کلمه جو
صفحه اصلی

ذونواس

فرهنگ فارسی

نام یکی از اصحاب کهف .

لغت نامه دهخدا

ذونواس . [ ن ُ ] (اِخ ) رجوع به ذرعةبن کعب شود.


ذونواس . [ ن ُ ] (اِخ ) لقب کعب یا زرعة. یکی از ملوک و اذواء یمن . او ذوشناتر را بکشت و بجای وی نشست و از آنرو او را ذونواس گویند که دو گیسو بر دوش دروا و جنبان داشت . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: ملک ذوشناتر سبع و عشرون سنة... مردی ستمگر و بد فعل بود و با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هر که با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید، و پسری بود نام وی ذونواس و دو گیسو نیکو داشتی و در تاریخ جریر نام او، زرعة بود و لقب ذونواس پس ذوشناتر او را بخواند و ذونواس کاردی با خود برداشته چون بخلوت دست بدو خواست کردن ، ذونواس کارد بزد و ذوشناتر را بکشت و سرش ببرید و بیرون آورد و پادشاهی فراز گرفت و مردمان بازرستند. ملک ذونواس ، عشرون سنة. صاحب الاخدود وی بود در عهد فیروز یزدجرد بوده است . و بروزگار قصی بن کلاب بر یثرب بگذشت و از عالمان جهودان سخنها شنید و خوش آمدش ، و دین جهودی گرفت پس جهودان بر آن داشتندش که بنجران رود و آنجا ترساآن بودند، از جمله ٔ یمن بقصد طرفه و معجزی که از ترسائی بدیدند ترسا شده بودند. پس ذونواس مغاکی بکند و آتش درآن برافروخت بسیار، و هر که از ترسائی برنگشت و جهودی نپذیرفت در آن مغاک افکندش و ذونواس آنجا نشسته بود با مهتران خویش ، آن است که خدای تعالی یاد کرده است . قوله تعالی : قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم علیها قعود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود (قرآن 85 / 3 - 7). و بیست هزار مرد در آن اخدود سوخته شدند و انجیلها همه بسوخت ، و مهتر ایشان عبداﷲبن الثامر بود، دین جهودی بر وی عرضه کردند، نپذیرفت ذونواس چوبی در دست داشت بر سر وی زد، مغزش بشکافت و اندر آن نمرد، بعد از آنکه او را از کوه بفرمود انداخت و هیچ زیانی نرسیدش که انجیل همی خواند. پس مردی از آن ترساآن انجیلی نیم سوخته بر گرفت و سوی قیصر رفت ، نام ذوثعلبان خوانند. پس این مرد ترسا پیش قیصر فریاد کرد و بگفت که ذونواس چه کرد. قیصر اجابت نکرد وگفتا از من [ تایمن دور است لیکن از یمن ] تا حبشه نزدیک است و او را نامه نبشت بملک حبشه ، و این مرد آنجا رفت ، و ملک حبشه بگریست از آن کار و قرب هفتاد هزار مرد بساخت و سوی یمن فرستاد با مهتران نامدار و با مهتری نام او ارباط پس ذونواس از ایشان هزیمت شد و خود را سوار در دریا فکند و کس بازندیدش . و در تاریخ جریر چنان است که ذونواس با ارباط حیلت کرد و هزار کلید به وی فرستاد و گفت این کلید گنجهاست ، و همه ترا دهم چون ارباط بحضرموت از دریا برآمد و رسول ذونواس را دید و کلید گنجها، قبول کرد و ذونواس بیامد وبسیاری خواسته بیاورد و گفت دیگر بشهرهاست ، سپاه فرست تا بیاورند، و بدین حیلت سپاه وی در شهرها بپراکند و پیش از این با مهتران شهرها سگالیده بود که هر کسی بر جای خویش حبشیان را بکشد و همچنان کردند. و ذونواس این سپاه خاصه ٔ ارباط بسیاری بکشت و ارباط بگریخت و بحبشه باز شد، پس دوم بار ابرهه را بفرستاد با صد هزار مقاتل ، و ذونواس خود را آخر کار در آب افکندچنانکه گفته شد و ما هر دو راست [شاید، روایت ] نوشتیم . (مجمل التواریخ و القصص ص 169 و 170). و بعضی نام او را ذرعةبن حسان و برخی ذونواس بن تبان اسعد ابی کرب بن ملکیکرب و گروهی ذرعةبن کعب نوشته اند. یونانیان و از جمله تئوفاس ، پادشاه حمیر ذونواس را زمیانوس می نامند و رجوع به مجمل التواریخ ص 15 و 158 و 168 و 169 و 170 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 314 و ج 3 ص 1111 و حبیب السیر ج 1 ص 95 و 96. و المرصع ابن الاثیر شود.


ذونواس . [ ن ُ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب کهف .


ذونواس . [ ن ُ ] (اِخ ) البجلی . شاعری کوفی است . ابن الاثیر در المرصع بنقل از کتاب الورقه ٔبن الجراح گوید :مولد او کوفه و منشاء وی رأس عین است و از اوست :
ان ّ امرء اصحب الزمان به
فقر الیک الظاهر العدم . [ کذا ] .


ذونواس. [ ن ُ ] ( اِخ ) نام یکی از اصحاب کهف.

ذونواس. [ ن ُ ] ( اِخ ) البجلی. شاعری کوفی است. ابن الاثیر در المرصع بنقل از کتاب الورقه ٔبن الجراح گوید :مولد او کوفه و منشاء وی رأس عین است و از اوست :
ان امرء اصحب الزمان به
فقر الیک الظاهر العدم. [ کذا ].

ذونواس. [ ن ُ ] ( اِخ ) رجوع به ذرعةبن کعب شود.

ذونواس. [ ن ُ ] ( اِخ ) لقب کعب یا زرعة. یکی از ملوک و اذواء یمن. او ذوشناتر را بکشت و بجای وی نشست و از آنرو او را ذونواس گویند که دو گیسو بر دوش دروا و جنبان داشت. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: ملک ذوشناتر سبع و عشرون سنة... مردی ستمگر و بد فعل بود و با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هر که با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید، و پسری بود نام وی ذونواس و دو گیسو نیکو داشتی و در تاریخ جریر نام او، زرعة بود و لقب ذونواس پس ذوشناتر او را بخواند و ذونواس کاردی با خود برداشته چون بخلوت دست بدو خواست کردن ، ذونواس کارد بزد و ذوشناتر را بکشت و سرش ببرید و بیرون آورد و پادشاهی فراز گرفت و مردمان بازرستند. ملک ذونواس ، عشرون سنة. صاحب الاخدود وی بود در عهد فیروز یزدجرد بوده است. و بروزگار قصی بن کلاب بر یثرب بگذشت و از عالمان جهودان سخنها شنید و خوش آمدش ، و دین جهودی گرفت پس جهودان بر آن داشتندش که بنجران رود و آنجا ترساآن بودند، از جمله یمن بقصد طرفه و معجزی که از ترسائی بدیدند ترسا شده بودند. پس ذونواس مغاکی بکند و آتش درآن برافروخت بسیار، و هر که از ترسائی برنگشت و جهودی نپذیرفت در آن مغاک افکندش و ذونواس آنجا نشسته بود با مهتران خویش ، آن است که خدای تعالی یاد کرده است. قوله تعالی : قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم علیها قعود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود ( قرآن 85 / 3 - 7 ). و بیست هزار مرد در آن اخدود سوخته شدند و انجیلها همه بسوخت ، و مهتر ایشان عبداﷲبن الثامر بود، دین جهودی بر وی عرضه کردند، نپذیرفت ذونواس چوبی در دست داشت بر سر وی زد، مغزش بشکافت و اندر آن نمرد، بعد از آنکه او را از کوه بفرمود انداخت و هیچ زیانی نرسیدش که انجیل همی خواند. پس مردی از آن ترساآن انجیلی نیم سوخته بر گرفت و سوی قیصر رفت ، نام ذوثعلبان خوانند. پس این مرد ترسا پیش قیصر فریاد کرد و بگفت که ذونواس چه کرد. قیصر اجابت نکرد وگفتا از من [ تایمن دور است لیکن از یمن ] تا حبشه نزدیک است و او را نامه نبشت بملک حبشه ، و این مرد آنجا رفت ، و ملک حبشه بگریست از آن کار و قرب هفتاد هزار مرد بساخت و سوی یمن فرستاد با مهتران نامدار و با مهتری نام او ارباط پس ذونواس از ایشان هزیمت شد و خود را سوار در دریا فکند و کس بازندیدش. و در تاریخ جریر چنان است که ذونواس با ارباط حیلت کرد و هزار کلید به وی فرستاد و گفت این کلید گنجهاست ، و همه ترا دهم چون ارباط بحضرموت از دریا برآمد و رسول ذونواس را دید و کلید گنجها، قبول کرد و ذونواس بیامد وبسیاری خواسته بیاورد و گفت دیگر بشهرهاست ، سپاه فرست تا بیاورند، و بدین حیلت سپاه وی در شهرها بپراکند و پیش از این با مهتران شهرها سگالیده بود که هر کسی بر جای خویش حبشیان را بکشد و همچنان کردند. و ذونواس این سپاه خاصه ارباط بسیاری بکشت و ارباط بگریخت و بحبشه باز شد، پس دوم بار ابرهه را بفرستاد با صد هزار مقاتل ، و ذونواس خود را آخر کار در آب افکندچنانکه گفته شد و ما هر دو راست [شاید، روایت ] نوشتیم. ( مجمل التواریخ و القصص ص 169 و 170 ). و بعضی نام او را ذرعةبن حسان و برخی ذونواس بن تبان اسعد ابی کرب بن ملکیکرب و گروهی ذرعةبن کعب نوشته اند. یونانیان و از جمله تئوفاس ، پادشاه حمیر ذونواس را زمیانوس می نامند و رجوع به مجمل التواریخ ص 15 و 158 و 168 و 169 و 170 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 314 و ج 3 ص 1111 و حبیب السیر ج 1 ص 95 و 96. و المرصع ابن الاثیر شود.

دانشنامه عمومی

یوسف ذونواس یک رئیس قبیله حمیر در یمن بین سال های ۵۱۷ تا ۵۲۵-۷ میلادی بود.
آذرنوش، آذرتاش، راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، چاپ سوم. تهران: انتشارات توس، ۱۳۸۸. شابک ۳-۴۳۶-۳۱۵-۹۶۴-۹۷۸
بعضی اعتقاد دارند که او جانشین ربیعه ابن مذار بود ولیکن بعضی دیگر او را یک حاکم غیرمشروع میدانند. بعضی اعتقاد دارند که او از نژاد یهودی نبود و بلکه به یهودیت گرویده بود. بر اساس نوشته ها ذونواس مسیحیان را در حکومت خود آزار می داد زیرا مسیحیان هم دینان او را در حکومتشان آزار می دادند. نامه یک کشیش بیزانسی در سال ۵۲۴ میلادی در مورد آزار مسیحیان در نجران («اخدد» در عربستان امروزی) به وسیله او صحبت کرده است. آیات ابتدایی سوره بروج در قرآن نیز به این کشتار مسیحیان توسط ذونواس اشاره دارد:
مرگ بر آدم سوزان خندق. همان آتش مایه دار . آنگاه که آنان بالای آن نشسته بودند. و خود بر آنچه بر مؤمنان می آوردند گواه بودند. و بر آنان عیبی نگرفته بودند جز اینکه به خدای ارجمند ستوده ایمان آورده بودند. همان که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست و خدا بر هر چیزی گواه است. کسانی که مردان و زنان مؤمن را آزار کرده و بعد توبه نکرده اند ایشان راست عذاب جهنم و ایشان راست عذاب سوزان - قرآن سوره بروج آیه ۴-۸
بر اساس نوشته تاریخدانان بعد از به حکومت رسیدن ذونواس به مسیحیان اتیوپی و یمن در قلعه آن ها در ظفر حمله کرد و آن ها را تسخیر کرد و کلیساها را سوزاند. او سپس به نجران حمله نمود. او تمامی مردم شهر را که حاضر نشدند مسیحیت را ترک کنند کشت. رقم این کشتار حدود ۲۰۰۰۰ نفر تخمین زده می شود. او سپس نامه هایی به المنتظر سوم و قباد اول پادشاه پارسیان نوشت و به آن ها توصیه کرد با مسیحیان همینگونه رفتار کنند. المنتظر در این زمان با سفیری از بیزانس ملاقات می کرد و محتوای نامه را به او نشان داد. شرح کشتار ذونواس سفیر مسیحی را شوکه کرد. بازماندگان این کشتار به نزد امپراتور روم یوستینیانوس رفتند و از او درخواست انتقام برای مسیحیان کردند.

دانشنامه آزاد فارسی

ذونُواس ( ـ۵۲۵م)
(نام اصلی: زرعة بن تبّان؛ مشهور به یوسف اشعر) پادشاه یمن. به سبب داشتن دو گیسویی که بر پشت خود می انداخت به ذونواس معروف شد. او سلطان یمن را به قتل رساند و خود بر جایش نشست. پس از آن به دین یهود روآورد. ذونواس مسیحیانی را که به دین او نمی گرویدند می کشت، به ویژه مسیحیان نجران تحت حمایت دولت اکسوم را قتل عام کرد. او گودالی از آتش ساخت و مسیحیانی را که از فرمان او اطاعت نمی کردند به داخل آن گودال می افکند. «قتل اصحاب الاخدود» در سورۀ بروج در قرآن کریم به این واقعه اشاره دارد. درپی این رویداد، امپراتور روم به پادشاه اَکْسوم در حبشه فرمان داد تا به جنگ ذونواس رود. ذونواس مغلوب شد و خود را به دریا انداخت و کشته شد و یمن به تصرّف حبشیان درآمد.


کلمات دیگر: