کلمه جو
صفحه اصلی

راز


مترادف راز : پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته، رنگ، فام، لون، گلکار

متضاد راز : علانیه

فارسی به انگلیسی

confidence, mystery, secret, riddle

secret, mystery


confidence, mystery, riddle, secret


فارسی به عربی

شر , عصابة , لغز

فرهنگ اسم ها

اسم: راز (دختر) (فارسی) (تلفظ: rāz) (فارسی: راز) (انگلیسی: raz)
معنی: آنچه از دیگران پنهان نگاه داشته می شود، سِر، موضوعی یا مطلبی که از دیگران پوشیده و پنهان است، ( در قدیم ) پوشیده، پنهان، ( در قدیم ) رنگ، ( اَعلام ) نام شهری در شهرستان بجنورد در استان خراسان شمالی

(تلفظ: rāz) سِر ، موضوعی یا مطلبی که از دیگران پوشیده و پنهان است ؛ (در قدیم) پوشیده ، پنهان ؛ (در قدیم) رنگ.


مترادف و متضاد

پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته ≠ علانیه


رنگ، فام، لون


گلکار


secret (اسم)
سر، رمز، راز، دستگاه سری

mystery (اسم)
هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز

paint (اسم)
رنگ، راز، رنگ نقاشی، سرخاب

hedgehog (اسم)
جوجه تیغی، خارپشت، راز، ارمجی، ادم ناسازگار

secrecy (اسم)
خفا، راز، اختفا، پوشیدگی، محرمانه بودن، پنهان کاری، رازداری، سری بودن، نهانکاری، راز پوشی، خفیه

۱. پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته
۲. رنگ، فام، لون
۳. گلکار ≠ علانیه


فرهنگ فارسی

سر، مطلب پوشیده وپنهان، نهفته دردل، رازه، معمار، بنا، گلکار، والادگر، پیشه ساختن خانه بودن
۱ - ( اسم ) یکی از آلات بنایان جمع رازه ( لسان العرب ) . ۲ - گلکار طیان : بیکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بر او کرده بود قبر بجای گل راز ( عسجدی لفت فرس ) .
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد .

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) مطلب پوشیده ، امر پنهان .
(اِ. ) = رز: رنگ ، لون .
[ معر. ] (اِ. ) ۱ - یکی از آلات بنایان ج . رازه . ۲ - گلکار، طیان .

[ په . ] (اِ.) مطلب پوشیده ، امر پنهان .


(اِ.) = رز: رنگ ، لون .


[ معر. ] (اِ.) 1 - یکی از آلات بنایان ج . رازه . 2 - گلکار، طیان .


لغت نامه دهخدا

راز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) :
مرا با تو بدین باب تاب نیست
که توراز به از من به سر بری .

رودکی .


به هر نیک و بد هر دوان یک منش
براز اندرون هر دوان یک کنش .

ابوشکور.


همی ساختی کار لشکر نهان
ندانست رازش کس اندر جهان .

فردوسی .


ازاو راز نتوان نهفتن که رایش
کند آشکارا همی هر زمانی .

فرخی .


رازیست این میان بهار و میان من
خیزم به پیش خواجه کنم رازش آشکار.

فرخی .


ترا گهر نه برای توانگری داده ست
خدایگان را رازیست اندر آن مضمر.

فرخی .


روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق .

منوچهری .


بتوان راز بوصل اندر پوشید بخلق
بفراق اندر پوشیده کجا ماند راز.

قطران .


چرا راز ازطبیب خویش پوشم
بلا بیش آورد گر بیش کوشم .

(ویس و رامین ).


نداند راز او پیراهن او
نه موی آگاه باشد در تن او.

(ویس و رامین ).


چون یگانه یافت راز خود با ایشان بگفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102). مشرفی غلامان سرایی با وی بود [ مظفر ] سخت پوشیده چنانکه حوائج کشان و وثاقها نزدیک وی آمدندی و هرچه از غلامان رازی داشتی با وی بگفتند. (تاریخ بیهقی ص 274). نصر... ایشان را... یگانه یافت راز خود با ایشان بگفت . (تاریخ بیهقی ص 829).
بدو گفت بر تیغ این که یکی
شوم بنگرم راز چرخ اندکی .

اسدی .


هم از بخت ترسم که دمساز نیست
هم از تو که با زن دل راز نیست .

اسدی .


که موبد چنین داستان زد ز زن
که با زن درِ راز هرگز مزن .

اسدی .


اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی . (قابوسنامه ).
وانچ از قرانش نیست گوا عالم
رازی خداییست نهان ز اعدا.

ناصرخسرو.


رازیست بزرگ زیر چرخ اندر
بی دین تو نه اهل آن چنان رازی .

ناصرخسرو.


و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند. (کلیله و دمنه ). و عقل مرد را بهشت خصلت بتوان شناخت ... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران . (کلیله و دمنه ).
گر از تو بپرسد کسی راز عالم
چو الحمد و چون قل هواﷲ بخوانی .

معزی .


از تن دوست در سرای مجاز
جان برون آید و نیاید راز.

سنائی .


مرا بعشق تو طشت ای پسر ز بام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی .

سوزنی .


قفل دُرج طبع بگشاده بمفتاح زبان
آشکارا کرده هر درّی که در دل بود راز.

سوزنی .


هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت
شد بر زبان خنجر تو رازش آشکار.

سوزنی .


هرچه در پرده ٔ شب راز دل عشاق است
کان نفس جز بقیامت نه همانا شنوند.

خاقانی .


راز مستان از میان بیرون فتاد
الصبوح آواز آن بیرون فتاد.

خاقانی .


منعما پیش کیقباد دوم
از من این یک سخن براز فرست .

خاقانی .


راز پوشیده گرچه هست بسی
بر تو پوشیده نیست راز کسی .

نظامی .


صیرفی گوهر آن رازشد
تا بعدم سوی گهر باز شد.

نظامی .


راز کس در دل گنجایی ندارد مگر در دل دوست . (مرزبان نامه ). راز چیزی است که بلای آن در محافظت است و هلاک آن در افشا. (مرزبان نامه ). راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی ... که این طایفه از مردم بر تحفظ و کتمان آن قادر نباشند. (مرزبان نامه ).
گر بسوزد همچو شمعم عشق او
راز عشقش را نگه دارم بجان .

عطار.


چون همدمی نیافتم اندر همه جهان
از راز خویش پیش که یک دم برآورم .

عطار.


مرد ابله گفت ای دانای راز
گاو را از خر نمیدانی توباز.

عطار.


زآنکه رازم درنیابد هر یکی
راز بلبل گل بداند بیشکی .

عطار.


رازها را میکند حق آشکار
چون بخواهد رُست تخم بد مکار.

مولوی .


گفت هر رازی نشاید باز گفت
جفت طاق آید گهی گه طاق جفت .

مولوی .


فراغ و مناجات و رازش نماند
خور و خواب و ذکر و نمازش نماند.

سعدی (بوستان ).


تو را تا دهان باشد از حرص باز
نیاید بگوش دل از غیب راز.

سعدی .


تن بریگ روان بتفتندی
راز دل رابکس نگفتندی .

اوحدی .


بشمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به .

حافظ.


حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را.

حافظ.


راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالیمقام را.

حافظ.


محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را.

حافظ.


وقت مستی خوش که با صد راز دیگر باز گفت
آنچه در هشیاری از من دوش پنهان کرده بود.

ولی دشت بیاضی .


- براز ؛ در حال رازگویی :
شکرپاره با نوک دندان براز
شکرپاره را کرد دندان دراز.

نظامی (از آنندراج ).


- راز بر روی روز افتادن ؛ کنایه از بسیار فاش و آشکارا کردن و شدن و در صحرا نهادن و بصحرا افکندن و افتادن . (آنندراج ).
- راز بر سر بازار نهادن ؛ مرادف راز برروی روز افتادن . و کنایه از بسیار فاش و آشکارا کردن است . رجوع به ترکیب مزبور شود :
رازها بر سر بازار نهد گر ننهد
آه زنجیربپای دل دیوانه ٔ ما.

ظهوری .


- راز بر صحرا نهادن ؛ مرادف راز بر روی روز افتادن . رجوع به ترکیب فوق شود :
راز من ترسم که در صحرا نهد
اشک من چون روی در صحرا کند.

سعدی .


- راز برون دادن ؛ مرادف راز بر سربازار نهادن . (آنندراج ) رجوع به ترکیب فوق شود :
اگر بیرون دهم راز دل خویش
کند پروانه شکر سوزش خویش .

زلالی .


- رازبصحرا افتادن ؛ کنایه است از بسیار فاش و آشکارا کردن و شدن . (آنندراج ) :
قصه ٔ گل کند و راز به صحرا افتد
آه اگر باد صبا نامه ٔ مابگشاید.

حیاتی گیلانی (از ارمغان آصفی ).


- راز بصحرا افکندن ؛ کنایه است از بسیار فاش و آشکار شدن رجوع به راز بصحرا افتادن شود. (ارمغان آصفی ) :
گرد جهان شد سمر قصه ٔ خسرو از آن
عشق بصحرا فکند راز دل تنگ را.

خسرو دهلوی .


آنکس که به اهل درد گوید رازش
هرچند طلب کند نیابد بازش
رازدل خود اگر بصحرا فکنی
بهتر که سپاری بدل غمازش .

باقر کاشی .


- راز بیرون افتادن ؛ مرادف راز بر روی روز افتادن . رجوع به ترکیب مزبور شود.
- راز پرسیدن ؛ پرسش از چیز نهان و پوشیده کردن . سّر پرسیدن :
اکنون مپرس راز شفائی که هر طرف
از گفتگوی عشق تو محفل نهاده اند.

شفائی اصفهانی .


- راز پوشیدن ؛ سرّ کسی را پوشیدن و بدیگری نگفتن . (ارمغان آصفی ) :
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن .

حافظ.


- راز جستن ؛ از رازی نهان و پوشیده جویا شدن .(ارمغان آصفی ) :
مجوی راز تجلّی ز مست عالم نور
کلیم را بگلو سرمه کرد آتش طور.

عزت شیرازی .


- راز در صحرا نهادن ؛ مرادف راز بصحرا فکندن است . رجوع به کنایه مزبور شود.
- راز در میان نهادن ؛ کنایه است از راز با کسی گفتن . رازی را بر کسی آشکارا کردن :کت الکلام فی اذنه ؛ سخن در گوش وی گفت و راز با وی در میان نهاد. (منتهی الارب ).
- راز شنیدن ؛ سرّ کسی را شنیدن . (ارمغان آصفی ) :
فریاد از این درد که راز دل عاشق
گفتن نپسندند و شنیدن نگذارند.

باقر کاشی .


- راز فرمودن ؛ سر کسی را گفتن . (ارمغان آصفی ).
- راز گفتن ؛ سر خود گفتن ، اندیشه های نهانی خویش آشکار کردن :
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین
چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز.

منوچهری .


|| پوشیده ، پنهان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
فراوان سخن رفت از آن رزمساز
ز پیکار او آشکارا و راز.

فردوسی .


همه کار جهان از خلق راز است
قضا را دست بر مردم دراز است .

(ویس و رامین ).


خوش است عشق اگر آشکار یا راز است
خوش است با توام ار آشکار یا رازی .

سوزنی .


رهی خواهی شدن کز دیده راز است
به بی برگی مشو کین ره دراز است .

نظامی .


- راز خواندن ؛ چیز نهان و پوشیده را درک کردن . کنایه از راز دانستن و دریافتن . (ارمغان آصفی ) :
هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست .

حافظ (از ارمغان آصفی ).


- راز داشتن ؛ پنهان داشتن . پنهان کردن :
مرا شاه کرد از جهان بی نیاز
سزد گر ندارم من از شاه راز.

دقیقی .


هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت
شد بر زبان خنجر تو رازش آشکار.

سوزنی .


- راز دانستن ؛ به چیز نهان و پوشیده دانا بودن . (ارمغان آصفی ) :
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست .

حافظ.


- راز سپردن ؛ سپردن چیز نهان . (ارمغان آصفی ). گفتن راز :
راز دل خوداگر بصحرا فکنی
بهتر که سپاری به دل غمازش .

باقر کاشی .


- راز سگالیدن ؛ نسبت به چیز نهان و پوشیده اندیشیدن . (ارمغان آصفی ) :
اگر قیصر سگالد راز زردشت
کنم زنده رسوم زند و استا.

خاقانی .


|| ضمیر. باطن . جوهر. طَویّت .
- پاک راز ؛ آن که راز پاک دارد. دارای ضمیر پاک :
آن ستم کز عشق من دیدم مبیناد ایچ کس
جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاک راز.

منوچهری .


- راز دل آب ؛ کنایه از رطوبت و برودت باشد که در جوهر آب است و آن باعث نمو نباتات گردد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
خوش خوش ز نظر گشت نهان راز دل آب
تا خاک همین عرضه دهد راز نهان را.

انوری .


- || کنایه از عکسی بود که در آب افتاده باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مطلق رستنی و سبز شدنی و روییدنی . (ناظم الاطباء).
- راز دل زمانه ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (مجموعه ٔ مترادفات ص 13) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- راز زمین ؛ سبزه و گلها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سبزه ، گل ، لاله . (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به راز خاک و آنندراج شود.
|| خارپشت . (برهان ) (شعوری ) :
چون کرد سوی روز شب تار ترکتاز
در خس کشید روز سر از بیم شب چو راز.

حکیم روحانی (از شعوری ).


ظاهراً در این معنی راز مصحف «راورا» یا «ژاوژا»است . رجوع به ژاوژا و راورا شود. || رنگ . (آنندراج ) :
همی رفت از زمین بر آسمان گرد
تو گفتی خاک جامه راز میکرد.

فخرالدین گرگانی .


بسازید تابوتم از چوب رَز
کفن نیز همرنگ خمرم براز.

حافظ.


و رجوع به رزیدن شود.
|| (فعل امر) امر برنگ کردن . (برهان قاطع). یعنی رنگ کن . || (اِ) زنبور سرخ و بزرگ . (برهان ).

راز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است . نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت متوفی در 1287 هَ . ق . معاصر بود و هدایت در کتاب ریاض العارفین خود که در 1260 هَ . ق .تألیف کرده گوید: راز از اکابر صوفیه و مفاخر سلسله ٔ ذهبیه و به علو درجات معروف و با صفات حمیده موصوف و با اینکه هنوز در عنفوان جوانی است علامات پیری از ناصیه ٔ حالش پیداست و در نعت حضرت ولی عصر گوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار.
تا آنجا که گوید:
تا بکی با خمول جفت و قرین
تا بکی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفرچون شب تار
همه دجّال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نما و کفرشعار.
زمان وفات او بدست نیامد. (ریحانة الادب ج 2 ص 59).


راز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه هر کدام میخواستند که مسمی بنام خود کنند. بزرگان آن زمان بجهت رفع مناقشه شهر را بنام ری کردندو مردم شهر را بنام راز چنانچه حالا نیز شهر را ری میخوانند و اهل شهر را رازی میگویند. (برهان ). اما این وجه اشتقاق عامیانه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).


راز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چون شاک و شائک . (از اقرب الموارد). بنا. گلکار. (ناظم الاطباء) :
جان ز دانش کن مزین تا شوی زیبا از آنک
زیب کی گیرد عمارت بی نظام دست راز.

سنائی .



راز. ( ع اِ ) مهتر بنایان. ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. ( منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چون شاک و شائک. ( از اقرب الموارد ). بنا. گلکار. ( ناظم الاطباء ) :
جان ز دانش کن مزین تا شوی زیبا از آنک
زیب کی گیرد عمارت بی نظام دست راز.
سنائی.

راز. ( اِ ) نهانی. سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. ( ناظم الاطباء ). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت. ( فرهنگ نظام ) :
مرا با تو بدین باب تاب نیست
که توراز به از من به سر بری.
رودکی.
به هر نیک و بد هر دوان یک منش
براز اندرون هر دوان یک کنش.
ابوشکور.
همی ساختی کار لشکر نهان
ندانست رازش کس اندر جهان.
فردوسی.
ازاو راز نتوان نهفتن که رایش
کند آشکارا همی هر زمانی.
فرخی.
رازیست این میان بهار و میان من
خیزم به پیش خواجه کنم رازش آشکار.
فرخی.
ترا گهر نه برای توانگری داده ست
خدایگان را رازیست اندر آن مضمر.
فرخی.
روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق.
منوچهری.
بتوان راز بوصل اندر پوشید بخلق
بفراق اندر پوشیده کجا ماند راز.
قطران.
چرا راز ازطبیب خویش پوشم
بلا بیش آورد گر بیش کوشم.
( ویس و رامین ).
نداند راز او پیراهن او
نه موی آگاه باشد در تن او.
( ویس و رامین ).
چون یگانه یافت راز خود با ایشان بگفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102 ). مشرفی غلامان سرایی با وی بود [ مظفر ] سخت پوشیده چنانکه حوائج کشان و وثاقها نزدیک وی آمدندی و هرچه از غلامان رازی داشتی با وی بگفتند. ( تاریخ بیهقی ص 274 ). نصر... ایشان را... یگانه یافت راز خود با ایشان بگفت. ( تاریخ بیهقی ص 829 ).
بدو گفت بر تیغ این که یکی
شوم بنگرم راز چرخ اندکی.
اسدی.
هم از بخت ترسم که دمساز نیست
هم از تو که با زن دل راز نیست.
اسدی.
که موبد چنین داستان زد ز زن
که با زن درِ راز هرگز مزن.
اسدی.
اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی. ( قابوسنامه ).

راز. (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 34 هزارگزی شمال باختری مانه و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . کوهستانی و معتدل و دارای 1394 سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آنجا مالرو است . دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

کسی که پیشه اش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است، معمار، بنّا، گِل کار، والادگر: به یکی تیر همی فاش کند سرّ حصار / ور بر او کرده بُوَد قیر به جای گِل، راز (عسجدی: ۳۸ ).
۱. مطلب پوشیده و پنهان، سِر: تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸ ).
۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.
۳. (صفت ) [قدیمی] پوشیده، نهان.
۴. (قید ) [قدیمی] به طور پوشیده و پنهان.
* راز پوشیدن: (مصدر لازم ) نهان داشتن راز، حفظ کردن اسرار، راز کسی را پوشیده داشتن: به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت راز پوشیدن (حافظ: ۷۸۶ ).
* راز کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. گفتن سِرّ خود به کسی، راز گفتن.
۲. مناجات کردن.
۳. نجوا کردن.
۴. آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن: بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی: ۲/۱۲۵ حاشیه ).
۵. (مصدر متعدی ) نهفته داشتن، پوشیده داشتن.
* راز گشادن: (مصدر لازم ) ‹راز گشودن› [قدیمی] آشکار کردن راز، فاش کردن سِرّ: به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای / که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز (سعدی۲: ۷۰۱ ).
* راز گفتن: (مصدر لازم )
۱. با کسی سخن پوشیده گفتن، فاش کردن سِر، رازی را به کسی سپردن.
۲. بیخ گوشی صحبت کردن.
* رازونیاز:
۱. گفتن سِر و سخن پنهانی و خواستن حاجت.
۲. [مجاز] دعا و مناجات به درگاه خدای تعالی: زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود / هم مستی شبانه و راز و نیاز من (حافظ: ۸۰۰ ).
۳. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه همایون.
* رازونیاز کردن: راز و حاجت خود را با کسی (معشوق یا خدا ) در میان نهادن، مناجات کردن به درگاه خدای تعالی.

۱. مطلب پوشیده و پنهان؛ سِر: ◻︎ تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸).
۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.
۳. (صفت) [قدیمی] پوشیده؛ نهان.
۴. (قید) [قدیمی] به‌طور پوشیده و پنهان.
⟨ راز پوشیدن: (مصدر لازم) نهان داشتن راز؛ حفظ کردن اسرار؛ راز کسی را پوشیده داشتن: ◻︎ به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت راز پوشیدن (حافظ: ۷۸۶).
⟨ راز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. گفتن سِرّ خود به کسی؛ راز گفتن.
۲. مناجات کردن.
۳. نجوا کردن.
۴. آهسته و بیخ گوشی صحبت کردن: ◻︎ بپیچید و با خویشتن راز کرد / از انجام، آهنگ آغاز کرد (فردوسی: ۲/۱۲۵ حاشیه).
۵. (مصدر متعدی) نهفته داشتن؛ پوشیده داشتن.
⟨ راز گشادن: (مصدر لازم) ‹راز گشودن› [قدیمی] آشکار کردن راز؛ فاش کردن سِرّ: ◻︎ به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای / که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز (سعدی۲: ۷۰۱).
⟨ راز گفتن: (مصدر لازم)
۱. با کسی سخن پوشیده گفتن؛ فاش کردن سِر؛ رازی را به کسی سپردن.
۲. بیخ گوشی صحبت کردن.
⟨ رازونیاز:
۱. گفتن سِر و سخن پنهانی و خواستن حاجت.
۲. [مجاز] دعا و مناجات به درگاه خدای‌تعالی: ◻︎ زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود / هم مستی شبانه و راز‌و‌نیاز من (حافظ: ۸۰۰).
۳. (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه همایون.
⟨ رازونیاز کردن: راز و حاجت خود را با کسی (معشوق یا خدا) در میان نهادن؛ مناجات کردن به‌ درگاه خدای‌تعالی.


کسی که پیشه‌اش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است؛ معمار؛ بنّا؛ گِل‌کار؛ والادگر: ◻︎ به یکی تیر همی فاش کند سرّ حصار / ور بر او کرده بُوَد قیر به‌جای گِل، راز (عسجدی: ۳۸).


دانشنامه عمومی

راز به معنی موضوعی ست که از دیگران پنهان می شود.
راز (طایفه) طایفه ای در سیستان و بلوچستان
راز همچنین ممکن است اشاره به یکی از موارد زیر باشد:
راز (شهر) شهری در خراسان شمالی و مرکز شهرستان راز و جرگلان
راز (فیلم ۲۰۰۶) فیلمی آمریکایی به کارگردانی درو هریوت
راز (فیلم ۱۳۵۵) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی نظام فاطمی
راز (مجموعه تلویزیونی) مجموعه تلویزیونی ایرانی به کارگردانی قاسم سیف محصول ۱۳۶۸
راز (کتاب) اثر نویسنده استرالیایی راندا برن

دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاحی عرفانی. عارفان راز را به معنیِ رابطۀ خاصی که بین عاشق و معشوق برقرار است به کار برده اند که، عاشق از شدّت مستی عشق و محو شدن در معشوق، در بیشتر موارد از درک چیستیِ آن رابطه ناتوان است. اشارۀ عارفان به این که از ابتدای عشق و چگونگی آن و نیز چگونگیِ جلبِ محبّت معشوق به سوی خود، کاملاً ناآگاه اند، ناظر به همین مقام است. گاه نیز راز و سِرّ (صورتِ عربی آن)، به معنیِ تجلّیِ خاصّی است که بر سالکی وارد شده و او از چگونگیِ مقدّمات حصول آن بی خبر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] "سِرّ" به معنای مخفی کردن مطلب در دل است که معادل فارسی آن "راز" می باشد. بعضی موارد در قرآن کریم سر به معنای مخفی کردن چیزی و همچنین به معنای انجام دادن پنهانی کاری استعمال شده است.
"سِرّ" از ماده "سرر" در لغت به معنای پنهان کردن مطلبی در دل می باشد و "اسرار" به معنای گفتن راز پنهانی به کسی و سفارش به پنهان داشتن آن است. "اسرّ" از اضداد است؛ هم به معنای پنهان ساختن آمده و هم به معنای آشکار نمودن به کار رفته است.

سر و اسرار از منظر قرآن
سرّ و مشتقات آن ۳۳ مرتبه در قرآن کریم بیان شده که برخی مصادیق به معنای مخفی کردن چیزی آمده؛ مانند: «أَسَرُّوهُ بِضاعَةً»،
«و این امر را بعنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند.»
برخی دیگر به معنای فعلی را پنهانی انجام دادن آمده؛ مانند:«وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیة»
«و از آنچه به آنها روزی داده ایم، در پنهان و آشکار انفاق می کنند.»
و در بیشتر موارد به معنای سخن پنهانی یا راز درون دل افراد است. و....

علم خداوند به اسرار عالم
بر اساس آیات قران کریم خداوند به همه اسرار عالم آگاه است و هیچ چیز از علم او مخفی نمی ماند:
«یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یعْلَمُ ماتُسِرُّونَ وَ ماتُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُور»
«آنچه را در آسمانها و زمین است می‏داند، و از آنچه پنهان یا آشکار می‏کنید، با خبر است و خداوند از آنچه در درون سینه ‏هاست، آگاه است‏.»
جمله «والله علیمٌ بذاتِ الصّدور» اعتراضیه است، تا شمول علم الهی را به «ماتُسرّون و ماتُعلِنون» آشکار سازد؛ یعنی خداوند نسبت به آن اسراری که در دل مردم بوده و خود از آن غافلند، آگاه است.
اساساً "سرّ" مربوط به انسان است و چیزی در عالم از خدای سبحان پوشیده نیست. به همین دلیل، خداوند یهود را سرزنش کرده و می فرماید: مگر نمی دانند که هیچ چیز بر خداوند پنهان نیست؟
یهودیان بشارت به پیامبر اسلام را که در کتبشان آمده بود، به عنوان راز (سرّ درونی مذهب خودشان)، از مسلمانان می پوشاندند و افشاکنندگان آن را سرزنش می نمودند:
«... قالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمافَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُمْ لِیحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُم‏...»
«...می‏گویند: چرا مطالبی را که خداوند (درباره صفات پیامبر اسلام) برای شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو می‏کنید، تا (روز رستاخیز) در پیشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال کنند؟...»
آیه کریمه در مقام توبیخ یهود است؛ زیرا یهود چنین می پنداشتند که پروردگار عالم فقط بر آنچه آشکار کنند، آگاه بوده و بر اسرار نهانی آنان هرگز احاطه نخواهد داشت. ‏
لذا خدای متعال بر اساس حکمت و مصلحت خودش، اسرار درونی دشمنان اسلام را فاش می کند تا توطئه های آنها نقش بر آب شود:
«...قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُم‏...»
«...خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته است...»
این عبارت بیانگر علت عدم پذیرفته شدن عذر منافقان است؛ زیرا وقتی خداوند رازهای درونی آنان را آشکار می سازد، راهی برای پذیرش عذر و بهانه برای آنها باقی نمانده و دستشان از فریب مؤمنان کوتاه می شود.
به همین دلیل منافقان همواره در اضطراب و دلهره به سر می بردند:
«یحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْتُنَزَّلَ عَلَیهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ...‏»
«منافقان از آن بیم دارند که سوره‏ای بر ضدّ آنان نازل گردد، و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد...»
منافقان همواره وجودشان مملو از ترس بود که سوره ای یا آیه ای نازل شود و کفر، افکار شوم و نقشه آنان را علیه پیامبر اسلام بر ملا کرده و آنان را رسوا کند؛ لذا خداوند به پیامبر خویش می فرماید: به ایشان بگو که به زودی آن چه از آن می ترسید، اتفاق خواهد افتاد.

انواع سرّ در قرآن
...

واژه نامه بختیاریکا

( راز * ) ملکه زنبور عسل
سر نهاده

جدول کلمات

لو, رمز, سر

پیشنهاد کاربران

رمز

واژه در عبری هم هست و نمی دانم ایرانی است یا نه ولی واژه " سر " واژه ای اوستایی و پهلوی و ایرانی است

پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته

راز
raz
پهلوی: راز
razig
راز آمیز ( سری )

اشکار نشده ، پنهان

راز کلمه ای آرامی است که وارد زبانهای عبری، فارسی و ترکی شده است


کلمات دیگر: