رنگ سرخی به‌دست می‌آید که در رنگرزی به کار می‌رود؛ بنگلک؛ چاتلانقوش؛ سقز.
۲. میوۀ این درخت که از آن ترشی درست می‌کنند و دارای دانۀ روغنی است.


۱. بار و اسباب سفر.
۲. [قدیمی] جا؛ مکان.
۳. [قدیمی] خانه.
۴. [قدیمی] رخت؛ لباس.
۵. [قدیمی] مال؛ دارایی.


دانشنامه عمومی

(مازنی) [بِنِه] زمین (اسم)؛ زمین گذاشتن (فعل).


بَنِه یا پسته کوهی (در متون طب سنتی حبه الخضراء) (نام علمی: Pistacia atlantica)، درختی از سرده پسته (سرده) بوده که گونه های مختلفی از آن وجود دارد.درختی است دو پایه، دارای برگ های تک شانه ای (دارای ۱ تا ٧ برگچه) برگچه ها بیضوی تخم مرغی شکل، شکل میوه آن کروی به قطر حدوداً ۵ میلی متر، ابتدا صورتی سپس قرمز و در زمان رسیدن کامل، پوشش میوه سبز رنگ می شود.
کسور یا بنه کابلی (cabulica): این واریته در جهان در کشورهای ایران، افغانستان، جنوب استرالیا و پاکستان می روید.
از این درخت سه گونه در ایران می روید:
ارتفاعش تا ۷ یا ۹ متر نیز رسیده است در بعضی از مناطق کوهستانی مانند کردستان ایران به میوه آن «قزوان» می گویند که برای خوشبو کردن دوغ و روغن حیوانی و همچنین در درست کردن ترشی استفاده می کنند. درخت بنه منبع تولید شیره سقز است. سقز که در لُری آن را بریژه یا بریزَه و در کردی منطقه بانه به آن بنِشت گفته می شود؛ صمغی به رنگ سبز خیلی روشن، غلیظ و بسیار چسبنده است که استفادهٔ دارویی فراوان داشته و به عنوان یک ملین قوی در درمان یبوست و درمان ناراحتی های گوارشی استفاده می شود. ۲۵ درصد از شیره سقز حاوی روغن پرارزش و صنعتی تربانتین است که کاربردهای فراوانی در صنعت دارد. علاوه بر این از شیره سقز در تهیه آدامس، عطر، خوشبوکننده ها، حشره کش ها و در صنعت داروسازی در تهیه نرم کننده ها و ضد عفونی کننده ها استفاده می شود. علاوه بر این در صنعت پلاستیک سازی، تهیه واکس کفش و چرم و صنعت چاپ مورد استفاده قرار می گیرد. بعلت نبود صنایع تبدیلی مناسب، اکثر سقز تولیدی در ایران به خارج از کشور صادر گردیده و به عنوان مواد پایه بسیاری از صنایع یادشده بکار برده می شود. اگر چه آمار دقیقی از تعداد درختان بنه در بانه موجود نیست اما تعداد آنها بین ۱۰ تا ۲۰ هزار اصله تخمین زده شده است. به طور متوسط از هر درخت ۵۰۰ الی ۱۰۰۰ گرم سقز بدست می آید که در شرایط مناسب و سال های پرباران این مقدار بیشتر هم می شود. در شهر بانه در استان کردستان درخت بنه اغلب به صورت توده های مخلوط با درختان بلوط در روستاهای کانی سور، سیاحومه، دارینه، باشوان، بنه ژاژ، همزلان، ویسک، رشکی، خجک و … مشاهده می شود.
درخت بنه کهنسال چلونک زیرکوه در خراسان جنوبی در فهرست آثار طبیعی ملی ایران به ثبت رسیده است. این درخت ۶۰۰ سال قدمت دارد. ارتفاع این درخت ۸ متر است و وسعت تاج آن ۷۳ مترمربع است.

دانشنامه آزاد فارسی

بَنِه
درختچه ای با نام علمی پیستاسیا تربنتوس متعلّق به خانوادۀ پسته. ارتفاع این درختچه ۲ تا ۵ متر، دارای برگ هایی مرکب از نُه تا یازده برگچه، گل های مجتمع به صورت خوشه، و میوه ای شَفت به رنگ قرمز است که پس از رسیدن به رنگ قهوه ای درمی آید. از درخت بنه به حالت طبیعی و نیز با ایجاد شکاف، اولئورزینی به نام تربانتین خارج می شود که رنگ خاکستری مایل به سبز یا زرد، بوی ملایم و مطبوع و طعم معطر و کمی تلخ دارد و نیرو دهنده، مُدِر و محرک است. پوست و برگ این درختچه برای رفع اسهال های ساده استفاده می شود. این گیاه را در عربی بُطم، در ترکی چاتلانقوش و در برخی مناطق سقز می نامند. درخت بنِه در غالب نواحی جنوبی اروپا، منطقۀ مدیترانه، آسیای صغیر، افریقای شمالی و ایران می روید. رویش آن در ایران پیشینه ای کهن دارد. فیثاغورس ( ـ۵۷۲/۶۰۸پ م) در سفرنامه ای که به او منسوب و به دورۀ هخامنشیان مربوط است، از رویش درختان بنِه در سرزمین ماد یاد کرده است. نقوش بنه روی یک سینی سیمین به قدمت ۲۶۰۰ سال در زیویه (واقع در شمال شرقی شهر سقز) گواه این مدعاست. بنه ازجمله محصولاتی بوده است که یعقوب پیغمبر هنگام عزیمت فرزندانش به دربار عزیز مصر، به آن ها سفارش کرده بود به عنوان سوغاتی سرزمین فلسطین با خود ببرند.

گویش مازنی

/bene/ زمین & باشگاه - آغل & بوته ی پیاز یا سیب زمینی و مانند آن & بن بنه & اتراق گاه & بیفت - بخواب & باربنه - مسکن & بهانه

زمین


۱باشگاه ۲آغل


بوته ی پیاز یا سیب زمینی و مانند آن


بن بنه


اتراق گاه


۱بیفت ۲بخواب


۱باربنه ۲مسکن


بهانه


واژه نامه بختیاریکا

( بنه (بنه گون) ) ابزار حمل محصول به خرمن
( بِنِه ) بگزار
( بُنِه ) ریشه؛ بوته
( بَنِه ) وسیله توری بافته شده از موی بز برای حمل محصول به خرمن

پیشنهاد کاربران

کلمات لری بختیاری و معنی آنها
بنه:: روستا BONEH
بنه::پسته کوهی BANEH
بنه:: بگذار BENEH

درخت پسته وحشی

بنه دربلوچی یعنی وسیله حمل ونقل
باروبنه یعنی بارووسیله حمل ونقل مثل شترو. . . .

محل استراحت شب گوسفندان وگاوکه بایددوشیده مبشدندبنه نام دارد. . میگن داود جوپون کجاست میگن رفت بنه سر

بنه. ( زبان مازنی ) ، زمین. "بنه ره بوج" زمین را بکن، "بنه بخرده آدم دار ره وجنه" آدمی که زمین خورده درخت را می تونه بکنه.

درخت سقز

بده - بگذار - بِنها

بُنَه:[اصطلاح نظامی]شامل آن تعداد از پرسنل، آماد و خودروهایی است که برای پشتیبانی لجستیکی یک یگان مورد نیاز است. رده‎های تشکیل دهنده بنه عبارتند از گروهان، گردان و تیپ.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


بنه به معنای خال تورکی است. ( منیم اوزومده بن وار )

بنه beneh , بگذار ، زمین گذار ، رها کن
بنه ، boneh , ساقه زیر زمینی ، در گیاهی مانند سیر
بنه beneh , گیاهی درختی که در ارتفاعات کوهستانی می روید ، پسته کوهی ، در شهربابک به آن درخت مر mar هم می گویند


کلمات دیگر: