زان
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
زان , ممرز , الش , راش
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
دهیست جزئ دهستان آبرود بخش حومه شهرستان دماوند
( ز آن ) تلخه گندم لغتی در زوان است
لغت نامه دهخدا
مرا هر چه ملک و سپاهست و گنج
همه زان تو و ترا زوست خنج .
اسدی (لغت فرس ).
و رجوع به از آن ِ شود.
زان . [ ن ِن ْ ] (ع ص ) مرد فاجر زناکار: زنی یزنی زناء فهو زان . (اقرب الموارد). رجوع به زانی شود.
زآن. [ زُ ] ( ع اِ ) تلخه گندم. لغتی در زوان است. ( تاج العروس ) ( از المنجد ) ( از القاموس العصری انگلیسی - عربی ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به زان و زوان شود.
زان. ( ز [ حرف اضافه ] + آن ) مخفف از آن است چنانکه گویند زان طرف و زان سو یعنی از آن طرف و از آن سو. ( برهان قاطع ). مخفف از آن و همچنین زان پس و زان سپس و زانکه [ آمده ]. ( آنندراج ). و رجوع به از آن شود.
زان. [ ن ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( ز [ حرف اضافه ] + آن ِ ) مخفف از آن ِ. مال. متعلق به :
مرا هر چه ملک و سپاهست و گنج
همه زان تو و ترا زوست خنج.
زان. ( ع اِ ) بشم است یعنی تخمه. ( اقرب الموارد ). و در نسخ قاموس نشم آمده و بهمین دلیل مؤلف ترجمه قاموس نوشته است : زان پرخال شدن پوست است. مؤلف تاج العروس آرد: در همه نسخ نشم و صواب بشم است و فراء از دبیریه نقل کرده که زان تخمه است ، این بیت را نیز از دبیریه شاهد آورده :
مصحح لیس یشکو الزان خثلته
ولا یخاف علی امعائه العرب.
زان. ( اِ ) درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) . درختی است که از وی کمان سازند. ( منتهی الارب ). ابن بیطار آرد: درختی است که از شاخ آن نیزه سازند و گروهی گمان برده اند که مرّان است. ( از مفردات ابن بیطار ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: درختی است که آن را مرّان خوانند. ( اختیارات بدیعی ). بستانی آرد: زان در تداول عامه مردم سوریه زین و در گیاه شناسی فاگوس نام دارد و از تیره نباتهای گربه ای است. برخی از دانشمندان نیز این دسته از نباتات را به گروههای مستقلی بنام زان ، بلوط و غیر آن تقسیم کرده اند و زان را خود نام تیره ای مستقل از نباتات دانسته اند. زان بصورت درختهای بزرگ و کوچک در کوهستانهای اروپا و آمریکای جنوبی و زیلند جدید یافت میشود. در مناطق معتدل شمالی امریکا و همچنین در اروپا و آسیا جنگلهای وسیعی از این درخت تشکیل شده است.... مشخصات عمومی : این گیاه دارای سنبله های بیضی شکل و گلهای نر و ماده زیبائی بشکل کاسه است که 6 نگین و 5 تا 12 تکمه در آن دیده میشود. هر دو گل آن در یک کاسه خاردار که لبه آن از چهار طرف شکافته شده است قرار دارد. در تخمدان آن سه اطاقک است که یکی از آنها دارای تخم و بقیه فاقد آنند. ( از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زان معمولی و آلش شود.
زان . (اِ) درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است . (آنندراج ) (برهان قاطع) . درختی است که از وی کمان سازند. (منتهی الارب ). ابن بیطار آرد: درختی است که از شاخ آن نیزه سازند و گروهی گمان برده اند که مرّان است . (از مفردات ابن بیطار). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: درختی است که آن را مرّان خوانند. (اختیارات بدیعی ). بستانی آرد: زان در تداول عامه ٔ مردم سوریه زین و در گیاه شناسی فاگوس نام دارد و از تیره ٔ نباتهای گربه ای است . برخی از دانشمندان نیز این دسته از نباتات را به گروههای مستقلی بنام زان ، بلوط و غیر آن تقسیم کرده اند و زان را خود نام تیره ای مستقل از نباتات دانسته اند. زان بصورت درختهای بزرگ و کوچک در کوهستانهای اروپا و آمریکای جنوبی و زیلند جدید یافت میشود. در مناطق معتدل شمالی امریکا و همچنین در اروپا و آسیا جنگلهای وسیعی از این درخت تشکیل شده است .... مشخصات عمومی : این گیاه دارای سنبله های بیضی شکل و گلهای نر و ماده ٔ زیبائی بشکل کاسه است که 6 نگین و 5 تا 12 تکمه در آن دیده میشود. هر دو گل آن در یک کاسه ٔ خاردار که لبه ٔ آن از چهار طرف شکافته شده است قرار دارد. در تخمدان آن سه اطاقک است که یکی از آنها دارای تخم و بقیه فاقد آنند. (از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زان معمولی و آلش شود.
زان . (ز [ حرف اضافه ] + آن ) مخفف از آن است چنانکه گویند زان طرف و زان سو یعنی از آن طرف و از آن سو. (برهان قاطع). مخفف از آن و همچنین زان پس و زان سپس و زانکه [ آمده ] . (آنندراج ). و رجوع به از آن شود.
زان . (ع اِ) بشم است یعنی تخمه . (اقرب الموارد). و در نسخ قاموس نشم آمده و بهمین دلیل مؤلف ترجمه ٔ قاموس نوشته است : زان پرخال شدن پوست است . مؤلف تاج العروس آرد: در همه ٔ نسخ نشم و صواب بشم است و فراء از دبیریه نقل کرده که زان تخمه است ، این بیت را نیز از دبیریه شاهد آورده :
مصحح لیس یشکو الزان خثلته
ولا یخاف علی امعائه العرب .
زان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. واقعدر 20000 گزی جنوب خاور دماوند و 9000 گزی جنوب راه شوسه ٔ تهران به مازندران در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 400 تن اند که زبان آنان فارسی است و آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات است . شغل اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است . ماشین سواری تا اول آبادی میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان جمع آبرود قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹۶ نفر (۱۳۰ خانوار) بوده است.
فهرست شهرهای آلمان
دانشنامه اسلامی
معنی ضَّأْنِ: میش
ریشه کلمه:
زنی (۹ بار)
پیشنهاد کاربران
دۀزانم=میدانم نۀزان=نادان. زانۀر. داند و. . . . . . . . . . .
کلا زان در کردی به دانستنی ها گفته میشه