کلمه جو
صفحه اصلی

اشاره


مترادف اشاره : استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان

برابر پارسی : نشان، نشان دادن، نمایاندن، نمارش، نمار

فارسی به انگلیسی

cue, gesture, hint, denotation, indication, inkling, innuendo, insinuation, intimation, lead, mention, motion, reference, sign, signal, tip, touch, beck, demonstrative, pointing with the finger, beckon, allusion

pointing with the finger, beckon, hint, allusion


beck, denotation, gesture, hint, indication, inkling, innuendo, insinuation, intimation, lead, mention, motion, reference, sign, signal, tip, touch


فارسی به عربی

اشارة , اشر , اقتراح , بادرة , تحذیر , تلمیح , رایة , رمز , قائمة الشحن

عربی به فارسی

نشان , اشاره , دلا لت , اشعار , نشانه , ذکر , تذکر , ياداوري , نام بردن , ذکر کردن , اشاره کردن , علا مت , اثر , صورت , ايت , تابلو , اعلا ن , امضاء کردن , امضاء , نشان گذاشتن , سيگنال , علا مت دادن


مترادف و متضاد

کنایه، گوشه


علامت


رای، نظر


امر، حکم، دستور، فرمان


slur (اسم)
تهمت، اشاره، نشان، لکه بدنامی، پیوند، تقلب، لکه ننگ، خط اتحاد

inkling (اسم)
گزارش، اگاهی، اشاره، کوره خبر

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

gesture (اسم)
حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست

mention (اسم)
اشاره، تذکر، یاداوری، ذکر، یادکرد

hint (اسم)
اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی

indication (اسم)
اشاره، نشان، نشانه، قرینه، بروز، علامت، دلالت

allusion (اسم)
اشاره، کنایه، گریز

warning (اسم)
اگاه کردن، اشاره، هشدار، اخطار، اعلام خطر، اعلام، اژیر، تحذیر، زنگ خطر

innuendo (اسم)
معنی، شرح، ادا کردن، اشاره، کنایه، تشریح

suggestion (اسم)
اشاره، الهام، پیشنهاد، تلقین، القاء، اظهار عقیده

manifest (اسم)
خبر، اعلامیه، اشاره، بیانیه، نامه

ensign (اسم)
اشاره، نشان، گروه، دسته، پرچم، علم، ناوبان دوم، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، سربازی که حامل پرچم است

beck (اسم)
اشاره، تکان سر یا دست

symbol (اسم)
اشاره، نشان، علم، رقم، رمز، مظهر، نماد

gest (اسم)
عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان

insinuation (اسم)
اشاره، زیرکی، نفوذ، پیچ، تاب، دخول غیر مستقیم، رخنه یابی، خود جاکنی، دخول تدریجی

referral (اسم)
اشاره، مراجعه، رجوع

استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز


۱. استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز
۲. کنایه، گوشه
۳. علامت
۴. رای، نظر
۵. امر، حکم، دستور، فرمان


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نمودن بسوی چیزی بدست و جز آن . ۲ - ( اسم ) دستور فرمان . ۳ - ( مصدر ) با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن برمز نمودن . ۴ - ( اسم ) رمز ایمائ . ۵ - ( اسم ) تقریر بیان . ۶ - رائ ی اظهارنظر . ۷ - شور مشورت . ۸ - ( اسم ) نصیحت پند . ۹ - اخبار غیر از مراد بی عبارت لسان .
انگبین چیدن انگبین رفتن یا ریاضت دادن اسب را . یا نمودن بسوی چیزی بدست و جز آن .

لغت نامه دهخدا

اشارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اشاره . اشارت . انگبین چیدن . (منتهی الارب ). انگبین رُفتن . عسل چیدن . || ریاضت دادن اسب را. || سوار شدن بر اسب در وقت بیع تا بنگرند حسن و روش آن را. (منتهی الارب ). || نمودن بسوی چیزی به دست و جز آن . (از منتهی الارب ). || فرمودن کسی را.فرمان صادر کردن . ایعاز. توعیز: اشار علیه بکذا؛ ای امره . (منتهی الارب ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ما [ مسعود ] است در هرچه به مصلحت بازگردد،و مثال و اشارت وی روان است . (تاریخ بیهقی ص 150). بوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است ، وی را عارضی باید کرد و ترا وزارت تا من از دور مصلحت نگاه میدارم و اشارتی که باید کرد بکنم . (تاریخ بیهقی ص 145).
چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا
بفرمانش بصحرا بر مطرا گشت خلقانها.

ناصرخسرو.


بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد. (کلیله و دمنه ). برزویه را پیش خواند و اشارت کرد که مضمون این کتاب را بر اسماع حاضران باید گذرانید. (کلیله و دمنه ). شیر به آوردن او [ گاو ] اشارت کرد. (کلیله و دمنه ).
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه .

خاقانی .


جلاد را به تأخیر سیاست اشارت فرمود. (سندبادنامه ص 204). این اشارت از صاحب عادل اعزاﷲ انصاره قبول کردم ، و مثال او را امتثال نمودم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 8).
اشارت چنان شد ز تخت بلند
که داناست نزدیک ما ارجمند.

نظامی .


اشارت کرد کآن مغ را بخوانید
وزین در قصه ای با او برانید.

نظامی .


گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم ، بعد از آن مرا بقصاص او بکش . (گلستان ).
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است .

سعدی .


که گفت ار نه سلطان اشارت کند
کرا زهره باشد که غارت کند.

سعدی (بوستان ).


ملک به کشتن بیگناهی اشارت کرد. (گلستان ).
|| بلند کردن آتش را: اشار النار و اشار بها و کذا اشور بها بالتصحیح . (منتهی الارب ). || بر گرفتن شهد اعانت کردن کسی را: اشرنی عسلاً؛ ای اعنی علی جنیه . (منتهی الارب ). اشار فلاناً عسلاً؛ ای اعانه علی جنیه . (اقرب الموارد). || ایحاء. (تاج المصادر بیهقی ). وحی . (منتهی الارب ) . || برمز نمودن . غمز. (دهار). ایماض . ایماء. (تاج المصادر بیهقی ). تلویح . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تشویر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). با اشاره ٔ دست و چشم و ابرو مطلبی را القاء کردن . با انگشت و چشم ایما کردن :
همانگاه کردش اشارت بدست
که تا شاه پرموده هم بر نشست .

فردوسی .


امیر سوی بلکاتکین اشارتی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380). بلکاتکین حاجبی را اشارتی کرد. (تاریخ بیهقی ص 380). امیر رضی اﷲ عنه اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد. (تاریخ بیهقی ص 377).
آنرا سپرد کایزد مردین و خلق را
اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش .

ناصرخسرو.


درین باب اشارت کرده است به حال دو عاقل زیرک . (کلیله و دمنه ). دمنه برجست و بر حسب اشارت برفت . (کلیله و دمنه ). و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه ).
در زلف تو فروشد کار دل جهانی
لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد.

خاقانی .


اشارت آن حضرت به فقر طایفه ای است که مردان میدان رضایند و تسلیم تیر قضا. (گلستان ). درین میان کسی هست که زبان پارسی داند؟ غالب اشارت به من کردند. (گلستان ).
مرا آن گوشه ٔ چشم دلاویز
به کشتن میکند گوئی اشارت .

سعدی .


|| (اِ) رمز. ایماء : نصر احمد را این اشارت سخت خوش آمد. (تاریخ بیهقی ).
این اشارت های خلقی را تأمل کن بحق
کاین اشارتهاهمی زی طاعت یزدان کند.

ناصرخسرو.


لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی . (کلیله و دمنه ). عاقل را اشارتی بس باشد.(کلیله و دمنه ).
گفته نودهزار اشارت به یک نفس
بشنوده صدهزار اجابت به یک دعا.

خاقانی .


ازین به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست .

سعدی .


تلقین درس اهل نظر یک اشارتست
کردم اشارتی و مکرر نمی کنم .

حافظ.


|| تقریر کردن . بیان کردن . اظهار کردن : خواجه ٔ بزرگ فصلی سخن گفت به تازی سخت نیکو درین معنی ، و اشارت کرد در آن فصل سوی رسول تا نامه ای را برساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). و در اشارت و سخن گفتن به جهانیان معنی جهانداری نمود. (تاریخ بیهقی ص 385).
منکر مشو اشارت حجت را
زیرا هگرز حق نشود منکر.

ناصرخسرو.


اشارتی است ز دولت بعمر و ملک ابد
بشارتی است جهان را ازین خجسته پیام .

مسعودسعد.


و اشارت حضرت نبوت بدین معنی وارد است . (کلیله و دمنه ).
لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین
لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا.

خاقانی .


اشارت کرد که یمینی از تصنیف عتبی کتابی مفید است . (مقدمه ٔ ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
یکی از ملوک آن طرف اشارت کرد که توقع به کرم اخلاق مردان چنان است که یکی روز به نان و نمک با ما موافقت کنید. (گلستان ). || رأی دادن . اظهارنظر : از اشارت دوستان نتوان گذشت . (کلیله و دمنه ).اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری . (کلیله و دمنه ). ملک چهارم را پرسید و گفت تو هم اشارتی کن ، و آنچه فرازمی آید بازنمای . (کلیله و دمنه ). شیر گفت این اشارت از کرم و وفا دور است . (کلیله و دمنه ). یکی اشارت بکشتن کرد. (گلستان ). ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او درگذشت و متعنتان را که اشارت به کشتن او همی کردند، گفت ... (گلستان ). ما ترا ببرادر دینی و رضاعی و هم پشتی و نصیحت و اشارت کردن قبول کردیم . (تاریخ قم ص 251). || مشورت . شور : باز عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن را بخواند [ عمر ] و گفت اشارت کنید و آن را که رأی همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید و فرمان یافت . اشارت کردند اندر خلافت . عثمان عبدالرحمن را گفت تو بگیر. گفت نتوانم . (تاریخ سیستان ). پس چون خبر عثمان نزدیک عبدالرحمن رسید به سیستان بر یاران اشارت کرد. (تاریخ سیستان ). پس طاهر... بر علی ّبن الحسن الدرهمی اشارت کرد که صلح کنیم بر لیث علی بر آنکه ...(تاریخ سیستان ). || نصیحت :
پندیت داد حجت و کردت اشارتی
ای پور بس مبارک پند پدر پذیر.

ناصرخسرو.


|| الاشارة، هو الثابت بنفس الصیغة من غیر ان سبق له الکلام . (تعریفات جرجانی ص 17). || الاشارة تکون مع القرب و مع حضور الغیب و تکون مع العبد. (اصطلاحات الصوفیة الواردة فی الفتوحات المکیة ص 185). اشارة، معناه بدیهی و هی قسمان عقلیة و حسیة و للاشارة ثلاثة معان : الاول المعنی المصدری الذی هو فعل ؛ ای تعیین الشی ٔ بالحس . الثانی المعنی الحاصل بالمصدر، و هو الامتداد الموهوم الاَّخذ من المشیر المنتهی الی المشارالیه و هذا الامتداد قد یکون امتداداً خطیاً فکأن ّ نقطة خرجت من المشیر و تحرکت نحو المشارالیه فرسمت خطّاً انطبق طرفه علی نقطة من المشارالیه ، و قد یکون امتداداً سطحیاً ینطبق الخط الذی هو طرفه علی ذلک الخطالمشارالیه فکأن ّ خطّاً خرج من المشیر فرسم سطحاً انطبق طرفه علی خط المشارالیه ، و قد یکون امتداداً جسمیاً ینطبق السطح الذی هو طرفه علی السطح من الجسم المشارالیه فکأن سطحاً خرج من المشیر فرسم جسماً انطبق طرفه علی سطح المشارالیه . الثالث تعیین الشی ٔ بالحس بانه هنا او هناک او هذه بعد اشتراکها فی انها لاتقتضی کون المشارالیه بالذات محسوساً بالذات و تفترق بان ّ الاول و الثانی لایجب ان یتعلقا اولاً بالجوهر بل ربما یتعلقان اولاً بالعرض و ثانیاً بالجوهر، لانهما لایتعلقان بالمشارالیه اولاً الاّ بان یتوجه المشیرالیه اولاً فکل من الجوهر و العرض یقبل ذلک التوجه و کذا ما هو تابع له . و الثالث یجب ان یتعلق اولاً بالجوهر وثانیاً بالعرض فانه و ان کان تابعاً لتوجه المشیر لکن التوجه بان ّ المشارالیه هنا او هناک ، لایتعلق اولاًالا بما له مکان بالذات . هکذا ذکر میرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف فی مقدمة الامور العامة. و قد تطلق علی حکم یحتاج اثباته الی دلیل و برهان کما وقع فی المحاکمات و یقابله التنبیه بمالایحتاج اثباته الی دلیل کما یجی ٔ فی لفظ التنبیه . و الاشارة عند الاصولیین دلالة اللفظ علی المعنی من غیر سیاق الکلام له و یسمی بفحوی الخطاب ایضاً نحو «و علی المولودله رزقهن و کسوتهن بالمعروف » (قرآن 233/2). ففی قوله تعالی له اشارة الی ان النسب یثبت للاب ، و هی من اقسام مفهوم الموافقةکما یجی ٔ هناک . و فی لفظ النص ایضاً. و اهل البدیع فسروها بالاتیان بکلام قلیل ذی معان جمة. و هذا هو ایجاز القصر بعینه ، لکن فرق بینهما ابن ابی الاصبع بان الایجاز دلالة مطابقیة و دلالة الاشارة اما تضمن او التزام فعلم منه انه اراد بها ما تقدم من اقسام المفهوم ، ای اراد بها الاشارة المسماة بفحوی الخطاب . هکذا یستفاد من الاتقان فی نوع المنطوق و المفهوم . و نوع المنطوق و المفهوم الایجاز ثم الاشارة اذا لم تقابل بالصریح کثیراً ما تستعمل فی المعنی الاعم الشامل للصریح . کما فی چلپی المطول فی تعریف علم المعانی . فعلی هذا یقال اشار الی کذا فی بیان علم السلوک و ان کان المشارالیه مصرحاً به فیما سبق و اسماء الاشارة سبق ذکرها. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 824 و 825). ج ، اشارات . اشاره و اشارت ، با کردن ، فرمودن ، نمودن ، پذیرفتن و رسیدن صرف میشود.

فرهنگ عمید

۱. نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت.
۲. با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن.
۳. (اسم ) سخن مختصر و با ایجاز.

دانشنامه عمومی

چیزی را نشان دادن.


اشاره علامات و حرکات قراردادی عمومی، معنادار ساده بدنی است که برای انتقال معانی ساده و کوتاه (با ترکیب همزمان شکل، جهت و حرکت دستان، بازوها یا بدن و حالات صورت برای بیان سلیس افکار گوینده) استفاده می شود.
زبان اشاره سیستم قراردادی خاص منظم و پیشرفته زبانی است که برای انتقال معنا، به جای الگوهای صوتی یا نوشتاری در زبان، از الگوهای علایم دیداری (ترکیب همزمان شکل، جهت و حرکت دستان، بازوها یا بدن وحالات صورت برای بیان سلیس افکار گوینده) در یک کلمه اشاره استفاده می کند.. این نوع زبان اشاره می توان به صورت متنوع باشد. اما امروزه یک زبان اشاره بین المللی در سطح جهان قراارداد شده است که البته در هر منطقه عناصر بومی زبان نیز به آن افزوده می شود.
پانتومیم نیز نوعی تئاتر است که از نوعی اشاره کلی و مبهم و پیچیده تر از اشاره معمولی وجود دارد. و معمولاً تقلیدی از حرکات و امور روزمره می باشد .

فرهنگ فارسی ساره

نمارش، نمار


فرهنگستان زبان و ادب

{cue} [موسیقی] 1. آخرین نت های یک بخش سازی یا آوازی که برای راهنمایی، اندکی پیش از ورود (entrance ) و پس از سکوتی طولانی (long rest )، با نت های کوچک تر در بخش نوشتِ (performing part ) بخشی دیگر می آید 2. نوعی حرکت رهبر سازگان/ رهبر ارکستر که به نوازندگان یا ...
{deixis} [زبان شناسی] شیوۀ ارجاع برخی از عناصر جمله با توجه به گوینده یا مخاطب یا زمان یا مکان گفته ای مشخص

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حرکت سر و دست و مانند آن برای نشان دادن یا فهماندن مطلبی را اشاره گویند. از آن در باب های صلات، صوم، حج، تجارت، اجاره، وصیّت، نکاح، طلاق، لعان و قضاء سخن رفته است.
اشاره یا به عنوان فعلی از افعال و یا به عنوان جایگزین گفتار در شخص ناتوان از تکلّم می باشد.
← تفاوت موارد کاربرد اشاره
بر این قسم احکامی بار می شود که به آنها اشاره می شود.
← اشاره به گوشه راست در سلام آخر نماز
بر قسم دوم نیز احکامی بار می شود که به آنها اشاره می شود.
← حکم عقود و ایقاعات با اشاره
...

[ویکی فقه] اشاره (علوم قرآنی).
...

واژه نامه بختیاریکا

هَشارِه

جدول کلمات

ایما

پیشنهاد کاربران

استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز، کنایه، گوشه، علامت، رای، نظر، امر، حکم، دستور، فرمان

این واژه عربی است و پارسی آن آماژه می باشد که واژه ای کردی است

نشان

در پارسی " پرخیده "

رای یا نظرات

اشاره = پیکانه

نُمار یا نُمارِش به مانَک ( معنی ) ایما، اشاره است.
نمونه
بهرام به سیاوش اشاره کرد.
بهرام به سیاوش نُمارِش کرد.
بهرام به سیاوش نُمارِید.

گویا نُمارِش از نمودن میآید که به چم نشان دادن میآید.

نمونه ای از شاهنامه:
اگر پهلوان را نمائی به من
سرافراز باشی به هر انجمن

رهنمود

به یک اشاره


کلمات دیگر: