مترادف راز : پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته، رنگ، فام، لون، گلکار
متضاد راز : علانیه
secret, mystery
confidence, mystery, riddle, secret
(تلفظ: rāz) سِر ، موضوعی یا مطلبی که از دیگران پوشیده و پنهان است ؛ (در قدیم) پوشیده ، پنهان ؛ (در قدیم) رنگ.
پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته ≠ علانیه
رنگ، فام، لون
گلکار
۱. پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته
۲. رنگ، فام، لون
۳. گلکار ≠ علانیه
[ په . ] (اِ.) مطلب پوشیده ، امر پنهان .
(اِ.) = رز: رنگ ، لون .
[ معر. ] (اِ.) 1 - یکی از آلات بنایان ج . رازه . 2 - گلکار، طیان .
رودکی .
ابوشکور.
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
قطران .
(ویس و رامین ).
(ویس و رامین ).
اسدی .
اسدی .
اسدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
معزی .
سنائی .
سوزنی .
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
عطار.
عطار.
عطار.
عطار.
مولوی .
مولوی .
سعدی (بوستان ).
سعدی .
اوحدی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
ولی دشت بیاضی .
نظامی (از آنندراج ).
ظهوری .
سعدی .
زلالی .
حیاتی گیلانی (از ارمغان آصفی ).
خسرو دهلوی .
باقر کاشی .
شفائی اصفهانی .
حافظ.
عزت شیرازی .
باقر کاشی .
منوچهری .
فردوسی .
(ویس و رامین ).
سوزنی .
نظامی .
حافظ (از ارمغان آصفی ).
دقیقی .
سوزنی .
حافظ.
باقر کاشی .
خاقانی .
منوچهری .
انوری .
حکیم روحانی (از شعوری ).
فخرالدین گرگانی .
حافظ.
راز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است . نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت متوفی در 1287 هَ . ق . معاصر بود و هدایت در کتاب ریاض العارفین خود که در 1260 هَ . ق .تألیف کرده گوید: راز از اکابر صوفیه و مفاخر سلسله ٔ ذهبیه و به علو درجات معروف و با صفات حمیده موصوف و با اینکه هنوز در عنفوان جوانی است علامات پیری از ناصیه ٔ حالش پیداست و در نعت حضرت ولی عصر گوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار.
تا آنجا که گوید:
تا بکی با خمول جفت و قرین
تا بکی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفرچون شب تار
همه دجّال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نما و کفرشعار.
زمان وفات او بدست نیامد. (ریحانة الادب ج 2 ص 59).
راز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه هر کدام میخواستند که مسمی بنام خود کنند. بزرگان آن زمان بجهت رفع مناقشه شهر را بنام ری کردندو مردم شهر را بنام راز چنانچه حالا نیز شهر را ری میخوانند و اهل شهر را رازی میگویند. (برهان ). اما این وجه اشتقاق عامیانه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
سنائی .
راز. (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 34 هزارگزی شمال باختری مانه و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . کوهستانی و معتدل و دارای 1394 سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آنجا مالرو است . دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
۱. مطلب پوشیده و پنهان؛ سِر: ◻︎ تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸).
۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.
۳. (صفت) [قدیمی] پوشیده؛ نهان.
۴. (قید) [قدیمی] بهطور پوشیده و پنهان.
〈 راز پوشیدن: (مصدر لازم) نهان داشتن راز؛ حفظ کردن اسرار؛ راز کسی را پوشیده داشتن: ◻︎ به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت راز پوشیدن (حافظ: ۷۸۶).
〈 راز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. گفتن سِرّ خود به کسی؛ راز گفتن.
۲. مناجات کردن.
۳. نجوا کردن.
۴. آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن: ◻︎ بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی: ۲/۱۲۵ حاشیه).
۵. (مصدر متعدی) نهفته داشتن؛ پوشیده داشتن.
〈 راز گشادن: (مصدر لازم) ‹راز گشودن› [قدیمی] آشکار کردن راز؛ فاش کردن سِرّ: ◻︎ به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای / که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز (سعدی۲: ۷۰۱).
〈 راز گفتن: (مصدر لازم)
۱. با کسی سخن پوشیده گفتن؛ فاش کردن سِر؛ رازی را به کسی سپردن.
۲. بیخ گوشی صحبت کردن.
〈 رازونیاز:
۱. گفتن سِر و سخن پنهانی و خواستن حاجت.
۲. [مجاز] دعا و مناجات به درگاه خدایتعالی: ◻︎ زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود / هم مستی شبانه و رازونیاز من (حافظ: ۸۰۰).
۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه همایون.
〈 رازونیاز کردن: راز و حاجت خود را با کسی (معشوق یا خدا) در میان نهادن؛ مناجات کردن به درگاه خدایتعالی.
کسی که پیشهاش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است؛ معمار؛ بنّا؛ گِلکار؛ والادگر: ◻︎ به یکی تیر همی فاش کند سرّ حصار / ور بر او کرده بُوَد قیر بهجای گِل، راز (عسجدی: ۳۸).